سنگر گزارشگران آزادیخواه
15 آگست، روزی که از ذهن هیچ دختر افغانستان پاک نمیشود.
روزی که دروازههای مکتب و دانشگاه پیش چشمانمان بسته شد.
ما نه آن روز را فراموش کردهایم و نه سکوت خواهیم کرد.
به همین مناسبت، برنامهای ویژه از سوی دانشکده ژورنالیزم دانشگاه آنلاین افغانستان برگزار گردید.
15 آگست سال 2025 فرنگی مجری برنامه: شهلا جلیلی
قرائت قرآن کریم: هدیه امانی
آیات 30 تا 32 سوره فصلت (با ترجمه)
30. إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ
کسانی که گفتند: (پروردگار ما الله است» و سپس استقامت ورزیدند، فرشتگان بر آنان فرود میآیند و میگویند: «نترسید و غمگین نباشید، و به بهشتی که وعده داده شدهاید بشارت باد.)
31. نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِي أَنفُسُكُمْ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ
ما در زندگی دنیا و آخرت دوستان و یاوران شما هستیم، و در بهشت هر چه دلتان بخواهد و آرزو کنید برای شما فراهم است.
*سرود ملی دوران حکومت مجاهدین
*سخنرانی و خوش آمدید دکتر شکرالله کهگدای رئیس دانشکده ژورنالیزم:
بنده به یک یک شما شاگردان خوب ما, احساس افتخار می کنم که در دوره آموزشی تان, چنان درخشیده اید که همه استادان تان باورمندشده اند که کوشش ها و تدریس شان نه تنها به هدر نگرفته بلکه بسیار ثمربخش وپرحاصل بوده است.
بیایید ببینیم که درمقیاس جهانی یعنی در میثاق های بین المللی پیرامون حق آموزش و کار برای دختر خانم ها, چه الزاماتی را متوجه دولت ها ساخته است:
1. میثاق بینالمللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی
International Covenant on Economic, Social and Cultural Rights ICESCR)
o تصویب: 1966، اجرا از 1976
o شامل حق کار، آموزش، بهداشت، امنیت اجتماعی و حق داشتن سطح زندگی مناسب.
علاوه بر اینها، میثاقهای جهانی در حوزههای دیگر هم وجود دارند، مثل:
میثاق حقوق کودک (Convention on the Rights of the Child)
میثاق رفع هرگونه تبعیض نژادی (International Convention on the Elimination of All Forms of Racial Discrimination)
میثاق رفع تبعیض علیه زنان (Convention on the Elimination of All Forms of Discrimination against Women)
ما به فرآیند این میثاق سروکار داریم که هیچ حکومتی حق ندارد ونمی تواند دخترخانم ها را از حق آموزش وکار منع نماید, مگر این که آن حکومت آله دست شبکه های استخباراتی ویاهم هنوز در عصر جاهلیت زندگی نماید, با این شرح:
Convention on the Elimination of All Forms of Discrimination against Women
کنوانسیون رفع هرگونه تبعیض علیه زنان
سال تصویب: 1979 – اجرا از 1981
حوزه: برابری زنان و مردان در آموزش، کار، ازدواج، سیاست و زندگی اجتماعی
هدف: حذف همه اشکال تبعیض جنسیتی علیه زنان. تحلیل حقوقی: این کنوانسیون بهعنوان «منشور حقوق زنان» شناخته میشود و دولتها را ملزم میکند قوانین تبعیضآمیز را اصلاح یا لغو کنند.
*دکلمه شعری که بانو فرخنده صدیقی دکلمه کرد:
هوا پاییزی و بارانیام من / درون خشم خود زندانیام من
چه فردای خوشی را خواب دیدیم / تمام نقشهها بر آب دیدیم
چه دورانی چه رویای عبوری / چه جستنها به دنبال ظهوری
من و تو نسل بی پرواز بودیم / اسیر پنجههای باز بودیم
همان بازی که با تیغ سر انگشت / به پیش چشمههای من تو را کشت
تمام آرزوها را فنا کرد / دو دست دوستیمان را جدا کرد
تو جام شکران را سر کشیدی / به ناگه از کنارم پر کشیدی
به دانه دانه اشک مادرانه / به آن اندیشههای جاودانه
به قطره قطره خون عشق سوگند / به سوز سینههای مانده در بند
دل صد پاره شد بر خاک افتاد / به قلبم از غمت صد چاک افتاد
بگو بگو آنجا که رفتی شاد هستی؟ / در آن سوی حیات آزاد هستی؟
هوای نوجوانی خاطرت هست؟ / هنوزم عشق میهن در سرت هست؟
بگو آنجا که رفتی هزارهای نیست؟ / تیر تقدیر سیهروز و سبزهدان نیست؟
کسی دزد شعورت نیست آنجا؟ / تجاوز به غرورت نیست آنجا؟
خبر از گورهای بینشان هست؟ / صدای نالههای مادران هست؟
بخوان همدرد من هم نسل و همراه / بخوان شعر مرا با حسرت و آه
دوباره اول مهر است و پاییز / گلوی آسمان از بغض لبریز
من و میزی که خالی مانده از تو / و گلهایی که پژمرده سر میز
*سخنرانی شهین شهریار:
عنوان: «آیندهای که در دستان توست»
خواهران عزیزم،
امروز میخواهم با شما از چیزی سخن بگویم که شاید این روزها کمتر دربارهاش شنیده باشیم، اما از همه چیز مهمتر است: امید.
