سنگر گزارشگران آزادیخواه

متلهای هر زبان گنجمایه

فرهنگی همان زبان است

 متل های هر جامعه بشری, سالها چه که سده ها را طی کرده و پخته شده وسینه به سینه درگردش بوده تا آنکه به نسلهای آینده رسیده و بازگویی هرمتل, بیانگر مفاهیم و معانی بسیار است.

  محبت این هردو ستاره درخشان آسمان آزادی و هنرستان خراسان زمین, درقلب هزاران هزار پاکدلان حوزه فرهنگی خراسان زمین, تا آن بی نهایت ها جا باز کرده میرود ومیرود. احمدظاهر نابغه و اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین را تروریزم داخلی (حکومت کمونیستی تره کی – امین- کارمل - نجیب) درسال 1358 خورشیدی ترور کرد و احمدشاه مسعود سپه سالار آزادی و قهرمان ملی خراسان زمین را درسال 2001 ترسایی, تروریزم بین المللی ترور کرد. تروریزم حکومتی افغانستان/خراسان, از پادشاهی امیر عبدالرحمان خان ظالم تا پسرش امیرحبیب الله خان عیاش وتا نواسه اش امیرامان الله خان پدرکش وتا نادرخان غدار وتا هاشم خان جلاد وتا شاه محمودخان مکار وتا داودخان قاتل محمدهاشم میوندوال و قاتل 17 عضو خانواده سیدکمال در شیوه کی کابل وتا جلادان کمونیست چون نورمحمدتره کی- حفیظ الله امین- ببرک کارمل- نجیب الله احمدزی وتا پدرطالبان تروریزم ملاعمرکور ناپیدا وتا حامی وهمدست تروریزم حامدکرزی مداری و اشرف غنی دغلباز خاین دزد 169 میلیون دالری دارایی عامه و تا پدر نو تروریزم ملا هیبت ناپیدا مزدور تجاوزپاکستان, که با اندوه فراوان , چون داستان دنباله دار, ادامه دارد.

هردو مهرآیین خراسان زمین احمدشاه مسعود سپه سالار آزادی افغانستان/خراسان و احمدظاهر الماس شرق, به خداوند جان وخرد ایمان پاک داشتند و به مردم ومیهن شان عشق می ورزیدند. آن مهرآآآیین احمدشاه مسعود سینه خود را سپر تیربلا ساخته بود و سالهای دراز, به بلندای کوه ها وتیزی وتیغ سنگ ها پا می گذاشت و با گرسنگی ومشقات روزگار , مردانه برای آزادی وسربلندی مردم و میهنش می رزمید و ابر قدرت روسیه بلشوک رابه زانو در آورده بود و آن مهرآیین احمدظاهر, جانانه ومستانه آهنگ می ساخت و می خواند و در دل هم میهنانش امید و جوش وخروش می آفرید. اسطوره موسیقی خراسان/افغانستان, احمدظاهر محبوب قلبها, عاشق مولانا بود, عاشق حافظ بود, عاشق سعدی بود, عاشق استاد خلیلی بود, عاشق استاد شهریاربود, عاشق سیمین بهبهانی بود, عاشق فروغ فرخزاد بود, عاشق صائب تبریزی بود وعاشق همه پیشکسوتان ترانه های قندپارسی بود که جانانه واز دل وجان و نعره زنان, ترانه های آنها را با شور ومستی میخواند وهمان است که آهنگهایش از ژرفنای دل وجانش به صدا در میآمد ودر دل وجان شنوندگانش با کیف وشور مستی, جذب میشد و به یک زمزمه دلپذیر همیشگی تبدیل گشته است.

مهر آیین احمدشاه مسعود محبوب دلها, اگر در کوه پایه های پنجشیر شیر مردان برضد تجاوز روسیه بلشویک وهمچنان تجاوز پاکستان زیر نام طالبان وحشی اشپشی, می رزمید مگر دلش برای کابل عزیزش می تپید و برای همرزمانش همیشه توصیه میکرد تا وقار , ناموس و آبروی کابلیان را سخت احترام بگذارند و بکوشند تا هیچ نوع صدمه مادی ومعنوی به کابلیان نرسد.

مهر آیین احمد ظاهر محبوب دلها, اگر درکابل می بود دلش برای پنجشیر عزیز می تپید واز دل جان برای پنجشیر آهنگ می ساخت و مستانه میخواند (فدای آسمان صاف پنجشیر / فدای چشمه های آب پنجشیر), چونکه خودش درکابل مگر دلش برای خوشی وخوشبختی پنجشیریان در تپایش بود. چونکه نه کابل از پنجشیر جدایی دارد ونه پنجشیر از کابل. کابل وپنجشیر تن وجان همدیگر اند وباهم جوش خورده اند. بنگرید که احمدظاهر عزیزما, چگونه درآن دوران, حجابی ها را با مهتاب تشبیه کرده و با نیکویی واحترام یاد میکند:

حسنت رباید آب و تاب از آفتاب، ای ماهتاب
برکن سحابی چون نقاب ای با حجاب، ای ماهتاب

همانگونه که خداوند جان وخرد درقرآنکریم خود فرموده که شهدا زنده اند ونمرده اند, همان است که احمدشاه مسعود سپه سالار آزادی وقهرمان ملی خراسان/افغانستان و همچنان احمدظاهرمحبوب قلبها نیز نمرده اند ودهها سال است که هردو به شهادت رسیده اند, مگر همه ساله دربسیاری ازشهرهای دنیا از آنها به نیکویی بزرگداشت و یادو بود صورت میگیرد چنانچه احمدظاهر عزیزما فریاد برمیدارد:

مرد نمیرد به مرگ مرگ از او نام جست

نام چوجاویدشد مردنش آسان کجاست

روان هر دو عیار خراسان زمین, شاد و جنت فردوس جایگاه شان باد.

Author: Dr. Shukrullah Kohgadai

ISBN: 979-8-88796-376-1

LCCN: 2022405062

Copy right: Kabulistan’s Proverbs

Publisher: Caravan Publications

(Journalists Foundation of Ariana)

California, USA, 2024

Price: $35.00

                                  متلهای مردم کابلستان

پیشگفتار

متل های شیرین همچون قند ونبات مردم کابلستان ما, بخش جدایی ناپذیر از فرهنگ عامیانه وشفاهی حوزه پهناور فرهنگ تاجیک تباران و زبان قندپارسی دوستان است که از هزاره ها و سده های پیشین تا بحال, به پختگی رسیده وسینه به سینه از بزرگان ما, به ما به ارث رسیده وایکاش هر یک به نوبه خود,بتوانیم این میراث پربار فرهنگی خودمان را به نسلهای آینده به ارمغان بدهیم, واین کتاب درهمین راستا به نگارش درآمده است.

نکته قابل یاد آوری این است که زبان قند پارسی چون یک زبان آسان برای فراگیری, پویا, پیشرونده, سازنده , همدیگرپذیر, انسان دوست, نوساز و نو پرداز وشیرین است که از یک غنای بزرگ و پایدار فرهنگی برخوردار میباشد و توانایی واژه سازی را به پیمانه بیمانندی دارا بوده که کمتر زبانی درجهان پیدا میشود که از چنین ویژگی والایی برخوردارباشد.

زبان قند پارسی از شمال تا جنوب یعنی از سایبریا تا سریلانکا, ازشرق تا غرب یعنی از ترکستان چین, تا بلغارستان ومجارستان, گویندگان و شعر سرایان زیادی را در خود پرورانیده که ناشی از حلاوت و زیبایی این زبان توانمند میباشد.

در داغستان, یک شهرک است که باشندگانش تاجیک وزبان شان قندپارسی است وهرچند حکومات تزاری و کمونیستی روسیه کوشیدند تا زبان روسی را جانشین فرهنگ تاجیکی وزبان قندپارسی آن سرزمین بسازند, کامیاب نشده اند وتا هنوز که هنوز است, مردمش باین فرهنگ وزبان شان عشق می ورزند و به آن سخن میزنند.

در هندوستان, اگر پا به لعل قلعه گذاشتم یا به تاج محل رفتم و یا بهر سو سر زدم قدرت زبان پربار قند پارسی را در بناهای تاریخی آن سرزمین پهناور دریافتم. اگر به استانبول پا گذاشتم وبه موزه مشهور آن رفتم, قدرت زبان قندپارسی را در آثار تاریخی آن به وضاحت مشاهده کردم. در موزه مشهور استانبول, عصای موسی (ع), لنگی یوسف (ع) وبسیاری بازمانده های هزاره های پیشین را مشاهده کردم وبهر سو که گشتم قدرت زبان قندپارسی را بازهم در و دیوار و لوحه هایش مشاهده نمودم .

در مصر عزیز, بالاحصار سلطان صلاح الدین ایوبی را, دریک تپه بزرگ درقاهره مشاهده کردم که شهر قاهره را زیرنگین خود دارد. در وضو خانه های آن بالاحصار, شیوه وضو کردن به زبان قندپارسی و آنهم به شعر نوشته شده است. گپ جالب دیگری که درقاهره دیدم این بود که نیمچه بچه های اسپندی, بمانند کابل جان خودما, باهمان یک قطی ذغال آتش با دوتسمه بند, چرخ داده میرفتند ومردم را اسپند میکردند, درکابل خود ما, اسپندی ها میگفتند: اسپند بلا بند به حق شاه نقشبند چشم ایش چشم خویش چشم دور بد اندیش بسوزد در آتش تیز, مگر اسپندی های قاهره بهنگام اسپندکردن, چیزی هم به زبان عربی میگفتند. همگونی دیگری در قاهره با کابل جان ما , هم این بود که تیزگرها پشت خانه ها ودرخیابان ها می گشتند وصدا میکردند که کارد و چاقو و برنده را تیز می نمایند. تنها تفاوت اش با کابل جان خود ما این بود که درکابل ما, تیزگرها یک چرخ تیزگری را در زمین سخت می کوبیدند وشروع به تیز کردن میکردند, مگر تیزگرهای قاهره پیشرفت کرده بودند ویک چرخ بایسکل مانند را درپشت شان می گشتاندند و برای تیزکردن آنرا به زمین گذاشته تیز میکردند. فروش یگان ترکاری بالای خر هم بمانند کابل جان قدیم خودما, هم درقاهره از رواج نه افتاده بود مگر از شادی بازهای مشرقی وسادوهای کابل جان ما, در قاهره خبری نبود.

هنگامی که چندسال پیش مدتی در اندونیزیا بودم, دریافتم که بیش از 80 واژه قندپارسی در زبان اندونیزیایی بطور کامل وحتی روزانه کاربرد دارد واز جمله در پوش نان های خشک شان که از گندم می بود واژه گندم Gandom را می نوشتند و نام پول شان نیز روپیه است.

سرود ملی پاکستان هم به زبان قند پارسی است و60% زبان اردو از واژه های زبان قند پارسی ساخته شده است و همچنان بدنبال مهاجرت های میلیونی افغانستانی ها/خراسانی ها به پاکستان در دوران حکومت کمونستی خلق وپرچم وتجاوز روسیه بلشویک, اکثر پاکستانی ها به زبان قند پارسی آشنایی بیشتر یافتند و حتی زیر تاثیر فرهنگ تاجیک ها قرارگرفتند که حتی عمران خان نخست وزیر پاکستان هنگام دیدار با دکترحسن روحانی رئیس جمهور ایران به صراحت گفت که اگر انگلیس ها به نیم قاره هند نمی آمدند حالا همه ما به زبان پارسی گپ میزدیم واحتیاج به ترجمان نداشتیم.

زبان قندپارسی, زبان عشق است, زبان حماسی ورزمی است, زبان بزمی وموسیقی ونوای دلپذیر به آهنگ پرندگان است, زبان دوم دین مقدس اسلام وزبان پنجم دنیا است. دور نمی رویم از احمدشاه درانی پارسی زبان که تاریخ احمدشاهی را به زبان قندپارسی نوشت تا محمدظاهرشاه, همه شان, به جز زبان قندپارسی از هیچ زبان دیگری, در خط وکتابت وفرمان ودفتر ودیوان شان, کار نمی گرفتند یعنی همه شان پارسی زبان بودند, این هم سند وحجت:

سجع مهر سکۀ احمدشاه درانی یا ابدالی این‌چنین بود:
مژده که شد پادشاه میر جهان پهلوان
احمد گیتی ستان وارث تخت کیان
این سجع بعد از اشغال سرزمین هند, این‌گونه تغییر کرد:
حکم شد از خالق بی‌چون به احمد پادشاه
سکه زن بر سیم و زر از پشت ماهی تا به ماه
احمدشاه ابدالی به زبان قند پارسی شعر دارد؛ تیمورشاه نیز شاعر و شعرشناس بود و در زبان قندپارسی شعرهای نسبتاً خوب داردبمانند:
چون از کمین سرما ترکان کمان گشادند
بر کوهسار کابل خفتان ز نقره دادند
سلطان دی چو بگذشت بر تخت عاج فوجش
دست ادب به سینه در پیش ایستادند
فرمود تا نمایند تاراج گلستان را
دست تطاول آن‌ها بر گلستان گشادند
سجع سکۀ زر و سیمِ تیمورشاه چنین بود:
چرخ می‌آرد طلا و نقره از خورشید و ماه
تا زند بر چهره نقش سکه تیمورشاه

سجع سکۀ امیر دوست‌محمد خان این‌گونه بود:
امیر دوست‌محمد به عزم جنگ و جهاد
کمر ببست و بزد سکه، ناصرش حق باد
شاه‌شجاع که خودش شعر هم میگفت بر سکه‌اش این بیت را نوشت:
سکه زد بر سیم و زر روشن‌تر از خورشید و ماه
نور چشم دُر دُران شه شجاع
سجع سکۀ امیر محمد افضل خان پدر امیرعبدالرحمان خان ظالم که کشورش را خراسان می نامید این‌گونه بود:
دو فوج مشرق و مغرب زهم مفصل شد
امیر ملک خراسان محمد افضل شد

هر چند انگریزها وروس های متجاوز, در همین سده ها اخیر, فتنه ودسیسه کردند تا این زبان پربار وشیرین را سرکوب نمایند, چونکه زبان آزادیخواهی وحماسی و مدنی وپیشرفت است, توان آنرا در خود نیافتند واما از امیر امان الله خان پدرکش ومحمودطرزی واسواسگر, تا داود خان قاتل محمدهاشم میوندوال وخانواده سیدکمال شیوه کی, تا نورمحمدتره کی خره کی وحفیظ الله امین جلاد ودکترنجیب گاو و اشرف غنی دزدخاین وطالبان چوچه های ابلیس, هرکدام خودرا پاره پاره کرد و میکنند مگر نتوانسته اند تا این زبان گهربار را در افغانستان/خراسان , سرکوب ویک زبان بی رگ وریشه را ولو زبان افغانی( پشتو) باشد جانشین آن بسازند.

شکر شکن شوندهمه طوطیان هند زین قند پارسی که به بنگاله میرود

زبان قند پارسی, از چار چوب یک زبان گفتگو, بیرون شده وبه یک فرهنگ وآیین دیرپای وگشن بیخ تبدیل گشته که میراث همه است تا آنجا که همزیستی مسالمت آمیز, همگرایی, وتفاهم و محبت انسانی را برمی تابد چنانچه حضرت سعدی شیرین سخن ما میگوید:

بنی آدم اعضای یکدیگر اند که در آفرینش زیک گوهر اند

چو عضوی بدرد آورد روزگار دگر عضو ها را نماند قرار

و احمد شاه مسعود اسطوره آزادی وجوانمردی خراسان/افغانستان میگفت اگر برابر یک پکولش درکشور جا باشد, از کشور بیرون نمیشود وبرضد تجاوز بیرونی مردانه می رزمد که همانگونه شد و احمدظاهر محبوب قلبهای ما, در اوج تجاوز روسیه بلشویک فریاد زد:

زندگی آخر سر آید بندگی درکارنیست بندگی گرشرط باشد زندگی درکار نیست وهمان است که فرهنگ قندپارسی, رودکی سمرقندی دارد, مولانا جلال الدین محمدبلخی رومی دارد, حکیم فردوسی طوسی دارد, حافظ شیرین کلام شیرازی دارد, سعدی شیرین سخن شیرازی دارد, سنایی غزنوی وعنصری وعسجدی ونظامی وجامی, شهید بلخی , دقیقی بلخی, فرخی سیستانی , عنصری بلخی, ناصرخسرو بلخی، قطران تبریزی، فخرالدین اسعد گرگانی و اسدی طوسی , باباطاهرعریان، نظامی گنجوی، خاقانی شروانی , ظهیر فاریابی , صائب تبریزی, حنظله بادغیسی, رابعه بلخی, محمود وراق هروی, ابوشکور بلخی, ابوالموید بلخی, بدیع بلخی, ابوالمثل بخارایی, خواجه عبدالله انصاری, دقیقی بلخی, رونقی بخارایی, قابوس وشمگیر,کسایی مروزی, مسعودی مروزی, شهید بلخی, معروفی بلخی, منتصر سامانی, منجیک ترمذی, منطقی رازی, ابوسعید ابوالخیر, اسدی طوسی, باباطاهر عریان, حکیم عمرخیام, فخرالدین اسعد گرگانی, فرخی سیستانی, حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی, کافرک غزنوی, منوچهری دامغانی, ناصر خسرو بلخی, انوری, اوحدالدین کرمانی, خاقانی, شروانی, رشیدالدین وطواط, سوزنی سمرقندی, عبدالحمید غزنوی, شیخ عطار نیشاپوری, عمعق بخاری, مسعود سعد سلمان, بیدل دهلوی, مهستی گنجوی, نظامی گنجوی, کمال‌الدین اصفهانی , بساطی سمرقندی, کیکاووس رازی, زراتشت بهرام, امیر خسرو بلخی دهلوی , جهان خاتون, سلمان ساوجی, نعمت‌الله ولی, عبید زاکانی, امیرشاهی سبزواری, شیخ عبالرحمن جامی, حامدی اصفهانی, رضای سبزواری, نزاری قهستانی, قبولی هروی, نظیری نیشابوری, غنی کشمیری, وحید قزوینی, طالب آملی, وصال شیرازی, قاآنی شیرازی, فروغی بسطامی, استاد خلیل الله خلیلی, فرهنگ سالاراستاد محمودفارانی, فرهنگ سالاردانشمنددکترذبیح الله التزام, دکترسحرمهجور, فرهنگ سالار واصف باختری, فرهنگ سالارقهارعاصی, فرهنگ سالار محمدیوسف پناه, فرهنگ سالارصوفی عشقری, هنرسالار احمدشاه علم, فاروق فارانی, صاحب الدین زلال, سید اسماعیل بلخی, پرتو نادری, سید اسحاق دلجو حسینی, حمیرا نگهت دستگیرزاده, حیدرعلی لهیب, عبدالهادی داوی , هما طرزی, سمیع حامد, سهراب سیرت, نادیه فضل, اسماعیل سیاه, سید رضا محمدی, سید محمدحسین مصباح, هاشم شایق, استادعبدالحق واله, دکتردنیاغبار, شبگیر پولادیان, عبدالله عاطفی, عبدالاله رستاخیز, عبدالشکور راشد,عبدالغفور برشنا, الیاس علوی, دکترشعیب مجددی, بلقیس عمر,نادیه فضل, ضیا قاری‌زاده, رامین مظهر ,مولانا حیدری وجودی, عبدالعزیز مهجور, لطیف ناظمی, نجیب بارور, بهارسعید,حفیظ‌الله نورستانی, غلام‌احمد نوید, اسدالله ولوالجی, صفی الله جامی, کامران میرهزار, فصیح‌الدین هروی , یوسف کهزاد, مسعودزرآب, محمداسحاق ثنا,وصدهای دیگردارد وهمچنان است کیهان شناس جهانی چون ابوریحان بیرونی که آرامگاهش در غزنه بشکل خرابه افتاده وتا اروپا وحتی امریکا از کیهان شناسی او بهره می برند ( قدر زر را زرگر میداند) و ابومسلم خراسانی که آرامگاهش در لوگر هم بشکل ویرانه افتاده و خانقگاه بهاؤالدین ولد وزادگاه حضرت مولانا جلال الدین محمدبلخی رومی در بلخ که بازهم بشکل خرابه افتاده که نه تنها دنیای غرب, بلکه حتی نژاد زرد نیز به مولوی رومی ارادت ویژه شانرا حتی در تابلوها (تابلوی همین برگ) ابراز داشته اند.

نمونه‌ای از اشعار شاهنامه:

نباشد همه نیک و بد پایدار همان به که نیکی بود یادگار

همان گنجِ دینار و کاخ بلند نخواهد بُدَن مر تو را سودمند

سخن ماند از تو همی یادگار

سخن را چنین خوارمایه مدار

نمونه‌ای از رباعیات خیام:

خیام اگر ز باده مستی خوش باش با ماه رخی اگر نشستی خوش باش

چون عاقبت کار جهان نیستی است انگار که نیستی چو هستی خوش باش

نمونه‌ای از غزلیات سعدی:

اگر تو فارغی از حال دوستان یارا فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را

تورادرآینه دیدن جمال طلعت خویش بیان کندکه چه بودست ناشکیبا را

بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت

کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را

فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

و اما آنچه از متل های مردم کابلستان ما را دراین کتاب میخوانید, بنده در سالهای جوانی خود , این متل ها را از زبان بزرگان خانواده ام شنیده وبه حافظه داشتم که پس از سالهای سال, خواستم آنرا تقدیم نسل های حال وآینده نمایم.

براستی که کابل جان عزیزما, شهر عیاران, شهر جوانمردان, شهر عاشقان وعارفان, شهر آزادیخواهان, شهر پیل تنان, شهر یل ها , شهر گردها, شهر تهمتن ها, شهر روابه های شهر افروز, شهر کابل شاهان مدافع سرسخت دربرابر یورش های بیگانه بود و است که سرسختانه درمقابل تجاوز انگریز و روس وپاکستان, ایستاد وقربانی های فراوانی داده میرود, شهر ادب و احترام به بزرگان است : ادب آموز که سرمشق جوانان ادب است

زینت روی زنان مایه طفلان ادب است

شهر همنوایی وهمدستی و کاکه گی که همه درکمال ادب واحترام وهمگرایی با همدیگر به خوشی وشادمانی زندگی میکردند.

هنگامی که این متل ها را بدست چاپ می سپارم, میدانم که صدها متل دیگر را بعدا به یاد خواهم آورد که اگر خداوند برایم عمر بیشتر داد, درچاپ های آینده آنرا اضافه خواهم نمود.

ناگفته پیدا است که متل های فعلی مربوط به مردم کابلستان است وهیچ تردیدی وجود ندارد که همه شهرهای خراسان زمین زیبای ما از بلخ تا نیشاپور واز مرو تا هرات وچار حد وشش جهت آن, دارای متل های ماندگاری است که هرکدام بازگوی پختگی فرهنگی همان شهر ودرنهایت میراث گرانبهای کل خراسان زمین ما به شمار میرود.

متلهای کابلستان که هرکدام پیشینه صدها سال را درخود به ارمغان آورده مگر سیر زمان هم باعث رنگ و رونق متل های نو و بیشتر در این زبان شده است که زبانزد عام وخاص میباشد مثلا متل های که درهمین تازگی ها ورد زبان مردم گشته یکی هم: (بنی آدم اعضای یکدیگر اند بجز طالبان که از نسل خرند), است.

در لابلای متلهای کابلستان, ترانه های آهنگهای اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان را نیز برای چاشنی این کتاب آورده ام وهمانگونه که میلیونها پارسی زبان در سرتاسر جهان از شنیدن آهنگهای عیار خراسان, بمانند بنده, کیف می برند وشور ومستی در نهاد شان به جوش وخروش درمیآید, با خواندن ترانه های آهنگهایش نیز چنین جوش وخروشی مستانه در تار وپود وجود شان بمانند بنده, به اهتزاز در خواهدآمد .

بندۀ تاجیک تبار وپارسی زبان, چون زاده و بزرگ شده وآموزش دیدۀ کابلستان تا درجه فوق لیسانس در دانشگاه کابل ام (همزمان با شغل های رسانه یی و دفتر و دیوانی, با پیروی از حدیث پیامبر عزیزما که گفته است( زگهواره تا گور دانش بجوی) عشق به آموزش را از دست نداده ام که سند فوق لیسانس در رشته ژورنالیزم را درسال 1998 ترسایی از دانشگاه شفتسبیری و سندکارشناسی (دکترا) را در همین رشته ژورنالیزم از دانشگاه شفتسبیری در سال 2002 ترسایی و سند تدریس زبان انگلیسی را برای مردمانی که انگلیسی زبان دوم شان است را از دانشگاه برکلی درسال 2011 ترسایی وسند اداره املاک را از دانشسرای رویان درسال 2019 ترسایی بدست آورده ام.( و حالا که عمرم از 70 سال گذشته و 12 پادشاه گردشی را در افغانستان/خراسان دیده ام, هنوز هم شوق به صنف رفتن وبه چوکی شاگردی نشستن را دارم, مگر ترسم از آن است که چوکی شاگردی, شوخی و مذاق دارد که بنده اهلش بوده ام, ونمیشود حالاهم شوخی ومذاق کرد. اگرباور ندارید,مثال میاورم: درسال 1354 خورشیدی , روزی در معاینه خانه طبابت پدرم(دکترمحمدایوب کهگدای) در منزل دوم دواخانه حیدری سرورجان ومحبوب جان هراتی واقع کوته سنگی کابل بودم که استاد عزیزم, مهرآیین سلیمان مهمان, مادرش رابرای معاینه پیش پدرم آورد, همینکه این استاد عزیزم را پس ازتقریبا 20 سال دیدم, دستش را بوسیدم (بوسیدن دست استاد برای ما بچه های کابل , یک رسم مودبانه وهمیشگی بود) و چوکی و نوشیدنی کوکاکولا برایش تعارف کردم. استاد عزیزم تریت تریت (به کسر ت و ر وسکون ی) بمن نگاه میکرد. از جنابش پرسیدم که مرا می شاسند, جوابش منفی بود برایش گفتم که بنده شاگردش در مکتب میرویس کوته سنگی کابل بودم, پرسیدم نامم یادش میآید؟ گفت 18 سال است که از وزارت معارف به وزارت عدلیه رفته و نام هیچ شاگردش یادش نمانده است. پس از کمی مکث گفت نام یک شاگردش یادش مانده که بسیار شوخ بود, پرسیدم نامش چه بود؟ گفت شکرالله, گفتم استاد گرامی همان شاگرد شوخ شما حالا مقابل تان به احترام ایستاده است. مثال دیگر: بنده از میان 25 داوطلب کرسی استادی در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه کابل (رشته های ژورنالیزم تاریخ وفلسفه), پس از سپری کردن امتحان های سخت ورودی, به درجه اول کامیاب وشامل کادر علمی شدم. پس از مدتی یکی از استادان قبلی ام در دانشگاه کابل, بمن گفت: یک سوال ازت دارم که راست بگویی, چونکه حالا شاگرد نیستی, هردوی ما استاد استیم,گفتم شما استاد عزیزم استید وحاضرم به شما راست وپوست کنده بگویم, پرسید: از دختران کدامش از گیرت ماند؟ بسیار قهه قهه خندیده گفتم استاد عزیزم, به همان خدای که همه ما را خلق کرده است سوگند می خورم که دستم به جان هیچ کدام شان نخورده است, مگر خنده ومذاقش از دور حلال). آبا واجدادم نیز در محله اندرابی یعنی قلب شهر زیبای کابل به دنیا آمده و گورستان آبا و اجدادم در قول آبچکان کابل است, بهتر دانستم تا چند داستان چشمدید خودرا را از نفس شهر زیبای کابلستان قدیم مان, برای شما عزیزان هم یادآوری نمایم تا ماندگار بماند و لابد خالی از دلچسپی نخواهد بود.

اندرابیگی ها (پیش از اسلام این محله را پنگانی میگفتند) از کجا به کابلستان آمدند: فرهنگ سالاردانشمنددکترعنایت الله شهرانی استاد دانشگاه کابل که حدود 100 کتاب پژوهشی در زمینه های هنروفرهنگ حوزه بزرگ خراسان زمین به نگارش درآورده, درکتاب (اقوام افغانستان) باین باوراست که قوم کهگدای از تبار تورکمانان شمال خراسان اند که صدها سال پیش به شهرکابل نقل مکان کرده اند. دریک پژوهش دانشگاهی دیگرگفته شده که حتی باشندگان زمین داور قندهار (رخج, تگین آباد) تا پیش از یورش انگریزها که در رکاب شان همدستان پتان های هندوستان قرارداشتند وبه خراسان آورده شدند, شهرک زمین داور, در دوران پادشاهان غزنوی, محل زندگی تورکمانان بود که کهگدای ها از تبار تورکمن میباشند. قوماندان سابق پولیس جناب آقای ضیاؤالحق واله (باشنده سان دیاگوی کالیفورنیا) و جناب آقای حاجی اسماعیل جان آدینه (باشنده شهرالامیدای کالیفورنیا), باین باور اندکه آبا واجداد کهگدای ها , واله ها, آدینه ها وقاسانی ها, سه - چهارصد سال پیش شاید هم در دوران پادشاهی درانی های فارسی زبان بمانند احمدشاه بابا یا فرزندش تیمورشاه , از پار دریا یعنی از حوزه شمالغربی خراسان بزرگ بمانند بخارا وسمرقند که فعلا در قلمرو اوزبیکستان است به طرف کابلستان رهسپار شدند که احتمالا اوزبیک تبار وتورکمن تبار یا آمیزۀ از اوزبیک تبار وتاجیک تبار باشند. همین خانواده های کهگدای ها, آدینه ها وقاسانی ها از مردمان اند که 3-4 صد سال پیش به این محلۀ کابلستان پا گذاشتند که نامش شد, اندرابی. این خانواده ها, طی سالیان متمادی باهم بیشتر پیوسته و به نیکویی امتزاج کرده اند.

ذکر بزرگان جن درخانه اندرابی ما: اجدادم شبهای جمعه درخانه اندرابی مان گردهم آمده به ذکر خداوندسبحان وتعالی میپرداختند وهمان شبهای جمعه, رئیس جن ها با لا ولشکرش نیز برای ذکر درهمان شب از راه بام به داخل خانه ما میآمدند که رئیس یا بزرگ شان (طاس کلاه بابا) نام داشت, آنها دیده نمی شدند مگر گپ می زدند. طاس کلاه بابا به اجدادم وعده داده بود که به جن های خود میگوید که با احفاد شما هیچ ضرر وخسارۀ نرسانند.

اندرابیگی های اصلی, مردمان آزادیخواه وضد تجاوز خارجی بودند: در خانه یکی از ابا و اجدادما در همان محله اندرابی ما, بچه یی به دنیا آمد واو را نزد طاس کلاه بابا رئیس جن های که برای ذکر به خانه ما در شبهای جمعه می آمد, بردند نا نامگزاری نماید. طاس کلاه بابا, که خودش معلوم نمی شد مگر گپش شنیده میشد, در همان دم, یک شاخه گلی را پیش کرده گفت این گل محمداست ونام بچه نوزاد را گل محمدگذاشت. این گل محمد بزرگ شد وهنگامی که انگریز ها در تجاوز اول شان به خراسان زمین, به کابل یورش آوردند ودر بالاحصار کابل, سنگر گرفتند, همان گل محمد, تفنگ دهن پر را با باروت وساچمه پر شانه انداخته وبه جنگ انگریزها شتافت. گل محمد در (سه اوغور (به قول دکتراحمدجاوید, سه اوغور گورستان سه پادشاه دودمان غوریان است) , گورستان پدری بنده در قول آبچکان کابل وگورستان مادری بنده در شهدای صالحین کابل پهلوی سه اوغور است) سه اوغور سنگر گرفت وبالای انگریز ها آتش میکرد که چند انگریز را هم کشت و انگریز ها از بالاحصار بالای گل محمد با توپ انداخت کردند تا سرانجام یک مرمی توپ به سر گل محمدخورد وکاسه سرش را پراند وشهید شد و مردم اندرابی آمدند ودرهمان جا اورا دفن کردند.

بزرگان خانواده کهگدای که به رحمت حق پیوسته اند, اینها اند : شادروان جنت مکان صوفی محمدعلم اندرابیگی کهگدای فرزندشادروان صوفی احمدعلی, شادروان جنت مکان حافظ نورمحمد کهگدای فرزند شادروان جنت مکان صوفی نورعلی, شادروان جنت مکان گل محمد فرزندشادروان جنت مکان صوفی نورعلی, شادروان جنت مکان جان محمدکهگدای فرزند شادروان جنت مکان صوفی نورعلی,شادروان جنت مکان دکترمحمدایوب کهگدای فرزندشادروان جنت مکان صوفی محمدعلم کهگدای, شادروان جنت مکان حاجی احسان الله کهگدای فرزند شادروان جنت مکان حافظ نورمحمدکهگدای, شادروان جنت مکان حاجی نورالله کهگدای فرزند شادروان جنت مکان دکترمحمدایوب کهگدای, شادروان جنت مکان حشمت الله کهگدای فرزند شادروان جنت مکان جان محمدکهگدای.

