سنگر گزارشگران آزادیخواه
والی عبدالرزاق خان لالا
یکی از شخصیت های خدمتگار وطن در چندین دهه پیش, همین والی عبدالرزاق خان لالا است که در شهر سان دیاگوی ایالت کالیفورنیا زندگی دارد.
استاد ما مهرآیین فرهنگ سالار صباح الدین کشککی رئیس روزنامه کاروان, درسال 1351 خورشیدی به بنده که خبرنگار روزنامه کاروان بودم, وظیفه داد تا به چغچران بروم واز اوضاع واحوال خشکسالی آنجا گزارشی تهیه نمایم.
درآن سالها, ولایت مرکزی غور در تب وتاب خشکسالی می سوخت و هزاران باشنده آنجا باثر خشکسالی و قحطی, جان های شیرین شانرا از دست داده بودند ومن بسیاری قلعه ها را در چغچران وشهرهای دیگر دیدم که دروازه هایش را شمال باز وبسته میکرد مگر آدمیزاد درآنجا وجود نداشت وهمه باثر خشکسالی و قحطی شدید, به کام مرگ فرو رفته بودند.
پروفیسور دکتر فیلیکس آرماکورا استاد دانشگاه وین اطریش و فرستاده خاص سازمان حقوق بشر ملل متحد برای افغانستان هنگام دیدار با شکرالله کهگدای استاد دانشگاه کابل
پروفیسور دکتر فیلیکس آرماکورا استاد دانشگاه وین اطریش و فرستاده خاص سازمان حقوق بشر ملل متحد در امور افغانستان, برای رهایی بنده از زندان پلچرخی در دوران حکومت کارمل - نجیب, تلاشهای زیادی بخرچ داد و پس از این که بنده از زیر ساطور خونین حکومت جلاد - کارمل – نجیب, نجات یافتم, دوبار به دیدن بنده درخانه ما واقع کوته سنگی کابل, آمد وهردوبار اسپانسر بنده شدتا با وی به اطریش بروم و از وکیل وزیرخارجه آن وقت خواست تا برای بنده گذر نامه (پاسپورت) بدهد, مگر وکیل هر دوبار (خو) میگفت, مگر دروغ میگفت وحتی بنده را ممنوع الخروج ساخته بودند که سرانجام به کوشش پسر کاکایم نذیرجان فیاضی, فرار رابر قرار ترجیح داده, موفق شدم تا از افغانستان فرار کردم.
بنده هر دوبار, برای پروفیسوردکتر آرماکورا وهیات همراهانش , از گرفتاری ها, شکنجه ها و اعدام های گروهی حکومت جلاد کارمل – نجیب, داستانهای هولناکی بیان میداشتم. قرار معلومات مامای یک شاگردم در دانشگاه کابل, که مدیر تحریرات دکتر عبدالواحد سرابی معاون ریاست جمهوری دکتر نجیب جلاد بود, حدود 35 هزار نامه از طرف سازمان حقوق بشر و عفو بین المللی, که تقاضای رهایی بنده را داشتند,تنها به ارگ کابل مواصلت کرده بود ویک تعدادش را با قبول خطر مرگ, برای بنده سپرد که چند تایش را هنگام دیدار دکتر آرماکورا درخانه ما در کوته سنگی کابل به او سپردم و آن فرستاده خاص حقوق بشر ملل متحد, نامه ها را از ترس خاد نجیب, زیر پیراهنش پت کرد و از خانه ما بیرون رفت وبه آمریکا فرستاد وهنگامی که بنده به آمریکا رسیدم, آن نامه ها را دریافت کردم که تا بحال پیشم است. یک همراه دیگر دکتر آرماکورا, حمید گهام نام داشت که از الجزایر بود و چند لوله فلم (نگاتیف) را به او سپردم که از تظاهرات خیابانی و نشست های اتحادیه استادان ودانشجویان دانشگاه کابل در دهه قانون اساسی (1343-1361 خورشیدی) که درآن وقت خبرنگار روزنامه کاروان درکابل بودم, گرفته بودم, مگر متاسفانه که هم حمید گهام گم و دود شد وهم آن فلم ها.
دکتر آرماکورا در همان سالها, وفات یافت که از خداوند جان وخرد, برایش مغفرت وجنت فردوس را می خواهم.
