سنگر گزارشگران آزادیخواه


این آدمکشان را می شناسید؟
این جلادان دو میلیون مردم افغانستان را اعدام کردند؟
از راست: بی شرف الدین بی شرف رئیس دادستیزی اختصاصی که درسال 2024 فرنگی از جرمنی رهسپار دوزخ سوزان شد, نجیب گاو رئیس سازمان آدمکشان خاد که در دور اول حکومت طالبان زجر کش و رهسپار جهنم سوزان شد ( عیسی برهی دید یکی کشته فتاده- حیران شد وبگرفت به دندان سر انگشت- گفتاکه را کشتی تا کشته شدی زار – باز کشته شود آنکه ترا کشت) , کریم شادان رئیس دادگاه اختصاصی انقلابی که در روزهای اول فروپاشی حکومت کمونیستی دست نشانده روسیه شوروی که با فرار ناکام نجیب گاو و پناه آوری اوبه دفتر سازمان ملل متحد درکابل برای 5 سال, به دست مردم خشمگین کابل مثله و بند از بندش جدا ,مردار وسر به تالاق رهسپار دوزخ شد و نجم الدین کاویابی رئیس دادستیزی اختصاصی انقلابی که فعلا (2025سال فرنگی) در اروپا زندگی دارد وخود را درپناه ادبیات پارسی جا داده ومی نویسد. این چهار دیو خونخوار به بیماری سادیزم هم مبتلا بودند که هرچه مردم را روانه اعدامگاه می کردند بازهم از کشتن مردم دست نمی کشیدند وگرفتاری بود وشکنجه واعدام های گروهی.
خواهید پرسید که بنده اینها را می شناسم؟ پاسخ بنده مثبت است. دکتر نجیب همدوره بنده در دانشگاه کابل بود. بنده, مظاهره نویس در روزنامه کاروان و نجیب دانشجوی دانشکده پزشکی/طب مشهور به گاو, مظاهره چی پرچمی ها در دانشگاه کابل بود. او بنده را خوب می شناخت وبنده اورا, چونکه در کلیه نشست های اتحادیه دانشجویان دانشگاه کابل و نشست های اتحادیه استادان دانشگاه کابل به حیث خبرنگار روزنامه کاروان حاضر و یگانه خبرنگاری بودم که می توانستم عکس بگیریم وبنویسم و همچنان تظاهرات خیابانی به مناسبت های روزکارگر, تجاوز پولیس به دانشگاه کابل, 3 عقرب ودیگر تظاهرات, بنده هم با مظاهره چی ها از دانشگاه کابل حرکت وتا باغ زرنگار (بوستان سرای, پارک زرنگار) می رفتم و جریان تظاهرات وسخنرانی های اخوانی ها(بنده نام چوانان مسلمان را برآنها در روزنامه کاروان ونشریه های دیگری بمانند روزگار, اتحاد ملی, افکارنو وخیبر که جریان تظاهرات را به مقابل دریافت پول می نوشتم, گذاشتم) شعله جاوید, پرچم, خلق, مساوات, صدای عوام , افغان ملت وتنها یک بار درسال 1348 خورشیدی بود که ستمی ها درپهلوی پولیس دانی پل باغ عمومی کابل بدون هیچ شعار ودرفشی پیدا شدند و گزارش آنرا هم نوشتم . جایی که خلیل زمر دانشجوی دانشکده اقتصاد مشهور به مارکس پرچم می بود, دکتر نجیب جرأت نداشت جلو ایستاده شود یا بدون اجازه خلیل زمر دهن باز نماید. نجیب در حکومت دست نشانده سلطان حسین ببرک کارمل به چوکی سازمان جهنمی خاد تکیه زد وتا توانست مردم را گرفت, شکنجه و یا زیر شکنجه کشت ویاهم روانه پولیگون پلچرخی وبه اعدم سوق داد. نجیب بسیارخشن و سنگدل بود ودر شکنجه وکشتار مردم کمترین درنگی نمی کرد.
باید بگویم که خلیل زمر دانشجوی دانشکده اقتصاد از پرچم, حیدرعلی لهیب دانشجوی دانشکده ادبیات از شعله جاوید, سیف الدین نصرتیار دانشجوی دانشکده مهندسی (انجینیری) از جوانان مسلمان, ذبیح الله عصمتی دانشجوی دانشکده حقوق از صدای عوام و امان الله استوار دانشجوی دانشکده پولیتکنیک اشخاص ارتباطی بنده بودند که در دفتر روزنامه کاروان هم بخاطر چاپ جریان تظاهرات شان رفت وآمد داشتند. بگذریم.
نجم الدین کاویانی از گلوپاره کنان تظاهرات پرچمی ها بود که در حکومت کارمل- نجیب به ریاست دادستیزی اختصاصی انقلابی رسید و وظیفه اوهم دوسیه سازی حق وناحق برای گرفتارشدگان وسوق آنها به اعدامگاه بود. نجم الدین کاویانی حالا زنده ودر اروپا خزیده است, بیاید در یک گفتمان در شبکه های اجتماعی با بنده روبر شود تا از جنایات شان بگویم واو هم سخنش را بگوید.