خانه های اندرابی : دیوارهای خانه های اندرابی بیشتر از گل پخسه ساخته شده است که اگر گل را با پشم گوسپند مخلوط میکردند دیوار پخسه یی قایم تر وسخت تر میآمد. از پهلوی دکان کریم مارگیر که به طرف چپ دورخورده به کوچه اندرابی پا گذاشته شود, روبروی همین راه, ساختمان زیبای قدیمی بزرگ است که ملکیت شادروان آدینه محمدبای فرزند شادروان بهادربای (به قول جناب آقای الحاج اسماعیل جان آدینه نواسه متوفا که میگوید اوزبیک تبار اند ومعلومات بیشتر را درباره خانواده محترم آدینه, جناب شان ارائه داشته است) است که نامهای شان بوسیله فرزندان شان باین شرح زنده نگهداشته شده است: شادروان ماماجی کلان یعنی جنت مکان حاجی برات علی خان وماماجی خورد یعنی شادروان جنت مکان حاجی سلطان علی خان . این ساختمان بزرگ, دارای یک سراچه کلان حویلی دار بحیث مهمانخانه است که خود ساختمان دارای 24 اتاق نشیمن با ارسی ها ودروازه ها وسقف های زیبای کندنکاری رنگه میباشد.

نام جنت مکان شادروان حاجی برات علی خان, بوسیله فرزندان شان باین شرح, زنده

نگهداشته شده است که آدینه و براتی تخلص میکردند: جنت مکان شادروان حاجی

محمدافضل خان , جنت مکان شادروان حاجی محمداعظم خان, جنت مکان

شادروان حاجی محمداکرم خان وجنت مکان شادروان حاجی محمد اخترجان

که ما شا الله همه شان از فرزندان با دانش وبا تحصیل وبا فرهنگ برخوردارمیباشند.

                                                                                                    از راست:الحاج محمداختر براتی, الحاج محمداعظم براتی و الحاج محمد افضل براتی

نام جنت مکان شادروان حاجی محمدافضل جان بوسیله فرزندان شان, باین شرح, زنده نگهداشته شده است: از خانم اول جناب شان, محترمان خانمها و آقایان: امین جان, حوراجان, رحیم جان,سجیه جان و صوفیه جان واز خانم دوم جناب شان محترمان خانمها و آقایان: آصف جان, رابعه جان, گلالی جان, صفیه جان, صادق جان, خالد جان, عبیدالله جان, عادله جان وذکیه جان. عکس سه برادر نامدار و محترم از راست: شادروان الحاج محمداختر, شادروان الحاج محمد افضل وشادراون محمداعظم.

نام جنت مکان شادروان حاجی سلطان علی خان فرزند آدینه محمدبای فرزند بهادربای , بوسیله فرزندان شان باین شرح, زنده نگهداشته شده است: محترمان خانمها و آقایان: شادروان حاجی محمدسرورخان آدینه, شادروان حاجی محمدعمرخان آدینه, شادروان حاجی محمداکبرخان آدینه, شادروان حاجی محمدعثمان خان آدینه وشادروان خواهر شان. واز خانم دوم شان, محترمان خانمها و آقایان: شادروان بی بی حاجی بانوحمیده جان زرین گل, شادروان حاجی محمدانورجان آدینه, شادروان محمدسیرجان آدینه, شادروان محمدابراهیم جان آدینه, بانو عابده جان آدینه قاسانی, حاجی محمداسماعیل جان آدینه وحاجی محمدیعقوب جان آدینه. نام جنت مکان حاجی محمد اعظم جان براتی , بوسیله فرزندان شان, باین شرح, زنده نگهداشته شده است: محترمان خانمها وآقایان: دکترطاهره گلالی جان, محمداکرم جان اعظمی, محمدعظیم جان اعظمی, نوریه جان اعظمی, نجمیه جان اعظمی, اشرف جان اعظمی, فرید جان اعظمی, تمیم جان اعظمی وفهیم جان اعظمی. نام جنت مکان حاجی محمد اخترجان براتی بوسیله فرزندان شان, باین شرح, زنده نگهداشته شده است : محترمان خانمها و آقایان: مسعوده جان براتی(گلالی جان), خلیل جان براتی, ابوبکر جان براتی, روهینا جان براتی, سیما جان براتی و عاصم جان براتی.

خانواده گرامی قاسانی هم از باشندگان نخستین محله اندرابی کابل به شمار میرود که نام جنت مکان شادروان عبدالنبی خان قاسانی فرزند حاجی غلام نبی خان قاسانی, بوسیله فرزندان برومند شان, باین شرح زنده نگهداشته شده است: محترمان خانمها وآقایان: احمدنبی جان قاسانی, ساراجان قاسانی بخشی, لیلا جان قاسانی بخشی, کریم جان قاسانی, محمودجان قاسانی, هارون جان قاسانی , هادی جان قاسانی و حسینه جان قاسانی احمدی.

از ساختمان زیبای خانواده گرامی آدینه که بطرف راست دور خورده شود, نانوایی مادر محمدعلی بود که پدرکلانم او را هوشدار داده بود که اگر زغاله ما را چنکی کند, دعای بدش میکند که در تنور بیافتد, باری هم مادر محمدعلی به تنور افتاد. درنوش (نبش) همین کوچه دکان خوراکه فروشی بود ازدوبرادر بنامهای علی احمد وخیرمحمدکه به دکان بچه گک ها مشهور بود. پایین مسجد اندرابی دکان عبدالخاق بود که بنام دکان عبدل مشهور بود. کوچه اول بطرف چپ خانه اول در دست راست, در65 سال پیش, قاری شریف, برادر چاچه محمدصدیق تاجرمشهور کابل, زندگی میکرد وفعلا از یونس جان آدینه است. خانه اول دست چپ, از آقای نفیس زاده بود. خانه دوم دست راست خانه ما است وروبروی خانه ما, خانه غیاث خان است. بعد از خانه ما, درهمسایگی ما, خانه کلانترصفر وخانه بعدش از قدیرخان کلانتر یا وکیل کوچه ما است که بعد از فوت قدیرخان, پسرش شکورجان کلانتری یا وکالت کوچه ما را بدوش گرفته است. ما که از سال 1365 خورشیدی, از کابل جان خود مهاجرشدیم, خانه ما به تصرف قدیرخان و بعد از وفاتش به تصرف پسرش شکورجان درآمده وبسیار کوشیدم تا خانه ما وقف مسجد اندرابی ما شود یا به یک (کانون فرهنگی خراسان زمین) جهت مثنوی خوانی وشهنامه خوانی وحافظ خوانی تبدیل شود, مگر شکورجان کلانتر (وکیل) اندرابی , خواهان دریافت 120-130 هزار روپیه شده که میگوید جهت تمدید نل آب و چاه مصرف کرده مگر دراین 35 سال که خانه ما را به کرایه داده وبیش ازچهار لک روپیه گرفته آنرا حساب نمیکند. خانه اول دست چپ از آقای نفیس زاده بود. یک خاطره جالب بنده از خانه اندرابی ما , این است که در روبروی دروازه کوچه ما, خانه غیاث خان بود وگاهگاهی چند مرد زن دار واولاد دار, دورهم جمع شده درپهلوی دروازه غیاث خان زانو زده به قمار توسط سه بجل وکمسایی میپرداختند و چرت شان هم خراب نبود که اولادهای شان که به مکتب رفت و آمد داشتند, می دیدند که پدر شان قمار میزند. من که دربام خانه ما می بودم یگان توته کاه گل را از دیوار کنده بالای شان پرتاب میکردم تا یک نوع مخالفتی باشد به قماربازی کته کته مردان زن دار واولاد دار در کوچه اندرابی ما. (نام یکی از آنها بیادم است که بازماندگانش تا هنوز در اندرابی سکونت دارند مگر بخاطر حفظ آبروی خانواده اش باشد به وقت دیگر).

برف باری شدید درکابل (کابل بی زر باشد بی برف نی): پدرکلان جنت مکانم میگفت که در زمستان های ده ها سال پیش, چنان درکابل برف باری شدید می شد که کوچه اندرابی از برف پر و دروازه های حویلی بند میشد وآنها از راه بام به کوچه رفت وآمد میکردند تا اینکه در نزدیکی های بهار, کم کم برف های کوچه آب میشد ورفت وآمد را آسان میساخت.

بوستان سرای کابل: همان جایی که در قلب شهر کابل موقعیت دارد و فعلا بنام پارک زرنگار یاد می شود, قبلا بنام بوستان سرای (سرای در زبان ترکی به معنی کاخ است, در استانبول شهرک آق سرای یعنی کاخ سفید از شهرک های مشهور وزیبای آنجا است) یاد میشد. دربخش غربی بوستان سرای گادی خانه بود (پدرکلانهایم گادی را بگی می گفتند)که اسپ ها را نال (نعل) می زدند وگادی های قشنگی میساختند دکانهای شان یک منزله بود و دربام دکان های شان گادی های زیبایی را برای نمایش و فروش می گذاشتند. ما بچه های محله اندرابی برای تماشای اسپ ها وگادی ها که در چند قدمی خانه ما قرار داشت می رفتیم( یعنی قصاب قصابی میکرد وکل بچه روز خودرا گم می کرد). با امداد دروازه حنوبی ارگ شاهی, سینمای کابل قرارداشت که گاهی به مناسبت سالگشت تولدی محمدظاهر شاه یا جشن های استقلال ویا هم بزرگداشت نوروز گروه های ساز وآواز و رقاصه های ترکی برای نمایش می آمدند که آن خانمهای خوشگله ترکی با پیراهن های جالی نازک سفید, رقص های بجنبان بجنبان عربی را اجرا میکردند و شعبده بازهای ترکی (یکی اش یادم است که وان کادرا نام داشت) نمایش های دلچپسی را اجرا میکردند که تماشاچیان فراوانی داشت. به امتداد دروازه جنوبی ارگ شاهی, چایخانه ها وکلچه فروشی های مشهور چون کلچه فروشی ایوب قرارداشت. در بخش شمالی پل باغ عمومی کابل, چند دکان بنجاره وجود داشت که یکی اش دکان اوغان نام داشت که پدرم برایم پول میداد تا سگرت چسترفیل امریکایی برایش خریده بیاورم که قطی دو روپیه پخته کابلی قیمت داشت. بعدها شرکت ساختمانی خشت هوختیف جرمنی درکابل پیداشد و دکانهای مقابل پل باغ عمومی را ویران کردند و یک بانک و پهلوی آن رستوران و برای وزارت اطلاعات وفرهنگ هم یک ساختمان آبرومندی بنا کردند. بانک تجارتی درمنزل دوم پهلوی زیارت شاه دوشمشیره قرارداشت که آنرا به ساختمان نو خشت هوختیف مقابل پل باغ عمومی نقل دادند ونامش را باساس پشتوگرایی وپشتونستانخواهی زیانبار در دوران صدارت سردار دیوانه, (پشتنی تجارتی بانک) گذاشتند. ساختمان پهلویش راهم به همان شیوه پشتوگرایی وپشتونستانخواهی گذاشتند: سپین زر رستوران, یعنی رستوران طلای سفید. ازاین گرایش های زیانبار پشتونستانخواهی درهمه سو دیده میشد بمانند دانشکاه کابل را پوهنتون کابل نامگذاری کردند, شفاخانه را روغتون, دواخانه را درملتون, زایشگاه را زیژنتون, تنبور را شرنگ سوته, تبله را ژغتون وهمچنان شهرک های مشهور کابل را هم بنام های پتانهای هندوستان نامگذاری کردند بمانند شهرک هاو قلعه جواد وقلعه جوازیا وقلعه حضرت ها وقلعه حاجی فقیرمحمدخان وقلعه حاجی بهادرخان را بنام خوشحال مینه نامگذاری کردند, درحالی که واژه مینه در زبان افغانی (پشتو) به معنی محبت وعشق ودوستی است و شهر یا شهرک و محله معنی نمیدهد. خلاصه پل باغ عمومی که مرکز وصل شهر کابل با چاردهی واطراف کابل بود با گادی های پوپک دار وچراغدار و زنگوله دار ونقش ونگارهای زیبا, وصل میشد که پسانها به هنگام دیدار پادگورنی رئیس جمهور و کاسیگین صدارعظم روسیه بلشویک از کابل, دوسه بس شهری تحفه دادند ودر هنگام دیدار چند ساعته آیزنهاور رئیس جمهور امریکا درسال 1962 ترسایی,که ما بچه های خوردسال مکتب شاه دوشمشیره رابرای گل اندازی و استقبال از آیزنهاور به مقابل مکتب شاه دوشمشیره (نمره 6) ایستاده کرده بودند , دوسه بس شهری کاملا آهنی باصطلاح آن وقت بی پوز , تحفه داد که مردم می رفتند تا بببینید که چگونه امکان دارد که موتر سرویس بی پوز باشد؟ واز آن وقت یعنی دهه سی خورشیدی آهسته آهسته بس های شهری وارد شهر کابل شد وهمه از پل باغ عمومی بطرف اطراف شهر به حرکت درمیامدند. بس های شهری بطرف غرب کابل اول از پل باغ عمومی تا کارته چهار, سپس تا قلعه کلوخک (مکتب غازی) سپس تا مکتب ابن سینا, سپس تا چوک ده بوری و سپس تا کوته سنگی در هر چهار ساعت یک سرویس شهری در حرکت بود. گاهی که ما منتظر بس شهری در کوته سنگی می ماندیم, از بس شهری خبری نمی شد وهمه با پای پیاده بطرف مرکر شهر یعنی پل باغ عمومی به راه می افتادیم که بعد از دوساعت پیاده روی, زود تر از رفت وبرگشت سرویس های شهری, به پل باغ عمومی می رسیدیم.

بندناظر صفر:درموسم تابستان تقریبا در شمال پل لرزانک قلب شهر قشنگ کابل جان زیبای ما , بند ناظر سفر بسته میشد. ما بچه های کابل قدیم, پاچه های تنبان خودرا گره کرده پف میکردیم تا مثل مشک آبی شکل بگیرد وبعدش در بند ناظر صفر به آب بازی یا بقه بازی می پرداختیم. آب دریای کابل از کوه پغمان سرچشمه میگرفت و خانم های مردم عزیز هزاره ما از چنداول به دریای کابل پایین شده به کالاشویی میپرداختند و آن آب کالاشویی وچرک وصابون پر, در بندناظر صفر جمع میشد وما بچه های شهر کابل قدیم درآن آب صابون پر, آب بازی میکردیم وهمان بود که بری نکردیم.

کریم مارگیر: طرف جنوب پل لرزانک, آرامگاه تیمورشاه وطرف شمالش, راه کوچه اندرابی ما است که یک طرف آن مسجد علیارتبه ومقابلش مسجد اوزبیک ها است. کمی که پیش بروید, روبرو مسجد رنگه بود و به طرف چپ, کوچه اندرابی ما. درهمین نبش (نوش) دکان کریم مارگیر موقعیت داشت که از زمین باندازه دوگز بالابود. کریم مارگیر, مرد چارشانه وجثه بزرگ داشت ویک چشمش کمی هم تو دار بود و چون موهای سرش اندک بود, به سر خود کلاه یا لنگی نمی گذاشت وبالای چوکی می نشست تا بیمارانش را تداوی نماید. سه طرف دکانش تاقچه های چوبی میخ شده بود که در قطی های گرد(مدور) چوبی مار هایش را درآن گذاشته بود. مار , گژدم, غندل و گاوزنبور گزیده ها (گویند روزی یک مرد لغمانی که شغل دهقانی داشت در چویچه استنجا میکرد, یک گاو زنبور ظالم حمله کرد وجای را که نمی گزید , گزید. مرد فغانش به آسمان بلند شد , هرچه فغان میکرد که گزید,خورد , کشت, خانمش بدرستی نمی فهمید تا اینکه به اشاره فهمید که کجایش را گزیده است. بی درنگ یک خر را آورد و شوهر خود را سرچپه بالای خر سوار کرد و بردش پیش زیارت مهرتلام(میرتلام) بابا. همینکه به زیارت رسیدند, خانم دعا میکرد که :میرتلام بابا دردش را خوب کنی پندیدگیشه نی ) و یگان بیماری های دیگر را برای تداوی پیشش می آوردند. ما بچه های کوچه اندرابی, بسیاری وقت ها که از مکتب (شاه دوشمشیره , نمره شش, درسالهای 30 خورشیدی) رخصت می شدیم مدتی به تماشای کوف وچوف کریم مارگیر می پرداختیم ( قصاب قصابی میکرد کل بچه روز خودرا گم میکرد). کریم مارگیر یک کارد بزرگ وتیز داشت و چیزی میخواند وکارد را از بالا به پایین بیمار تا وبالا میبرد و جای گزیدگی یگانی را هم اندکی نشتر میزد تا زهرش بریزد وهر پولی که بیمار یا پای وازش (بیماردار) میپرداخت (از یک روپیه پخته کابلی تاپنج روپیه پخته کابلی) آنرا زیر بالشت بزرگش که نشسته بود, می گذاشت. گزیده ها که با زنبیل یا درپشت یکی از نزدیکانش تا دکان کریم مارگیر, با آه وناله وفغان آورده میشد, پس از تداوی با پای خود, خوش وخوشحال برمیگشت. برای ما بچه های مکتب, تماشای نواله دادن مارهای گزنده جالب بود. کریم مارگیر, مارهایش راکه از نیم تا یک ونیم گز بود, از قطی گرد چوبی آن می کشید و توته های چربوی گاو یا گوسپند را در دهن مار می گذاشت وبا انگشت شصد وانگشت شهادت خود , جربو را به داخل روده های مار, بمانند دوشیدن شیرگاو یا گوسپند, پایین کش میکرد ومار را دوباره داخل قطی گرد چوبی آن گذشته به رفک های سه طرف خود می گذاشت. ما همه از دیدن آن مارهای گزنده می ترسیدیم, مگر آن مارهای گزنده در دست کریم مارگیر, همچون موم بود.

این نکته را نیز نباید فراموش کرد که در محله جوانمردان اندرابی, یگان شغال وکفتارهای خونخوار هم خود را پنهان کرده اند بمانند : شرف الدین شرف رئیس پرسشگاه اختصاصی انقلابی حکومت آدمکشان کمونیستی ببرک کارمل. این کفتارهای خونخوار که به دستور شورای انقلابی حکومت کمونیستی, دو میلیون مردم مارا در گورهای دستجمعی و مخفی, تیرباران و حتی زنده بگور کردند توسط دکترنجیب گاو رئیس سازمان جهنمی استخبارات, کریم شادان رئیس دادگاه اختصاصی انقلابی, نجم الدین کاویانی وشرف الدین شرف روسای پرسشگاه اختصاصی انقلابی, رهبری میشد که تا توانستند گرفتند و شکنجه کردند وهزاران هزار هموطن ما را تیرباران نمودند. لازم است تا اینگونه جنایتکاران را از محله پاکنهادان اندرابی, بیرون انداخته شوند.

این نکته باید گفته شود که بهترین معیار شناخت وابستگی تباری ونژادی و زبانی ودیگر شناسنامه های فرهنگی هر انسان را میتوان درهمین عصر پیشرفت تکنالوژی, از روی داده های آزمایش های علمی DNA میتوان بخوبی بی هیچ تردیدی دانست وبه آن تکیه کرد. داده های آزمایش های علمی DNA بنده نشان میدهد که آبا واجداد بنده در 150 هزار سال پیش از کرانه آبهای دانمارک در اروپا روبه سوی شرق نهادند و هزاران سال گرفت تا از کشور های که امروزه بنام هالند, جرمنی, بلژیک, چک , سلواکیا, رومانیا, بلغارستان, مجارستان, روسیه, داغستان, تاتارستان, ترکیه, ایران, ارمنستان, آذربایجان, اوزبیکستان, تورکمنستان, قرغیزستان وتاجیکستان گذشته به سرزمین آریانا/ باختر/خراسان که از سال 1893 فرنگی توسط انگلیس ها در معاهده دیورند بنام افغانستان یادشده است رسیدند که بنده 85 % آریایی وباقی آمیزشی از همان نسلهای اروپایی وآسیای میانه میباشم یعنی آریایی, خراسانی, تاجیک تبار و پارسی زبان و بس.

دو کوته سنگی: درهمان جایی که بعدا تانک تیل کوته سنگی ساخته شد, یک کوته سنگی قرارداشت که آن تانه (تهانه) عسکری (نظامی) بود. چار طرف آن تهانه هیچ چیزی وجود نداشت تنها تا5-10 گزی آنجا یک درخت بزرگ پشه خانه بزرگ وجود داشت که درتابستان, باغداران چاردهی, تربوز های شانرا بالای خورجین خر آورده درآنجا برای فروش می گذاشتند که هر تربوز از یک تا دو روپیه قیمت داشت. (گویند که سالها پیش یک مرد محترم هزاره ما از هزارجات به کابل آمده بود وپس از برگشت, نزدیکانش دورادور او گرد آمده از حال واحوال کابل می پرسیدند؛ یکی پرسید که مردم کابل هوشیارند؟ گفت: خاکه هوشیارند, پرسیدند چرا؟ گفت چند جای شنیدم که صدا میکردند خر بوزه خر بوزه, خر خره , بوز بوزه, خر , بوز شده نمیتواند. پرسیدند دختران کابل چطوره؟ گفت دخترای کابل قشنگه به مو هزاره ها می زیبه) ویک کوته سنگی دیگر در دامنه پایینی بخش جنوبی کوه علی آباد بالای یک چشمه آب زلال وشیرین قرارداشت ودربالای بام هر دو کوته سنگی همیشه یک سپاهی ایستاده می بود وچار طرف را نظاره ودیده بانی وترصد می کرد. نزدیک شام, سپاهی سربام کوته سنگی کوه علی آباد با صدای بلند از سپاهی کوته سنگی دیگر می پرسید که (خیرت اس), سپاهی دیگر می گفت ( آ خیرت اس) واین سپاهی احوال خیرت را باصطلاح گرفته از دامنه کوه علی آباد بطرف کوه سخی میرفت و از بالای کوه سخی گذشته احوال خیرت رابه وزارت دفاع در شیرپور (که بعدا شیرچور شد و دور وپیش حامد کرزی مداری خاین نخستین رئیس جمهور دست نشانده امریکایی پس از درهم کوبی حکومت اول پنج ساله طالبان وحشی, شیر پور را چور کردند و زمین اش برای خود تقسیم وبه نرخ کاه ماش خریدند وبه نرح بازار امریکا به صدها هزار دالر به دیگران فروختند) می رسانید. درمحلی که سیلوی کابل توسط روسها ساخته شد, قلعه سنگ کش ها بود که یک چشمه آب زلال برای آبیاری آن محله وجود داشت. خرهای سنگ کش ها بسیار بزرگ وقوی بودند و همیشه ساعت 3 دم دم صبح با خرهای زنگوله دار به کوه علی آباد میرفتند وبا جبل وگردم سنگهای بزرگ را پارچه پارچه کرده برای تهداب خانه های نو ساخت می بردند. یعنی همه سنگهای خانه های گوته سنگی وده بوری وده نو از سنگ های کوه علی آباد, ساخته شده است.

عزیزانی که با بنده آشنایی دارند میدانند که بنده بسیاری اوقات, درصحبت های خود از متل های مردم کابلستان ما استفاده میکنم واین متل ها به صحبت های ما جلوه جالبی می بخشد که امید است شما عزیزان نیز هنگام صحبت با فرزندان ودوستان تان نیز از این متل های مردم کابلستان, استفاده نموده به دیگران نیز یاددهانی نمایید. این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که آنعده متلهای که جنبه منفی دارد بیشتر متوجه آقایان است تا خانمها, بمانند: اپن, دوپه, لتیره وغیره, و کمتر متوجه خانمها است بمانند: شلیته( واژه شلیته به جنگره ها گفته میشود. جالب است که اسپانیولی ها نام دختران شانرا هم شلیته میگذارند, همانگونه که نام عمر وبلقیس درمیان اسپانیولی ها به کثرت دیده میشود).

چون رده بندی متلهای این کتاب به ترتیب حروف الفبا آمده و خواننده گرامی به الفبای پارسی آشنایی کامل دارد, لازم دیده نشد که درآن فهرست بندی وصفحه گزاری صورت بگیرد.

روزگار به کام تان باد دکتر شکرالله کهگدای سابق استاد دانشگاه کابل

کالیفورنیا, ایالات متحده آمریکا , سال 2023 فرنگی

به ترتیب حروف الفبای قندپارسی:

· آ

· آب از سرچشمه خت (به کسر خ) است, یعنی کارها از شروع یا تهداب خراب است,

· آبادی میخانه از بربادی ما است,

· آب اگر صد پاره گردد بازهم باهم آشنا است,

· آب تا زانو بچه زیر پا,

· آب در هاون کوبیدن,

· آب درخانه وما تشنه لبان میگردیم

یار درخانه وماگردجهان می گردیم

· آب در کوزه وما تشنه لبان میگردیم یار درخانه وما گرد جهان میگردیم

· آب را خت میکند تا ماهی بگیرد,

· آب را نادیده موزه را از پا نکش,

· آب گرم سزای قورت

· او (آب) که از سر گذشت چه یک نیزه چه صد نیزه

· آفتاب به دو انگشت پت نمی شود,

· آدم ابن الوقت اس,

· آدم اپن (به فتح الف و پ) اس, یعنی لت وتنبل وبیکاره است,

· آدم افسقال,

· آدم اوقی,

· آدم او (آب) وآتش اس,

· آدم بدعمل, به مردان چرسی وبنگی و قمارباز وشرابی وحتی زنکه باز گفته میشود, یگان خانمها هم مردکه باز اند. در زبان قند فارسی, دوست دختر ودوست پسر میگویند که چندان مفهوم را به درستی افاده نمیکند. در دین مقدس اسلام پدر خوانده ومادر خوانده وبرادر وخواهر خوانده وانواع دیگر خوانده ها, اجازه نیست. من اصطلاح زن خوانده وشوی (شوهر)خوانده را عوض Girl Friend و Boy Friend بهتر میدانم چونکه این هم اجازه نیست, مگر میتواند مفهوم را بهتر افاده نماید.

· آدم بخیل,

· آدم بزدل,

· آدم بی پاس است, یعنی قدردان نیست و بی لحاظ است,

· آدم دیده درا, یعنی چشم سفید,

· آدم لچک, بازاری

· آدم لچر یعنی دارداری وجنگره

· آدم بی روی,

· آدم بی حس اس,

· آدم بی ساخت است,

· آدم بیغم باش, یعنی پروای هیچ چیزی را ندارد,

· آدم بی مهر وبی محبت,

· آدم پخته اس, یعنی: زدیگ پختگان ناید صدایی خروش از مردمان خام خیزد,

· آدم پرزه گوی است, در غزنه کور (به فتح ک) گفته می شود ودر ایران متلک,

· آدم پفوک اس, یعنی لافوک,

· آدم پیش پای بین اس,

· آدم دجان زن اس,

· آدم دست وپایی اس,

· آدم زر زری اس,

· آدم حسود اس,

· آدم لجباز اس,

· آدم تشریفاتی اس (است) , یعنی با معاشرت وبالانشین است,

· آدم ترسو غارموش میپاله (می پالد),

· آدم ترش وکرش را گمشکو,

· آدم چرب زبان اس,

· آدم زبان دراز اس,

· آدم چس (به ضم چ) دماق اس (است) یعنی آدم مو دماغ و زود رنج است,

· آدم چست وچالاک اس,

· آدم جلمرغ اس, یعنی بی سروسامان است,

· آدم خشک دماغ,

· آدم خشکه بانکه,

· آدم داغولی, یعنی زیرک

· آدم دماقی اس(است), یعنی متکبر وخود خواه است,

· آدم دوپشته و دو رویه اس,,

· آدم دیده درای اس, یعنی بی حیا است

· آدم دیر فهم اس,

· آدم زمخت,

· آدم زودرس اس,

· آدم عبوس,

· آدم زشت,

· آدم چالاک,

· آدم چارصد و بیست,

· آدم چرب زبان اس (است),

· آدم چس (به ضم چ) دماغ,

· آدم چشم چران,

· آدم سایه سرکوه, یعنی منتظر عزراییلع

· آدم سر تنبه,

· ادم سرسام,

· آدم سودایی,

· آدم شر انداز,

· آدم شکمبو, شکم دوست,

· آدم شناخت سخت نه بلکه ناممکن است

· آدم شلیته یعنی جنگره ودعوایی و پر سر و صدا

· آدم پر طمطراق ( به مردان گزافه گوی ولافوک می گویند),

· آدم پوده, یعنی آدم بدرد ناخور ولتیره,

· آدم لاسو, یعنی لاغر,

· آدم لنده غر,

· آدم لنگ ولاش,

· آدم نا اهل,

· آدم هردم خیال,

· آدم گنده گوی,

· آدم طمطراق اس(است), یعنی گپ های بلندبالاو گزافه گوی است,

· آدم بلندپرواز اس (است), یعنی درآسمان قدم میزند و مغرور است,

· آدم پرطمع وپرتوقع اس (است), یعنی بیش از حدش از دیگران انتظار خوبی واحترام را دارد

· طمع را نباید آنچنان کنی که صاحب کرم را پیشمان کنی

· آدم بد گذران اس, یعنی با کسی جور نمی آید,

· آدم بی گرده اس, یعنی ممسک وکنچوس اس,

· آدم پله بین اس,

· آدم دعوا جلاب,

· آدم دغل, دغلبازع

· آدم لچک اس, یعنی بازاری وبی مایه است,

· آدم پوده اس (است), یعنی مردانگی ندارد,

· آدم خوش برخورد اس, یعنی آدم دوست داشتنی است,

· آدم خوش مشرب ,

· آدم خو گر است, یعنی گپ و وعده و قرارش اعتبار ندارد,

· آدم خیله اس(است), یعنی سبک سر وسبک گوی است,

· آدم چس (به ضم چ) دماغ, یعنی اندک رنج و (به دکه بند),

· آدم چوتار,

· آدم صاحب دستر خوان اس, سخی وجوانمرد,

· آدم کنچوس اس, یعنی گشنه (گرسنه) چشم اس,

· آدم کم دل اس,

· آدم کند ذهن,

· آدم تیز وچالاک,

· آدمگری ندارد, یعنی بی ادب اسع

· آدم گو (گاو) زور است,

· آدم گوسپندی است,

· آدم گوش به فرمان است,

· آدم نامرد,

· آدم نان ده,

· آدم ناشکر اس,

· آدم بی معنی اس,

· آدم پنج چارکه, به مردخود خواه گفته میشود,

· آدم پله بین است, یعنی هرجا که فایده اش بود به همان سو می لولد,

· آدم تهمت ناق (ناحق) اس (است),

· آدم حسابی اس, یعنی قول وقرار درست دارد وبحق خود ودیگران قانع است,

· آدم خام اس (یعنی آدم کارکشته وپخته وفهمیده نیست), خام بودم پخته شدم سوختم,

· در مذهب طریقت خامی نشان کفر است

آری طریق رندان چستی است وچالاکی

· آدم چس دماغ, یعنی عصبانی,

· آدم چلوس اس (است) یعنی کنسک و گشنه چشم است,

· آذان بی وقت میته,

· آو (آب) زور سربالا می رود,

· آدم د جان زن اس ( یعنی دغل, فریبکار و دغلباز است),

· آدم دست وپایی ( آدم زحمتکش و کاری)

· آدم دوپه, یعنی پیسه خور,

· آدم دو دله اس, یعنی مذبذب وبی تصیم است,

· آدم دوپشته ودو روی

· آدم راه گم وسرگشته, نی قبول زاهدم نی ز پیر می فروش نی به مسجد راه دادند نی درآن میخانه ای

· آدم رک (به ضم ر) و راست است,

· آدم زار (زهر) خور است, یعتی ستنگ وبی پروا است,

· آدم زر زری اس, یعنی اندک رنج وپر گپ وخرده گیر است,

· آدم زنچو اس (است) یعنی مردی که حرکات وکارهای زنانه دارد,

· آدم سبک,

· آدم سرسخت اس که سرخوده با سنگ جنگ میته (میدهد),

· آدم سخت وسگته (سگت را) گمشکو( به آدم کنسک وپیسه دوست گفته میشود),

· آدم سخی مشرب است, یعنی سخاوتمند است,

· آدم سیانه

· آدم شقب (به فتح ش و ق) اس (است, یعنی سرسخت وجنجالی است,

· آدم طماع, دست طمع که پیش کسان می کنی دراز پل بسته یی که بگذری از آبروی خویش

· آدم عبوس, یعنی زشت وناسازگار,

· آدم قراضه, به بایسکل و موتر کهنه و زده وزخمی گفته میشود وهمچنان به آدم لق (به فتح ق) ولق( به ضم ق) وکند (به فتح ک) وکپر (به فتح اول ودوم) وبی رخ وبی زخ هم گفته میشود,

· آدم کچه, یعنی آدم سبک سر و لابالی,

· آدم کر جنگ, یعنی جنگره,

· آدم کم بغل, یعنی کم پیسه یا بی پول وبی پیسه

· آدم کنچوس, یعنی سخت وسگت

· آدم گپ نا شنو اس, یعنی بی گفت وبی پروا است,

· آدم گشنه (گرسنه) پر زور است,

· آدم مردانه صفت اس,

· آدم مفت خور اس,

· آدم موزی اس, یعنی بخیل وبد خواه دیگران است,

· آدم موقع شناس اس, یعنی هرکار را در وقتش انجام میدهد,

· آدم موی دماغ, یعتی زود رنج,

· آدم کنسک, سخت وسگت,

· آدم گپ رو,

· آدم لشم,

· آدم یاوه گوی, آدم چتی گوی

· آدم دوپشته و دو روی

· آدم دیر فام (فهم) اس

· آدم راز دار اس, یعنی آدم قابل اعتماد است,

· آدم رموز فام (فهم) اس

· آدم عاشق پیشه,

· آدم کله شق, یعنی سرسخت

· آدم کله شخ, یعنی گپ ناشنو

· آدم لافوک (لاف وپتاق وگزافه گویی) اس

· آدم لاسو, به آدم قاغ روده ولاغری گفته میشود

· آدم لاوبالی, یعنی هرزه

· آدم لت وپت, یعنی بیکاره

· آدم موقع شناس اس

· آدم واسواسی است, یعنی دو دله وسودایی اس

· آدم نمک ناشناس

· آرزویش رابه گور برد, یعنی به آرزو نرسیده وفات کرد

· از مسجد و می خانه وز کعبه و بت خانه

مقصود خدا عشقست، باقی همه افسانه

· آسایش دوگیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا

· آسمان دور و زمین سخت

· آسیا بابه اگر است به نوبت است,

· آمده یی جانم ولی حالا چرا

· آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری,

· آنکه از دیده برود از دل برود

· آنکه راز دیگران رابتو گفت مطمئن باش که راز ترا به دیگران نیز بگوید

· آن واعظان کین جلوه در محراب ومنبر میکنند چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند

· آتش را پف کرده میرود( یعنی جنگ را بیشتر می سازد)

· آتش کاو دوزخ است,

· آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا

· آفتاب برآمد مهرم فرآمد سینه قچاری تهی تغاری, یعنی مادری بهنگام طلوع آفتاب آنقدر محبت فرزندش بدلش شراره کرد که او را در سینه اش تا توانست بچق (فشرد) کرد که دید نفس فرزندش برآمده و اورا زیر تغاره گذاشت,

· آفتاب به دو انگشت پت نمیشه (نمیشود), یعنی حقیقت را نمیشود پنهان کرد.