______________________________________________________________________________________________________
برای نخستین بار, مصیبت خشکسالی شهرهای مرکزی کشور را, روزنامه واشنگتن پوست, گزارش داده بود ومهرآیین فرهنگ سالار استاد عبدالحق واله صاحب زاده خسروی مدیر روزنامه کاروان, آنرا ترجمه ودر روزنامه کاروان به نشر رسانید که مورد غضب حکومت آنوقت قرارگرفت وحتی استاد واله را به اتهام مشوش سازی اذهان عامه, به دادگاه معرفی کرد که بعد ها برائت گرفت. پیش از رفتن بنده به چغچران,حکومت آنوقت, حدود 100 کودک چغچرانی را به شهرک قلعه زمان خان کابل آورده بود که از آنها هم گزارشی تهیه کرده بودم که همه شان به دلیل سوء تغذی که چیزی برای خوردن نداشتند وگیاه های زهری را می خوردند, بدن شان وبویژه کله های شان بام واری, پندیده بود ویک تعداد دیگر شان در دشت کوته سنگی که در نزدیکی خانه ما بود, آمده بودند و زیر خیمه ها زندگی میکردند.
همینکه به چغچران رسیدم, شروع بکار کردم و آن هنگام زمستان سخت وسرد وپر از برف بود, مگر ایالات متحده آمریکا, برای امداد رسانی به قحطی زدگان غورات, اداره عملیات امداد Operation Help را براه انداخته بود که همین عبدالرزاق خان لالا والی غور, با بسیار جدیت و زحمات شبانه روزی, برای نجات باشندگان شهرک های مرکزی کشور, دست هایش را بر زده بود و آنگونه که من دیدم,تا توانست خدمات امداد رسانی را سرعت بخشیده بود وجان هزاران باشندۀ آنجا را از مرگ حتمی وقطعی نسبت خشکسالی وقحطی, نجات داد.
______________________________________________________________________________________________________
استاد عبدالطیف پیروز رستم زاده با سیمای متین و باوقار
مکتب دوست داشتنی حبیبیه ما درنیم قرن پیش که بنده دانش آموز آن بودم, مملو از استادان گرامی , همصنفی های عزیز وهم مکتبی های مهربان بود.درجمع استادان بسیار دوست داشتنی ودانشمند ما یکی هم استاد لطیف خان پیروز بود. استاد لطیف خان پیروز رستم زاده دارای یک شخصیت ممتاز ومنحصر به فرد بود. صنف ما (12 ک سال 1347) که اکثرا متشکل از بچه های شوخ وپرسروصدا بودیم, همینکه استاد گرامی ما لطیف خان پیروز, با قدمهای متین واستوار ومحکم وشمرده وارد صنف می شد , ما بچه های شوخ دیگر جرأت نداشتیم سرو صدا وشوخی نماییم وهمه چُپ وخاموش می شدیم وتنها به سخنان آموزنده ودرسهای گرانبهای این استاد عزیز خود سراپا گوش میدادیم.
گفتم قدمهای شمرده ومحکم استاد لطیف خان, بلی قدمهای استوار ومتین جناب شان را میتوان بخوبی شمرد وتابحال نیز شیوه قدم گذاشتن شان بیادم است, چونکه آنچنان درصنف محکم قدم می گذاشت وبما درس میداد که ما شاگردانش از درس وآموزش جناب شان بسیاربخوبی می آموختیم وسخت ترین درس ها را به بسیار آسانی ولطف خاص خودشان بما می آموخت که سالها درحافظه ما باقی می ماند.
دوران شاگردی ما با فراغت از مکتب حبیبیه (سال 1347) به پایان رسید, مگر بنده چون ارادت خاص به همه استادان عزیز خود از مکتب ابتدایی تا دانشگاهی داشتم, تا جایی که میدانستم ومی توانستم به زیارت استادان عزیز خود اگر در شهر کابل می بودند, می رفتم وبا دستبوسی شان, عرض ارادت واخلاص می نمودم. زمستان سال 1360 بود, درآن وقت خودم هم استاد دانشگاه کابل بودم, رفتم تا استاد عزیزم را زیارت نمایم, دکان شان درجوار سرک میان چارراهی مسجد حاجی یعقوب وچار راهی انصاری در شهرنوکابل بود. استاد لطیف خان در دکان نبود, ازبرادرش مجید جان جویای استادم شدم, گفت استادت در پلچرخی زندانی شده است. آه پرسوزی کشیدم و بحال استادم بسیار ناآرام شدم. کودتای ننگین 7 ثور 1357 توأم بود با بگیر وببند وشکنجه واعدامهای دستجمعی هزاران هزار مردم ما که همه روزه به کشتارگاه پولیگون پلچرخی ودیگر گورهای دستجمعی فرستاده شده زنده بگور ویاهم تیر باران می شدند. دوران