باید بیشتربگویم, بلی, داستان ازاین قرار بود که 2-3 روز پیش از گرفتاری بنده در هنگام تدریس شاگردانم در دانشگاه کابل , استاد کاظم آهنگ یکی دیگر از استادان دانشکده علوم اجتماعی به بنده گفت که استاد حبیب الرحمن هاله , که میخواست به پاکستان برود, درجلال آباد گرفتار و فعلا در خاد کابل زندانی است. شاید استاد کاظم از روی دوستی ومهربانی به بنده هشدار گونه گفته بود تا فرارنمایم یا پنهان شوم. این تن غافل فکر نمی کردم که سرنوشت مرابه زندن خواهد کشانید. درهمان روزهای 7-8 حمل 1361 خورشیدی, هنگامی که از خانه ما که به پیاده روی پنج دقیقه تا دانشگاه کابل فاصله داشت , یک شاگردم به نام عبدالقهار ولد عبدالستار که با بایسکل سوی دانشگاه کابل می رفت در مقابل لیلیه دانشگاه کابل بایسکل خودرا انداخته به بنده گفت (استاد زیر تعقیب استی), این بنده غافل چون کدام ارتباط سازمانی یا سند ومدرکی نداشتم فکر کردم که نباید زندانی شوم مگر غافل شدم. روز 10 حمل 1361 خورشیدی از سر تدریس در دانشگاه کابل گرفتار و با تیزرفتار روسی و دوخادی دوطرف بنده نشسته نخست مرابه خاد شش درک بردند, خادی های آنجا گفتند که بنده در نامنویس گرفتاری آنها نیست, سپس مرا به خاد صدارت بردند, از داخل شیشه تیزرفتار درصحن خاد صدارت, یک دوست قدیمی خود را یعنی ضیا جان حیدری هروی را دیدم که باچند خادی دیگر روان بود وبنده اسیر چنگال دژخیمان. بنده را در شب اول در صحن خاد صدارت درپهلوی یک خندق ایستاد کردند که فکر کردند همان قندق جایی خواهد باشد که زندانیان را تیر باران ودر همان خندق می اندازند. فشرده اینکه نخست بنده را دراتقاب 13 بردند که یک جاسوس درآن جا لمیده بود که خودرا تورن رسول هراتی معرفی کرد که از روی لهجه اش معلوم می شدمطمئنا نه تورن بود ونه رسول ونه هراتی. سپس بنده را در اتاق های کوته قفلی 14-9 و 5 اتاقه انتقال دادند که کمپل ودوشت وبالش آن پر از ارچق کشته شدگان و لانه اشپش های چاق چاق بود که هرچه می گرفتیم ودر تشت اتاق می انداختیم کم وگم نیم شد. 9 ماه در کوته ها شکنجه شدم تا به چیزی که مستنطق میخواست اعتراف نمایم ودیگران را هم قلمداد نمایم که خدا را سپاسگزارم هیچ اعتراف وسند ومدرک وقلمدادی از بنده بدست نیاوردند. پس از 9 ماه بنده را با تقریبا 20 زندانی دیگر به دبه (VAN های خاد) انداخته به پنجره شمالی منزل سوم بلاک دوم زندان پلچرخی انتقال دادند.
خواهید پرسید که دلیل گرفتاری ات چه بود؟ بلی, استاد ودوست عزیزم پروفیسور حبیب الرحمن هاله استاد نامدار ژورنالیزم که می خواست به پاکستان مهاجر شود, درسرپل بهسود جلال آباد به چنگ خاد نجیب افتاد وبه زندان خاد صدارت انتقال یافته بود که زیر شکنجه وتهدیدهای بسیار که حتی متوجه خانواده اش ساخته بودند, مجبورش ساختند تا بنده را قلمداد ودر فورمه مقابله هم شهادت بدهد که بنده هم قصد رفتن به پاکستان را داشتم وضد دولت فعالیت میکردم.