· آفتابه خرچ لیم

· آفتاب سرکوه, به کسانی گفته میشود که سالخورده شده اند و منتظر آمدن حضرت عزراییل اند

· آمد نفس صبح و سلامت نرسانید

آمد نفس صبح و سلامت نرسانید

بوی تو نیاورد و پیامت نرسانید

یا تو به دمِ صبح سلامی نسپردی

یا صبحدم از رشک سلامت نرسانید

من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم

چه سود که بختم سوی بامت نرسانید

باد آمد و بگسست هوا را زره ابر

بوی زرهٔ غالیه فامت نرسانید

بر باد سپردم دل و جان تا به تو آرد

زین هر دو ندانم که کدامت نرسانید

عمری است که چون خاک جگر تشنهٔ عشقم

و ایام به من جرعهٔ جامت نرسانید

مرغی است دلم طرفه که بر دام تو زد عشق

خود عشق چنین مرغ به دامت نرسانید

خاقانی ازین طالع خود کام چه جوئی

کو چاشنی کام به کامت نرسانید

نایافتن کام دلت کام دل توست

پس شکر کن از عشق که کامت نرسانید

ترانه سرا:خاقانی شروانی, به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی حوزه فرهنگی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· آوازه سرچوک, درقدیم بسیاری آوازه ها وشایعات از سرچوک کابل (اطراف مسجد پل خشتی ودر نزدیکی چار چته مشهورکابل) سرچشمه میگرفت وحتی پاشادهان نیز برای معلوم کردن واکنش مردم, یک گپ را در سرچوگ پخش میکردند تا واکنش مردم را بدانند

· آه مظلومان دیر گیرد وسخت گیرد,

· آنه را بهانه گرفتن, یعنی بهانه تراشی کردن,

· آیینه خود باش نه شانه خود,

· ابر آمد وبارید به هر برزن وبرکوه

امسال گرامی است بسی آمدن او

· اجل گرفته بمیرد نه بیمار سخت,

· احسان فراموش اس,

· ادب آموز که سرمشق جوانان ادب است

· زینت روی زنان مایه طفلان ادب است

· ادب از کی آموختی از بی ادبان, (پند لقمان حکیم)

· ارغوزک واری د (در) هرجای سبز میکند, یعنی سروکله اش درهمه جا پیدا میشود

· از آدم دوپه ( مفلس خوشحال وپیسه خواه) صد قدم دور بگریز,

·

· از آن روز که پیمان با تو بستم
آز آن روز کــــه پیمــان با تو بستــــم
دوصـــد پیمان دیگـــر را شکستــــــم
بـــــرای آنکــــه تنهــا از تــو بــاشـم
زهـــر مهـــروی دیگــر دل گسستــم
بــــه جـــام و ساغـــرم کــاری نباشـد
کــه مــن پیمانـــــهء دیگـر شکستــــم
از آن روز کـــه پیمــان با تــو بستــم
دو صــد پیمــــان دیگــــر را شکستم
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی حوزه خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· از افشار اس (است) که سرشار اس

· از بخل بخیل توبه,

· از برای غم من سینۀ دنیا تنگ است,

از برای غم من سینه ی دنیا تنگ است

بهر این موج خروشان دل دریا تنگ است
تا ز پیمانه ی چشمان تو سر مست شدم

دیگر اندر نظرم دیدۀ مینا تنگ است
بسکه دل در سر گیسوی تو آویخته است

از برای دل آشفته ما جا تنگ است
گفته بودی که به دیدار من آیی ز وفا

فرصت از دست مده وقت تماشا

· سربه دامان تو
سر بدامان تو زین پس نهم و ناله کنم

بهر نالیدن من دامن صحرا تنگ است
مگر امروز به بالین من آیی که دگر

عمر کوتاه مرا وعده فردا تنگ است
خندۀ غنچه فرو مرد ز بیداد خزان
چه توان کرد که چشم و دل دنیا تنگ است

ترانه سرا: بهار یگانه به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی حوزه خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· از بیمار کده (کرده , نسبت) بیمار دار به عذاب اس

· از پیری تا جوانی از جوانی تا پیری از پیری تاکی؟ (به آدم غلط, درغگو یا فاسد گفته میشود)

· از تو دورم,

از تو دورم من و دیوانه و مدهوش تو ام

آنچنان محو تو گشتم که در آغوش تو ام
یکدم از دل نبرم یاد دلاویز ترا

گر چه چون عشق ز دل رفته، فراموش تو ام
نگه گرمم و در چشم سخن گوی تو ام

هوس بوسه ام و در لب خاموش تو ام
همچو اشکی که زجان ریخته در دامن تو

چون صدایی که زدل خاسته در گوش تو ام
پای تا سر همه طوفانم و آشفتگیم

بحر در موجم و عمریست که در جوش تو ام
گر چه در حسرتم از دوری برق نگهت

زنده با یاد تو و گرمی آغوش تو ام
در دل این شب تاریک که چون بخت منست

تا سحر منتظر صبح بنا گوش تو ام
خاطر نازکت آزرده شد از محنت من
بار سنگینم و آویخته از دوش تو ام

ترانه سرا: ابوالحسن وزیری به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· از جهان بی رخ او
از جهـــــان بی رخ او صـرف نظـــر می کنم
بلبل و گــل را همگـــی خـــاک بسر مــی کنم
خـــوش نیم دوری او کـــرده مــرا خون جگـر
زان همـــی ناله به هـــر کـــوه و کمر می کنم
رنج مــــن غصهء مـن هیچ مگــــــر عــــاقبت
نـــاله سان بـــر دل سنگ تـــــو اثــر می کنـم
گل به تو لاله به تو سرو بــــه تو نــــــــاز ادا
بهــر تو من وصف چمن این همــه سرمی کنم
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· از چشم تو چون اشک سفر کردم ورفتم,
از ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﭼﻮن اﺷﮏ ﺳﻔﺮ ﮐﺮدم و رﻓﺘﻢ

اﻓﺴﺎﻧﻪء هجـران ﺗـﻮ ﺳﺮ ﮐــﺮدم و رﻓﺘﻢ
در ﺷﺎم ﻏـﻢ اﻧﮕﻴﺰ و داغ از ﺻﺪف ﭼﺸﻢ

داﻣـﺎن ﺗـﺮا ﻏــــﺮق ﮔُـﻬـﺮ ﮐــﺮدم و رﻓﺘﻢ
ﭼﻮن ﺑـﺎد ﺑـﺮ ﺁﺷﻔﺘﻢ و ﮔُﻞ های ﭼﻤﻦ را

ﺑﺎ ﻳــــﺎد رُﺧَـﺖ زﻳـﺮ و زﺑـﺮ ﮐــﺮدم و رﻓﺘﻢ
ای ﺳﺎﺣﻞ اﻣﻴﺪ ﭘَـﯽ وﺻﻞ ﺗـﻮ ﭼﻮن ﻣـﻮج

در ﺑﺤﺮ ﻏﻤﺖ ﺳﻴﻨﻪ ﺳﭙﺮ ﮐــﺮدم و رﻓﺘﻢ
ﭼﻮن ﺷﻤﻊ ﺑَـﺒـﺎﻟـﻴﻦ ﺧﻴﺎﻟﺖ ﺷﺐ ﺧﻮد را

ﺑﺎ ﺳﻮز دل و اﺷﮏ ﺳﺤﺮ ﮐــﺮدم و رﻓﺘﻢ
ﭼﻮن ﻣُﺮغ ﺷﺒـﺂهنگ همه ﺧﻠﻖ ﺟﻬﺎن را

از راز دل ﺧــــﻮﻳـﺶ ﺧﺒـﺮ ﮐــﺮدم و رﻓﺘﻢ
ﭼﻮن ﺷﻤﻊ ﺣﺪﻳﺚ ﻏﻢ دل ﮔﻔﺘﻢ و ﺧﻔﺘﻢ
ﭘـﻴـﺮاهـنـی از اﺷﮏ ﺑَـﺒـﺮ ﮐــﺮدم و رﻓﺘﻢ

ترانه سرا: بقا به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· از خورد ها لخشیدن از کلانها بخشیدن

· از داشتم داشتم گپ نزن از دارم دارم گپ بزن

· از دستت فغان فغان دارم
از دستت فغــان فغـــــان دارم
قلب خون چکان چکــان دارم
فـــرحتــــم را نــدیده بهـــاری
مــن بنالم چــو بلبــــــل زاری
صــد تیــر عشق تو ای دلبــــر
مــن به دل نهـــان نهــان دارم
ای پــری رو تــو بشنـو فغانـم
گــرچه پیرم بــه عشقت جوانم
صــد تیــر عشق تــو ای دلبـــر
مــــن به دل نهـــان نهـان دارم
از دستت فغــان فغــــــان دارم
قلب خـــون چکـان چکان دارم
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· از ریگ روغن می کشه (کشد)

· از چته برآمدن, یعنی بی گفتی کردن وبی پروا و یاغی وباغی شدن. اشاره یی است به چار چته کابل که مردم دلاور و آزادیخواه کابل کیوناری انگلیس را در جنگ خراسان وانگلیس, به دار زده بودند. چارچته کابل مثابه است با بازار سرپوشیده تهران, بازار بزرگ استانبول Grand Bazaar و بازار خان خلیلی قاهره که بمانند شکمبه گوسپند پیچ درپیچ است وگردشگر که بلد نباشد راهش را گم میکند.

· از سر خر قهر پایینش کردم, یعنی آرامش ساختم,

· از سفر خوش آمدی,

از سفر خوش آمدی از سفر خوش آمدی

قلـــــم آرزو به لــوح بلنـــد

نقش دیگـــر به یادگـــار کشیــد

دل مـــن مرده بود از غـــم تو

بس که یک عصــر انتظار کشید

از سفر خــو ش آمــدی از سفــر خوش آمـــدی

تو که رفتی و ترک مــن کـــردی

با چــه پایی بـــه دیدنت آیــم

ای که با دیگران هــم آغوشی

بـــی تو من سالهاست تنهـــایم

از سفر خوش آمدی از سفر خوش آمدی

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· از خورد ها لخشیدن از بزرگان بخشیدن

· از خوشحالی شادی مرگک شده

· از خیرت تیر شر مرسان,

· از ترس موش واری سوراخ می پالید

· از درخت بی حاصل چی حاصل

· از دستت فغان فغان دارم
از دستت فغــان فغـــــان دارم
قلب خون چکان چکــان دارم
فـــرحتــــم را نــدیده بهـــاری
مــن بنالم چــو بلبــــــل زاری
صــد تیــر عشق تو ای دلبــــر
مــن به دل نهـــان نهــان دارم
ای پــری رو تــو بشنـو فغانـم
گــرچه پیرم بــه عشقت جوانم
صــد تیــر عشق تــو ای دلبـــر
مــــن به دل نهـــان نهـان دارم
از دستت فغــان فغــــــان دارم
قلب خـــون چکـان چکان دارم
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· از دوست یک اشاره واز ما به سر دویدن

· از دگا (دیگران) جان اس( است) از ما بانجان

· از خانه هندو قرآن برآمد, به کسانی گفته می شود که توقع خوبی از آنها برده نمی شد مگر خوبی کردند

· از خوردی تا جوانی, از جوانی تا پیری از پیری تاکی؟

· از خیرت تیر شر مرسان,

· از ریزه بلا خیزه,

· از زن (یا مرد) شلیته و دیوار شکسته فرارکن,

· از زیر چکک خیست (برخاست یا خیستانده شد) زیر ناوه نشست یا شاند, همانند اینکه شبکه های جاسوسی جهانی دست بدست هم دادند و حکومت مافیایی حامدکرزی مداری خاین واشرف غنی دغلباز خاین را در افغانستان /خراسان, به طالبان جنایتکار تروریست بخشیدند که سرنوشت 40 میلیون اتباع این کشور را بدست خونین طالبان وحشی تسلیم کردند که زندگی مردم را همچون دوزخ ساخته اند.

· از سایه خود می ترسه, یعنی آدم جبون و ترسو است

· از سُرنیچی چه میره (میرود) یک پف, گویند سرنی یک سرنیچی ار کار افتاده بود که گاهی خودش وگاهی برادروفرزندانش رابه بازار می فرستاد تا اگر کدام دکان سرنی داشته باشد وبخرد. اینها همه روزه به دکانها می رفتند وپرسان میکردند که اگر دکاندار سرنی داشته باشد. یک دکاندار متوجه شد که هر روز آدم های مختلفی میآیند وسرنی می پالند تا بخرند. دکاندار فکر کرد که بازار سرنی گرم است ورفت کل سرمایه خودرا سرنی خرید ودکان خودرا از سرنی پر کرد. یکی از اعضای همان خانواده آمد ویک دانه سرنی خرید ورفت وروزها وهفته ها گذشت وسرنی دوم را کسی نه پرسان کرد ونه هم خرید. دکاندار دید که همه سرنی ها روی دستش مانده ودرحال دیوالی شدن و دربدر شدن است. رفت پیش امیرعبدالرحمن خان وداستان سرنی خریدن خودرا برایش گفت وخواستار کمک شد. عبدالرحمن خان پادشاه, به جارچی خود دستور داد تا در شهر بگردد وجار بزند که پادشاه امر کرده که وای بحال آن خانه یی که سرنی نداشته باشد. فردایش همه آمدند وهمه سرنی های سرنی فروش را خریدند و رفتند. سرنی فروش نفسی براخت کشید واز غم سرنی ها رهایی یافت.

· از سر خود تیر اس از مال خود نه

· از سستی گرگ است که شغال در بام بالامی شود

· از سرکلش دست بردار, یا از سرکل ما دست بردار,

· از سفر خوش آمدی
قلـــــم آرزو به لــوح بلنـــد
نقش دیگـــر به یادگـــار کشیــد
دل مـــن مرده بود از غـــم تو
بس که یک عصــر انتظار کشید
از سفر خــو ش آمــدی
از سفــر خوش آمـــدی
تو که رفتی و ترک مــن کـــردی
با چــه پایی بـــه دیدنت آیــم
ای که با دیگران هــم آغوشی
بـــی تو من سالهاست تنهـــایم
از سفر خوش آمدی
از سفر خوش آمدی
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· از سنگ صدا می برآید از او نی, یعنی مات وتسلیم شده,

· از شت وپت مانده, یعنی بیحال وبی مجال شده,

· از ششت (شستن) برآمد, یعنی از آزمایش یا دوره امتحان خوب بدر شد,

· از شما یک اشاره واز ما به سر دویدن,

· از شمار دو چشم یک تن کم

وز شمار خرد هزاران بیش

· اشکم ولی بپای عزیزان چکیده ام
اشکم ولی بپای عزیزان چکیده ام
خارم ولی بسایه گل آرمیده ام
با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق
همچون بنفشه سر بگریبان کشیدهام
چون خک در هوای تو از پا افتاده ام
چون اشک در قفای تو با سر دویدهام
من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده ام
از جام عافیت می نابی نخورده ام
وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام
ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریده ام
گر می گریزم از نظر مردمان رهی
عیبم مکن که آهوی مردم ندیده ام

ترانه سرا: رهی معیری, به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· از عینک خود دیگران را می ببیند

· از غمت ای نازنین,

از غمت ای نازنين ، عزم سفر ميکنم

قبله ی خود بعد از اين ، سوی دگر ميکنم

ميروم و ميبرم ، داغ جفايت به خويش

هجر و وصال ترا ، خاک به سر ميکنم

تا نخورد ديگری ، باز فريب ترا

در همه جا از غمت ، غلغله سر ميکنم

قصه ی جور ترا ، ای بت نا آشنا

با دل پر غصه و ديدۀ تر ميکنم

به آواز اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین احمدظاهرشهید

· افتادی آ اوگار (افگار) شدی نی

· از مرگ خود خبرداشتم از این گپ نی,

· مرگ من روزی فرا خواهد رسید

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستان غبار آلود و دور

یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دگر

سایه ای ز امروزها، دیروز ها

دیدگانم همچو دالان های تار

گونه هایم همچو مرمر های سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد درد

خاک میخواند مرا هر دم به خویش

می رسند از ره که در خاکم نهند

آه شاید عاشقانم نیمه شب

گل به روی گور غمناکم نهند

می رهم از خویش و میمانم ز خویش

هرچه بر جا مانده ویران میشود

روح من چون بادبان قایقی

در افق ها دور و پنهان میشود

می شتابند از پی هم بی شکیب

روزها و هفته ها و ماه ها

چشم تو در انتظار نامه ای

خیره میماند به چشم راه ها

لیک دیگر پیکر سرد مرا

می فشارد خاک دامنگیر خاک

بی تو دور از ضربه های قلب تو

قلب من می پوسد آنجا زیر خاک

بعد ها نام مرا باران و باد

نرم میشویند از رخسار سنگ

گور من گمنام میماند به راه

فارغ از افسانه های نام و ننگ

ترانه سرا: فروغ فرخزاد, به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی حوزه فرهنگی خراسان زمین , مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ازقال وقیل مدرسه حال دلم گرفت

حاشا که من به موسم گل ترک می کنم

من لاف عقل می​زنم این کار کی کنم

مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم

در کار چنگ و بربط و آواز نی کنم

از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت

یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم

کی بود در زمانه وفا جام می بیار

تا من حکایت جم و کاووس کی کنم

از نامه سیاه نترسم که روز حشر

با فیض لطف او صد از این نامه طی کنم

کو پیک صبح تا گله​های شب فراق

با آن خجسته طالع فرخنده پی کنم

این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست

روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم

ترانه سرا: حضرت حافظ شیرین کلام, به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی حوزه فرهنگی خراسان زمین , مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· از قرض معذرت میخواهیم حتی از شما

قرض قند هفته جنگ ماه منکر

سال آخرقسم دشمن

· از کیسه خلیفه می بخشد,

· از کلیش (کله اش) خیر نیس (نیست),

· از گپ گپ می خیزد,

· از محبت محبت می خیزد, از نفرت نفرت,

· از ناز چه می خندی بر دیده که می گرید,

از ناز چه می خندی بر دیده که می گرید

این دیده زمانی نیز خندیده که می گرید
چون دیده ترا سر مست از باده اغیاری

در خون خود از غیرت غلتیده که می گرید
تنها نه از این مردم صد روی و ریا دیده است

از مردمک خود هم بد دیده که می گرید
لب نیک و بد دنیا نا خوانده که می خندد

چشم آخر هر کاری پاییده که می گرید
صد داغ نهان دارد این سینه که می سوزد
صد گونه بلا دیده است این دیده که می گرید

ترانه سرا:علی اشتری, به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی حوزه فرهنگی خراسان زمین , مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید، جو ز جو

· از هوشیاری زیاد تتی خود را می خورد,

· از یک دست صدا برنمی خیزد,

· از یک سوراخ چند بار گزیده شده,

· افتو (آفتاب) به یک انگشت پت نمی شه (نمی شود),

· افسقال , اوقی ( به آدم کلانکار گفته میشود)

· افتاوه (آفتابه) خرج لیم اس

· اسپه (اسپ را) از دم قیضه کرده (یعنی کار سرچپه کرده)

· اسقاط خور های شهدای صالحین واری اس

· اگر بخت یاری کند دندان به سنگدان نشکند

· وگربخت خواری کند دندان به حلوا بشکند

· اگر بهار بیآید,

اگر بهار بیاید ، ترانه ها خواهم خواند

ترانه های خوشی ، عاشقانه خواهم خواند
به گهوارۀ آغوش من چو آیی تو

بگوش خاطر تو من ، فسانه ها خواهم خواند
گشوده لانه‌ی عشق و فشانده دانه‌ی مهر

ترا پرندۀ غمگین به آشیانه خواهم خواند

به آواز اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین شهید احمدظاهر عیار خراسان

· اگر به او دست بدهی از بیج می برد (به ضم ب),

· اگر خواهی دلبر تو یار شود ازخانه برآید و دلدار شود

عذرمکن زاری مکن زر بفرست زر چو برسر سنگ نهی نرم شود

· اگر خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت باش

· اگر درخانه کسی است یک حرف بس است,

· اگر عشق باشد گناه الهی,

اگر عشق باشد ، گناهی الهی

سرا پـا گـنـاهـم ، الهی ، الهی

نشان ده رهِ کعبه ی عاشقان را

به مجنون گم کـرده راهی الهی

اگر عشق باشد ، گناهی الهی

سـرا پـا گـنـاهـم ، الهی ، الهی

به میخانه هم راه نداند و ما را

کجا رو کند بی پـنـــــاهی الهی

اگرعشق باشد گناهی الهی
سرا پـا گـنـاهـم ، الهی ، الهی

مرا صبح رُخسار آئـیـنه رویی

نشـانده به روز سیـــاهی الهی

اگر عشق باشد ، گناهی الهی
سـرا پـا گـنـاهـم ، الهی ، الهی

به آوازملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· اگر این آسمان
اگـــر این آسمــان ستــاره نــداشت
چشم خــود را ستـــاره می کــردم
تــا بیاویزد از بــــــر و دوشــــــم
اشک راگــوشواره مــی کـــــردم
در چمـــن لالــه گـــر نمی خنـدید
از شفق بـــرگ لالــه می چیــــدم
اگــــر این آسمان ستاره نــــداشت
چشم خـــود را ستاره می کـــردم
تــا بیاویزد از بــــــــر و دوشـــم
اشک را گـــوشواره می کــــردم
بــا هـــزاران شقــایق وحشــــــی
گـــرد چشمت پیــالــه می کـــردم
اگـــر این آسمان ستــــاره نـداشت
چشم خــود را ستاره می کــــردم
تـــا بیـــاویزد از بــــر و دوشــــم
اشک را گوشواره مـــــی کـــردم
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· اگر بهار بیاید
اگـــر بهــار بیایــد ترانه ها خواهم خــوانــــد
ترانه های خوش شعر عاشقانه خواهم خواند
بـــــه گهــــواره آغـــوش مــن چو آیی تـــــو
بگوش خــاطر تو من فسانه ها خواهم خــواند
گشــوده لانه عشق و فشانــده دانهء مهــــــــر
تــرا پــرنــدهء غمگین به آشیانه خواهم خواند

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· اگر نغاره هم بزنید از خواب گران بیدار نمی شود 

·· اگر گربه ظالم پرداشتی تخم گنجشک در هوای نگذاشتی

· اگه (اگر) بانه (بهانه) اس (است) خو همی (همین) اس (است)

· الف در جگر ندارد

· الف سرگردان اس(است)

· اگرخواهی که دلبرتویارشود ازپرده برون آیدودلدارشود عذرمکن زاری مکن زربفرست زر چو برسرسنگ نهی نرم شود

· اگر سبزه بودم
اگــــر سبزه بــودم بدامان صحــرا
سراغ تــو را از صبا می گــرفتــم
اگــر آب بــودم بــــه آغوش دریــا
سراغ تــرا از ناخــدا مــی گــرفتم
اگرچنگ وبودم به صد نازو افسون
به دامان پر مهر تو مـــی غنــــودم
اگــر مهــربان بودی ای نـــــازنیــم
زخــوبان ترا و تـــــرا مــی ستودم
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· اگر نغاره هم بزنی از خواب بیدار نمیشود, یعنی خواب عمیق دارد ,

· اصل بد نیکو نگردد ز انکه بنیادش بد است
تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است

· اگر خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت باش

· الهی من نمیدانم تو به علم خود میدانی,

الهی من نمیدانم ، به علم خود تو میدانی

الهی من نمیدانم به علم خود تو میدانی

کس شد گدا ، کس شد ابتر ، کس شد پادشاه یک کشور

کس برابر به خاکستر ، کسی را دادی تاج سلطانی

الهی من نمیدانم ، به علم خود تو میدانی

کس صالح ، کس شد گمراه ، کس شد مجنون سوی صحرا

روند با منزل لیلا ، به یک عالم پریشانی

الهی من نمیدانم ، به علم خود تو میدانی

یکی بیدل ، یکی با دل ، یکی دچار صد مشکل

یکی با پند آب و گل ، دگر مفتون بسمانی

الهی من نمیدانم ، به علم خود تو میدانی

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· الماسک واری تیز اس, یعنی چابک است

· امانت را خاک خیانت نمیکند,

· امشب از باده خرابم
امشب از باده خــرابم کن و بگــذار بمیـرم
غرق دریا شرابم کن و بگـــذار بمیـــــــرم
قصه عشق بگوش مــن دیوانه چــه خوانی
بس کن افسانه و خوابم کن و بگذار بمیـرم
گر چه عشق توسرابیست فریبنده وسوزان
دلخوش ای مه به سرابم کن وبگذار بمیرم
زندگی تلخ تر از مرگ بود گـر تو نباشـی
بعد از ین مرده حسابم کن و بگذار بمیـرم
پیرم و نیست دگر بیم ز دمسردی مــــــرد
گــرم رویای شبابم کــن و بگـذار بمیـــرم
خسته شد دیده ام از دیدن امواج حـــوادث
کور چنین چشم حبابم کن و بگـذار بمیـرم
تا بکی حلقه شود سر بــدر خانه بکــوبــم
از در خویش جوابم کن و بگـذار بمیـــرم
اشک گرمم که بنوک مژه شمع بلـــــرزم
شعله شو یکسره ابم کــن و بگذار بمیــرم
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· امشب به یاد روی تو
امشب بـــه یاد روی تــو غوغا کنم غوغا کنم
دل را بــدست غم دهم پس شکوه از دنیا کنـم
امشب به یـاد عشق تو با اشک خود تنها شوم
آنقدر زاری ها کنم تا سیل خون بر پا کنـــــم
خندی به عشق پاک من گویی که من دیوانه ام
گویی من دیوانه خــود در ساغـر و مینا کنـــم
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· امشب به قصه ی دل من گوش میکنی ,

امشب به قصه ی دل من گوش میکنی

فردا مرا چو قصه فراموش میکنیی
دستم نمیرسد که در آغوش گیرمت

ای ماه با که دست در آغوش میکنی
در ساغر تو چیست که با جرعه نخست

هوشیار و مست را همه مدهوش میکنی
می جوش میزند به دل خم بیا ببین

یادی اگر ز خون سیاووش نمی کنیی
گر گوش میکنی سخنی خوش بگویمت

بهتر ز گوهری که تو در گوش میکنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پُر است

حرمت نگاهدار اگرش نوش میکنی
سایه چو شمع شعله در افکندۀ بجمع
زین داستان با لب خاموش میکنی

ترانه سرا:مهرآیین هوشنگ ابتهاج سایه (خداش مغفرت کند که درهمین تازگی ها به ستاره های پیوست) به آواز اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان زمین

· امشب شده ام مست
امشب شــده ام مست کــه مستانه بگــریم
بگــذار شبی گوشهء میخــانــه بگـــریـــم
افسانهء دل قصهء پر رنج و مـــلالیـــست
بگـــذار بــر این قصه و افســــانه بگریـم
زان آمده ام مست در این میکده که امشب
بــر قهقهء این ســاغــر و پیمــانه بگریــم
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· انتظار بدتر از قتل است,

· اندازه سلام را بیاور

· اندر اگر مسکه شود راه گلو بسته شود

· انگشت اوگار (افگار) میپالد

· اگر تو یارک من باشی ، من بدنیا غمی ندارم

اگر تو مهمان من باشی ، من بدنیا همه را دارم

اگر یک شب تو آیی به برم ، همه گلها بسرت می پاشم

اگر تو یاد نمایی از من ، از خوشی تا به سحر می گویم
که تو دلدار منی ، که تو جانان منی
که تو غمخوار منی ، دوستت دارم
اگر یک شب مهربان شوی ، از روی لطف بگیری خبرم
اگر از ناز برویم خندی بکشم دردی را بچشم سرم
که تو دلدار منی ، که تو جانان منیی
که تو غمخوار منی ، دوستت دارم

به آواز اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· اگر می خواهی حمله کنی, حمله کن گپش را نزن,

· الف سرگردان, به آدمهای سرگردان گفته میشود,

· امشب از باده خرابم کن

امشب از باده خرابم کن و بگذار بمیرم

غرق دریای شرابم کن و بگذار بمیرم

زندگی تلخ تر از زهر بود گر تو نباشی

بعد ازین مرده حسابم کن و بگذار بمیرم

تا به کی حلقه شوم سر بدر خانه بکوبم

از در خانه جوابم کن و بگذار بمیرم

قصه ی عشق بگوش من دیوانه چه خوانی

بس کن افسانه و خوابم کن و بگذار بمیرم

گر چه عشق تو سرابی ست فریبنده و سوزان

دلخوش ای مه به سرابم کن و بگذار بمیرم

اشک گرمم که به نوک مژه چون شمع بلرزم

شعله شو یکسره آبم کن و بگذار بمیرم

خسته شد دیده ام از دیدن امواج حوادث

کور چون چشم حبابم کن و بگذار بمیرم

ترانه سرا: بهادر یگانه به آواز اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· امشب به یاد روی تو غوغا کنم غوغا کنم,

امشب به یاد روی تو غوغا کنم ، غوغا کنم

دل را بدست غم دهم ، بس شکوه از دنیا کنم
امشب بیاد عشق تو ، با اشک خود تنها شوم

آنقدر زاری ها کنم ، تا سیل خون بر پا کنم
خندی به عشق پاک من ، گویی که من دیوانه ام

گویی من دیوانه خود در ساغر و مینا کنم

به آوازملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· امشب بـــه یاد روی تو مستانه من غوغا کنم

هم دل بدست غم دهم؛ هـم شکـوه از دنـیا کنم

امشب به یادعـشق تو با دیـده خلـوت کرده ام

آنگـونه من زاری کنم تا سیل خون بر پا کنم

دل می فریبـد دم به دم؛ آن قـامـت رعـنـای تو

خودرا بدست دل دهم؛ صادق من این رویا کنم

خنده کنی برعـشق من گـویی که من دیوانه ام

خون را به عـشق نـاب تـو درساغـر میـنا کنم

دوزم زعـشق ناب من آن خرقه ی لـیلی پسند

با تارو پود عـشق خود این خرقـه را دیبا کن

خون بر دلم گشته ولی؛ بردیده ام خون جـگر

سیلی به صورت میزنم؛ تا چهـره ام زیـبا کنم

دل را فـریـبد دم به دم آن غـمـزه چـشـمان تو

جـان را فـدای غــمـزه ی آن دیـده شـهـلا کنم

زلفان تو دامی قـشنگ مـژگـان تو تیر خدنـگ

جانـم فـدای زلـف و آن چـشـمان تو یکـجا کنم

گـفتش که عشقی ناب را باشد نکـویی را سزا

دل رابه عشق وصل توچون پهنه ی دریا کنم

ترانه سرا:عباس نکویی, به آوازملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· امیدوار بُوَد آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان

· او آدمی است که درهرجا ریشه می دواند

· او آدمی اس اگه (اگر) دستت را بدهی از شانه قطع میکنه,

· اوبانو بانو ,

او بانو بانو جانا، او شهر بانو جانا

دل مرا بسته‌یی، به تار گیسو جانا
دل مرا برده‌یی، به چشم و ابرو جانا

لبت شهد شکر نوشیده خاتون، فیروزه بانو حانا
نگاهت رخت شب پوشیده خاتون، فیروزه بانو جانا

درون ساغر جام لبانت، فیروزه بانو جانا
شراب بوسه‌ات چوشیده خاتون، فیروزه بانو جانا

پری گفته صدایت می‌کنم من، فیروزه بانو جانا
سرم را خاک راهت می‌کنم من، فیروزه بانو جانا

کنی گر یک نگاه به‌سویم ای جان، فیروزه بانو جانا
دل خود را فدایت می‌کنم من، فیروزه بانو جانا

به آواز اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان زمین

· اوته (آب ات را) گدیش (همرایش) پف پف کده (کرده) بخور, یعنی آدم جنجالی است همرایش احتیاط کن,

· اودر (پسرکاکا) زادگی داره (دارد) یعنی دشمنی دارد

· او (آب) او فروش شد, یعنی بی آب و بی عزت شد

· او(آب) خوده (خودرا) کدیش (همرایش) پف پف کده (کرده) می خوریم,

· او و دوغ گرفتن, یعنی بهانه تراشی کردن

· اولاد خوش قدم اس ( یعنی اولاد با بخت و خوش طالع است)

· اولاد نا آل اس ( یعنی فرزند نا اهل و پردردسر است)

· اول خانه ره (را) پر از ارزن کو بعد فکر زن کو

· اوسانه سرمگسک سرداده (یعنی بسیار پرگویی میکند), اصل گپ را بگو

· او جن شد ومه (من) بسم الله, یعنی هیچ پیدایش نشد که نشد

· اوغانه سلام دادی یک تنگه تاوان دادی (درگذشته یکی از سکه های بزرگ کابل تنگه نام داشت که از شانزده پولی بیشتر واز قران (به کسر ق) کمتر ارزش داشت. واحد پولی قزاقستان هم تنگه نام دارد )

· اوقی یعنی افسقال, کلانکار, گویند در یکی از قشلاق ها کله گاو در دیگ بند مانده بود, گفتند افسقال را بیاورید تا چاره و تدبیر بیرون کشیدن کله گاو را از دیگ بسنجد, افسقال آمد و گفت سر گاو را ببرید بعدا گفت دیگ را بشکنید تا کله گاو از دیگ بیرون شود وبعدا گفت اگر من نمی بودم شما چه می کردید.