زندگی ما دختران افغانستان همیشه آسان نبوده. ما روزهایی را گذراندهایم که انگار آسمان، تیرهتر از همیشه بوده است. گاهی قوانین، گاهی جنگ و گاهی نگاههای نادرست، تلاش کردهاند تا رویاهای ما را کوچک کنند. اما بگذارید به شما بگویم: هیچکس نمیتواند رویای واقعی را از دل تو بگیرد، مگر اینکه خودت دست از آن بکشی.
دختر افغانستان همیشه در قلبش قدرتی داشته که تاریخ نمیتواند آن را پاک کند. دختران جوانی که امروز در گوشهوکنار افغانستان با قلم، با هنر، یا با کارهای کوچک اما بزرگ، برای تغییر میکوشند. شاید در این لحظه، مسیر تحصیل یا کار برایت بسته به نظر برسد، اما راهها همیشه پیدا میشوند. گاهی از پشت در بسته، پنجرهای کوچک باز میشود که به افقی تازه میرسد.
امید داشتن یعنی باور کنی که امروزِ سخت، همیشه ماندگار نیست. باور کنی که فردا میتواند متفاوت باشد. حتی اگر امروز کسی به تو بگوید «نمیشود»، تو میتوانی با تلاش و ایستادگی بگویی «میشود».
به یاد داشته باش:
• اگر کتابی نداری، میتوانی از یک دفترچه ساده شروع کنی.
• اگر مدرسهات تعطیل شد، میتوانی با یک دوست همدل در خانه درس بخوانی.
• اگر کسی تلاش کرد صدایت را خاموش کند، میتوانی با هنر، با شعر، با لبخند، با کارهای کوچک اما پرمعنا، صدای خود را بلندتر کنی.
هر کدام از شما میتوانید چراغی باشید که نه تنها راه خودتان، که راه دیگران را هم روشن کند. شاید تغییر بزرگ امروز شروع نشود، اما با یک گام کوچک تو، آغاز خواهد شد.
خواهرانم، امروز شاید آسمان ابری باشد، اما به من اعتماد کن: آفتاب همیشه پشت ابرهاست. تو همان آفتابی که فردای این سرزمین را گرم و روشن میکنی. پس برخیز، باور کن، و ادامه بده. آینده افغانستان، آینده همه ما، در دستان توست.
به امید افغانستان آرام
*پیام دختران فعال: سارا سلطانی و امیده یوزباشی
خواهران نازنینم،
شاید دنیا برای لحظهای علیه ما چرخید، اما تو هنوز میتوانی مسیر خودت را بسازی. ۱۵ آگست فقط یادآور سختیها نیست، بلکه نشانهای از قدرت درونی ماست. تو با هر بار بایاد گرفتن، هر صفحهای که میخوانی، به همه ثابت میکنی که خاموشکردن چراغ یادگیری ممکن نیست.
باور کن که تو نوری هستی در دل تاریکی. ادامه بده، آهسته ولی پیوسته. تغییر از همین مقاومتهای کوچک آغاز میشود.
*دکلمه شعر از زهرا میرزاد
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاهِ ساکتِ یک کودکِ بیمار
از فغانِ یک قناری در قفس
از غمِ یک مرد در زنجیر، حتی قاتلی بر دار
اشک در چشم و بغضم در گلوست
وندرین ایّام، زهرم در پیاله، زهرمارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست!
وای، جنگل را بیابان میکنند
دست خونآلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است!
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست!
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرُست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با اینهمه مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است!
فریدون مشیری
(از دفتر: بهار را باور کن)
*برنامه گفتمان: ربابه ابراهیمی و بصیره عظیمیار
وقتی طالبان آمدند من صنف یازده مکتب بودم از دوره قبل آن چیزی جز روایت های که از دیگران شنیده بودم دیگر چیزی نمیدانستم اما ترس، وحشت و ناامیدی را در تکتک رفتار و گفتار کسانی که در دوره قبلی بودند میدیدم و حس میکردم.