خوب پس از یک ونیم سال, روز محاکمه ما فرا رسید که ریاست دادستیزی اختصاصی انقلابی به ریاست نجم الدین کاویانی, برای بنده صورت دعوا را در زندان پلچرخی فرستاد که بنده را یعنی یک استاد دانشگاه کابل را بدون هیچگونه سند ومدرک واعتراف؛ اشرار, ضد انقلاب وعنصر خطرناک خوانده بود. روز بعدش نام مرا خواند و درهمان دبه با دیگر زندانیان قابل محاکمه به صدارت برد. در آنجا دیدم که بنده تنها نیست. در دوسیه بنده, استاد هاله که استاد ودست بنده بود و تنها او را می شناختم, جوان ضعیف ونحیف به نام حنیف قاچاقبر استاد هاله که هیچ با او آشنایی نداشتم, حسین باور استاد دانشکده زراعت که با اوهم کدام آشنایی نداشتم, حسن کاکر استاد دانشگاه که اوراهم چندان نمی شناختم وبسیارفارسی ستیز بود وخودش در پلچرخی میگفت که از پرچمی سابقه دار است و هنگامی که بورس انگلیس برایش داده شد پیش ببرک کارمل که مکلفیت احتیاطش را در قوای ریشخور سپری میکرد رفت واجازه گرفت تابه بورس انگلیس برود و هنگامی که حفیظ الله امین در حکومت 100 روزه اش پشت پرچمی ها می گشت, در تهکاوی خانه خود در قلعه جواد (خوشحال) 25 پرچمی را به شمول نجم الدین کاویانی , جمیله پلوشه و .... پنهان واباطه واعاشه میکرد وما هم نمی دانستیم که او را چرا به زندان آورده اند؟ وهمچنان یک خلقی فارسی ستیز دیگر به نام عثمان تره کی که خود را در اول به نام روستا جا زده بود تا کسی او را نشناسد وهیچ شناختی با اوهم نداشتم که در زندان برای خاد جاسوسی هم میکرد و 3 جوان را به نام های شیرعلی, اسماعیل ونثار احمد که می گفتند از پاتخاو شانه لوگر استند به اعدام برابر کرد که درشب 2 قوس 1362 خورشیدی با 385 زندانی دیگر از بلاک اول به پولیگون پلچرخی برده واعدام کردند و آن عثمان تره کی کسب خام هم داشت , نیز در روز محاکمه ما حضور یافته بودند. باید گفته شود که خلقی های زندانی دو نوع بودند تره کی ها وامینی ها. تره کی بیشتر کفتارهای کهنه پیخ و سالخورده بودند به مانند مالیار, سرسام , عثمان تره کی وغیره و امینی ها هم خونخواران جوانتر که گاهگاهی بجان هم می افتادند وبنده که چند ماه دربلاک اول جزایی بودم از حمله این دو گروه آدمکشان خونخوار خلقی لذت می بردیم. زندانیان حتی از پنجره های بلاک دوم همینکه این خلقی های آدمکش را می دیدند دشنام وناسزا میدادند و اگر گاهگاهی گیر شان میامد به نرح بلدیه دمبانده می شدند چنانچه عثمان تره کی را دربلاک سوم دمباندند ویک بار که به گیر بنده افتاد به انتقام شیرعلی ونثار احمد واسماعیل تنها توانستم چنان به روی چپ او با سیلی کوبیدم که فرش زمین شد. فشرده اینکه ما را از اتاق نظارت خانه صدارت که پر از اشپش وحشرات گزنده دیگر بود برای محاکمه به سینمای صدارت بردند, براستی که فکر کردم درهمان جا دار زده اند وبنده را جابه جا به دار خواهند زد. در دلم گفتم مفت رفتی پشت کارت. همینکه وارد سینمای صدارت شدم دیدم که حدود 500 خادی ها در چوکی های سینما صف بسته اند و در صدر سینما کریم شادان رئیس دادگاه اختصاصی انقلابی, نجم الدین کاویانی رئیس دادستیزی اختصاصی انقلابی نشسته اند واز بی شرف الدین بی شرف دادستیز خواستند تا علیه ما اقامه دعوا نماید. داد ستیز نخست علیه استاد هاله اقامه دعوا کرد واستاد هاله با صدای بلند گفت که زیر شکنجه خاد وتهدید به ناموس خانواده اش, مجبورش ساختند تا استاد کهگدای را قلمداد نمایم درحالی که استاد کهگدای هیچ گناهی ندارد. نوبت بنده که رسید همان بی شرف الدین بی شرف علیه بنده اقامه دعوا کرده بنده را ضد انقلاب, اشرار وعنصر خطرناک خوانده دو ماده اعدام رابرای بنده خواست. بنده نخست با صدای بلند گفتم که در این میان یگانه شخصی را کی می شناختم همین استاد هاله است که استاد و دوستم بود واینکه بخاطر حفاظت ناموس خانواده اش مرا قلمداد کرده خوب کرده و سپس از بی شرف الدین بی شرف خواستم تا اگر کدام اسناد, مدارک یا اعترافی از بنده داشته باشد بگوید که گنگه شد و سرانجام غلام سنایی غزنوی قاضی دیوان دادگاه اختصاصی انقلابی, بنده رابه هفت سال زندان محکوم کرد ودر پارچه ابلاغ بنده نوشتند (جرمی که مرتکب شده یی, کدام جرم؟, (کاپی پارچه ابلاغ بنده در ویب سایت بنیاد ژورنالیستان آریانا وجود دارد) وهمان بود و زندان با شکنجه ومشقات طاقت فرسا که سرانجام با درخواست های مکرر سازمان حقوق بشر ملل متحد وعفو بین المللی ومدافعان حقوق بشر (چند نمونه آن در ویب سایت بنیاد ژورنالیستان آریانا وجود دارد) پس از پنج سال آزاد شدم وبه هندوستان فرار وپس از یک سال رهسپار آمریکا شده ام, الحمدالله خداوند را نهایت سپاسگزارم که به بنده را بار بار عمر چند باره داده است.
______________________________________________________________________________________________________