· اولین عشقم تو بودی,

اولین عشقم تو بودی، آخرین عشقم تو بودی

رفتی از من دل گرفتی، با گپ مردم نمودی
درد و اندوهم فزودی، در سکوت نیمه شب ها

با خودم تنها نشستم ، نغمه مرگم سرودم
کاش هرگز من نبودم، کاش هرگز من نبودم

خود بگو با من چه هستی؟ سرکش و مغرور و مستی
عشق یعنی نیمه مردن، رشته ی هستی بریدن

کاش هرگز من نبودم ، کاش هرگز من نبودم
آه ای عشق باز کجایی؟ از جهان غصه هایی

با دل افسردۀ من ، سالها شد آشنایی
کاش هرگز من نبودم ، کاش هرگز من نبودم

به آوازملکوتی اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین احمدظاهرشهید

· ای بسا آرزو ها که خاک شده,

· ای بت بی‌رحم شکار افگنم,

ای بت بی‌رحم شکار افگنم

رشته بينداز تو در گردنم

تير بينداز که من در هوا

گيرم و در سينه کنم جابه‌جا

تير تو را در دل و جان جا دهم

تا تسلیِ دل شيدا دهم

چشم فتانت که فسون می‌‌کند

اين دلکم غرقه‌ی خون می‌کند

آن لب لعلت که ز ميخانه‌ها

می‌گه به گوشم دو صد افسانه‌ها

جان منی پيش رقيبان مرو

يکه و تنها به گلستان مرو

پيش من آ تا که فدايت شوم

کشته‌ی يک لحظه نگاهت شوم

ای بت بی‌رحم شکار افگنم

رشته بينداز تو در گردنم

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ای بلبل خوش الحان
ای بلبل خوش الحان با گل بودت پیمان
بر خیز بهار آمد با گلبن گل خو کن
ای بلبل شور انگیز شور تو شرر بار است
بر خیز بهار آمد کشور ز تو گلزار است
بر خیز بهار آمد بر عشق تو جان بازم
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ای به دیده ام تاریک ماه آسمان بی تو ,

ای به دیده ام تاریک، ماه آسمان بی تو

سینه چاک چاکم من، همچو کهکشان بی تو
جام ها همه خالی، ساز ها همه خاموش

بی نمک بود امشب، بزم عاشقان بی تو
لاله خون دل نوشد، نسترن کفن پوشد

سخت ماتم انگیز است، سیر بوستان بی تو
غنچه های امیدم، نا شگفته یک روزی

رحم کن که می میرد، قلب یک جوان بی تو

· به آوازملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ای بیخبر از درد من
ای بیخبر از درد من بر آسمان شد گرد من
دیدی چو رنگ زرد من مارا رها کردی و رفتی
عشق مرا نشناختی با دیگران پرداختی
ما را پریشان ساختی دل باختی دل باختی
روزم سیاه کردی و رفتی
بیتو به تنها ساختم با رنسج شبها ساختم
با چشم دریا ساختم یعنی سراپا ساختم
تو ترک ما کردی و رفتی
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ای پادشه خوبان
ای پادشه خـــــوبان داد از غــم تنهــائـــــی
دل بی تو بجان آمد وقت است که باز آئــی
دایم گل این بوستان شاداب نمــــی مــانــــد
در یاب ضعیفان را در وقت تــــــوانـائــی
دیشب گلــه زلفش بـــا بـــاد همـــی کــردم
گفتــا غلطی بگذار زین فکــرت سودائــــی
صد باد صبا اینجــا با سلسله می رقصــــند
اینست حــریف ایدل تــا بــاد نـــه پیمــائــی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنــانم کرد
کز دست بخــواهد شد پا یـــاب شکیبــــائی
یارب بکه شایــد گفت این نکته که در عالم
رخساره بکس ننمــود آن شاهد هـرجائــــی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خــرامان کن تا بــاغ بیــارائــــــــی
ای درد تـــوام درمان در بستــــر نـاکـامـی
دی یاد توام مــونس در گــوشهء تنهــائــــی
در دایره قسمت مـــــا نقطه تسلیــــمیـــــــم
لطف آنچــه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمائی
فکر خود و رای خود در عالم رنـدی نیست
کفرست درین مذهب خود بینی وخود رائـی
زین دایره مینــا خونین جگـــــرم مـــــی ده
تا حل کنم این مشکــل در ساغـــر مینائــــی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیست مبارک باد ای عــــاشق شیـــدائــــی
ترانه سرا: حضرت لسان الغیب حافظ شیرازی, به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ای تیر غمت را دل
ای تیــر غمت را دل عشــاق نشانــــه
خلقی به تو مشغول و تو غایب زمیانه
گه معتکف دیرم و گــه ساکــن مسجد
یعنی که تو را می طلبم خانه به خانـه
هر کس به زبانی سخن عشق تو رانـد
عاشق به سرود غم و مطرب به ترانه
افسون دل افسانهء عشق است دگر نه
باقی به جمالت که فسون است وفسانه
تقصیر خیالی به امید کــرم تـــــوست
بازی چو گنه را به ازین نیست بهانـه
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ای جان من اسیرت,

ای جان من اسیرت، ای عُمر من فدایت

عُمرم به آخر آمد، بی لعل جانفزایت
تو میروی خرامان، من با دو چشم گریان

آشفته و پریشان، چون کاکُل از قفایت

نِی بخت آن که یک شب، دستم کشد به زلفت

نِی پای آنکه روزی، بگریزم از جفایت

ای جان من اسیرت، ای عُمر من فدایت

عُمرم به آخر آمد، بی لعل جانفزایت

به آوازملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان زمین

ای دزدیده چشم از آهو
ای دزدیده چشم از آهو
اموخته افسون به جادو
صد وعده دادی وفا کو
ای فریبگر ای دروغگو
من با تو نمی ستیزم
از تو دیده خون ریزم
وقتی میخواهم گریزم
میگویی نرو عزیزم
آه چه بی رحمی تو مهرو
ای فریبگر ای دروغ گو
به آوازملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان زمین

· ای دل ای دل دل دیوانه,

ای دل، ای دل، دل دیوانه

در عشقش شدی افسانه
در دامش شدی زولانه

ای دل، ای دل

تو را از دور می‌بینم چه حاصل؟

به پهلویت نمی‌شینم چه حاصل؟
درخت حُسن تو گلزار کرده

از آن گُل‌ها نمی‌چینم چه حاصل؟

بیا که در بغل تنگت بگیرم

بلای کاکُل چنگت بگیرم
مرا که سه‌صد و شصت بوسه دارم

بیا که از لب قندت بگیرم

سیه چشمک به دل بند تو باشد

بقای جان ز پیوند تو باشد
سفر کردم به گلشن های دنیا

ندیدم کس که مانند تو باشد

ای دل، ای دل، دل دیوانه

در عشقش شدی افسانه
در دامش شدی زولانه

ای دل، ای دل

به آوازملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ای رشک گلها، دادی فریبم

ای رشک گلها، دادی فریبم

ای وای و ای وای، دادی فریبم

عمریست خواهم یک بوسه زان لب

امروز و فردا، دادی فریبم

گفتم که نامت دیگر نگیرم

کردی دل آسا، دادی فریبم

گفتی به عشقت، بی پا و سر من

دیدم سراپا، دادی فریبم

به آواز اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان زمین

· ای ماه کنعانی من,

ای ماه کنعانی من آن دل که بُردی باز ده

مرغ دلم را از فقس پرواز ده، پرواز ده

ای اختر تابنده ام، ای کوکب پاینده ام

یا نور افشان بر دلم، یا دل که بردی باز ده

از قول من با او بگو، ای برده از خاطر مرا

یا پای بنه بر دیده ام، یا دل که بردی باز ده

به آوازملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· آن دل که بردی باز ده

ای ساقیا مستانه رو ، آن یار را آواز ده
گر او نمی آید بگو ، آن دل که بردی باز ده
افتاده ام در کوی تو ، پیچیده ام بر موی تو
نازیده ام بر روی تو ، آن دل که بردی باز ده
بنگر که مشتاق ِ توام ، مجنون ِ غمناک ِ توام
گر چه که من خاک ِ توام ، آن دل که بردی باز ده
ای دلبر ِ زیبای من ، ای سَرو ِ خوش بالای من
لعل ِ لبت حلوای من ، آن دل که بردی باز ده
ما را به غم کردی رها ، شرمی نکردی از خدا
اکنون بیا در کوی ما ، آن دل که بردی باز ده
تا چند خون ریزی کنی ، با عاشقان تیزی کنی
خود قصد ِ تبریزی کنی ، آن دل که بردی باز ده
از عشق ِ تو شاد آمدم ، از هجر آزاد آمدم

پیش تو بر داد آمدم ، آن دل که بردی باز ده

ترانه سرا: حضرت مولانای بلخی رومی

· ای نازنين از عشق تو، ديوانه ام، ديوانه ام

ای نازنين از عشق تو، ديوانه ام، ديوانه ام

وز ديگران يکبارگی، بيگانه ام، بيگانه ام
اين مردم عاقل نما، بگذار و پيش من بيا

من با همه ديوانگی، فرزانه ام، فرزانه ام
دنبال دانايان مرو، يار جهانجويان مشو

من از حقيقت خوشترم، افسانه ام، افسانه ام
از عطر و لطف و رنگ تو، دل می کند آهنگ تو

تا جلو چون گل کردۀ، پروانه ام، پروانه ام
در داستانهای کهن، جای تو باشد نزد من

ای بهتر از گنج و گهر، ويرانه ام، ويرانه ام
هر لحظه يی بنوازمت، وز جان نثاری سازمت

دانی که من در عاشقی، جانانه ام، جانانه ام
نزديک خويشت خوانده ام، در انتظارت مانده ام

ديگر چرا در ميزنی، در خانه ام، در خانه ام

ترانه سرا:دکترمحمدحسین علی آبادی, به آوازملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ای نام غمت ترانه من,

ای نام غمت ترانه ی من عشق تو همه بهانه ی من

ای مرغ سفید آشنایی باز آی به آشیانه ی من

عشق تو جنون دیگرانی با نغمه و با ترانه ی من

به آوازملکوتی اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین احمدظاهرشهید

· این نقدبگیر ودست از آن نسیه بدار
آواز دهل شنیدن از دور خوش است

· ایقه هشیار اس که شیطانه بازی میته( یعنی آنقدر هوشیاراست که شیطان راهم بازی میدهد, به لغمانی ها گفته میشود)

· او (آب) که از سر گذشت چه یک نیزه چه صد نیزه,

· اول حق خدا بعد حق همسایه

· اول خانه را پر از ارزن کن بعد فکر زن

· ای بسا آرزو ها که خاک شده,

· ای بی خبر از درد من,

ای بیخبر از درد من بر آسمان شد گرد من

دیدی چو رنگ زرد من مارا رها کردی و رفتی
عشق مرا نشناختی با دیگران پرداختی

ما را پریشان ساختی دل باختی دل باختی
روزم سیاه کردی و رفتی

بیتو به تنها ساختم با رنج شبها ساختم
با چشم دریا ساختم یعنی سراپا ساختم

تو ترک ما کردی و رفتی

به آواز اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی حوزه فرهنگی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

دایم گل این بستان شاداب نمی‌ماند

دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

دیشب گله زلفش با باد همی‌کردم

گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی

صد باد صبا این جا با سلسله می‌رقصند

این است حریف ای دل تا باد نپیمایی

مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد

کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی

یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم

رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی

ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست

شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی

ای درد توام درمان در بستر ناکامی

و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی

فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست

کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی

زین دایره مینا خونین جگرم می ده

تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی

حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد

شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی

شعر از حضرت حافظ شیرازی به آوازملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان زمین

· ای دزدیده چشم از آهو
ای دزدیده چشم از آهو
اموخته افسون به جادو
صد وعده دادی وفا کو
ای فریبگر ای دروغگو
من با تو نمی ستیزم
از تو دیده خون ریزم
وقتی میخواهم گریزم
میگویی نرو عزیزم
آه چه بی رحمی تو مهرو
ای فریبگر ای دروغ گو
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ای دل تو گریه کم کن,

ای دل تو گریه کم کن تا چشم تر نباشد

خونابه ها ببندید تا کس خبر نباشد
کاری بکن دل من تا عظمت طپش ها

در پیش مه رویان دل بی ثمر نباشد
عمری بخاکساری بگذشت در خرابات

از عمر رفته ی من شاید اثر نباشد
ای دام مرغ بازان رحمی به حال دل کن

مرغیست بی بضاعت بی بال و پر نباشد

به آوازملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

ای رشک گلها
ای رشک گلها دادی فـــــریبــــــــم
ای وای و ای وای دادی فریبــــــــم
عمریست خواهم یک بوسه زان لب
امروز و فـــــــردا دادی فــریبـــــم
گفتــم کـــه نامت دیگـــــر نگیــــرم
کردی دل آســـا دادی فـــــریبـــــــم
گفتی به عشقت بــی پا و ســـر مـن
دیـــدم ســرا پــا دادی فـــریبـــــــم
به آوازملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ای ساربان آهسته ران کآرام جانم,

ای ساربان آهسته ران کآرام جانم می‌رود

وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود

من مانده‌ام مهجور از او سرگشته و رنجور

از او گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون

پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود

محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان

کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود

او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم می‌رود

برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم

چون مجمری پرآتشم کز سر دُخانم می‌رود

با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او

در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود

بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین

کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود

شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوم

وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود

گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل

وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود

صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من

گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا

طاقت نمیارم جفا کار از فغانم می‌رود

ترانه سرا: حضرت سعدی شیرین سخن به آوازملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ای سرود واپسینم,

ای سرود واپسینم، جز تو پناهی ندارم

ای آرزوی آخرین، جز تو آغوشی ندارم

آتش عشق تو همچون، میکشد مرا چو مجنون

در آغوش ات پناه من، در نگاهت امید من

ستاره عشق من مرد، امید هستی من رفت

ای ناله ی شبهای من، ای یار بی همتای من

ای سرود واپسینم، جز تو پناهی ندارم

ای آرزوی آخرین، جز تو آغوشی ندارم

به آوازملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ای عشق
ای عشق ! ز دست تو قلب من سوخته سوخته
ای یار ! به راه تو چشم من دوخته دوخته
ز راه دیده در دل خانه کردی
ز پستی خانه را ویرانه کردی
نگویم ز آنچه کردی یا نکردی
فقط یک گپ مرا دیوانه کردی
نگار نازنیم آه دردم
سرم را بری از تو نگردم
سرم را گر بری با خنجر عشق
بخون جولان زده دورت بگردم
به آوازملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ای قوم به حج رفته کجایید؟ کجایید؟

ای قـوم بــه حج رفتـه کجایید کجایید

معشــوق همیــن جـاست بیایید بیایید

معشــوق تــو همسـایه و دیــوار به دیوار

در بادیه ســـرگشته شمـــا در چــه هوایید

گــر صـــورت بی‌صـــورت معشـــوق ببینیــد

هــم خـــواجه و هــم خانه و هم کعبه شمایید

ده بـــــار از آن راه بـــدان خـــانه بـــرفتیــــد

یــک بـــار از ایـــن خانــه بــر این بام برآیید

آن خانــــه لطیفست نشان‌هـــاش بگفتیــد

از خــواجــــه آن خــــانـــــه نشانـــی بنماییـــد

یک دستـــه گــل کــو اگـــر آن بـــــاغ بدیدیت

یک گـــوهر جــــان کـــو اگـــر از بحر خدایید

با ایــــن همـه آن رنج شما گنج شما باد

افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

ترانه سرا: حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی به آواز اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ای (این) گز واین میدان, به مبارزه طلبیدن,

· ای که از یار نشاط می طلبی یار کجاست,

ای که از يار نشاط می طلبی، يار کجاست؟

همه يارند و ولی يار وفادار کجاست

تا نپرسند به خوبان غم دل نتوان گفت

ور بپرسند بگو قوت گفتار کجاست

در خرابات مغان هوش مجوييد که ما

همه مستيم و در اين ميکده هوشيار کجاست

به آواز اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ای گلزار من باغ وبهار من,

ای گلـــزار من باغ و بهــار من

شمع مــزار من بیا بیـــــا

آتش عشق تو سوزد تن من

من هلاک تو و تو دشمن من

همچو پروانه به امید وصلت

سوختم ای شمع روشن من

ای نازنینم یار شیرینم

تویی پروینم بیا بیا

چشم سیاهت رخ چو ماهت

برده از خویشم به معصوم نگاهت

روز آواره ام درپی تو

تا ببینم مگر بر سر راهت

به آواملکوتیز اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ای ماه کنعانی من
ای ماه کنعــــانی من آن دل کــه بردی باز ده
مرغ دلم را از قـفــس پــــرواز ده پـرواز ده
ای اختــــر تابنده ام ای کـــــوکب پاینــــده ام
یا نور افشان بر دلـــم یا دل کـه بردی باز ده
از قـول من با او بگو ای برده از خاطر مـرا
یا پای بنه بر دیده ام یا دل که بردی بــــاز ده
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· این جهان کوه است وفعل ما صدا از صدا آید ندا اندر ندا

· این راه که می روی به ترکستان است, یعنی راه غلط است,

· ای رشک گلها
ای رشک گلها دادی فـــــریبــــــــم
ای وای و ای وای دادی فریبــــــــم
عمریست خواهم یک بوسه زان لب
امروز و فـــــــردا دادی فــریبـــــم
گفتــم کـــه نامت دیگـــــر نگیــــرم
کردی دل آســـا دادی فـــــریبـــــــم
گفتی به عشقت بــی پا و ســـر مـن
دیـــدم ســرا پــا دادی فـــریبـــــــم
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ای ساربان
ای ساربـــان آهسته ران کآرام جـــانم میـرود
آن دل که با خود داشتم با ستـــــانم میــــــرود
محمـــل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان
کــز عشق آن سرو روان گویی روانم میـرود
در رفتن جــان از بدن گویند هـر نوعی سخن
من خودبه چشم خویشتن دیدم که جانم میـرود
باز آی و بر چشمم نشین ای دلفریب نازنیـــن
کاشوب و فــریاد از زمین بر آسمانم میــرود
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ای عشق
ای عشق ! ز دست تو قلب من سوخته سوخته
ای یار ! به راه تو چشم من دوخته دوخته
ز راه دیده در دل خانه کردی
ز پستی خانه را ویرانه کردی
نگویم ز آنچه کردی یا نکردی
فقط یک گپ مرا دیوانه کردی
نگار نازنیم آه دردم
سرم را بری از تو نگردم
سرم را گر بری با خنجر عشق
بخون جولان زده دورت بگردم
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ای ماه کنعانی من
ای ماه کنعــــانی من آن دل کــه بردی باز ده
مرغ دلم را از قـفــس پــــرواز ده پـرواز ده
ای اختــــر تابنده ام ای کـــــوکب پاینــــده ام
یا نور افشان بر دلـــم یا دل کـه بردی باز ده
از قـول من با او بگو ای برده از خاطر مـرا
یا پای بنه بر دیده ام یا دل که بردی بــــاز ده
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ای نازنین از عشق تو
ای نـــازنین ا زعشق تــو دیوانــه دیوانه ام
وز دیگران یکبارگی بیگــانه ام بیگانـــه ام
این مــــردم عاقل نمــا بگذار و پیش من بیا
من با همه دیوانگی فــرزانه ام فرزانـــه ام
دنبال دانایان مــرو یار جهانجویان مشــــــو
من از حقیقت خوشترم افسانه ام افسانــه ام
ازعطرولطف ورنگ تودل میکند آهنگ تــو
تا جلو چون گل کرده پــروانه ام پروانـه ام
در داستانهـــای کهــن جای تو باشد نزد من
ای بهتر از گنج وگهر ویرانه ام ویرانــه ام
هرلحظه یی بنوازمت وزجان نثاری سازمت
دانی که من در عــاشقی جانانه ام جانانـه ام
نزدیک خویشت خوانده م درانتظارت ماندام
دیگر چرا در میزنی در خانه ام در خانه ام
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· این چه عشقیست که در دل دارم,

این چه عشقیست که در دل دارم

من از این عشق چه حاصل دارم

میگریزی ز من و در طلبت

باز هم کوشش باطل دارم

دیدمت، وای چه دیداری وای

این چه دیدار دلازاری بود

بی گمان برده ای از یاد مرا

که مرا با تو سر و کاری بود

باز لبهای عطش کرده من

عشق سوزان تو را میجوید

میطپد قلب من با هر طپشی

قصه عشق تو را میگوید

بخت اگر از تو جدایم کرده

میگشایم گره از بخت چه باک

به آواز اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· این محال وجنون وخیال,

· ای نام غمت ترانهء من ای نام غمت تـــرانهء من
عشق تـــو بود بهانهء من ای مــرغ سفید آشنــائـی
باز ای به آشیــانهء مـــن عشق تـو جنون دیگرانی
با نغمه و با ترانهء مـــن
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ایقه (اینقدر) نان خورد که ایق ونیق ماند, یعنی نفس تا اش تا وبالایش بالا ماند,

· ب

· با آن همه قول
با آن همه قول و قرار و پیمان
که با من غم زده داشتی و رفتی
میخواستی از تنهائی دورم کنی
اما مرا تنها گــذاشتی رفتی
پس آن همه وعده که دادی چه شد
رفتی و بر وعده ات وفا نکردی
گفتی خدا ترا به من رسانده
رفتی و شرمی از خدا نکردی
برو ولی هر جا باشی
هر جا این دنیا باشی
یک روزی پیدایت میکنم
نگاه به چشمایت میکنم
راز تو را پیش همه
میگم و رسوایت میکنم
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· با بدان منشین که بدمانی خوپذیراست نفس انسانی

هرکه با بدان نشیند, اگر طبیعت ایشان را هم نگیرد, به طریقت ایشان متهم گردد. شیخ سعدی

· بابه قوی مستان دورقبرت گلستان هرکی بد ببرد سر نبرد (چرسی ها به یک دیگر میگویند)

· با توکل زانوی اشتر ببند,

· با خرابات نشینان ز کرامات ملاف
هرسخن جایی و هر نکته مکانی دارد

· باد شوه (شود) باران شوه خدا مراد خوشه چینه (خوشه چین را) میته (میدهد )

· باران رحمت خدا است,

· با ما نشینی ما شوی با دیگ نشینی سایه شوی

· بار کج به منزل نمی رسه (نمی رسد)

· باز آمدی ای جان ,

باز آمدی ای جان من، جان‌ها فدای جان تو

جان من و صد همچو من قربان تو، قربان تو
من کز سر آزادگی از چرخ سر پیچیده ام

دارم کنون در بندگی سر بر خط فرمان تو
آشفته همچون موی تو کار من و سامان من

مست است همچون بخت من عهد تو و پیمان تو
مگذار از پا افتم ای دوست دستم را بگیر

روی من و درگاه تو، دست من و دامان تو
گفتی که جانان که‌ ام؟ جانان من، جانان من

گفتی که حیران که‌یی؟ حیران تو، حیران تو
امشب اگر مرغ سحر خواند سرود، میخوانمش

چون بارها بر بست لب او، در شب هجران تو
با بوسه‌یی از آن دو لب اکرام را اتمام کن
هر چند باشد پارسا شرمندۀ احسان تو

· شعر از پارسای توسیرکانی, به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین احمدظاهرشهید

· با حلوا گفتن دهن شیرین نمیشود

· باجه خانه بلدیه, درسابق شهرداری کابل که بلدیه نامیده میشد یک گروه نوازگان رابنام باجه خانه بلدیه داشت که مردم برای عروسی شان باجه خانه را درحویلی عروسی شان دعوت میکردند که نغمه های وطنی را ساعت ها می نواختند, به اشخاصی که گپ ها را بهمه جا پخش وشایعه پراگنی میکنند نیز باچه خانه بلدیه می گویند.

· با دم شیر بازی کردن خطا است,

· باران رحمت خدا است,

· بازی گوش, به بچه های گپ نافهم گفته میشود

· با خدا دادگان ستیزه مکن که خدا دادگان را خدا دا ده

· باده ها خالیست
باده هـــا خالیست خالی ساغر و مینا کجــاست
درب میخانه است بسته ساقی زیبــــــا کجاست
من که ره گـم کـردهء دشت جنــــــونــم عاقلان
راه آرام سعــادت هــــای این دنیــــا کجـــاست
اخـتــران پهلوی هـــم در آسمـــانها خفته انــــد
آخـــر آن چشمک زدن هـا و تپیدن ها کجاسـت
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· باز آمدی ای جان من
بــــاز آمدی ای جــان من جانهــا فدای جـان تو
جا منو صد همچــو من قــربا تو قــربان تـــــو
من کز سر آزادگی از چـــرخ وسر پیچیـده ام
دارم کنون در بندگی ســر در خط فـرمان تـــو
آشفته همچون موی تو کـــار من و سامان مــن
سست است همچون بخت من عهد تو وپیمان تو
مگذار از پا افتم ای دوست دستم را بگیـــــــــر
روی منو درگاه تو دست منو دامـــــان تــــــــو
گفتی که جانان که ام جـــانان من جــانان مــــن
گفتی که حیران کیم حیـــران تو حیران تــــــــو
امشب اگر مرغ سحر خواند سـرود میخوانمش
چون بار ها بر بست لب او در شب هجران تـو
با بوسه یی از آن لب اکـرام را تمــــام کـــــــن
هـــرچند باشــد پارسا شرمندهء احســـان تــــــو
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· باز آی و کنارم بنشین
باز آی کنارم بنشین تا به تو گویم
آن را که به صد نامه و دفتر نتوان گفت
حاشا چه نیازی به سخن زانکه نگاهم
گوید آنرا که نشاید به زبان گفت
دور از تو در این خانه شادی کش و خاموش
روزان و شبانم همه آئینهء غم بود
ای هستهء هستی امید نهد نیستی من
بعد از تو وجودم نمی از ابر الم بود
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· باغ سرخ وسبز را نشان میته( میدهد)

· با ناز ونخره گپ زدن, یعنی مغرور زیبایی بودن وبا ناز گپ زدن

· با ما نشینی ما شوی با دیگ نشینی سیاه شوی

· با ملک بساز ده را بتاز

· بانجان بده بلا نمی زنه (نمی زند)

· باهرچیز بازی با ریش بابه هم بازی,

· ببندد گر ایزد ز حکمت دری
ز رحمت گشاید در دیگری

· بت نازنینم,

بت نازنینم ، مه مهربانم

چرا قهری از من ، بلایت به جانم

عزیزم چه کردم که رنجیدی از من؟

بگو تا گناه خودم را بدانم

ز من عمر خواهی بگو تا ببخشم

به من زهر بخشی بده تا ستانم

فلک مات بود از توانایی من

که اکنون چنین پیش تو ناتوانم

ز درس محبت ، بجز نام جانان

به چیزی نگردد زبان در دهانم

من آخر از این شهر باید گریزم

که مردم به تنگ آمدند از فغانم

چه دستان کنم تا روم جای دیگر

که این مملکت شد پر از داستانم

ترانه سرا: ابوالقاسم لاهوتی به آواز اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· بخیه کفشم اگر دندان نما شد عیب نیست

خنده می آید او را از هرزه گردی های من

· بخاطر یک اشپش پوستین را در (آتش زدن) ندهی

· بحال آن کس میباید گریست که دخلش بود نوزده وخرج بیست

· بخود گفتم فراموشت کنم کردم,

بخود گفتم پس از چندی فراموشت کنم، کردم

به اندوۀ جدایی ها هم آغوشت کنم، کردم
اگر میخواستی رسوا کنی نام مرا، کردی

و گر میخواستم چون شعله خاموشت کنم، کردم
پس از آن آرزومندی که در پی داشت نومیدی

دلم میخواست در مرگم سیه پوشت کنم، کردم
مرا دردیست کو درمان ندارد جز فراموشی

دلت میخواست گر روزی فراموشت کنم، کردم

به آواز اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· بته بده (بد را) بلا نمی زنه (زند)

· بته فقیری میزنه, یعنی چرس میکشه

· بد آموزش نکو, یعنی بسیار بالابالا نه زنیش یا نبریش,

· بداغ نا مرادی
بـــداغ نا مـــرادی سوختم ای اشــک طــوفــانی
به تنگ آمد دلم زین زندگی ای مـــرگ جولانـی
در این مکتب نمی دانم چه رمزی مهملــم یـارب
که نی معنی شدم نی نامه و نـــی زیب عنــوانی
از این آزادگی بهتر بود صد ره به چشم مــــــن
صدایی شیــون زنجیــر و قید کنــج زنـــــدانــی
به هروضعیکه گردون گشت کام من نشد حاصل
مگر این شام غم را مرگ ســـازد صبح پایانـــی
جـــوانی سلب گشت و حیف کمـــال جـوانـی هم
یکایک محو شد مانند اعــــلام پــــریشـــانـــــــی
ز یک جو منت این ناکسان بــــردن بــود بهـتــــر
که بشکافم بمشکل صخره سنگی را بمــژگــانــی
گنــــاهم چیست گــردونم چــرا آزرده میــــــدارد
ازین کاسه گدا دیگر چه جستـــم جــز آب نـــانی
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· برایم گریه کن امشب,

برایم گریه کن امشب ، که تنها امشبم با تو

برایم گریه کن فردا ، بجز یادی نخواهد بود
جهان عشق خواهد بود ، بنام لیلی و مجنون

و لیکن رهروان عشق را رهبر نخواهد بود
برویم بوسه زن امشب ، که تنها امشبم با تو

بجز از امشبم اینجا ، شبی دیگر نخواهم بود
نمی خواهم که بر گورم ، لب مهر و وفا سایی

و یا بی من نمیخواهم ، که بی یار دگر مانی

به آواز اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· برای وصل آمده ایم نه برای فصل,

· بروید ای حریفان بکشید یار ما را,

بروید ای حریفان بکشید یار ما را

بمن آورید آخر صنم گریز پا را
به ترانه های شیرین به بهانه های زرین

بکشید سوی خانه مه خوب خوش لقا را
وگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم

همه وعده مکر باشد بفریبد او شما را
دم سخت گرم دارد که بجادوی و افسون

بزند گره بر آب او و ببندد او هوا را
به مبارکی و شادی چو نگار من در آید

بنشین نظاره می کن تو عجایب خدا را
چو جمال او بتابد چه بود جمال خوبان؟

که رخ چو آفتابش بکُشد چراغها را
برو ای دل سبک رو به یمن به دلبر من
برسان سلام و خدمت تو عقیق بی بها را

ترانه سرا: مولانا جلال الدين محمد بلخی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· بریده باد پای من اگر رود بخانه اش,

بریده باد پای من اگر رود بخانه اش

شکسته گردد آن سری که خم شود به شانه اش
قرار بود تا ابد وفا کند به عشق من

ندانم ای خدا چه شد قرار جاودانه اش
اگر بیاید و فتد به پای من که رحم کن

نمی نهم دوباره سر بخاک آستانه اش
اگر کشد به آتشم شرار شعله غمش

بریده باد پای من اگر رود به خانه اش

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· بز د (در) پای خود آویزان اس گوسپند د پای خود

· بچی ما ره (را) به غلامی تان قبول کنین ( کنید), یعنی داماد تان بسازید

· بخت اگر یاری کند دندان به سنگدان نشکند بخت اگر خواری دندان به حلوا بشکند

· بخند تا جهان برتو بخندد

· بخیه کفشم اگر دندان نما شد عیب نیست خنده می آید اورا از هرزه گردی های من

· بچه شیر وپراته, به بچه های نازدانه گفته میشود

· برخاطر آزاده غباری ز کسم نیست,

بر خاطر آزاده غباری ز کسم نيست

سرو چمنم شکوه يی از خار و خسم نيست

از کوی تو بی ناله و فرياد گذشتم

چون قافله ی عمر نوای جرسم نيست

افسرده ترم از نفس باد خزانی

کان نوگل خندان نفسی هم نفسم نيست

صياد ز پيش آيد و گرگ اجل از پی

آن صيد ضعيفم که ره پيش و پسم نيست

بی حاصلی و خواری من بين که درين باغ

چون خار بدامان گلی دسترسم نيست

از تنگدلی پاس دل تنگ ندارم

چندان کشم اندوه که اندوه کشم نيست

امشب رهی از ميکده بيرون ننهم پای

آزردۀ دردم، دو سه پيمانه بسم نيست

ترانه سرا: رهی معیری به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· برادر یا رفیق روز بد است,

· برف بام خودرا سر بام دیگران می اندازد, یعنی گناه خودرا به گردن دیگران می اندازد

· برف می بارد مسلسل از هوا برف نو از ما وبرفی از شما

· بس تجربه کردیم در این دار مکافات
با دردکشان هر که در افتاد ور افتاد

· برگ سبزی است تحفه‌ی درویش
چه کند بی نوا ندارد بیش

· برق لچ است ( به آدم چالاک وزرنگ گفته میشود)