استبداد واختناق وقتل وکشتار نورمحمدتره کی وحفیظ امین گذشت و با هجوم ارتش سرخ به کشور ما در 6 جدی 1358 خورشیدی, سلطلت حسین ببرک کارمل ناقل کشمیری در شهرک کمری جنوب شرق کابل ونجیب گاو ودیگر پرچمی های خاین سوار برمیله های تانک های روسیه بلشویک به قدرت رسانیده شدند. ببرک کارمل در نخستین نشست رسانه یی خود درکاخ چهلستون بروز 8 جدی 1358 که آقای رحیم رفعت ترجمانی انگلیسی آنرا برای رسانه های خارجی بدوش داشت, برحفیظ الله امین سخت می تاخت واو را قاتل هزاران هموطن مامعرفی میکرد ووعده میداد که دیگر دوران بگیر وببند وشکنجه وقتل وکشتار امین به پایان رسیده است ودرب زندان پلچرخی را باز میکند ومردم به آزادی شان دوباره دست می یابند. بنده نظر به مسلک روزنامه نگاری خود که همچنان به هیچ یک از جریانها وتشکیلات حزبی وابستگی نداشتم, همه اینها را ازنزدیک می شناختم ومیدانستم که ببرک کارمل یک دروغگوی حقه باز و بدسرشت است. ببرک کارمل دستور باز نمودن درهای زندان پلچرخی را بزودی صادر نکرد. یک تعداد ازشخصیت های آزادیخواه را در آغاز حکومت خود اعدام کرد ومسؤلیت آنرا بگردن امین انداخت وچندتا را بمانند کبیرخان, موسی خان, خلیل زمر (مارکس پرچم در دانشگاه کابل درسالها 1348-1352 ) تا فروپاشی حکومت کمونیستی نجیب در زندان باقی ماندند وبروز 23 جدی 1358 خورشیدی دیگران را آزادکرد مگر این حالت دیرپای نبود وبزودی زندان پلچرخی بدتر وبیشتر از دوران تره کی وامین, مملو از زندانیان شد وهمه شبه هزاران نفر را گرفتار وهزاران دیگر را در سرتاسر کشور شکنجه و اعدام میکردند.
زیاد دور نرویم, بنده هم مانند هزاران هموطن آزادیخواهم, در 11 ماه حمل سال 1361 خورشیدی همینکه مشغول تدریس در دانشگاه کابل بودم, به جرم مخالفت با هجوم ارتش سرخ وحکومت دست نشانده آن و تشکیل اتحادیه استادان دانشگاه کابل, با قلمدادی یک استاد و دوست عزیزم در دانشگاه کابل که دست به مهاجرت به سوی پاکستان زده بود مگر بازداشت شد, گرفتار وبا شکنجه های فراوانی 9 ماه در کوته قفلی های صدارت با شرایط بسیار خفقان آور سپری وسپس مرابه زندان پلچرخی فرستادند. در کوته قفلی منزل سوم بلاک دوم زندان پلچرخی, مجید جان برادرِ استاد لطیف خان پیروز را دیدم و با بسیار پریشانی پرسیدم از استادم چه احوال دارد؟ گفت استادت آزاد شده وحالا نوبت من است. خدا را بسیار شکرکردم که استادلطیف خان پیروز آزاد شده واز چنگ پرچمی خلقی های بیرحم وقاتل نجات یافته است. من استادم را خوب می شناختم که یک شخصیت آزاده, با وجدان پاک و وطن دوست بود. خلقی ها وپرچمی های خاین, سخت دشمن شخصیت های آزاده و وطندوست وبا وجدان, بودند وهیچکدام رایا زنده نمی گذشتاندند ویا هم حداقل پشت درهای زندان می انداختند. چون خداوند برایم عمر بیشتر داده بود که از شکنجه های پرچمی های چاکرروس, جان به سلامت برده بودم, به شکرانه آن وبه فضل الهی نه استادان همکارم را ونه هم شاگردانم را در دانشگاه کابل که با بسیاری شان درمخالفت با هجوم ارتش سرخ وحکومت دست نشانده آن همفکر وهمدست بودیم, قلمداد نکرده بودم وتا امروزهم با وجدان آسوده با آنها در ارتباط هم استم, پس ازپنج سال از زندان آزاد شدم ودوباره سراغ بسیاری از استادانم را گرفتم که سرانجام خوشبختانه استاد عزیزم لطیف خان پیروز رستم زاده را که درجرمنی الحمدالله حیات دارد یافته ام وگاهگاهی با جناب ایشان صحبت می نمایم.
استادعزیز ما لطیف خان پیروز به قول خودشان حالا ناتوان شده اند وازبنده خواست تا برای شان دعای صحت وخیر وعافیت نمایم. بنده ضمن اینکه از بارگاه الهی برای جناب شان صحت وعافیت عاجل می خواهم از شما وبویژه شاگردانش میخواهم تابرای این استاد عزیز ما بدرگاه الهی دعای خیر وعافیت وصحت نمایند.
__________________________________________________________________________________________________