با آمدن طالبان و سقوط دولت زندگی من هم مثل زندگی هزاران دختر دیگر در افغانستان دگرگون شد با بسته شدن دروازههای مکاتب انگار دروازه های امید هم به رویم بسته شد نه مکتب بود نه کورس و نه حتی امکان بیرون رفتن. من هم مجبور به خانه ماندن بودم.
در آن زمان اینترنت در منطقه ما ضعیف بود و درس خواندن آنلاین ممکن نبود تنها راهی که داشتم کتاب خواندن بود اما آنهم برایم بی معنا شده بود و علاقهام کمرنگ که گاهی یک کتاب ماه ها طول میکشید تا تمام کنم.
با این همه خوشبختانه خانوادهام کنارم بود تشویقم می کردند، حمایتم میکردند نمیگذاشتند ناامید شوم یک بار پدرم حرفی زد که تا امروز در ذهنم مانده گفت« نلسون ماندلا 27 سال زندان ماند اما ناامید نشد تو که هنوز دوسال همنشده نامید مباش همه چه میگذرد.» همین جمله برایم شعلهای از امید شد.
بعد از گرفتن شهادتنامه صنف دوازده نرسنگی را در یکی از انستیتوت ها آغاز کردم، اما آنرا هم طالبان بستند تا اینکه زمستان سال 1403 اینترنت در منطقه ما 3G شد و من توانستم دانشگاه آنلاین را آغاز کنم.امروز، با وجودی که شاید هنوز دستاورد ندارم و هنوز خیلی چیزها را یاد نگرفتهام، اما یک چیز را با افتخار میگویم: تسلیم نشدم. در دل من هنوز امیدی روشن است، امیدی که آیندهای بهتر را میبیند.
*ویدیو: رویا عالمی
یک نامه برای دختران افغانستان خواندم.
*ویدیو: ناهید عزیزی
*دکلمه: صابره علیزاده
از دل شب، چراغم را برافروختم
با گامهایی لرزان، اما دلی استوار،
به سوی سپیده رفتم.
دیروز، در کوچههای خاموش مانده بودم
دیوارها، بوی ناامیدی میدادند
و پنجرهها، به هیچ جا گشوده نمیشدند.
باران ترس، بر شانههایم سنگینی میکرد
و بادِ شک، مشعل رویاهایم را خاموش میخواست.
اما امروز…
باران را مینوشم،
تا خاک خستهام گل دهد،
و باد را به پرچم سفر بدل میکنم.
دستهایم را از غبار شکست شستم
صدایم را از میان سکوت بیرون کشیدم
و به ستارهها گفتم:
من هنوز اینجا هستم
هنوز میخواهم
و هنوز میتوانم.
آموختم…
که هر شب، هر قدر طولانی باشد
جایی، پشت کوهها،
سپیدهای بیقرارِ آمدن است.
آموختم…
که امید را همچون دانهای کوچک در دل بکارم
و هر روز، حتی با لبخندی خسته، آبش دهم
چرا که امید،
بهاریست که درون انسان میروید.
من باور دارم…
پس هر زمستان، بهاری هست
پس هر گریه، خندهای هست
و پس هر تاریکی، نوری هست
که نامش آینده است.
و من…
به سوی آن آینده،
با دستان خالی
اما قلبی سرشار از رویا
راه میروم…
تا روزی بر قلهای بایستم
که آفتاب از آن، جهان را بیدار میکند.
*ویدیو: فرستاده شده توسط بانو فایقه جان
*دکلمه شعری که مرضیه عزیزی:
در قفس باشد پرنده بال میخواهد چه کار
آدمی بیکس که باشد مال میخواهد چه کار
با حقیقت زندگی کردیم غم شد عاقبت
این دروغ زندگانی فال میخواهد چه کار
عمر ما رفت و کنار قبر ما گل کاشتند
آدم مرده گل هر سال میخواهد چه کار
باغ بی آب علف باشد چه دارد آرزو
باغبانش میوه های کال میخواهد چه کار
او که در سوراخ موش نان خالی میپزد
آشپز خانه گشنه حال میخواهد چی کار
آن که در خلوت به سیلی صورتش ره سرخ کرد
گونه های سرخ سیلی چال میخواهد چه کار
او که در ظاهر نداردچون رخ دلبر نما
درکنار و کنج لبها خال میخواهد چه کار
اوکه دانه دانه شد موهای مشکی آش سفید
در مسیر باد وباران شال میخواهد چه کار
من به در گفتم که شاید بشنود دیوار ها
این زمانه شاعران لال میخواهد چه کار
*اعلان نتایج امتحانات نهایی صنوف دانشکده ژورنالیزم بوسیله استاد فرخنده لنگر ابراهیمی
______________________________________________________________________________________________________