· برمرده دلان پند مده خویش میازار

زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست

جایی که برادر بربرادر نکند رحم

بیگانه برای تو برادر شدنی نیست

ازحضرت مولانای بلخی رومی

· برنده (به ضم ب) واری تیز اس

· برو ای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دیگری برتو نخواهندنوشت

· من اگر نیکم اگربد توبروخودراباش هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت

· بری (برای) ما محتسب گشته

· بز د (در) پای خود آویزان گوسپند د پای خود,

· بز د (در) غم جان کندن قصاب د غم چربو

· بزرگی به عقل است نه به سال

· بزک بزک نمر که جو لغمان می رسد

· بز واری می لرزه ( از شدت خنک وسردی)

· بزن دجانش که چپنکی اس,

· بد عمل ( به آدمهای بد کردار وفاسد یعنی چرسی وبنگی وشرابی گفته میشود)

· بد بیاری اس, یعنی هرچه راسته می اندازد چپه می آید

· بسکه جفا ز خار و گل، دیده دل رمیده ام ,

بسکه جفا ز خار و گل، دیده دل رمیده ام

همچو نسیم از این چمن، پای برون کشیده ام
شمع طرب زبخت ما، آتش خانه سوز شد

گشت بلای جان ما، عشق بجان خریده ام
حاصل دور زندگی، صحبت آشنا بود

تا تو زمن بریدۀ، من زجهان بریده ام
تا بکنار من بودی، بود به جا قرار من

رفتی و رفت راحت از خاطر رمیده ام
تا تو مراد من دهی، کشته مرا فراق تو

تا تو بداد من رسی، من بخدا رسیده ام
چون به بهار سر کند لاله زخاک من برون

ای گل تازه یاد کن از دل داغدیده ام

یا ز ره وفا بیا، یا ز دل رهی برو

سوخت در انتظار تو، جان بلب رسیده ام

ترانه سرا: رهی معیری به آوازملکوتی اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین احمدظاهرشهید

· بقاله (بقال را) یاد گرانفروشی نتی (ندهید)

· بقه ویخمالک,

· بگذار بگیریم ومن بگذار بگیرم,

بگذار بگریم من و بگذار بگریم

بگذار در این نیمه شب تار بگریم
در ماتم پژمردن گلهای امیدم

بگذار که چون ابر به گلزار بگریم
مرغ دل من پر زد و افتاد به دامش

بگذار بر این مرغ گرفتار بگریم
غمخوار من خسته بجز دیده ی من نیست

بگذار به غمخواری خود زار بگریم
او رفت و امید دل من دور شد از من

بگذار که در دوری دلدار بگریم
در ورطه ی دیوانگی ام میکشد این عشق

بگذار بر این عاقبت تار بگریم
او خنده زنان رفت و مرا اشک فشان کرد

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· بگذرد بگذرد , عمر من بگذرد,

بگذرد ، بگذرد ، عمر من بگذرد

خوشتر است زندگی ، عمر من بگذرد
من فقیرم ، فقیر دیار خودم

غیر دارندگی ، عمر من بگذرد
ماه‌ها بگذرد ، سال‌ها بگذرد

فارغ از بندگى ، عمر من بگذرد
زیر بارندگی ، عمر من بگذرد

به آوازملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· بگیلش کرد, یعنی مات اش کرد,

· بلا د (در) پس گوشواره طلا که گوشه ( گوش را) بچکاند,

· بلبل هزار داستان (مثلا احمدظاهر آوازخوان تکرارناشدنی و اسطوره یی را می گویند)

· بمان ای شب
بمـــان ای شب که تاریکـــی و بیداری دلــــم خـواهد
بــرو ای مه که اندوه شب تـــــــــاری دلـــم خواهــد
بیــــا ای غـــم بیا ای مــونس شبهــای تـــــار مـــــن
کــه امشب از تو همدردی و همکاری دلــم خواهـــد
بسوز ای جـــان که جانی آتش افــــروز آرزو دارم
بکاه ای تـن که رنجوری و بیمــاری دلــــم خــواهـد
بــــرنجـــان و بـنالانــــم بگــــریــــان و بســوزانــم
کــه سوز و اشک وآه و ناله و زاری دلم خــواهـــد
کنـــار و بوس و آغوش تو آرزانــی به بــــی دردان
کـــه من دنیای دردم عـــاشق آزرای دلـــــــم خــواهــــد
غـــم عشق کـــرامات کـــرده جــــــــان و دل مـا را
کــــه حق نشناسم از یک ذره غمخواری دلم خواهـد
بجـــز روی تو و مــوی تــو و چشـــم نکــوی تــــو
زهـــر چه در دو عــالم هست بیــزاری دلم خواهــد
ترانه سرا: یزدانبخش قهرمان به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· بند ریگی بستن, یعنی کار سست وبی بنیاد کردن,

· بنی آدم اعضای یک دیگر اند که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی‌غمی نشاید که نامت نهند آدمی

· به آب زمزم و کوثر نتوان سفید کرد
گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه

· به آسمان بگویید,

به آسمان بگویید، به دلبران رسانید

احوال قلب ما را به عاشقان رسانید
دلم برای دیگر رود، خبر باش

برای یار دیگر رود، خبر باش
نمیگویم که چرا ترکم نمودی

نمیخواهم بسویم تو باز گردی

· به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

بهار آمد
بهـــار آمد
بیا ای نو بهاری من کجایی تــو
ز دستت سینه پر خون است
چه گویم حال من چون است
بیا دلبر
بیا دلبر که مجنونت بیابان گرد و هم دیوانه خواهد شد
علاج من دوای من شفای من کجایی تو
بهشت من خدای من کجایی تو
دوای من شفای من کجایی تو
به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· به آتشین خوی خود به تیغ ابروی خود

به آتشین خوی خود به تیغ ابروی خود
خون دلم ریختی وای وای وای
ریختی بگریختی وای وای وای
با سخن نرم خود از نگهی گرم خود
جان و دلم سوختی وای وای وای
آتشم افروختی وای وای وای

دلبری ابرو کمان قامتت سروی روان
باز به دل ناتوان از مژه ای چون سنان
صد زخمی کاری زدی وای وای وای
باز لاف یاری زدی وای وای وای

به بزم اغیار تو دوش شیشه زدی مر زدی
رقص نمودی چو موج غالی کاکل زدی
همرای من رنگ زدی وای وای وای
به شیشه ام سنگ زدی وای وای وای

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین احمدظاهرشهید

· به داغ نامرادی سوختم,

به داغ نامرادی سوختم، ای اشک! طوفانی

به تنگ آمد دلم زين زندگی، ای مرگ! جولانی

در اين مکتب نمي دانم چه رمز مهملم يارب

که نی معنی شدم، نی نامه ای، نی زيب عنوانی

از اين آزادگی بهتر بود صد ره به چشم من

صدای شيون زنجير و قيد کنج زندانی

به هر وضعی که گردون گشت، کام من نشد حاصل

مگر اين شام غم را مرگ سازد صبح رخشانی

جوانی سلب گشت و حيف کآمال جوانی هم

يکايک محو شد مانند احلام پريشانی

زيک جو منت اين ناکسان بردن، بود بهتر

که بشکافم به مشکل صخره سنگی را به مژگانی

گناهم چيست؟ گردونم چرا آزرده مي دارد؟

ازين کاسه گدا ديگر چه جستم جز لب نانی؟

ترانه سرا:مهرآیین استاد خلیل الله خلیلی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین احمدظاهرشهید

· جوانی هم بهاری بود بگذشت بما یک اعتباری بود بگذشت

· پیری رسید و فصل جوانی دگر گذشت

دیدی دلا که عمر چسان بی خبر گذشت
ما را دگر چه چشم امیدی ز پیری است

کز پیش من جوانی با چشم تر گذشت
گو بعد من کسی نکند هیچ یاد من

این خواب و این خیال نیرزد به سرگذشت
ای غرقه باد کشتی عمری که روز و شب

در بحر آب دیده و خون جگر گذشت
از دست کار من شد و جانم بلب رسید

از پا در افتادم و آبم ز سر گذشت
با سادگی بساز نظاما که سهلتر
آنکس گذشت کز همه کس ساده تر گذشت

شعر از نظام وفا به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان زمین

· به ساغر نقل کرد از خم شراب آهسته آهسته,

به ساغر نقل کرد از خم شراب آهسته آهسته

برآمد از پس کوه آفتاب آهسته آهسته

فریب روی آتشناک او خوردم، ندانستم

که خواهد خورد خونم چون کباب آهسته آهسته

ز بس در پرده افسانه با او حال خود گفتم

گران گشتم به چشمش همچو خواب آهسته آهسته

کباب نازک دل آتش هموار می خواهد

برافکن از عذار خود نقاب آهسته آهسته

مکن تعجیل تا از عشق رنگی برکند کارت

که سازد سنگ را لعل آفتاب آهسته آهسته

جدایی زهر خود را اندک اندک می کند ظاهر

که گردد تلخ در مینا گلاب آهسته آهسته

سرایی را که صاحب نیست ویرانی است معمارش

دل بی عشق می گردد خراب آهسته آهسته

به نور سینه بی کینه دشمن را حوالت کن

که می ریزد کتان را ماهتاب آهسته آهسته

مشو دلتنگ اگر یک چند اشکت بی اثر باشد

که سازد خاک را گلزار، آب آهسته آهسته

به این خرسندم از نسیان روزافزون پیری ها

که از دل می برد یاد شباب آهسته آهسته

خط اوریش شد آخر، که را می گشت در خاطر

که گردد آیه رحمت عذاب آهسته آهسته؟

دلی نگذاشت در من وعده های پوچ او صائب

شکست این کشتی از موج سراب آهسته آهسته

نبود از خضر کمتر در رسایی عمر من صائب

گره شد رشته ام از پیچ و تاب آهسته آهسته

· ترانه سرا: صائب تبریزی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین احمدظاهرشهید

· به عزم توبه
بــــه عزم توبه سحــــر گفتم استخـــاره کنــم
بهـــار توبه شکن میـــرسد چــه چــاره کنـــم
سخـــن درست بگــــویم نمی تـــوانم دیـــــــد
کـــه میخورند حریفان و من نظــاره کنــــــم
بـــه دور لاله دماغ مــرا علاج کنیــــــــــــد
کـــه از میخــــانه بزم طــرب کنــاره کنــــم
ز روی دوست مرا چون گل مـــراد شگفـت
حـــوالت سر دشمن بـــه سنگ خـاره کنـــم
به تخت گـــل بنشانم بسی چـــــو سلطانـــی
ز سنبل و سمنش طـــوق و پـــــاره کنـــــم
گـــدایی میکده ام لیــک وقت مستی بیـــــن
کـــه ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنــــــم
چو غنچه با لب خندان به یاد مجلس شــــاه
پیالـــه گیرم و از شوق جــامه پاره کنـــــم
مر ا که نیست ره و رسم فتنـــه پرهیـــزی
چرا نـــدامت رند و شراب خواره کنــــــم
ز باده خــوردن پنهان ملــول شـد حـــافـظ
به بانگ بربط و نی رازش اشکاره کنــــم

ترانه سرا: حضرت لسان الغیب حافظ شیرین سخن به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· به گپ ملا برو به عمل ملا نه

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس

توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند
گوییا باور نمی‌دارند روز داوری

کاین همه قلب و دغل در کار داور می‌کنند
یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان

کاین همه ناز از غلام ترک و استر می‌کنند
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان

می‌دهند آبی که دل‌ها را توانگر می‌کنند
حسن بی‌پایان او چندان که عاشق می‌کشد

زمره دیگر به عشق از غیب سر بر می‌کنند
بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی

کاندر آن جا طینت آدم مخمر می‌کنند
صبحدم از عرش می‌آمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می‌کنند

· به خاطر یک اشپش پوستینه (پوستین را) در میدهد, یعنی آتش میزند,

· به یک گل بهار نمی شود,

· به پیری رسیدم در این کهنه دیر
جوانی کجایی که یادت به خیر

· بلا د (در) پس آدم ترش وکرش

· بلا د (در) پس گوشوارۀ که گوشه (گوش را) بچکاند,

· بلبل هزار داستان, بلبل خوش الحان,

· ما کجا ودست گل چیدن کجا ای باغبان

ناله های بلبل مرا به اینجا آورده است

· سالی که نکوست از بهارش پیداست,

· بهار آمد بیا ای نوبهار من کجایی تو؟

· بیا ای نو بهار مکن کجایی تو؟
بیا ای نوبهار من کجایی تو؟
ز دستت سینه پر خون است
چه گویم حال من چون است؟
!بیا دلبر
بیا دلبر، که مجنونت بیابان گرد و هم دیوانه خواهد شد
علاج من، دوای من، شفای من، کجایی تو؟
!بهار آمد
بیا ای نو بهار من، کجایی تو؟
بهشت من، خدای من، کجایی تو؟
دوای من، شفای من، کجایی تو؟

· بهارمن حذر از نوبهاران میکنی تا کی؟

بهار من حذر از نو بهاران می‌کنی تا کی؟
کتاب خاطر ما را پریشان می‌کنی تا کی؟
در این خاموشی لبها نگاهت صد زبان دارد
سرور عشق را از یار پنهان می‌کنی تا کی؟
مرا چون بنگری نا مهری و از من حذر کردی
نسیم هرزه را با ژاله یکسان می‌کنی تا کی؟
بهار من حذر از نو بهاران می‌کنی تا کی؟
کتاب خاطر ما را پریشان می‌کنی تا کی؟

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· به خدا تنگ است دلم,

به‌خدا تنگ است دلم تنگ است دلم تنگ است دلم

به‌خدا تنگ است دلم تنگ است دلم تنگ است دلم

نه او آتش می‌گیرد، نه او آتش می‌گیرد

نه ز غم آب می‌شود

مگر از سنگ است دلم، سنگ است دلم، سنگ است دلم؟

پسِ آن چشم سیاه، پسِ آن رنگ لبان

پسِ یک‌رنگی تو، پسِ آن سادگی‌ها

به‌خدا تنگ است دلم، تنگ است دلم، تنگ است دلم

به‌خدا تنگ است دلم، تنگ است دلم، تنگ است دلم

پسِ پنهان دیدنت، پسِ طرز سخنت

ای گل تازه و تر، پسِ عطر بدنت

به‌خدا تنگ است دلم، تنگ است دلم، تنگ است دلم

به‌خدا تنگ است دلم، تنگ است دلم، تنگ است دلم

پسِ آن طرز نگاهت، پسِ آن ناز و ادایت

پسِ گفتار خوشت، پسِ آهنگ صدایت

به‌خدا تنگ است دلم، تنگ است دلم، تنگ است دلم

به‌خدا تنگ است دلم، تنگ است دلم، تنگ است دلم

نه او آتش می‌گیرد، نه او آتش می‌گیرد

نه ز غم آب می‌شود

مگر از سنگ است دلم، سنگ است دلم، سنگ است دلم؟

به‌خدا تنگ است دلم، تنگ است دلم، تنگ است دلم

مگر از سنگ است دلم، سنگ است دلم، سنگ است دلم؟

به‌خدا تنگ است دلم، تنگ است دلم، تنگ است دلم

به آواز اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین احمدظاهرشهید

· به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم,

به عزمِ توبه سحر گفتم استخاره کنم

بهارِ توبه‌شکن می‌رسد چه چاره کنم.

سخن درست بگویم نمی‌توانم دید

که می خورند حریفان و من نظاره کنم.

به دورِ لاله دماغِ مرا علاج کنید

گر از میانۀ بزمِ طرب کناره کنم.

ز رویِ دوست مرا چون گلِ مراد شکفت

حوالۀ سرِ دشمن به سنگِ خاره کنم.

به تختِ گل بنشانم بتی چو سلطانی

ز سنبل و سمنش سازِ طوق و یاره کنم.

گدای میکده‌ام لیک وقتِ مستی بین

که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم.

چو غنچه با لبِ خندان به یادِ مجلسِ شاه

پیاله گیرم و از شوق جامه پاره کنم.

مرا که از زرِ تمغا ست سازوبرگِ معاش

چرا مذمتِ رندِ شراب‌خواره کنم.

ز باده خوردنِ پنهان ملول شد حافظ

به بانگِ بربط و نی رازش آشکاره کنم.

شعر از حضرت لسان الغیب حافظ شیرین سخن, به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین احمدظاهرشهید

· به گپ ملا برو به عملش نه, آن واعظان کین جلوه به محراب ومنبر میکنند

چون به خلوت می روند آن کار دیگر میکنند

· به چار کتاب کافر اس (یعنی دین و مذهب ندارد)

· به چرچرک گفتند چرا روز نمی برآیی که شبها می برآیی وچرچرک کرده روان استی, گفت شب چه قدر وعزت دارم که روز برآییم,

· بحال آنکس میباید گریست که دخلش بود نوزده وخرجش بیست

· به حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود

· به علیکم نمی ارزد

· به غو غو سگ دریا مردارنمی شه (نمی شود) ( به فحش وناسزای گویی مردمان هرزه گفته میشود)

· به ساغر نقل کرد از خم
بـــه ساغر نقل کـــرد از خـو شراب آهسته آهسته

· بر آمد از پس کــــــــوه آفتــــــاب آهسته آهستــــه
فــریب روی آتشناک او خـــــوردم نـــــدانســـتــم

· که خواهد خورد خونم چون کبــاب آهسته آهستـه
کبـــاب نازک دل آتش همـــــــوار میخــواهــــــد

· بر آور چهــره ات را از نقـــاب آهسته آهستــــه
جـــدایی اندک اندک زهــر خود را میکند ظاهــر

· که تلخ خــواهد شد در مینا گلاب آهسته آهستـــه

ترانه سرا: صائب تبریزی, به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· به عزم توبه
بــــه عزم توبه سحــــر گفتم استخـــاره کنــم

بهـــار توبه شکن میـــرسد چــه چــاره کنـــم
سخـــن درست بگــــویم نمی تـــوانم دیـــــــد

کـــه میخورند حریفان و من نظــاره کنــــــم
بـــه دور لاله دماغ مــرا علاج کنیــــــــــــد 

·

· کـــه از میخــــانه بزم طــرب کنــاره کنــــم
ز روی دوست مرا چون گل مـــراد شگفـت

· حـــوالت سر دشمن بـــه سنگ خـاره کنـــم
به تخت گـــل بنشانم بسی چـــــو سلطانـــی

· ز سنبل و سمنش طـــوق و پـــــاره کنـــــم
گـــدایی میکده ام لیــک وقت مستی بیـــــن

· کـــه ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنــــــم
چو غنچه با لب خندان به یاد مجلس شــــاه

· پیالـــه گیرم و از شوق جــامه پاره کنـــــم
مر ا که نیست ره و رسم فتنـــه پرهیـــزی

· چرا نـــدامت رند و شراب خواره کنــــــم
ز باده خــوردن پنهان ملــول شـد حـــافـظ

به بانگ بربط و نی رازش آشکاره کنــــم

ترانه سرا: حضرت لسان الغیب حافظ شیرازی, به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· به کس چی به کس چی,

تو گر هستی به پاکی شُهرۀ شهر

مرا رسوا و بدنام آفريدن
اگر می خواره و مستم به کس چی؟ به کس چی؟

اگر آواره و مستم به کس چی؟ به کس چی؟
اگر پيمانه بشکستم به کس چی؟ به کس چی؟

اگر آواره و مستم به کس چی؟ به کس چی؟

اگر باشی تو امشب ليلی من، به کس چی؟ به کس چی؟

چو مجنون عاشقت هستم به کس چی؟ به کس چی ؟

اگر باشی توامشب ساقی من به کس چی؟ به کس چی؟

دهی پيمانه به دستم به کس چی؟ به کس چی؟

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان زمین

· بهرام که همه عمر گور می گرفت دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

· بهشت زیز پای مادر است,

· به کوچه حسن چپ زدن, یعنی خودرا به نافهمی جلوه دادن,

· به داد خدا شکر از گرفتش توبه

· به یک ترات رفتن یا دویدن, یعنی چابک وتیز رفتن یا دویدن

· به یک نخود سیاه نمی ارزد (یعنی آدم بی ارزش است)

· به یک دکه بند اس ( یعنی زود می رنجد)

· به یک تنگه یا پیسه نمی ارزد, یعنی آدم بی ارزش است

· به تالاق راه میرود (به پسران شوخ گفته میشود)

· به هیچ کس بازو نمیدهد

· به یک پیسه نمی ارزه (نمی ارزد)

· به یک پیسه می موره (می میرد)

· بوته فقیری ( به چرس گفته میشود)

· بوریای قیامت را میخایه (میخواهند) جمع کنه (کند) ( یعنی میخواهد تا قیامت زنده بماند)

· بوسه به پیغام, یک کارهوایی

· بوم شوم, بوم که دردرخت یا بام می نشست میگفتند نحس وشوم است

· بوی تو خیزد هنوز,

بــــوی تو خیزد هنــوز بوی تو از بستـــرم

ای لب نــوشین بماند داغ تـــــو در پیکـــرم

بسترم آشفتـــه است بوی تــــــــو را مید هد

لیک تهی مــانده است جــای تو در بستـــرم

ازتو همین آرزوست چون شب دوشین مـــن

بـــاز شبی دیگــــرم بــــــاش شبـــی دیگرم

بوی تو خیزد هنوز بوی تو خیزد هنوز

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· بوی شیر از دهنش میآیه,

· بیا برویم به سنگران جملۀ خوبان همانجاست

بیا برویم به سنگران جملۀ خوبان همانجاست

همگی بلبل و گُل یار قدردان همانجاست

عجب توت فراوان داره پنجشیر

چه دریای خروشان داره پنجشیر
چه می‌پرسی ز تلخان لذیذش

که فرزندان خندان داره پنجشیر

به کوهش عظمت پیران بینی

به آستانه رخ شیران بینی
به رخه صافی و عشق و صداقت

همگی خُرم و خندان بینی

فدای آسمان صاف پنجشیر

فدای چشمه های آب پنجشیر
به کابل می‌تپد قلبم به سینه
ببینم هرشبی من خواب پنجشیر

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان زمین

· بیایید بیایید که گلزار دمیده,

بیایید بیایید که گلزار دمیده ست

بیایید بیایید که دلدار رسیده ست
بیارید بیکبار همه جان و جهان را

به خورشید سپارید که خوش تیغ کشیده ست
بران زشت بخندید که او ناز نماید

بران یار بگریید که از یار بریده ست
همه شهر بشورید چو آوازه در افتاد

که دیوانه دگر بار ز زنجیر رهیده ست
بکوبید دُهلها و دگر هیچ مگوئید

چه جای دل و عقلست که جان نیز رمیده ست
چه روزست و چه روزست چنین روز قیامت

مگر نامه ی اعمال ز آفاق پریده ست

بکوبید دهل‌ها و دگر هیچ مگویید

چه جای دل و عقلست که جان نیز رمیده‌ست
خمش باش خمش باش مکن فاش مکن فاش

مخور غوره و مفشاء که انگور رسیده ست

ترانه سرا: مولانا جلال الدين محمد بلخی رومی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· بی بی هفت پرده, به دختران بسیار پاکدامن و پرهیزگار گفته میشود

· بی می مست است, می در اشعار فارسی: می در شعر حافظ

می‌وزد از چمن نسیم بهشت هان، بنوشید دم به دم می ناب

تخت زُمرُد زده است گل به چمن راحِ چون لعل آتشین دریاب

به مِی سجّاده رنگین کن گَرت پیرِ مُغان گوید که سالِک بی‌خبر نَبوَد ز راه و رسمِ منزل‌ها

شعر حافظ کوتاه برای شب یلدا

صوفی بیا که آینه صافیست جام را تا بنگری صفای می لعل‌فام را

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت کنار آب رکن آباد و گُلگَشت مُصَّلا را

حافظ مرید جام می است ای صبا برو

وز بنده بندگی برسان شیخ جام را

شعر حافظ کوتاه شب یلدا

ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی

که نَخُفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت

شعر حافظ کوتاه و ساده

حدیث از مطرب و مِی گو و راز دَهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

شعر غزل مولانا کوتاه

ساغر می بر کفم نِه تا ز بَر َرکِشم این دلق اَزرَق‌فام را

گر چه بدنامی‌ست نزد عاقلان

ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را

شعر غزل کوتاه از مولانا

آیینهٔ سکندر، جام می است بنگر

تا بر تو عرضه دارد احوال مُلک دارا

شعر مولانا کوتاه

روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست

می ز خُمخانه به جوش آمد و می باید خواست

نوبهٔ زهدفروشانِ گران جان بگذشت

وقتِ رندی و طرب کردن رندان پیداست

شعر غزل فارسی

گر چنین جلوه کند مغبچهٔ باده فروش

خاک‌روب در میخانه کنم مژگان را

شعر غزل فارسی کوتاه

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی

دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

· بی تو گلگشت چمن
بیتو گلگشت چمـــن ای گــل نـــآید خـوشم
ساغــر و مینــا و قار نسترن نــآید خوشـم
سر به صحرا میزنم مانند مجنون بعد ازین
زندگانی نیست در شهـرووطن نآیـد خوشم
نیستم پروانه تـــــا دور هر شمعی پــــرم
جزبه دورشمع رویت پرزدن نآید خوشـم

· به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· بیوفا یارم کرده غم بارم,

بی وفا یارم کرده غم بارم

بشنو ای آشنا از دل زارم

بین ما هر چه بود، زیر چرخ کبود

شد نهان ای دریغ هر چه بود و نبود

روز و شب نالان، اشک و خون باران

سینه یی همچو خون من ز غم دارم

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· بی وفايی مکن ای نگارم,

بی وفايی مکن ای نگارم زود آ ماه من بی قرارم

بی رخت شام من کی سحر شد در بدر گشتم حالم بَتَر شد
دلبرم کی ز حالم خبر شد غمم همره و همسفر شد
دل که بردی ز کف بی قرارم توبه توبه ز ناز و ادایت
توبه توبه ز جور و جفایت توبه توبه ز ناز و ادایت
کنم جان فدایت گر بمیرم تو شمع مزارم

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· بیاید بیاید به میدان خرابات
بیـــاید بیایـــد به میــــــدان خـــــــرابــات

· مترسید متـــــرسیـــد ز حــوریان خربات
شهنشاه شهنشـــــاه یکی بـزم نهاده اســت

بگـــوئید بگـــوئید به رنــــدان خـــرابـات
همه مست در آید در این قصر در آیـــــد

که سلطان سلاطین شــــده مهمان خرابات
همـــه مست و خرابید همـــه دیده پر آبیـد

چو خورشید بتـــابید بر ایـــــوان خرابات
همه دیده و جانند همـــه لطف و امــاننـــد

همه سرو رواننــد به بستان خـــرابــــات
در آئیــد در آئیــــد مترسیــد مترسیـــــــد

گنهکار ببخشیـــد بـــه سلطـــان خــرابات
چون آن خواجه وفا کرد همه درد دواکرد

گنهکـــار رها کـــرد سلیمـــــان خـرابـات
زهی امــر رهایی زهــی بزم خـــــدایــی

زهی صحبت شاهی و زهی جان خرابات
زهی مفخر تبریز زهی شمس شکر ریــز
که بر رانذ فرس را سوی ایوان خرابـات

ترانه سرا: حضرت مولانا جلال الدین محمدبلخی رومی, به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· پ

· پادشاه گردشی شد

· پاک دامن, به دختران وبانوان با عفت گفته میشود

· پاکستانی دال خور

· پالوان (پهلوان) زنده خوش اس (است),

· پایته (پایت را) به اندازه گلمت (گلم ات) دراز کو (کن)

· پایش در گل (به کسر گ) بند مانده, یعنی به مشکلی گیر مانده,

· پخ (به کسر پ) زدن, تاختن با سخن بد,

· پر کن پیاله را کاین آب آتشین,

پركن پياله را،
كاين آب ِ آتشين،
ديري است ره به حالِ خرابم نمي‌برد!

اين جام‌ها - كه در پي هم مي‌شود تهي -
درياي ِ آتش است كه ريزم به كام ِ خويش،
گرداب مي‌ربايد و
آبم نمي‌برد!

من با سمند ِ سركش و جادويي ِ شراب،
تا بيكرانِ عالم پندار رفته‌ام
تا دشتِ پرستارهء انديشه‌هاي گرم
تا مرز ناشناختهء مرگ و زندگي
تا كوچه باغ ِ خاطرهاي گريز پا،
تا شهر يادها ….
ديگر شراب هم
جز تا كنار ِ بستر ِ خوابم نمي‌برد!

شاعر:فریدون مشیری, به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· برو ای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دیگری برتو نخواهند نوشت من اگر نیکم اگر بد توبرو خودراباش هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت

· پدر بد کسی را بد نگو که پدر خوبت را بد نگوید

· پخته پرانکش کرد, یعنی ندافی اش کرد یا نداف واری تکاندیش

· پدر آزار ومادر آزار اس (یعنی آدم جنگره وبی معنی است)

· پدر خطا باشی مادر خطا نی

· پدر کده است, یعنی با اصل ونسب است,

· پرده اش زیرخاک است (به بیماران بی علاج وزمین گیر گفته میشود)

· پرش می سوزد که این سو بیاید,

· پنجشیری شمشیری, شهامت, آزادمنشی, دلاوری ومردانگی پنجشیریان آزادیخواه درمتل های عامیانه کابلستان, زبانزد عام وخاص است,

· پول گرد بازار دراز,

· پیاده جای نمیره سواره را بگیر,

· پیرشوی حاکم کشمیر شوی(به فتح هردو ش) پس از عخسه (عطسه) زدن گفته میشود

· پیسه باد آورده را با شاخی باد میکند, یعنی پول و پیسه مفت,

·

· پشت آب رفته نباید بیل را گرفت

· پشت پیسه جان می دهد

· پشت نخود سیاه روانش کرد, یعنی راه گمش کرد,

· پشت نخود سیاه روان کردن, یعنی رد مرز کردن و پشت سراب روان کردن

· پشت ورقه (ورق را) می خواند

· پشک واری به روی آدم پخ میزند, یعنی بی احترامی وبی عزتی میکند

· پوست شه (اش را) در چرمگری می شناسم

· پول گرد (به کسر گ) بازار دراز

· پیر دین (به فتح د) یعنی پیشوا و رهنما

· پیر خرابات, بی پیر مرو به خرابات گرچه رستم زمانی

· پیـــدا شد و پیـــدا شد گمگشته مـــا امشب,

پيدا شد و پيدا شد گمگشته ما امشب

می چرخم و می رقصم با باد صبا امشب
در كلبه ما خورشيد مهمان شده باز امشب

در محفل ما مهتاب افشانده صفا امشب

یک روز نشد با ما اين چرخ و فلک همراه

گویی من و دل هستيم مهمان خدا امشب

بر زانوی من دلدار بنهاده سر زيبا

گر سر دهمش در پای كاری است به جا امشب

پروانه مرا عمری اسباب شگفتی بود

كار تو ولی دارم خود حال تو را امشب

ديوانه دل مسكين باور نكند اين بخت

حق دارد اگر دارد صد چون و چرا امشب

وه ! وه ! كه چه سر مستم دل می رود از دستم

هر تار دلم دارد صد شور و نوا امشب

ترانه سرا: عماد خراسانی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین, شهید احمدظاهرعیار خراسان

· پیرشوی حاکم کشمیرشوی, هنگام عطسه زدن بچه هاگفته میشود

· پیش پنج هم پنچ پیش صاحب پنج هم پنج

· پس از خرابی, پشیمانی سودی ندارد

· پیش از مردن گریبان پاره کردن,

· پیسه را با شاخی باد میکند

· پیش بی دردان ز درد نالیدن خطاست,

· پیشت بنشینم ریشت بکنم

· پیش طبیب چه میروی پیش سرگذشت برو. گویند روزی شاه جهان (اکبر پادشاه از سلسله پادشاهی تیموریان هرات در هندوستان) از بیربل وزیر دانشمند خود پرسید که درهندوستان کدام طایفه از همه بیشتر است؟ بیربل پاسخ داد که طایفه طبیب! شاه جهان برآشفته شده گفت مردم از بی طبیببی وبی دوایی می میرند تو میگویی طبیب! اگر ثابت نکنی گردنته می زنم, بیربل گفت چشم شاه جهان. روزی شاه جهان بیمار شد وهر کسی که به دلپرسی شاه جهان می آمد برایش نسخه میداد ومیگفت این چیز بخور وآن چیز نخور, بیربل به شاه جهان گفت, شاهها نفگتم که در هندوستان طایفه طبیب ازهمه بیشتر است.

· پیش گرگ میره که قرض بابه خوده بگیره,

· پیشم نیا که دیده ندارم دور نرو که گرگ می خورید

· پیش یار مه پنبه وپندانه یکی است,

· پیش یک دروغگو صد درغگو

· پیش یک کوزه شکسته صد کوزه درست می شکند

· ت

· تا احمق در جهان باشد مفلس در نمی ماند,

· تازه جوانی ز سر نیشخند گفت به پیری که کمانت به چند پیربخندید وبگفت ای جوان چرخ ترا نیز دهد رایگان

· تا اشتک (کودک) گریان نکند مادر شیرش نمیدهدع

· تا به جفایت خوشم، ترک جفا کرده‌یی

تا به جفایت خوشم، ترک جفا کرده‌یی

این روش تازه را، تازه بنا کرده‌یی
راه نجات مرا از همه سو بسته‌یی

قطع امید مرا از همه جا کرده‌یی
دوش زدست رقیب ساغر می خورده‌یی

من به خطار رفته ام یا تو خطا کرده‌یی
کار فرو بسته ام هیچ گشایش نداشت

تا گره زلف را، کار گشا کرده‌یی
من زلبت صد هزار بوسه طلب داشتم

هر چه بمن داده یی، وام ادا کرده‌یی
با خبر از حال ما، هیچ نخواهی شدن

تا نکند با تو عشق، آنچه بما کرده‌یی

شعر از فروغی بسطامی, به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین احمدظاهرشهید

· تا تریاک از عراق برسد مارگزیده هلاک گردد,

· تا توانی درجهان خدمت محتاجان کن که دمی یا درهمی یا قدمی یا قلمی

· تا نباشد چوب تر فرمان نبرد گاو و خر

· تو(تب) سوزان مرگ آسان,

· تپ (به فتح ت) کردن به معنی مجبور کردن وتپ خوردن به معنی تاوان وضرر کردن

· تا عاشق نشوی غم عشق را نمی فهمی,

· تو دانی تو,

تو دانی تو، زچه جوهر آفریدی، دل داغدار ما را؟

که هزاران لاله پوشد، پس ازین مزار ما را
چه کنم جز این که گویم، بنگر به لطف بنگر

دل گرمسوز ما را، رخ شرمسار ما

ز سرشک نم فشاندم، به بنفشه زار دوری

که زبوته ها بچینی، گل انتظار ما را
چو نسیم آشنایی، ز کدام سو وزیدی

تو که بیقرار کردی، همه لاله زار ما را ؟
منم آن شکسته سازی، که تو ام نمی نوازی

چه فغانم کنم زدستی، که گسسته تار ما را
ز کویر جان سیمین نه گل و نه سبزه روید
دل رنگ و بو پسندت، چه کند بهار ما را؟

شعر از مهربانو سیمین بهبهانی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی, مهرآیین شهیداحمدظاهر عیار خراسان زمین

· تو را افسون چشمانم,

تو را افسون چشمانم ز ره برده ست و می دانم

چرا بیهوده می گویی ، دل چون آهنی دارم

نمی دانی ، نمی دانی ، که من جز چشم افسونگر

در این جام لبانم ، بادهٔ مرد افکنی دارم

چرا بیهوده می کوشی که بگریزی ز آغوشم

از این سوزنده تر هرگز نخواهی یافت آغوشی

نمی ترسی ، نمی ترسی ، که بنویسند نامت را

به سنگ تیرهٔ گوری ، شب غمناک خاموشی

بیا دنیا نمی ارزد به این پرهیز و این دوری

فدای لحظه ای شادی ، کن این رویای هستی را

لبت را بر لبم بگذار کز این ، ساغر پر می

چنان مستت کنم تا خود بدانی قدر مستی را

تو را افسون چشمانم ز ره برده است و می دانم

که سر تا پا به سوز خواهشی بیمار می سوزی

دروغ است این اگر ، پس آن دو چشم راز گویت را
چرا هر لحظه بر چشم من دیوانه می دوزی

ترانه سرا: فروغ فرخزاد به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ترا صد بار گفتم,

ترا صد بار گفتم که غلامت من همین کافیست

فدای یک سلامت، یک کلامت من همین کافیست

نوشتم پخش کردم، مهر ماندم، دست بی گفتار

حیاتم را، مماتم را بنامت من همین کافیست

اگر چه اقتدای عاشقان در عشق هر رنگ است

ولی با نام تو من اقتدا کردم همین کافیست

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین شهیداحمدظاهرجوانمرد

· تره تخمی است, یعنی آدم بیکاره است

· تربوز تربوز را دیده رنگ می گیرد , یا خربوزه خربوزه را دیده

· ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کاین ره که تو می‌روی به ترکستان اس

· ترشی روی صاحب خانه ما را بس است

· ترنگ او خوش اس, یعنی ساعت اش تیر است, واژه ترنگ یک واژه کابل قدیم است که یکبار چند دهه پیش به یک دوستم قدیمی ام (هنرسالاراسراییل رویا) بکاربردم بسیار خندید وگفت پس از سالهای سال این سخن را باز شنیده است

· تره تخمی اس (است), یعنی ازش چیزی حاصل نمیشود

· تفت نرسید جوش آمد,

· ترشی روی صاحب خانه مرا بس است, سخن مهمان که با بدرویی میزبان روبرومیشود,

· ترحم بر پلنگ تیز دندان
ستم کاری بود بر گوسفندان

· تر وخشک یکجا سوخت

· تشله واری لول میخوره

· تف ته (تف ات را) اگر بالا بیاندازی پس به روی خودت می افتد, یعنی اگر دوستت را بدبگویی پس بخودت برمیگردد

· تفت نرسید جوش آمد,

· تفنگ دهن پر واری هوایی میزنه

· تنگ دست اس ( یعنی بی پول یا کم پول است)

· تنگر (به ضم ت, سکون ن وضم گ) واری استی, یعنی شله استی ودست بردار نیستی ( تنگر به یک خانم کهنسالی می گفتند که شب عروسی, باعروس به خانه داماد میرفت تا سند سرخرویی و پاکی (دستمال خونپر) بکارت عروس را , به خانه پدرومادر عروس ببرد تا سبب سربلندی خانواده عروس, پیش دوست ودشمن شود.)

· تنها تویی تنها تویی,

تنها تویی تنها تویی در خلوت تنهایی ام

تنها تو می خواهی مرا ، با این همه رسوایی ام

ای یار بی همتای من ، سرمایه ی سودای من

گر بی تو مانم وای من ، وای از دل سودایی ام

جان گشته سر تا پا تنم ، از ظلمت تن ایمنم شد

آفتاب روشنم ، پیدا به نا پیدایی ام

من از هوس ها رسته ام ، از آرزوها جسته ام

مرغ قفس بشکسته ام ، شادم ز بی پروایی ام

دانی که دلدارم تویی ، دانم خریدارم تویی

یارم تویی یارم تویی شادی از این شیدایی ام

آن رشک ماه و مشتری آمد به صد افسونگری

گفتم به زهر ننگری ای دولت بینایی ام

شعر از منصوره انابکی زهره به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین احمدظاهرشهید

· تنهایی به خدا می زیبد,

· تنیده یاد تو در تار وپودم میهن ای میهن

تنیده یاد تو در تار وپودم میهن ای میهن

بود لبریز از عشقت وجودم میهن ای میهن

اگرمستم اگر هوشیار اگر خوابم اگر بیدار

بسوی تو بود روی سجودم میهن ای میهن

توبودم کردی از نابودی وبا مهر پروردی

فدای نام تو بود ونوبدم میهن ای میهن

به هرمجلس به هر زندان به هر شادی به هرماتم

بسوی توبودروی سجودم میهن ای میهن

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی

· تو نیکی می‌کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز

· تهمت ناق (ناحق) اس,

· تیرته بیار , یعنی پشت گوش کن و برو پشت کارت

· تیز دویدن افتادن هم دارد,

· توانا بود هرکه دانا بود بدانش دل پیر برنا بود

ازاین پرده برترسخنگاه نیست بهستیش اندیشه را راه نیست

از:حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی

· تو به مه (من) مه به تو,

· توبه توبه از شب هجران توبه,

توبه، توبه، از شب هجران توبه

از چشم گریان ، از قلب ویران از جور خوبان، از رنج ارمان، توبه

زسوز و درد هجران، ناصح خبر نداری

ندیده یی داغ عشق، بدل شرر نداری

تو از فراق کسی، خون در جگر نداری

عشق بود روز و شب، جور و ستم کشیدن

رو، رو، ندیده یی تو، بخاک و خون تپیدن

کجا بود شنیدن، ناصح به مثل دیدن

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

تو (تب) سوزان مرگ آسان

· تو کر (به کسر ک) کر نی کی کر کر, یعنی توکه خود را نه سازی وبالاگوی نه کنی کی کند,

· تو گل ناز همه,

تو گل ناز همه، سرو طناز همه

همه مایل به تو اند چه چاره سازم
مردم شهر به تو گفت که تو زیبای همه

من با زیبای همه چه چاره سازم
تو بیا در بر من، خوب سیمین بر من

از کنار تو جدا چه چاره سازم
من که مجنون شده ام، سخت افسون شده ام

با فسون های شما چه چاره سازم
به تو گفتند که، تویی مجلس آرای همه

آه چه مغرور شدۀ چه چاره سازم

من که مجنون شده ام سخت افسون شده ام

بافسون های شما چه چاره سازم

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· تو گر هستی به پاکی شُهرۀ شهر
مرا رسوا و بدنام آفریدن
اگر می خواره و مستم به کس چی؟ به کس چی؟
اگر آواره و مستم به کس چی؟ به کس چی؟
اگر پیمانه بشکستم به کس چی؟ به کس چی؟
اگر آواره و مستم به کس چی؟ به کس چی؟
اگر باشی تو امشب لیلی من، به کس چی؟ به کس چی؟
چو مجنون عاشقت هستم به کس چی؟ به کس چی ؟
اگر باشی توامشب ساقی من به کس چی؟ به کس چی؟
دهی پیمانه به دستم به کس چی؟ به کس چی؟

به آواز احمدظاهرشهید, نابغه ساز و آواز حوزه فرهنگی آسیای میانه

· تو نیکی میکن و درجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز

· تیغ دادن در کف زنگی مست به که افتد علم ناکس را بدست

· تیرته بیار

· تیز پای و گرد پای, به جاسوس وهمچنان به جن هم گفته میشود. (گویند یک مرد خدا پیش از نماز صبح به حمام رفت, دید پاهای همگی در حمام گرد است, پیش حمامی رفت پرسید چرا پاهای همگی درحمام گرد است, حمامی پای گرد خودرا نشان داده گفت همینگونه, مرد ترسیده بیرون رفت, چند نفر دیگر را دید ازآنها هم پرسید, آنها هم پاهای گردشان را نشان داده گفتند همینگونه, مرد دوپا داشت دوپای دیگر قرض کرده چنان فرار کرد که پشت خودرا هم ندید.)

· تیز دویدن افتادن هم دارد

· ث

· ج

· جان از جان جدا است,

· جان جوری پادشاهی است,

· جان جوری خوشش نمی آید,

· جان کندن لغمانی خوردن پغمانی,

· جان نیست فقط بانجان است

· جای آدم حسود در دوزخ است

· جایی که دل میرود پای هم میرود

· جت (به فتح ج) واری اس (است), یعنی دعوا و دنگره وغالمغال میکند

· جر کردن, یعنی قاپیدن یا از خود کردن, وجر کندن به معنی جویچه کندن هم است

· جزای قروت آب گرم,

· جنده باشی گنده نی

· جل (پرنده) واری ریز (گپ زدن) میکند,

· جمال دلکش یار خراب کرد دل ما را,

اشعار زیبای قند پارسی در مورد جمال

برخیز و بیا بتا برای دل ما

حل کن به جمال خویشتن مشکل ما

یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم

زان پیش که کوزه‌ها کنند از گل ما

شعر در مورد حسن جمال

بی‌جمال تو، ای جهان افروز چشم عشاق، تیره بیند روز

دل به ایوان عشق بار نیافت تا به کلی ز خود نکرد بروز

شعر درباره جمال زیبا

گر سایه‌ی جمال تو افتد بر آفتاب

فایض شود ز پرتو او بی مر آفتاب

وآنگه ز روی صدق کند وز سر خشوع

پیش رخ تو سجده‌ی خدمت هر آفتاب

شعر درباره جمال

ماهی که نظیر خود ندارد به جمال

چون جامه ز تن برکشد آن مشکین خال

در سینه دلش ز نازکی بتوان دید مانندهٔ سنگ خاره در آب زلال

شعر در مورد جمال یار

جلوه ای از جمال خداییم پس چرا از کمالش جداییم؟

قلبمهامان شده سنگ خارا خار کوهیم و گل خار صحرا

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت

کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را

فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب

چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

شعر در مورد جمال

جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب

که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را

در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ

سرود زهره به رقص آورد مسیحا را

شعر در مورد جمال زیبا

خیال روی تو در هر طریق همره ماست

نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست

به رغم مدعیانی که منع عشق کنند

جمال چهره تو حجت موجه ماست

ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید

هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست

شعر در مورد حسن جمال

آن پیک نامور که رسید از دیار دوست

آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست

خوش می‌دهد نشان جلال و جمال یار

خوش می‌کند حکایت عز و وقار دوست

جمله به ماه عاشق وُ ماه اسیر عشق تو

ناله کنان ز دردِ تو، لابه کنان که ای خدا

سجده کنند مهر و مَه پیش رخِ چو آتشت

چونکه کند جمال تو با مه و مهر ماجرا

شعر درباره جمال

دیدم جمال رویت دل از تنم جدا گشت

پرواز کرد به سویت با عشق آشنا گشت

همچون پرنده ای که رسته ست زبندصیاد

خوشحال وشادوخندان از بند تن رها گشت

شعر در مورد جمال یار

ای حسن تو بی‌پایان، آخر چه جمال است این؟

در وصف توام حیران، آخر چه کمال است این؟

رویت چو شود پیدا ابدال شود شیدا

ای حسن رخت زیبا، آخر چه جمال است این؟

نگر ز صبا دامن گل چاک شده بلبل ز جمال گل طربناک شده

ز جمال عالم آشوبت نقاب افتد

که من دیوانه گردم بازو خلقی در عذاب افتد

زهی بر جمال تو افشانده جان گل ز روی تو بی‌رونق اندر جهان گل

· جن گرفتیش, یعنی بسیار خشمگین شد

· جنگ سر لحاف ملا نصرالدین بود

· جنگ شدیار سر شدیار (یعنی هرسخن جایی وهرنکته مکانی دارد)

· جنگه (جنگ را) به پیسه میخره (میخرد)

· جل (به ضم ج ) و پوستکش از او (آب)برآمد (یعنی افشا شد)

· جل (به فتح ج) واری ریز میکنه

· جل وپوستکش معلوم شد

· جواب ابلهان خاموشی است,

· جواب بی پیر را لامذهب میدهد,

· جوانمرگی را نمود میدهد

· جوانی هم بهاری بود و بگذشت

· جوپه دگه (دیگر) هرات میروم, جوپه یعنی بار یا دفعه دیگر,

· جو طالع ز خروار هنر به گرطالع نبود بازهنر به

· چو گفتی دلیلش را بیار

· جوینده یابنده اس (است)

· چ

· چابک راه رفتن , تیز راه رفتن

· چار اشکل اش تیت اس, یعنی سلامت است

· چار باید زیستن ناچار باید زیستن

· چارپیرش کرده یعنی راه گریز برایش نمانده,

· چار تکه لمبر (نمره) بدل, به آدم های چالباز گفته می شود

· چهار زن, درقدیم به اشخاصی گفته میشد که از طرف پادشاه مؤظف به ابلاغ فرمان پادشاه در هنگام گشت در بازار برای مردم بود

· چار نعل دویدن, یعنی تیز دویدن, به یک ترات دویدن, چابک دویدن

· چاغمبی, چاقک

· چال باز, چالاک ورند

· چال لغمانی یعنی چال هوشیارانه, گویند روزی یک لغمانی ویک شیطان باهم رفیق شدند تا باهم از لغمان تا کابل پیاده راه بزنند. میان شان موافقه شد تا یکی برشانه دیگری بالا شود ویک آهنگ را بخواند و هنگامی که آهنگ به پایان رسید دیگری بالای شانه دومی بالاشود ویک آهنگ را بخواند وبه همین گونه تکرارشود تا کابل برسند. نوبت اول از شیطان شد تا بالای شانه لغمانی بالاشود وآهنگ شاه کوکوجان را شیطان خواند که تا 5 دقیقه به پایان رسید, نوبت لغمانی رسید که بالای شانه شیطان سوار شود وآهنگی را بخواند. لغمانی دربالای شانۀ شیطان, آهنگ له له لی له له لی را شروع کرد و هرچه شیطان معطل کرد له له لی له له لی به پایان نرسید و شیطان از شیمه افتاد وهرچه به لغمانی میگفت که کی آهنگت خلاص میشود لغمانی میگفت هنوز سر (به ضم س) نگرفته آهنگ پسان شروع میشود ونفس شیطان را تا کابل از قفسش کشید مگر آهنگ له له لی لغمانی هنوز پایان نیافته بود. همچنان یک دوست زندان پلچرخی من درسال 1362 خورشیدی, بنام دکترعبدالله صافی پزشک شفاخانه 400 بستر نظامی نام داشت که میگفت شما کابلی ها را که (رند بچه کابل) میگویند مگرهیچ هوشیار ورند نیستید. هوشیاری ورندی را شما از لغمانی ها یادبگیرید. او میگفت که لغمانی ها همه وقته 200 جوان کمربسته را برای حکومت آینده تیار وآماده می سازند وهرحکومتی که آمد همان 200 جوان را برایش پیش میکند تا درکارهای لشکری وکشوری جابجا شوند وهمان ها, همه لغمانی ها را حمایت وبه کارهای بهتر مقرر می نمایند وبه همین صورت, کار ما چوک وچاق است و به ندرت دچار زیان وخساره می شویم.

· چاه کن در چاه است (یعنی هرکه برای دیگران چاه بکند سرانجام خودش در چاه می افتد)

· چپق اش برابر شد, یعنی تا توانست خود را پر و پیوند کرد وخورد و برد

· چپ بنشین راست بگو,

· چپه گرمک شد, یعنی قافله چو برگشت خر لنگ سرگشت

· چت شد, یعنی لنگ خاک شد وخوید( درپهلوانی بازنده شد),

· چرا دیشب به سوی من نمی دیدی,

چرا دیشب به سوی من نمیدیدی، نمیدیدی

نهانی هم به سوی من نخندیدی، نخندیدی

تغافل بود یا از بودن اغیار ترسیدی؟

مبادا نازنین من، زمن تو سرگران باشی

خدا نا خواسته ای جان، به حرف این و آن باشی

تمام شب از این غم دلبرمن خون دل خوردم

به آه و گریه و زاری، شب خود را به سر بردم

به آواز اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· چراغی که درخانه بسوزد مسجد را صبر است

· چرچرک را گفتن چرا روز نمی برایی؟ گفت شب چه قدر دارم که روز برایم

· چره یی فیر میکنه

· چرسی را لاف وپتاق رسیده وبس,

· چست و چالاک, یعنی هوشیار و اوچ و دست وپایی,

· چشم براه دوست,

· چشم حیا اش کورشده است,

· چشم سیه داری,

چشم سیه داری قربانت شوم من خانه کجا داری مهمانت شوم من
زلف سیه داری قربانت شوم من خانه کجا داری مهمانت شوم من
سرت عاشق شدم رویته قربان گرفتار تو ام مویته قربان
هزاران راز دل نا گفته گفتی دو چشمان سخن گویته قربان
اگر یار مرا دیدی به خلوت بگو ای بیوفا ای بی مروت
گربیان را ز دستت چاک کردم نخواهم دوخت تا روز قیامت

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· چشم چران( زیبا رویان را از این سو و آنسو با چشم هوس دیدن)

· , سرمه گدی بمرم سرمه گدی

سرمه کردی، بمرم سرمه کردی

چشم را سرمه زدی، زلف را حلقه زدی

خم به ابرو زدی، زخم دلم باز کدی

وان گهی رفتی و آهنگ دگر ساز کدی

ز لعلت نشه ی صد جام خیزد

ز چشمت گردش ایام خیزد

ز خجلت ماه گردون آب و گردد

مه من گر به کنج بام خیزد

ز دیگ پخته گان ناید صدایی

خروش از مردمان خام خیزد

ز سوز مرگ یابم راز هستی

سر آغاز من از انجام خیزد

سرمه کردی، بمرم سرمه کردی

چشم را سرمه زدی، زلف را حلقه زدی

خم به ابرو زدی، زخم دلم باز کدی

وان گهی رفتی و آهنگ دگر ساز کدی

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

ترانه های عاشقانۀ چشم از شاعران بزرگ:

ای چشم تو دلفریب و جادو در چشم تو خیره چشم آهو

در چشم منی و غایب از چشم زآن چشم همی‌کنم به هر سو

صد چشمه ز چشم من گشاید چون چشم برافکنم بر آن رو

چشمم بستی به زلف دلبند هوشم بردی به چشم جادو

هر شب چو چراغ چشم دارم تا چشم من و چراغ من کو

این چشم و دهان و گردن و گوش چشمت مرساد و دست و بازو

مه گر چه به چشم خلق زیباست تو خوبتری به چشم و ابرو

با این همه چشم زنگی شب چشم سیه تو راست هندو

سعدی به دو چشم تو که دارد چشمی و هزار دانه لولو

از:سعدی شیرین سخن

تک بیت های ناب شعر عاشقانه چشم از شاعران کهن

گویی دو چشم جادوی عابدفریب او بر چشم من به سحر ببستند خواب را

چشمت به کرشمه خون من ریخت وز قتل خطا چه غم خورَد مست

توبه کنند مردم از گناه به شعبان در رمضان نیز چشم‌های تو مست است

چشمت چو تیغ غمزه خونخوار برگرفت

با عقل و هوش خلق به پیکار برگرفت

آورده ز غمزه سحر در چشم در داده ز فتنه تاب در موی

سعدی شیرین سخن

دو چشمش بسان دو نرگس به باغ مژه تیرگی برده از پر زاغ

حکیم فردوسی طوسی

مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است زان رو سپرده‌اند به مستی زمام ما

راه دل عشاق زد آن چشم خماری

پیداست از این شیوه که مست است شرابت

به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد

فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت

چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است

لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست

چشم تو ز بهر دلربایی در گردن سحر ذوفنون باد

نرگس همه شیوه‌های مستی از چشم خوشت به وام دارد

ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که می‌بینم

کمین از گوشه‌ای کرده‌ست و تیر اندر کمان دارد

لسان الغیب حافظ شیرازی

مست شوند چشم‌ها از سکرات چشم او

رقص‌کنان درخت‌ها پیش لطافت صبا

به دو چشم من ز چشمش چه پیام‌هاست هر دم

که دو چشم از پیامش خوش و پرخمار بادا

مولانای بلخی رومی

دهانی و چشمی به اندازه تنگ یکی راه دل زد یکی راه چنگ

به چشمی ناز بی‌اندازه می‌کرد به دیگر چشم عذری تازه می‌کرد

نظامی گنجوی

از چشٖم و دل مپرس که در اولین نگاه

شد چشم من خرابِ دل و دل خراب چشم

صائب تبریزی

· چشم گشنه (گرسنه) ره (را) خدا سیرکنه (کند),

· چلو صافش از آب بر آمد (یعنی رسوا شد)

· چقری به چقوری میگه شگافایت د گور

· چشم آدم گشنه را مال دنیا پر پر کند یا خاک گور

· چشم بد دور

· چشم حق بیشن کور شده است

· چشم خوده سرخ کرده, یعنی میخواهد آنرا تصاحب نماید,

چشم جادویی, به چشمان خمار ودلبر گفته میشود که دل در دلخانه بیننده نمی گذارد, چشمان خمار یار نیرویی دارند که هر کسی را مجذوب خود می کنند. یک نیروی جذب فوق العاده که در هیچ نیروی کششی وجود نخواهد داشت. آن چشمان خمار تو دیدن دارند. من به فدای آن چشم خمار تو شوم که اگر آن چشمان نبودند، بی گمان هیچ شاعری نبود که شعری زیبا بسراید و هیچ عاشقی نبود که عاشق آن ها گردد.

اشعار عاشقانه حافظ

شعر در مورد چشم زیبای یار

چشمم چو به چشم خویش چشم تو بدید

بی چشم تو خواب چشم از چشم رمید

ای چشم همه چشم به چشمت روشن

چون چشم تو چشم من دگر چشم ندید

…………………………..

شعر در مورد چشم های زیبا از باباطاهر عریان

دل عاشق به پیغامی بسازد خمار آلوده با جامی بسازد

مرا کیفیت چشم تو کافیست ریاضت‌کش به بادامی بسا

…………………………..

شعر در مورد زیبایی چشم از حافظ شیرازی

ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که می‌بینم کمین از گوشه‌ای کرده‌ست و تیر اندر کمان دارد

شعر درباره چشم زیبا از سعدی شیرین سخن

ای چشم تو دلفریب و جادو در چشم تو خیره چشم آهو

در چشم منی و غایب از چشم زآن چشم همی‌کنم به هر سو

صد چشمه ز چشم من گشاید چون چشم برافکنم بر آن رو

چشمم بستی به زلف دلبند هوشم بردی به چشم جادو

هر شب چو چراغ چشم دارم تا چشم من و چراغ من کو

این چشم و دهان و گردن و گوش چشمت مرساد و دست و بازو

مه گر چه به چشم خلق زیباست تو خوبتری به چشم و ابرو

با این همه چشم زنگی شب چشم سیه تو راست هندو

سعدی به دو چشم تو که دارد چشمی و هزار دانه لولو

شعر از سعدی شیرین سخن

شعر در مورد چشمان زیبای یار

چشم زیبای تو آهوی فـــــــــــــــــراوان دار هرکه عاشق بشود رو به بیـــــــــــــابان دارد

رقص گاهی به غزل های تو در می مــــــاند بلخ تا قونیه صد شاعر پنهــــــــــــــــان دارد

هرکه باچشم تودرگیــــــــــــر شودمیداند ماه باچشم توعمـــــری است که جریان دارد

شعر برای چشمان زیبا از فردوسی

دو چشمش بسان دو نرگس بباغ مژه تیرگی برده از پر زاغ

حکیم فردوسی طوسی

شعر در وصف چشمان زیبا

از غم که چشم های تو لبریز می شود انگار فصل ها همه پاییز می شود
تلفیق چشم شیر و غزال است چشم تو چون با غرور و عشق گلاویز می شود

در هر نگهت مستی صد جام شرابست

چشمان تو میخانه دل های خراب است
زد شعله به جان چشم فریبای تو هر چند

برق نگهت زود گذر همچو شهاب است

…………………………..

یک شعر در مورد چشمان زیبا

دل ‌های سنگ را به نگاهی طلا کنی این کیمیاگری هنر چشم‌ های توست

…………………………..

· چشم چغر (به فتح چ و غ) موزی است

· چشم زدنی دارد, یعنی چشم نظر دارد (عین)

· چشم سخن گویش هزار راز دارد,

· چشمک زدن, یعنی اشاره کردن, گاهی درکابل قدیم پسران بسوی دختران چشمک میزدند وباین ترتیب اظهار محبت یا چشم چرانی میکردند

· چشم لق ( دیده درا),

· چشم ودیده نداره(یعنی بخیل است وخوبی دیگران را دیده نمی تواند)

· جنگه (جنگ را) به پیسه میخره, یعنی جنگ را بسیار خوش دارد

· چقمق , اصلا یک وسیله آتش زدن است مگر به آدمهای تیز وچالاک هم گفته میشود,

· چکه چورهای عاشقان و عارفان,

· چلو صافش از آب برآمد

· چلوس, گشنه چشم

· چنان دعوا جلاب است که با 9 قاضی کور آشنایش میکند,

· چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت

· چه بیهوده چه ساده,

چه بیهوده چه ساده من عاشق خسته

یک عمری به هوای تو و عشق تو دویدم
ولی از تو جوابی نشنیدم نشنیدم

بجز عشق پاکم از این دل چه میخواستی
چرا راست نگفتی اگر مرا نمی خواستی

دیگر دوستت ندارم برو زود از کنارم
برو زود از کنارم
تو بودی سرابی که فریب تو را خوردم

دریغا از این دل که بدست تو سپردم
دیگر دوستت ندارم
برو زود از کنارم برو زود از کنارم

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· چه گرمی, چه خوبی, شرابی,

چه گرمی، چه خوبی، شرابی؟ چه هستی؟

بهاری، گلی، ماهتابی؟ چه هستی؟

چه هستی كه آتش به جانم كشيدی؟

سرود خوشی؟شعر نابی؟ چه هستی؟

چه شيرين نشستی به تخت وجودم

خدا را، غمی؟ التهابی، چه هستی؟

فروغی كه از چشم من می گريزی؟

و يا ای همه خوب، خوابی؟ چه هستی؟

شدم شاد تا خنده كردی به رويم

تو بخت منی؟ ماهتابی؟ چه هستی؟

لب تشنه‌ام از تو كامی نگيرد

فریبی؟ دروغی؟ سرابی؟ چه هستی؟

تو از دختران ترنج طلایی

و یا از پری‌های آبی؟ چه هستی؟

ترا از تو می پرسم ای خوب خاموش

چه هستی؟ خدا را جوابی, چه هستی؟

· شعر از حسین منزوی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان زمین

· چو ایستاده یی دست افتاده گیر

· چوتار (به آدم چالاک و زرنگ گفته میشود)

· جوری مفت خزانه غیب, به دادخدا شکر,

· چوکی حکومتی لنگ حمام است, امروز بجان یکی فردا بجان دیگری

· چو گفتی دلیلش بیار

· چون درخت فروردین,

چون درخت فروردین پرشكوفه شد جانم

دامنی ز گل دارم بر چه كس بیفشانم؟
ای نسیم جان پرور امشب از برم بگذر

ورنه این چنین پرگل تا سحر نمی مانم
لاله وار خورشیدی در دلم شكوفا شد

صد بهار گرمی زا سر زد از زمستانم
دانه ی امید آخر شد نهال بارآور

صد جوانه پیدا شد از تلاش پنهانم
پرنیانِ مهتابم در خموشی شب ها

همچو كوۀ پابرجا سر بنه به دامانم
بوی یاسمن دارد خوابگاه آغوشم

رنگ نسترن دارد شانه های عریانم
شعر همچو عودم را آتش دلم سوزد

موج عطر از آن رقصد در دل شبستانم
كس به بزم میخواران حال من نمی داند

زانكه با دل پرخون چون پیاله خندانم
در كتاب دل، سیمین! حرف عشق می جویم
روی گونه می لرزد سایه های مژگانم

شعر از مهربانو سیمین بهبهانی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین احمدظاهرشهید

· چه پیر چه عصای پیر

· چه خلاف سر زد از ما,

چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی

بر دشمنان نشستی، دل دوستان شکستی

سر شانه را شکستم به بهانهٔ تطاول

که به حلقه حلقه زلفت نکند درازدستی

ز تو خواهش غرامت نکند تنی که کشتی

ز تو آرزوی مرهم نکند دلی که خستی

کسی از خرابهٔ دل نگرفته باج هرگز

تو بر آن خراج بستی و به سلطنت نشستی

به قلمروی محبت در خانه‌ای نرفتی

که به پاکی‌اش نرفتی و به سختی‌اش نبستی

به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم

ز غرور ناز گفتی که مگر هنوز هستی

ز طواف کعبه بگذر، تو که حق نمی‌شناسی

به در کنشت منشین تو که بت نمی‌پرستی

تو که ترک سر نگفتی ز پیش چگونه رفتی

تو که نقد جان ندادی ز غمش چگونه رستی

اگرت هوای تاج است ببوس خاک پایش

که بدین مقام عالی نرسی مگر ز پستی

مگر از دهان ساقی مددی رسد وگرنه

کس از این شراب باقی نرسد به هیچ مستی

مگر از عذار سر زد خط آن پسر فروغی

که به صد هزار تندی ز کمند شوق جستی

شعر از فروغی بسطامی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان زمین

· چیچله باز, زبانباز

· چیزی آسیا کند (به ضم ن) چیزی گندم تر

· چیزی که عیان اس (است) چه حاجت به بیان اس (است)

· چیزی میگه (میگوید)که در قطی عطار نیست

چیستان چیستان چیست درخانه کیست! کسانی که به چیستان‌ها علاقمندند معمولا افرادی باهوش هستند. همچنین جواب چیستان, یکی از سرگرمی‌های مهیج برای همه است. بمانند:

اشتر بمرد از لاغری ازبس که پی بسیار داشت نی در زمین نی در آسمان وقت سحر نزدیک شام پاسخ: شتر لاغری گرانبار بالای پلی بهنگام بامداد در نزدیکی شام (سوریه) مرد

1- پوست در پوست گرد يكديگر چيست آن گرد گنبد بي در
رخش از آب ديده گردد تر هر كه بگشايد اين معما را


2- گرد است و دراز و در ندارد آن چيست كه پا و سر ندارد
جز نام دو جانور ندارد اندر شكمش ستارگانند


3-كليد آهنين قفلش گشايد كدام است گنبدي كه درندارد
زهر بچه دو صد مادر بزايد هزاران بچه دارد در شكم بيش


4- هر چه افتاده ريزريز كند چيست كاندر دهان بي دندان
در زمكان هر دو گوش تيز كند چون زني در دو چشم او انگشت

5 - قطره ژاله اي چكيده بر او چيست آن گل كه رسته بر لب جو
مظهر عشق و رونق بستان؟ صورتش شكل صورت انسان

جواب چیستان

1-پیاز 2- خربوزه 3- تربوز (هندوانه) 4 - قیچی 5 - بستان

آن چیست که دست دارد، اما نمی‌تواند کف بزند؟
پاسخ: ساعت

  • آن چیست که چشم دارد، اما نمی‌تواند ببیند؟
    پاسخ: سوزن

  • آن چه چیزی است که می‌تواند به سراسر دنیا سفر کند در حالی که در یک گوشه نشسته است؟
    جواب: تکت پوسته

  • آن چیست که سر دارد، اما بدن ندارد؟
    جواب: سکه

  • کجاست که رودخانه هایش بدون آب، شهر هایش بدون ساختمان و جنگل هایش بدون درخت هستند؟
    جواب: نقشه جهان

چیستان خیلی سخت با جواب کوتاه

  • آن چیست که دو دفعه اول به رایگان هرکس داده می‌شود، ولی دفعه سوم باید پول آن را بدهید؟
    جواب: دندان

  • من وقتی جوان هستم قد بلندی دارم و وقتی پیر شدم کوتاه قد می‌شوم. من چه هستم؟
    جواب: شمع

  • آن چیست که خیس می‌شود تا شما خشک بشوید؟
    جواب: رویپاک یا جانپاک

  • آن چیست که اگر غذا به آن بدهی زنده است و اگر آب به آن بدهی می‌میرد؟
    جواب: آتش

  • دیروز اگر فردا بود امروزیکشنبه بود. امروز چندشنبه است؟
    جواب: سه شنبه

  • تنها کلمه ای که در فرهنگ لغت اشتباه نوشته می‌شود؟
    جواب: کلمه «اشتباه»

  • مادر جمشید چهار فرزند دارد: مهرداد، رستم و سراب . نام فرزند چهارم او چیست؟
    جواب: جمشید

چیستان سخت همراه جواب طولانی

تعدادی ازچیستان سخت همراه با جواب که نیاز به تفکر و دقتی بیشتری برای پاسخ گویی دارند :

  • فردی خانه‌ای ساخته که هر چهار دیوار آن به سمت جنوب پنجره دارد خرسی بزرگ به این خانه نزدیک می‌شود این خرس چه رنگی است؟
    پاسخ: خرس سفید است. چون خانه‌ای که هر چهار دیوارش رو به سمت جنوب پنجره داشته باشد باید در نوک قطب جنوب باشد.

  • یک زن و شوهر هفت پسر دارند و هر پسر یک خواهر این خانواده چند نفرند؟
    پاسخ: ده نفر. آن‌ها دارای یک خواهرند که خواهر همه برادران است.

  • اگر تنها یک گوگرد داشته باشید و وارد یک اتاق سرد و تاریک شوید که در آن یک بخاری نفتی یک چراغ نفتی و یک شمع باشد اول کدامیک را روشن می‌کنید؟پاسخ: ابتدا باید گوگرد را روشن نمود و سپس با آن برای روشن کردن دیگر وسایل اقدام کرد.

  • من چه تعدادی گل دارم اگر همه آن‌ها رز هستند بجز دوتا، همه آن‌ها لاله هستند بجز دوتا و همه آن‌ها آفتابگردان هستند بجز دو تا؟
    پاسخ: سه شاخه گل. یک شاخه گل رز، یک شاخه گل لاله و یک شاخه گل آفتابگردان

  • پادشاه به دخترانش گفت که هرکدام سه غوری یکسان را با یک مقدار آب پر کنند و همزمان روی اجاق بگذارند. آب غوری هرکس سریع‌تر به جوش بیاید، شوهرش وارث پادشاه خواهد بود. غوری کوچکترین دختر که اصلا نمی‌خواست ازدواج کند زودتر از همه به جوش آمد. چرا؟
    پاسخ: دو دختر بزرگتر غوری هایشان را مدام برمی داشتند که چک کنند جوش آمده با نه، به همین دلیل زمان بیشتری طول کشیده تا آب غوری های شان جوش بیاید.

  • روزی یک فردی که اهل منطق بود به شهری رفت و قصد داشت که به سلمانی برود. در آن شهر بیشتر از دو سلمانی وجود نداشت. به سراغ سلمانی اول که رفت او را بسیار ژولیده و نامرتب دید و پس از آن به سراغ سلمانی دوم که رفت او را با ظاهری بسیار آراسته یافت. سپس او تصمیم گرفت که به نزد سلمانی اول برود. به نظر شما چه دلیلی داشت؟
    پاسخ: چون در آن شهر دو سلمانی بیشتر وجود نداشت پس مسئول سلمانی به نزد دیگری رفته تا سر او را اصلاح کند بنابراین، چون سلمانی دوم مو‌هایی آراسته داشته، پس سلمانی اول مو‌های او را اصلاح کرده و کار او بهتر است.

  • در صبح روز شنبه مردی به قتل رسید. او در زمانی که همسرش در خواب بود به قتل رسید. همسر او هر چه که می‌دانست به پاسبان( پولیس) گفت. او گفت: که: در زمان قتل، آشپز مشغول آماده کردن صبحانه بوده و خدمتگار در حال نظافت و مستخدم نیز پاکت‌ها را دریافت می‌کرده است. پاسبان پس از شنیدن صحبت‌های همسر مقتول بلافاصله فرد مجرم را دستگیر می‌کند. به نظر شما پاسبان به چه کسی مظنون شده و چرا؟
    پاسخ: همسر مقتول، قاتل است. زیرا او گفته در زمان قتل خواب بوده، چگونه شخصی که خواب است می‌تواند از اتفاقات اطراف خود با خبر باشد.

  • رئیس به شوخی و برای امتحان شخص به فرد مهندس گفت اگر پس از استخدامت در اینجا به تو پیشنهاد دهم که تا زمان تولید گوشی لومیا 960، دو سوم حقوقت را بدهم و بعد از تولید این گوشی، حقوقت را ۶ برابر کنم چه می‌کنی؟ فرد گفت بدون شک پیشنهاد شما را رد می‌کنم! به نظر شما چرا مهندس این پیشنهاد را رد کرد؟
    پاسخ: مهندس از روی عکس های تبلیغاتی مدل های پیشین متوجه شد که نام گوشی های لومیا، از ساعت الگو گرفته و چون ساعت 9:60 نداریم بنابراین گوشی لومیا 960 هیچوقت تولید نخواهد شد و او با قبول این پیشنهاد ضرر می‌کند.

· چینی ها در آسمان طیاره ودر زمین تانک را نمی خوردند باقی همه چیز را می خورند

· ح

· حاجی بمبئی , در سابق حج روان, نخست که به بمبئی میرفتند تا از آنجا بوسیله آبگوت برای حج به عربستان بروند, وقتی که به بمبئی میرسیدند موسم حج تیر شده می بود وپس به خانه های خود برمیگشتند, آنها حاجی بمبئی می گفتند

· حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مگشا چون دگران قرآن را

· حافظ وظیفه تو گفتن است وبس درقید آن مباش که شنید یا نشنید

· حاجی ره (را) در کعبه نیافی, یعنی پیدا کردن شخصی مشکل افتاده

· حاضر را لقمه غایب را تکبیر,

· حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس در بند آن مباش که نشنید یا شنید

· حساب از بغداد برمیگردد

· حساب به مثقال بخشش به خروار, سالهای پیش اوزان کشور به مثقال, پاو, چارک, سیر وخروار سنجیده می شد وپسانها آنرا به کیلو تبدیل کردند

· حسن غم کش مباش, آنکه درغم همه آه وناله میکند,

· حاشا که من به موسم گل ترک می کنم,

حاشا که من به موسم گل ترک می کنم

من لاف عقل می زنم این کار کی کنم
مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم

در کار بانگ بربط و آواز نی کنم
از قال و قیل مدرسه حالی دلم گرفت

یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم
کو پیک صبح تا گله های شب فراق

با این خجسته طلعت فرخنده پی کنم
کی بود در زمانه وفا جام می بخواه

تا من حکایت جم و کاووس و کی کنم
از نامه ی سیاه نترسم که روز حشر

با فیض و لطف او صد از این نامه طی کنم
آن جان عافیت که به حافظ سپرد یار
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم

ترانه سرا: حضرت حافظ شیرازی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· حسن چپ,

· حسن یوسف، یدبیضا، دم عیسی داری
آنچه خوبان همه دارند تو یک‌جا داری

· حسنت رباید آب و تاب

حسنت رباید آب و تاب از آفتاب، ای ماهتاب
برکن سحابی چون نقاب ای باحجاب، ای ماهتاب

ای تاج زر اکلیل شب ای نقریان قندیل شب
ای باعث تجلیل شب زرین حباب ای آفتاب

حسنت رباید آب و تاب از آفتاب، ای ماهتاب
برکن سحابی چون نقاب ای باحجاب، ای ماهتاب

در پرتو ات می میزنم جام پیاپی میزنم
بی تو قدح کی میزنم بر من بتاب ای ماهتاب

برکن سحابی چون نقاب ای با حجاب ای ماهتاب

ای کشتی زرینه پوش باشی روان لیکن خموش
در بحر بی جوش و خروش بی اضطراب ای ماهتاب

حسنت رباید آب و تاب از آفتاب، ای ماهتاب
برکن سحابی چون نقاب ای باحجاب، ای ماهتاب

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· حلوا تا کام کاچی تا بام,

· خ

· خار بغل, به مهمان ناخواسته یا همراه نا خواسته گفته میشود

· خارپشتک بچه خوده میگوید بخمل بچیم

· خاک د (در) سر آدم نامرد

o خال هندو, یعنی خال سیاه,

حضرت حافظ شیرین کلام ما گوید:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

بخال هندویش بخشم سمرقند وبخارا را

و صائب تبریزی در جواب می گوید:
هر آنکس چیز می بخشد، ز جان خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندو اش بخشم سر و دست و تن و پا را

و شهریار در جواب می گوید:
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندو اش بخشم تمام روح و اجزا را

و دوستی گوید:
هر آن کس چیز می بخشد، به زعم خویش می بخشد
یکی شهر و یکی جسم و یکی هم روح و اجزا را
کسی چون من ندارد هیچ در دنیا و در عقبا
نگوید حرف مفتی چون ندارد تاب اجرا را

· خال به کنج لب یکی دره مشک فام دو,

خال به کنج لب یکی، طُرۀ مشک فام دو

وای به حال مرغ دل، دانه یکی و دام دو
محتسب است و شیخ و من، صحبت عشق در میان

از چه کنم مجابشان؟ پخته یکی و خام دو
از رخ و زلفت ای صنم روز من است همچو شب

وای به روزگار من، روز یکی و شام دو
ساقی ماهروی من از چه نشسته غافلی؟

باده بیار و می بده، صبح یکی و شام دو
مست دو چشم دلرُبا همچو قرابه پُر ز می

در کف ترک مست بین، باده یکی و جام دو
کُشتهء تیغ ابرویت گشته هزار همچو من

بستهء چشم جادویت، میم یکی و لام دو
وعدۀ وصل می دهی لیک وفا نمی کنی

من به جهان ندیده ام، مرد یکی و کام دو
گاه بخوان سگ درت، گاه کمینه چاکرت
فرق نمی کند مرا، بنده یکی و نام دو

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· خال هندو یعنی خال سیاه

· خام بودم پخته شدم سوختم بکس معلوم نشد

· خان کلان دسترخوانش (دندان خلالش) کلان

· خانه بابیم پر از آرد ترمیده به مه که نرسه چه فایده

· خانه از پای بست ویران است خواجه درفکر نقش ایوان است

· خانه دار را یک خانه بی خانه را صد خانه

· خانه خوده (خود را) غجغو (به کسر غ سکون ج وضم غ) غجغو کرد پولش را نیافت,

· خانه عروس دنگ و دول خانه داماد هیچ گپی نیست,

· خاین خایف است,

· خبرداری که درد و رنج ودرمانم تویی جانا,

خبر داری که درد و رنج و درمانم تویی جانا؟ ای جانا

خبر داری که دین و عشق و ایمانم تویی جانا؟ ای جانا
خبر داری که درد و رنج و درمانم تویی جانا؟ ای جانا
قبول عشق من کن ای سرت گردم به الطافت، ای جانا
که منظور دل زار و پریشانم تویی جانا، ای جانا
دلم را برده از کف خنده های نازنین تو، ای جانا
انیس گریه های شام هجرانم تویی جانا، ای جان

خبر داری که درد و رنج و درمانم تویی جانا؟ ای جانا

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· خپک زیر بوریا است, کسی که خودرا تگ می اندازد مگر از هر جا بو میکشد و آگاه می شود

· خدا از شر آدمهای بی غیرت نجات بدهد, بی غیرت را گفتند در درخت سوز( سبز) کرده گفت خیر است زیرسایه اش می نشینم

· خدا روز نتیش (نه دهدش) ورنه بقه ره (را) نال (نعل) میکنه (میکند),

· خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار

· خدا یا ! هرچه خواهی کن ولی محتاج نامردان مکن

· خپوسه, به آنهایی گویند که کومه های کشال از چاقی وفربه بودن دارند

· خرابم زمستی، خرابم خدایا ,

خرابم زمستی، خرابم خدایا

شرابم سراپا، شرابم خدایا
رۀ کعبه از هر بیابان که پسرم

دهد خار صحرا جوابم خدایا
به هر سینه ای سر نهم ناله خیزد

غمم، حسرتم، التهابم خدایا
ز دیدار من دیده آزرده گردد

مگر چهرۀ آفتابم خدایا
مرا شاید از شعله ها آفریدی

که سر تا به پا پیچ و تابم خدایا
چنان در دل اشکها غرق گشتم

ز غم همچو نقشی، بر آبم خدایا
ز هر موج، ویران شود خانه من

به دریای هستی، حبابم خدایا
دلم شکوه از ماه و پروین ندارد

من از خویشتن در عذابم خدایا
چو موجم، سراسر خروشم اللهی

چو یادم، سراپا شتابم خدایا
ز رویای هستی بجز غم ندیدم
همین بود تعبیر خوابم خدایا

شعر از بهادر یگانه به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی شهیداحمدظاهر عیارخراسان زمین

· خراج, به آدم سخی مشرب و نان ده گفته میشود

· خراس (خروس) واری راه میره که بام زیرپایش نه غلتد

· خراس (خروس) که بی وقت آذان داد جایش زیر پلو است

· خرامان خرامان راه رفتن, یعنی دخترانی که با ناز ونخره راه می روند

· خر بیکار سواری بچا (بچه ها)

· خرچ اگر از کیسه مهمان بود حاتم طایی شدن آسان بود

· خر چه داند قدر حلوا ونبات توبره کاه باشد وکنج رباط

· خر مستی ( خیز وجست ومستی بیجا وبی معنی)

· خرکاری هم یک هنر اس (است)

· خر عیسی گرش به مکه برند چون باز آید هنوز خرباشد گرش با آب زمزم شویند پلید باشد و پلید تر شود

· خره به خروار پیدا میشه, یعنی بسیار یافت میشود

· خره به خروار دروغ میگه

· خر ورای عر میزند,

· خشت اول چون نهاد معمار گژ تاثریا میرود دیوار کژ

· خشت بر دریا زدن بی حاصل است
مشت بر سندان زدن نه کار عاقل است

· خشکه (به ضم خ) بانکه ( به مردان چس (به ضم چ) دماغ و لافوک گفته می شود)

· خشک دماق ( موی دماغ و زود رنج)

· خلق (به ضم خ) خوش خلق (به فتح خ) را شکار میکند,

· خم خم رفتن صیاد آفت هاست مرغان را,

· خنده برلب های ترا,

خنده به لب های ترا ناز و ادا های ترا

یگان نگاه های ترا ای جان که دارد

عاشق زارت هستم، دل بیقرارت هستم

شب انتظارت هستم، ای دلبر من

بی غیر من یارت کیست جز من وفادارت کیست

دلبر و دلدارت کیست ای دلبر من

به آواز اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ایا صیاد رحم کن,

ایا صیاد رحمی کن مرنجانید جانم را

پر و بالم بکن اما مسوزان آشیانم را

به گردن بسته یی چون رشته و در پای زنجیرم

مروت کن اجازت ده که بگشایم دهانم را

در این کنج قفس دور از گلستان سوختم مردم

خبر کن ای صبا از حال زارم باغبانم را

ز تنهایی دلم خون شد ندارم محرم رازی

که بنویسد برای دوستداران داستانم را

به آواز اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· میخندم اگر امشب، با یاد تو میخندم,

میخندم اگر امشب، با یاد تو میخندم

میخندم بروی خویش، بیهوده نمی خندم

غمگینم اگر بینی، از هجر تو غمگینم

خرسندم اگر خواهی، با وصف تو خورسندم

پیوستم اگر امشب، لب بر لب پیمانه

بر یاد لبت باشد، پیمانه به پیوندم

دوری تو اگر از من، از خود بتو نزدیکم

کز این همه راه دور از لبت افگندم

دل کندن از این مردم سهل است مرا، زیرا

تا دل به تو افگندم، دل از همه بر کندم

می گریم ازین دوردی، میخندم اگر هر شب

بیهوده نمی گریم، بیهوده نمی خندم

ای کوکب رخشانم، ای زهرهِ تابانم

برتاب به ایمانم، در هجر تو تا چندم

تو با همه پیوستی، از من همه بگسستی

من از همه اگر بگسستم، تا خود بتو پیوندم

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین احمدظاهرشهید

· خواب دیر دارد, یعنی تنبل است

· خوه (خواب را) سرش حرام کرده, یعنی پریشانش ساخته

· خواب مرغی دارد, یعنی زور بیدار میشود

· خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت باش

· خورد کلان کار, یعنی اوقی و افسقال,

· خود کوزه وخود کوزه گر وخود گل کوزه,

· خودت میدانی گل من,

خودت میدانی گل من، باید بدانی

عاشقت هستم گل من، عاشقت هستم

چرا بسویم تو شبی تنها نیایی

تو از آسمان ها با من سخن گو

تو از می و جام ها با من سخن گو

تو یار زیبای من، تو عشق تنهای من

طاقت هجران تو، دگر ندارم

تو بر قلب زارم رحمی نکردی

تو اشک بر هایم گاهی ندیدی

تو یار زیبای من، تو عشق تنهای من

طاقت هجران تو، دگر ندارم

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· خودت گل باشی عمرت نه,

· خودش کلان شده علقش نه,

· خود کرده را نه درد است نه درمان,

· خوده بزن بهادر میگیره,

· خوده (خودرا) د (در) در (به فتح د و کسر ر) دیوانگی زده (یعنی خودرا بی خبرانداخته)

· خوده د کوچه حسن چپ زده,

· خوده (خودرا) تگ انداخته ( یعنی خودرا بیمار یا مانده یا کسل انداخته)

· خوده پل انداخته ( پهلوانان برای اینکه چت (به کسر چ, مغلوب شدن) نشوند خود را پل می اندازند تا شور داده نشوند وچت نشوند)

· خوده 9 تول انگور میگیره, یعنی بزرگنمایی میکند

· خورد کلان کار,

· خوشبخت اگر خار بکارد از بخت خوشش لاله وریحان برآید

بدبخت اگرمسجدی ار آیینه بسازد یا سقف فرو ریزد یا قبله کج آید

· خود ستایی پیشه شیطان بود, شیطان چو به درونه رسید

· خودش قاف (قیامت) قمار خانه است,

· خوش بود گر محک تجربه آید به میان تا سیه روی شود آنکه در او غش باشد

· خودکش بیگانه پرست

· خوش معامله را باز معامله بد معامله را هیچ معامله

· خوده گم کرده , یعنی فراموش کرده که چه است وچه نیست

· خوش قدم اس

· خوش بود گر محل تجربه آید به میان

تاسیه روی شود آنکه در او غش باشد

· خوش درخشید اما مستعجل بود

· خوگر ( به فتح خ وگ) قانغر, فریبکار, دغلباز

· خویی که در شیر درآید مگر از مرگ برآید

· خینه پس از عید

· د

· دادن درویش چه پس چه پیش

· داغ هرچه میرود داغ شکم نه

· داسه(داس را) د (در) قلخ (کلوخ) تیز میکنه (میکند)

· داماد که پیدا شد خرت را بفروش

· د (در) بیل ماس (ماست) مایه کده (کرده)

· دانش آموز که دل پیر به دانش برنا بود

د (در) توپ چاشت بپره (به پرت, بسته وپرتاب شود, یک دعای بد کابلیان بود) در دوران پادشاهی امیرعبدالرحمن خان(1259 تا 1280 خورشیدی مطابق 1880 تا 1901 فرنگی), سومین پسر امیرمحمد افضل خان نواسه امیر دوست محمدخان یعنی بچه افضل (عبدالرحمن خان) در زمان زمامداری پدرش به‌عنوان فرماندار قطغن و بدخشان ایفای وظیفه می‌کرد. او با عمویش، شیرعلی خان جنگید و پس از شکست به بخارا فرار نمود. عبدالرحمن در ۱۲۸۲ق/۱۸۶۶م به خراسان بازگشت و شیرعلی‌خان را شکست داده، پدرش محمد افضل خان را بر تخت سلطنت نشاند. پس از سه سال شیر علی خان بار دوم قدرت را به‌دست گرفت و عبدالرحمن پا به فرار گذاشت. پس از مرگ شیر علی خان در سال ۱۲۵۸ش/۱۸۸۰م، عبدالرحمن خان با پذیرش شرایط و درخواست‌های بریتانیا، اداره کابل را در دست گرفت. او ابتدا قندهار و هرات را از یعقوب خان، فرزند و جانشین شیرعلیخان گرفت و سال بعد ناحیه ترکستان، شامل ولایت‌های بلخ، فاریاب، جوزجان و تخار را تصرف کرد. سپس عبدالرحمن متوجه هزاره‌ها شد و از آنان درخواست پذیرش حاکمیتش و دادن مالیات کرد. با اذیت و آزار مأموران عبدالرحمن در هزار‌ستان و خودداری هزاره‌ها از مالیات و پس از بازداشت، تبعید و اعدام تعدادی از افراد بانفوذ هزاره، آنان علیه عبدالرحمن اعلام جنگ کردند. عبدالرحمن در سالهای ۱۳۰۸ تا ۱۳۱۰ق با کمک برخی از اقوام غیر هزاره، اعلام تکفیر و جهاد علیه آنان، قدرت هزاره‌ها را در هم شکست و ساختار اجتماعی و اقتصادی آنان را ویران ساخت. او سپس در قرارداد با بریتانیا، خط دیورند را بعنوان مرز بین خراسان/ افغانستان و هند بریتانیا در سال ۱۲۷۱ش/۱۳۱۰ق/۱۸۹۳م به رسمیت شناخت. پس از چندی بر ضد (کافرستان (نورستان امروزی که در آنزمان مسلمان نبودند, لشکر کشی نمود و آنها را جبرا به پذیرفتن دین اسلام واداشت. نسل‌کشی هزاره‌ها یا اقدام به نابودی کامل یک طایفه بزرگ از ساکنان بومی افغانستان که منجر به از دست رفتن بیشتر از شصت درصد این طایفه شد، جنبه منفی این امیر دانسته می‌شود. عبدالرحمن دستور قتل‌عام تمام هزاره های خراسان/ افغانستان را صادر کرد. پیش از قتل‌عام، ۶۰۰٬۰۰۰ خانوار مردم هزاره درخراسان/ افغانستان زندگی می‌کردند. عبدالرحمن‌خان بیش از ۴۰۲٬۰۰۰ (۶۷٪) خانواده مردمان هزاره را بین سال‌های ۱۸۹۳ تا ۱۹۰۰ ترسایی کشت و از سرهای شان کله‌منار درست کرد که بزرگترین نسل‌کشی قرن نوزدهم به‌شمار می‌رود. عبدالرحمن خان در سال ۱۹۰۱ ترسایی در باغ بالای کابل درگذشت و در بوستان سرای (پارک زرنگار امروزی) دفن گردید. عبدالرحمن خان مخالفان خودش را در دهن توپ چاشت بسته کرده به هوا می پراند. توپ چاشت که دربخش شمالی کوه شیردروزاه کابل بطرف گذرگاه موقعیت دارد درسالهای بعد, هر روز به ساعت 12 چاشت توپ زده میشد تا شهریان کابل بدانند که 12 بجه چاشت شده وکارمندان حکومتی برای نان چاشت بروند. همچنان به ساعت 8 صبح درتابستان و 9 صبح در زمستان توله ضرابخانه (انجن, ماشین خانه) که درپهلوی کوتی لندنی مقابل شفاخانه گندنا (ابن سینا) موقیت داشت به صدا درمیامد تا کارمندان دولتی بسرکارشان حاضر شوند وساعت5 دیگر هم به صدا درمیامد که ساعت ختم کار کارمندان با صدای توله انجن, اعلام میشد.

پدرکلان جنت مکانم, داستان های شگفت انگیزی از پادشاه ظالم امیر عبدالرحمن خان بویژه از برخوردش با انگلیس ها حکایت میکردند .گرچه خود پادشاه, دست نشانده انگلیس بود, مگر با نماینده های انگریز شوخی ها و برخوردهای عجیبی داشت. پادشاه بیشتر در کاخ باغ بالا درغرب کابل, دربار میکرد و نماینده های انگریز راهم درهمان جا به حضور می پذیرفت. درکاخ باغ بالا یک چوکی درباری گلوگیر داشت که یکبار به نماینده انگلیس تعارف کرد تا درآن جا بنشیند. همینکه نماینده انگلیس نشست, حلقه گلوگیر از دوطرف چوکی آمد وگلوی نماینده انگلیس را فشرد وسبب خنده پادشاه شد. بار دیگر درحضور نمایندگان انگلیس, آشپزباشی پادشاه یک گوسپند را زنده قو (به فتح ق) کرده بالای زنبیل آورده روزی میز, پیش پادشاه گذاشتند وپادشاه دست انداخت و گوشت های گوسپند را کنده به خوردن شروع کرد وتولی پای گوسپند را برداشته بالای زانوی خود زد که دونصف شد ومغز آنرا با دهن خود کش کرد که انگریز ها با تعجب بسوی پادشاه می نگریستند و میگفتند که پادشاه شان که چنین زهر خور است مردمش چگونه باشند؟ مردم کابل بصورت عموم در اصطلاح عامیانه میان خود به امیرعبدالرحمن خان واژه (ظالم) را بکارمیبردند. ظالم, چنان دامن خبرکشی وجاسوسی خود را درهمه جا پهن ساخته بود که اگر هرچند نفری میان هم گپ وسخن میزدند, جواسیس پادشاه ظالم, از آن آگاه میشد وهمان اشخاص را پیش خود میخواست و میگفت که این گپ یا آن گپ را زده اند, آنها حیران می ماندند که پادشاه ظالم, چگونه آگاه شده وهمین بود که فکر میکردند پادشاه ظالم, بجای رسیده است, درحالی که توسط جواسیس خود از همه گپ های مردم آگاه میشد. در کابل چنان رسم بود که برای آدمهای نامدار یک لقب انتخاب میکردند که خودش نمی دانست وهمینکه یکی این لقب را بر زبان میاورد دیگران میدانستند که مقصدش کیست, مثلا به امیر عبدالرحمن خان میگفتندظالم, به امیر حبیب الله خان میگفتند عیاش, به امیر امان الله خان میگفتند پدرکش, به حبیب الله کلکانی میگفتند بچه سقاو, به نادرخان میگفتند غدار, به ظاهرخان میگفتند کل, به داود خان میگفتند دیوانه, به نورمحمدتره کی میگفتند خره کی, به حفیظ الله امین میگفتند جلاد, به ببرک کارمل میگفتند چوچه لینین, به نجیب میگفتند گاو, به ملاعمر میگفتند کورملا, به حامدکرزی میگفتند مداری, به اشرف غنی میگفتند خاین, به ملا هیبتناک میگفتند غیبت ملا.

· دبنگ, به مرد چاق و بزرگ اندام گفته میشود

· د (در) خانه خود آش بریده نمیتواند د خانه مردم سیمیان می برد,

· د (در) پاچیش (پاچه اش) کیک درآمده, یعنی زود آمد و زود رفت وقرارش نگرفت

· د (در) خانه زنبور سنگ زده, یعنی گپی زده یا کاری کرده که برایش جنجال آفرین است

· دختر خان سرخ روی برآمد, یعنی شب عروسی باکره بود (احوالش را تنگر (به ضم ت, سکون ن و ضم گ) میاورد. در کابل قدیم رواج بود که با عروس یکی از خانمهای جهان دیده را بنام تنگر به خانه داماد می فرستادند تا احوال سرخ رویی عروس را به خانواده پدرش بیاورد. در ترکیه معمول است که مردان پس از پایان مراسم نکاح وعروسی, در حویل یا باغ منتظرند تا دستمال سرخ که نشانه بکارت عروس باشد برای شان نشان داده شود وآنگاهی , مردان به رقص وپایکوبی میپردازند

· دختر مثل سبزی پالک است زود قد میکشد

· دختره (دختر را) دیدم گدی باز نه که شاه قاسم تیر انداز

· دخترشاه پادشاه پریان واری مقبول اس

· دختر همسایه خلموک اس, یعنی همیشه دیده میشود و قابل ازدواج نیست,

· د (در) چار کتاب کافر است,

· در آسمان ستاره ندارد در زمین بوریا,

· دربسته بلا بسته

· دربیابان کفش کهنه نعمت اس,

· د (در) بیل ماس (ماست) مایه کرده, یعنی دلش نمی خواهد چیزی رابه کسی امانت بدهد, اگربهانه است خو همین است

· دربین خر ها هم الفت اس, گویند روزی گل پاچا الفت, صدیق الله رشتین وعبدالروف بینوا از بلندپایگان پشتو تولنه روانه جلال آباد بودندکه درراه سروبی دیدند که خرها باهم مستی دارند, آقای رشتین گفت ببینید که دربین خرهاهم الفت است, آقای الفت گفت بلی مثلی که من دربین شما استم.

· د (در) توپ چاشت بپری, یعنی در توپ چاشت شهرکابل که امیرعبدالرحمان پادشاه, سرشناسان کشور را بویژه بزرگان هزاره را باساس نسل کشی هزاره ها, بسته و میپراند,

· د (در) توپ چاشت بیدار نمیشه, یعنی خواب سنگین دارد,

· د (در) خانه زنبور سنگ زد

· د (در) خری که کار نداری اش (به کسر الف, یعنی ایستاد شو) و اخ (به کسر الف, یعنی برو) نگو,

· در دامن صحرا بیخبر از دنیا,

در دامن صحرا بی‌خبر از دنیا

خوانده به گوشم میره اشک نوای هستی را

آن که به نقش زمانه دل نبندد

نغمه‌ی عشق و هوای دل پسندد

این نوای آسمانی با تو گویم گر ندانی

راز عشق جاودانی

از بی‌گناهی تو غرق گناهم من

تشنه‌ی دردم مهر ترا می‌خواهم من

خوش بوَد ای گل ناز تو را کشیدن

با قیمت جان روی مه تو دیدن

برده تابم تاب گیسو

کرده چیره چشم جادو

دیده یک سو آن دو گیسو

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· د ددانش (در دهانش) کسی پیاز پوست نمیکنه (نمی کند), یعنی کسی به او ارزش نمیدهد

· در بسته بلا بسته

· درخت پرمیوه سر بر زمین بود, یعنی آدم دانشمند, شکسته نفس ومتواضع میباشد

· درخت می گوید اگر دسته تبر از من نباشد مرا زده نمی تواند, یعنی دزد خانه من درخانه من, هر کس از دست,] از خود زده میشود تا بیگانه

· در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد,

درکنـــــــــــج دلــم عشق کســی خانــــه ندارد

کـــس جـای در ایــن خــانهء ویــــرانه نــــدارد
دل را بکــــــــف هــر کــه نهـــــم باز پس آورد

کـس تاب نگهــــــــــداری دیـــــوانه نـــــدارد

در بـزم جهـــان جــز دل حســـرت کـش ما نیـست

آن شمــــع که میســــوزد و پــروانـــه نـــــدارد
گفتــــم مــه مــن از چــه تـو در دام نیفتـــــــی

گفتــــــا چـــه کنــم دام شمـا دانـــــه نـــــدارد

ای آه مکـــش زحمـــــت بیهــوده که تاثیــــــــر

راهــــــی به حــــریم دل جـــانانـــــه نـــــدارد
در انجمــــــن عقـــــل فــــروشــان ننهــم پــای

دیــــوانــه ســر صحبــــت فــرزانــــه نـــــدارد

از شــــاه و گــدا هــر کـه در ایــن میـکده ره یافـت

جــز خون دل خـــویــش به پیمـــــــانـه نـــــدارد
تا چنـــــد کنـــی قصـــه ی اسکنــــــــدر و دارا

ده روزه عمـــــــــر این همـه افســانـــه نــــــدار

ترانه سرا: حسین پژمان بختیاری به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· در چشمش خاک زده , یعنی فریبش داده

· دریک دست دو تربوز گرفته نمی شود

· دریک تیر دو گنجشک زده نمی شود

· در تار جولا بسته اش کرده, یعنی خلاصی نداره

· دریا نوش, به کسی گفته میشود که هرچه بنوشد سیر نمی شود,

· دستش د(در) آلو نمی رسد میگه (میگوید) آلو ترش اس (است)

· دستت تا لندن خلاص

· د دانش (در دهانش) طبله بزن, یعنی ارزشش نده

· در آیینه خود دیگران را می بیند,

· درد دندان کشیدن است, یک مدیرتقاعدی در50 سال شاید همین متل را شنیده بود که وقتی دندانش درد کرد, یک سر تار شخ را به دندان خود بسته بود وسردیگر تار را در دستگیر دروازه, وبا لگد سخت به دروازه کوفت که داندانش از بیخ وریشه به هوا پرید. بخت با او یاری کرده بود که الاشه اش به هوا نه پریده بود.

· د (در) جنگ حلوا تقسیم نمی شود

· در جوی که آب رفته باز میرود

· دختر خان اس (است), یعنی دماقش بلنداست

· درختای سرکوه ره کی شانده (نشانده)

· در آسمان ستاره نداره در زمین بوریا,

· درازی کرباس کوتاهی سخن,

· در بیابان کفش کهنه نعمت است,

· در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل
من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم
اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای
آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم
آنرو ستانم جام را آن مایه آرام را
تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم
از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم
روشنگری افلکیم چون آفتاب از پکیم
خکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم
غرق تمنای توام موجی ز دریای تو ام
من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم
دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی
چند از غم دل چون رهی فریاد بی حاصل کنم

ترانه سرا: رهی معیری

· در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب مباد آن که گدا معتبر شود

· در جوانی توبه کردن خصلت پیغمبری است ورنه هر گبری در پیری شود پرهیزگار

· در جهان پیل مست بسیار است
دست بالای دست بسیار است

· درخانه اگر کسی اس یک حرف بس اس (است)

· درخانه زنبور سنگ زده

· در نمد موی (فرش موی گوسپند) می پالد, یعنی آدم بهانه گیر,

· در نوک ناوه گیرش کرده , یعنی راه گریزش را مسدود کرده

· در وقت احتیاج مردم هندو را لاله میگوید

· درونش ماره (مارا)کشته بیرونش دگاه (دیگران) ره (را),

· دروغی بگو که براست برابر باشه (باشد)

· دروغگوی حافظه ندارد,

· دروغگو دشمن خدا و رسول است

· دریک اقلیم دو پادشاه نه گنجد

· دریای کابل سه ماه آب است نه ما چتلی

· در جوی که آب رفته باز میرود

· درحقیقت مالک هر شی خداست این امانت یک چند روز نزد ماست

· درسایه اش سنگ می کوبد, یعنی دشمنش است وبدش می آید,

· دست طمع که پیش کسان می دراز پل بسته یی که بگذری از آبروی خویش,

· دست از طلب ندارم,

دست از طلب ندارم تا کام من برآید

یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر

کز آتش درونم دود از کفن برآید

بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران

بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید

جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش

از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم

خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید

گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان
هر جا که نام حافظ در انجمن برآید

ترانه سرا: حضرت حافظ شیرازی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· دستمال بهانه رنگریز

· دست کلان دارد یعنی سخی مشرب وبخشایشگر است

· دزد د (در) سر خود پر دارد,

· دزد چراغ بدست,

· دزد هم میگوید خدا دزد بگیر هم میگوید خدا

· دزد نابلد د (در) کادان (کاهدان) میدرایه ( می درآید)

· دزدیده چون جان میروی,

دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من

سرو خرامان منی ای رونق بستان من

چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو

وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم

چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم

ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من

بی‌پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا

سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من

از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم

ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من

گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو

ای شاخه ها آبست تو ای باغ بی‌پایان من

یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی

پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من

ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها

ای آن پیش از آن‌ها ای آن من ای آن من

منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی

اندیشه‌ام افلاک نی ای وصل تو کیوان من

مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد

در آب حیوان مرگ کو ای بحر من عمان من

ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من

بر بوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من

جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا

بی‌تو چرا باشد چرا ای اصل چار ارکان من

ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من

ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من

شعر از حضرت مولانا جلال الدین بلخی رومی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان زمین

· دزد یکی وکاکیت (کاکه ات) تنها

· د (در) زندگی نکنم یادت در مرگ کنم فریاد

· در خانه اگر کس است یک حرف بس است

· دروغ آدمی را کند (به فتح ک) وکند (به ضم ک) دروغ آدمی را کند سر بغند

· دروغگوی حافظه ندارد

· دروغی بگو که به راست برابر باشد,

· درغگوی حافظه ندارد,

· درنمد موی می پالد,

· د (در) یک سیخ کبابش کرده ,

· دزد خانه ام در خانه ام,

· دزد هم میگوید خدا صاحب خانه هم,

· دغل ودغلباز (به آدم غلط وفریبکار گفته میشود بمانند اشرف غنی)

· دست خیر دارد, سخاوت مند است

· دست قلب داشتن ( به آدم کیسه بر یا دزد گفته میشود)

· دستت از اینجا تا لندن آزاد , یعنی برو همه جا شکایت کن

· دست گرنگ دارد, یعنی دستش قوی وبا وزن است

· دست گدا همیشه دراز است,

· دلبرا گر تو یار من باشی,

دلبرا گر تو یار من باشی

مونس شام تار من باشی

آنقدر می شوی عزیز بر دل

کفر گویم خدای من باشی

ای دلبرم! ماه پیکرم

هدف تیر دشمنان گردم

کز ره صدق یار من باشی

چه شد خطا از من ای پری پیکر

که پر نمودی ز خون دل ساغر

دلبرا گر تو یار من باشی
مونس شام تار من باشی

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· دل به دریا زده (یعنی کاری کرده که عاقبش معلوم نیست)

· دل پرخون دارد, یعنی از کسی بسیار آرزده است,

· دلکم ای دلکم ای دلکم,

دلکم، ای دلکم، ای دلکم

مرغک تیر جفا خورده گکم
ترا از دور می بینم چه حاصل

به پهلویت نمی نشینم چه حاصل
درخت حسن تو گلزار کرده

از آن گلها نمی چینم چه حاصل
سیاه چشمک به دل بند تو باشد

بقای جان ز پیوند تو باشد
سفر کردم به گلشن های دنیا
ندیدم کس که مانند تو باشد

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ای دل ای دل دل دیوانه,

ای دل، ای دل، دل دیوانه

در عشقش شدی افسانه
در دامش شدی زولانه

ای دل، ای دل

تو را از دور می‌بینم چه حاصل؟

به پهلویت نمی‌شینم چه حاصل؟
درخت حُسن تو گلزار کرده

از آن گُل‌ها نمی‌چینم چه حاصل؟

بیا که در بغل تنگت بگیرم

بلای کاکُل چنگت بگیرم
مرا که سه‌صد و شصت بوسه دارم بیا که از لب قندت بگیرم

سیه چشمک به دل بند تو باشد

بقای جان ز پیوند تو باشد
سفر کردم به گلشن های دنیا

ندیدم کس که مانند تو باشد

ای دل، ای دل، دل دیوانه

در عشقش شدی افسانه
در دامش شدی زولانه ای دل، ای دل

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· دل ما هرچه ریش وخسته بهتر

دل ما هر چه ریش و خسته، بهتر

در این ویرانه غم بنشسته، بهتر
پر و بالم شکسته، خدایا پر و بالم شکسته

ز بیداد فلک سنگ حوادث
پر و بال مرا بشکسته بهتر

ز دست چرخ کج رفتار اکنون
در شادی برویم بسته بهتر

چنین عمری که با غم یار باشد
به مستی بگذرد پیوسته بهتر

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· حافظ از باد خزان در چمن د هر مرنج
فکر معقول بفرما، گل بی‌خار کجاست

· دل دروگر که به درو نمیشه داسه (داس را) در کلوخ تیزمیکنه,

· دل سنگ داره,

· دل شیر نداری سفر عشق مکن

· دل کلان داره (یعنی سخاوت مند است)

· دل به دریا زدن,

· دل پرخون داشتن ( از کسی بسیار رنجیدن),

· دست پر برکت داشتن ( دست کلان با بخشایش داشتن)

· دست خیر دارد یا دست کلان دارد, یعنی سخی مشرب است

· دست مزه دار داشتن( پخت وپز با مزه داشتن)

· دستت از اینجا تا لندن خلاص, به مبارزه طلبیدن

· دست طمع که پیش کسان میکنی دراز پل بسته یی که بگذری از آبروی خویش

· دست شور دارد, یعنی دست پختش همیشه شور میآید,

· دستته (دست ات را) بهرکس دراز نکن

· دستش به آلو نمی رسد میگوید آلو ترش است,

· دشمن دانا که غم جان بود, بهتر از آن دوست که نادان بود

· دل شکستاندن, آزردن ورنجاندن

· دم (به فتح د) غنیمت اس,

· دماغش سوخت, یعنی آزرده شد,

· دماقش بلند اس, یعنی مغرور است,

· دماقش دماق فرعون واری اس یعنی بسیار مغرور ومتکبر است,

· دم را غنیمت دان, دی رفت وفردا نیامد پدید

یک امروز باید به شادی چمید

· دمه (دم را) غنیمت بدان,

· دعای مادر پشتش اس ( یعنی بجایی که رسیده از برکت خدمتش به مادرش است که دعای مادر را گرفته است)

· دست غلط دارد یا دست قلب دارد,

· دشمن دانا که غم جان بود بهتر از آن دوست که نادان بود

· بسکه جفا ز خار و گل، دیده دل رمیده ام ,

بسکه جفا ز خار و گل، دیده دل رمیده ام

همچو نسیم از این چمن، پای برون کشیده ام
شمع طرب زبخت ما، آتش خانه سوز شد

گشت بلای جان ما، عشق بجان خریده ام
حاصل دور زندگی، صحبت آشنا بود

تا تو زمن بریدۀ، من زجهان بریده ام
تا بکنار من بودی، بود به جا قرار من

رفتی و رفت راحت از خاطر رمیده ام
تا تو مراد من دهی، کشته مرا فراق تو

تا تو بداد من رسی، من بخدا رسیده ام
چون به بهار سر کند لاله زخاک من برون ای گل تازه یاد کن از دل داغدیده ام

یا ز ره وفا بیا، یا ز دل رهی برو

سوخت در انتظار تو، جان بلب رسیده ام

ترانه سرا: رهی معیری به آوا ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین احمدظاهرشهید

· دل ز سودای دو چشم تو,

دل ز سودای دو چشم تو به میخانه کند رقص

لعل می گون تو در گرمی پیمانه کند رقص
محتسب هر چه کنی منع ازین بادۀ نابم

که از این بیخود و هوشیار چو دیوانه کند رقص
نیست بنیاد ریا غیر فریب و سالوس

آنکه با عشق بپیوست و به پیمانه کند رقص

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· دل وگرده نداره, یعنی آدم سخاوتمند نیست

· دل شیر نداری سفر عشق مکن,

· دلشه سیاه کرد , یعنی بیچاره اش ساخت

· د (در)کوچه حسن چپ خود را زدن, یعنی خود را نافهمیده انداختن

· دل به دریا زدن,

· دل کوه از دست موش غار غار است

· دل نیست کبوتر که برخاست نشیند

از گوشه بامی که پریدیم پریدیم

· دل وجگرش از کتره وکیانه پر است,

· دل هیچ کسی را نیازارید, حتی:

میازار موری که دانه کش است

که جان دارد وجان شیرینش خوش است

· دله خپک (خفک), به کسانی گفته میشود که درکالای دوستی قبر دیگران را میکند

· د (در) میدان جنگ بی تفنگ نرو,

· دندان خایی دارد, یعنی برکسی قهر و غضب است

· دندان گیر داشتن( پرتوقع بودن),

· د (در) نمد موی می پالد,

· دنیای زندان دیوار است,

دنیای زندانی دیواره
زندانی از دیوار بیزاره

وقتی که دل تنگه فایدش چیه آزادی زندگی زندونه وقتی نباشه شادی
آدم که غمگینه دنیا براش زندونه ما بین صد میلیون بازم تنها میمونه
دنیای زندونی دیواره زندونی از دیوار بیزاره
پرنده که بالش میسوزه دل غم به حالش میسوزه
آخه مرگه واسش رهایی پرنده که بالش میسوزه آدمی که شادی نداره بخدا آزادی نداره
میکنه زندگیشو زندون آدمی که شادی نداره
دنیای زندونی دیواره زندونی از دیوار بیزاره
هوای قفس کشنده بیرون پر از درنده کجا بره پرنده
دنیای زندونی دیواره زندونی از دیوار بیزاره

· ده پنجه اش ده چراغ است, به دخترهای دم بخت گفته میشود,

· دو پای دریک موزه کردن, یعنی شق کردن واز گپ خود نگذشتن

· دوتا کرد, یعنی گریخت

· دوتربوز دریک دست گرفته نمی شود, یعنی دوکار دریک وقت بسر نمی رسد

· دوری و دوستی,

· دوست دارم همیشه همیشه,

دوستت دارم همیشه، همیشه

عاشق تر از من کجا پیدا میشه

کاکل تو پریشه، پریشه

وقتی که کوتاه کنی زیبا میشه
همیشه، همیشه

عاشق زارت منم، مونس و یارت منم
گر مرا ایلا کنی، دلبر من میزنم

مانند فرهاد خودمه به تیشه
عاشق تر از من کجا پیدا میشه

همره من رنگ مزن، با من گپ از جنگ نزن
من دل نازک دارم، به شیشه ام سنگ نزن

قلب من است دلبر من چو شیشه
عاشق تر از من کجا پیدا میشه

شاخه شمشاد من، تو هستی بنیاد من
تا دم مردن تو کی، میروی از یاد من

کرده به دل عشق تو شاخ و ریشه
عاشق تر از من کجا پیدا میشه
نمیشه، نمیشه

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· دوصد مرد جنگی به از صد هزار

· دوستی را رواداری است,

· دوست ودشمن رابه یک چشم می بیند, یعنی یک چشمه است,

· دوست دوست, دوست من است, مگر دوست دشمنم, دشمن من است,

· دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش

دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش

وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع

سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش
وان گهم در داد جامی کز فروغش بر فلک

زهره در رقص آمد و بربط زنان می‌گفت نوش
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام

نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی

گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور

گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید

زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست

یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش
ساقیا می ده که رندی‌های حافظ فهم کرد
آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش

ترانه سرا: حضرت حافظ شیرازی

· دهن ما را شیرین کنید, حین خواستگاری گفته میشود,

· دو نفر خری دزدیدند سر تقسیم بآن جنگیدند

آن دو بودند گرم زد وخورد دزد سوم خرشان را زد وبرد

· دیدار به قیامت ماند,

· دیدم نگار خود را می‌گشت گرد خانه ,

دیدم نگار خود را می‌گشت گرد خانه

برداشته ربابی می‌زد یکی ترانه

با زخمه چو آتش می‌زد ترانه خوش

مست و خراب و دلکش از باده مغانه

در پرده عراقی می‌زد به نام ساقی

مقصود باده بودش ساقی بدش بهانه

ساقی ماه رویی در دست او سبویی

از گوشه‌ای درآمد بنهاد در میانه

پر کرد جام اول زان باده مشعل

در آب هیچ دیدی کآتش زند زبانه

بر کف نهاده آن را از بهر دلستان را

آنگه بکرد سجده بوسید آستانه

بستد نگار از وی اندرکشید آن می

شد شعله‌ها از آن می بر روی او دوانه

می‌دید حسن خود را می‌گفت چشم بد را

نی بود و نی بیاید چون من در این زمانه

· ترانه سرا: حضرت مولانای جلال الدین بلخی رومی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· دیوال (دیوار) پخچه را دیده کله کشک میکند

· دو پادشاه دریک اقلیم نه گنجد

· دو پایه (پای را) د (در)یک موزه کده (کرده), یعنی شق کرده واز گپش نمی گذرد

· دورت بگردم, یعنی صدقه ات شوم

· دورش را خط کشیده یعنی راه گریز برایش نمانده

· دم (به ضم م ) د (در) دست نمیته (نمیدهد), یعنی گیر نمی اید وپیدا نمیشود

· دم (به فتح ک) شمشیر را پنبه گرفته,

· دان (دهن) پاره اس (است)

· دو صد گفته نیم کردار نیست

· دهن خودرا کاچی کاچی ساختن, یعنی گپ بیجا گفتن

· د (در) هر قالب بیاندازی اش جور میآید

· دهن مره شور نتی که رسوا میشی,

· دهان گفت نعمت, گلو گفت قیامت, شکم گفت در بالا چه غلغله بود که درپایین نیامد

· دیده درا (به آدم چشم پاره یا چشم سفید و پر رو گفته میشود)

· دی رفت وفردا نیامد پدید یک امروز باید به شادی چمید

· دیر آید درست آید

· دیر رسیدن بهتر است از نا رسیدن

· د (در) یک سیخ کبابش کرده, یعنی بسیار جورش داده

· دیوارموش دارد و موش ها گوش, یعنی رازت را بکسی نگو

· دیوال (دیوار) نمکش واری هرگپه بخود کش میکنه

· دیوانه در کار خود هوشیار است,

· دیوانگی هم عالمی دارد,

· دیوانه برخیز که مست آمد,

· من مست وتو دیوانه ما را کی برد خانه؟

من بی‌خود و تو بی‌خود ما را که برد خانه؟

هر چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه؟

در شهر یکی کس را هشیار نمی‌بینم

هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه

جانا به خرابات آ تا لذتِ جان بینی

جان را چه خوشی باشد بی صحبتِ جانانه؟

هر گوشه یکی مستی دستی زبرِ دستی

و آن ساقیِ هر هستی با ساغرِ شاهانه

تو وقفِ خراباتی دخلت می و خرجت می

زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه

ای لولیِ بربط‌زن تو مست‌تری یا من؟

ای پیشِ چو تو مستی افسونِ من افسانه

از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد

در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه

چون کشتیِ بی‌لنگر کژ می‌شد و مژ می‌شد

وز حسرتِ او مرده صد عاقل و فرزانه

گفتم: ز کجایی تو؟ تسخر زد و گفت: ای جان

نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه

نیمیم ز آب و گِل نیمیم ز جان و دل

نیمیم لبِ دریا نیمی همه دردانه

گفتم که: رفیقی کن با من که منم خویشت

گفتا که: بنشناسم من خویش ز بیگانه

من بی‌دل و دستارم در خانهٔ خمّارم

یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه؟

در حلقهٔ لنگانی می‌باید لنگیدن

این پند ننوشیدی از خواجهٔ علیانه

سرمستِ چنان خوبی کی کم بود از چوبی؟

برخاست فغان آخر از استن حنانه

شمس‌الحقِ تبریزی از خلق چه پرهیزی؟

اکنون که درافگندی صد فتنهٔ فتانه

من مست وتو دیوانه ماراکی برد خانه

صدبار ترا گفتم کم خور دوسه پیمانه

درشهر یکی کس را هوشیار نمی بینم

هریک بدتر از دیگرشوریده ودیوانه

گفتم زکجایی تو؟ تسخر زد وگفتا من

نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه

نیمیم ز آب وگل نیمیم ز جان ودل

نیمیم لب دریا باقی همه در دانه

گفتم که رفیقی کن بامن که من خویشم

گفتاکه نشناسم من خویش زبیگانه

من بی سر ودستارم در خانۀ خمارم

یک سینه سخن دارم آن شرح دهم یانه؟

ندانه سرمستم و لایعقل زان نرگس مستانه

پرسد ز سرشک خون جانم ز غمت، آری

پر گشته مرا آخر در عشق تو پیمانه

ای دوست، سر زلفت در سینه من بگشا

سلمان ساوجی

صوفی ز سر توبه شد با سر پیمانه رخت و بنه از مسجد آورد به میخانه

هر صورت آبادان کز باده شود ویران معموره معنی دان یعنی چه که ویرانه

سودی ندهد تو به زان می که بود ساقی

قاسم انوار

از مسجد و می خانه وز کعبه و بت خانه

مقصود خدا عشقست، باقی همه افسانه

بنما رخ زیبا را، تا فاش بگویم من : «قد اشرف الدنیا من نور حمیانه »

هرکس صفتی دارد، با خود ز ازل آرد

امیرعلیشیر نوایی

پیمانه می جویان رفتم سوی میخانه بیرون نروم زانجا پر ناشده پیمانه

شیخان مناجاتی رندان خراباتی جویند ترا جانا در کعبه و بتخانه

در میکده سر مستم از ننگ خودی رستم

· ذ

· ر

· راز مردان پوشیده است,

· رازته (راز ات را) به دوست نگو که روزی دشمنت شود ورازته فاش نماید

· راستان از راستی رسته اند

· زبان سرخ سر سبز را میدهد برباد

· رفتی و فراموش شد آن عهد و قسم
از دل برود هر آن چه از دیده برفت

· رفتنش باشد آمدنش نی, یک دعای بد است یعنی برود وبمیرد

· رفیق گلشن وگرمابه,

· رفیق نیمه راه,

· در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه غزل است
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمر عزیز بی‌بدل است
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بی عمل است
به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب
جهان و کار جهان بی‌ثبات و بی‌محل است
بگیر طره مه چهره‌ای و قصه مخوان
که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است
دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت
ولی اجل به ره عمر رهزن امل است
به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مست باده ازل است

· رگ خو (خواب) اش را پیدا کرده, یعنی نقطه ضعفش را یافته است,

· ز همراهان جدایی مصلحت نیست,

ز همراهان جدایی مصلحت نیست

سفر بی‌روشنایی مصلحت نیست

چو ملک و پادشاهی دیده باشی پس شاهی گدایی مصلحت نیست

شما را بی‌شما می‌خواند آن یار شما را این شمایی مصلحت نیست

چو خوان آسمان آمد به دنیا از این پس بی‌نوایی مصلحت نیست

در این مطبخ که قربانست جان‌ها چو دونان نان ربایی مصلحت نیست

بگو آن حرص و آز راه زن را که مکر و بدنمایی مصلحت نیست

چو پا داری برو دستی بجنبان تو را بی‌دست و پایی مصلحت نیست

چو پای تو نماند پر دهندت که بی‌پر در هوایی مصلحت نیست

چو پر یابی به سوی دام حق پر که از دامش رهایی مصلحت نیست

همای قاف قربی ای برادر هما را جز همایی مصلحت نیس

جهان جوی و صفا بحر و تو ماهی در این جو آشنایی مصلحت نیست

خمش باش و فنای بحر حق شو

به هنبازی خدایی مصلحت نیست

شعر از مولانای جلال الدین بلخی رومی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین احمدظاهرشهید

· رموز فام (فهم) است, یعنی زود به گپ میرسد,

· ره نیک مردان آزاده گیر چو ایستاده یی دست افتاده گیر

· رند بچه کابل, حالا دیگر نه کابلی مانده ونه رند خراباتی(یک همزنجیر بنده در زندان پلچرخی در دوران حکومت کمونیست های جلاد خلقی وپرچمی, دکترعبدالله صافی طبیب شفاخانه چارصد بستر نظامی بود که میگفت شما کابلی ها اصلا نه رند استید ونه هم هوشیار. هوشیاری را از ما لغمانی ها یادبگیرید, ما لغمانی ها هر وقت دوصد جوان کمربسته را آموزش میدهیم که چگونه خودرا درحکومت جابجا بسازند وبعدا لغمانی های خودرا حمایت نموده به کارها و مقام ها ومراتب ومناصب دولتی نفوذ نماییم. هنگامی که حکومت نو آمد بازهم ما دوصد جوان کمربسته دیگر را درخدمت حکومت نو قرارمیدهم تا لغمانی های دیگر ما را حمایت نماید واین سلسله ادامه دار است.

· رند خرابات, به آدم های هوشیار و زیرک گفته میشود, در اصطلاح تصوف، کسی است که ظاهر خود را در ملامت دارد و باطنش سالم باشد و نیز، دوستدار ذاتی که از التفات به غیر خدا آزاد گشته است، به تمامی گرفتار او شده، جز او کسی را نشناسد و جز او نبیند و نیندیشد. او کسی است که تمام رسوم ظاهری و قید و بندهای معمول را رها کرده و محو حقیقت شده باشد، اسرار حقیقت را دریافته و شریعت و طریقت را طی کرده باشد و به عبارت دیگر، به هیچ قیدی جز خدا مقید نباشد. واژۀ رند در تاریخچۀ خود سه مرحله را پشت سر گذاشته است: در مرحلۀ نخست، این واژه معنایی منفی دارد. در مرحلۀ دوم، در متون عرفانی (به ویژه شعر) شخصیتی مطلوب دارد و برخی از خصوصیات ناپسندِ وی، مثل باده‌پرستی و لاابالی‌گری، مظهر وارستگی و سرمستی و رهایی از بندِ تعلقات می‌شود و این فحوای مثبت در شعر حافظ به اوج شکوفایی خود می‌رسد، به گونه‌ای که رند و رندی از واژه‌های نهادین شعر او به شمار می‌آید. واژه رند در اشعار بزرگان:

از بند علایق نشود نفس تو آزاد تا بندۀ رندان خرابات نگردی

تا خدمت رندان نگزینی به دل و جان شایستۀ سکان سماوات نگردی


رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین نه کفر، نه اسلام، نه دنیا و نه دین

نه حق، نه حقیقت، نه شریعت، نه یقین اندر دو جهان که را بود زهرۀ این؟

گرچه من رندم ولیکن نیستم دزد شب رو، رهزن و دریوزه‌گر

نیستم مرد ریا و زرق و فن فارغم از ننگ و نام و خیر وشر

چون ندارم هیچ گوهر در درون می‌نمایم خویش را من بدگهر

درون صافی از اهل صلاح و زهد مجوی

که این نشانۀ رندان دردی‌آشام است

مکن ملامت رندان و ذکر بد نامی

که هرچه پیش تو ننگ است، پیش ما نام است
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست!


مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند

هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد

آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر

کاین سابقه پیشین تا روز پسین

باش زمانه افسر رندی نداد جز به کسی

که سرفرازی عالم در این کله دانست

فرصت شمر طریقۀ رندی که این نشان

چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست

· رگ خوشه (به فتح خ و کسر و,خوابش را) پیدا کو (کن),

· روبا واری مکار است

· روبا واری د (در) دم (به ضم د) بازی میته

· روز آخر که جانگداز بود اولین پرسش از نماز بود

· روز بد بیادر نداره,

· روز ملنگ شب پلنگ

· روزه خور دوزقی (دوزخی) کم بخو (بخور) که می ترقی ,

· روسر بنه به بالین,

رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن

ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها

خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی

بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده

بر آب دیدۀ ما صد جای آسیا کن
خیره کُشی‌است ما را، دارد دلی چو خارا

بکُشد کَسش نگوید، تدبیر خونبها کن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد

ای زرد روی عاشق، تو صبر کن، وفا کن
دردیست غیر مُردن آن را دوا نباشد

پس من چگونه گویم کِاین درد را دوا کن؟
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم

با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره عشقسیت چون زمرّد

از برق این زمرّد، هی دفع اژدها کن
بس کن که بیخودم من ور تو هنر فزایی
تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن

ترانه سرا: مولانا جلال الدین بلخی رومی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی حوزه فرهنگی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· رویش مثل ماه چارده است( یعنی بسیار قشنگ است)

· رویش کاسه ماتوی (مهتابی) واری اس

· رویشه ( رویش را) افتو (آفتاب) وماتو (مهتاب) ندیده, یعنی شهرآشوب است, زیبا وقشنگ است

· روی خرسه (خرس را) ببینی روی آدم گشنه (ممسک) ره (را) نی

· ریش بودنه (کم ریش , ریش فرانسوی)

· ریش داران غم فردای قیامت مخورید

که گناه همه را کوسه به گردن دارد

· ریش بمبو (ریش غلو و پرموی)

· ریگ در کفش داشتن, یعنی کدام خرابی داشتن

· ز

· زاغ واری هشیار اس (است)

· زبان دراز دارد

· زبان را مگردان به عیب کسان

که خود عیب داری ومردم زبان

ازحکیم ابوالقاسم فردوسی

· زبان سرخ سر سبز را میدهد برباد

· زبانم را نمی فهمی,

زبان را نمی فهمی، نگاهم را نمی بینی

ز اشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بینی
سخن ها گفته در چشمم، نگاهم صد زبان دارد

سیه چشما! مگر طرز نگاهم را نمی بینی
سیه مژگان من ! موی سپیدم را نگاهی کن

سپید اندام من! روز سیاهم را نمی بینی
پریشانم، دل حسرت نصیبم را نمی جویی

پشیمانم، نگاه عذر خواهم را نمی بینی

گناهم چیست جز عشق تو ، روی از من چه میپوشی
مگر ای ماه! چشم بی گناهم را نمی بینی؟

شعر از مهدی سهیلی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین, شهید احمدظاهرعیارخراسان

· ز دستم بر نمی خیزد که یکدم بی تو بنشینم ,

ز دستم بر نمی خیزد که یکدم بی تو بنشینم

به جز رویت نمی خواهم که روی هیچکس بینم
من از اول روز دانستم که با شیرین در افتادم

که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم
ترا من دوست میدارم خلاف هر که در عالم

اگر طعنه ست بر عقلم و گر رخنه ست در دینم
اگر شمشیر بر گیری سپر پیشت نیاندازم

که بی شمشیر خود کشتی به ساعد های سیمینم
بر آی ای صبح مشتاقان اگر هنگام روز آید

که بگرفت این شب یلدا از من ماه و پروینم
از اول هستی آوردم قفای تربیت خوردم

کنون امید بخشایش همی دارم که مسکینم
دلی چون شمع مبیاید که بر حالم ببخشاید

که جز وی کس نمی بینم که می سوزد ببالینم
تو همچون گل ز خندیدن لبت با هم نمی آید

روا داری که من بلبل چو بوتیماز بنشینم
رقیب انگشت میخاید که سعدی دیده بر هم نه
مترس ای باغبان از گل که می بینم نمی چینم

شعر از حضرت سعدی شیرازی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان زمین

· ز جان من چه میخواهی,

ز جان من چه میخواهی؟ تو رفتی بی تو من مُردم

ز من دیگر چه میجویی؟ من ای پیمان شکن مُردم
به تو عُمری وفا کردم، دریغا بی وفا بودی

چه شبها بی تو سر کردم، تو آن شب ها کجا بودی
در آغوش که سر کردی، در آن شب ها که یارت بود

که چشمم تا سپیده دم، به در در انتظارت بود؟
دلم را بُردی و رفتی، برو عاشق مرا کم نیست

تو شمع بزم اغیاری، دلم را تاب این غم نیست

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· زچشمت چشم آن دارم که از چشمت نیاندازی

به چشمانت که چشمانم به چشمانت می نازد

· زحادثات جهانم همین خوش آمد و بس

زحادثات جهانم همین خوش آمد و بس

که زشت و خوب و بد روزگار درگذر است
روز و شبم الم، ریزم سرشک غم

بگذشته عمر من، با چشم پر نم
من بی گناهم، تو بد گمانی

جز تو نخواهم، تو این ندانی
شاهد و گواه من، رنگ خزانم است صنم

روز و شبم الم، ریزم سرشک غم
مغرور و سرکش، خود خواه و بدمست

با این همه عیبت، دادم دل از دست
ندانسته بودم، دلت نیست و سنگ است صنم
روز و شبم الم، ریزم سرشک غم

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· زخم شمشیر جور می شود مگر زخم زبان نه,

· ز سنگ و نیست قلب من,

ز سنگ و نیست قلــب من بیــا که آب میشود

مزن شرارش از جفــا ببین کبــــــاب میشــــود

خـــدای را ترحمـــی مــرو که بی تــو عـاقبـت

بنای زنـــدگانیم ز غــم خراب می شـــــــــود

گهی ز راه دلبری تــــو بهتـــرین بهـتـــــران

سراغ دل شکستگان بجــــو ثـــواب می شود

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ز غم زار و حقیرم، با که گویم؟

ز غم زار و حقیرم، با که گویم؟ ز غصّه می‌بمیرم، با که گویم؟

ز هجر یار گریانم، ندانم که دامان که گیرم؟ با که گویم؟

ز جورش در فغانم، چند نالم؟ گذشت از حد نفیرم، با که گویم؟

مرا از خود جدا دارد نگاری که نیست از وی گزیرم، با که گویم؟

به بوی وصل او عمرم به سر شد فراقش کرد پیرم، با که گویم؟

شب و روز آتش سودای عشقش همی سوزد ضمیرم، با که گویم؟

مرا خلقان توانگر می‌شمارند من مسکین فقیرم، با که گویم؟

چنان سوزد مرا تاب غم او که گویی در سعیرم، با که گویم؟

هر آن غم، کز فراقش بر من آید به دیده می‌پذیرم، با که گویم؟

به فریادم شب و روز از عراقی

به دست او اسیرم، با که گویم؟

شعر ازفخرالدین عراقی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی نابغه موسیقی حوزه فرهنگی آسیای میانه احمدظاهرشهید

· زلیخا مرد از این حسرت که یوسف گشت زندانی
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی

· زمستان رفت مگر روسیاهی به ذغال ماند,

زمین گیر شدن, بیمار سخت و جا افتادن,

· زمین سخت وآسمان دور,

· زنچو اس

· زن خوب در سرای مرد نیک اندرین جهان است بهشت او زن بد درسرای مرد نیکو اندرین جهان است دوزخ او

· زندگی آخر سر آید بندگی در کار نیست,

زندگی آخر سر آید بندگی در کار نیست

بندگی گر شرط باشد زندگی در کار نیست

گر فشار دشمنان آبت کند مسکین مشو

مرد باش ای خسته دل شرمندگی در کار نیست

با حقارت گر ببارد بر سرت باران دُر

آسمان را گو برو بارندگی در کارنیست

گر که با وابستگی دارای این دنیا شوی

دورش افکن این چنین دارندگی در کار نیست

گر بشرط پای‌بوسی سر بماند در تن‌ات

جان ده و رد کن که سر افکندگی در کار نیست

زندگی آزادی انسان و استقلال اوست
بهر آزادی جدل کن بندگی در کار نیست

شعر از ابوالقاسم لاهوتی به آواز اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین احمدظاهرشهید ( رژیم کمونیستی ببرک – نجیب ازسال 1358 خورشیدی تا ده سال حکومت بگیر وبکش شان, هنگامی که شبها صدها هموطنان زندانی مارا از زندان پلچرخی برای اعدام به پولیگون پلچرخی در دبه های روسی و با همراهی تانک های روسی میردند, این آهنگ احمدظاهر شهید را در بلندگوهای زندان به آواز بلند پخش میکردند تا اگر زندانیان دیگر متوجه نشوند.)

· زن سفید بخت, زن دلخواه (امیر دوست محمدخان 12 زن نکاحی و صورتی داشت که مادر وزیر اکبر خان خانم سفید بخت او بود)

دوست‌محمد‌خان در مرکز و اولین شخص در راست تصویر نشسته شیرعلی خان پسر و جانیشین او که خراسان را از ۱۸۶۳ تا ۱۸۷۹ نیز رهبری میکرد، در سمت راست دوست محمدخان با لباسی سفید رنگ نشسته است (۱۸۲۵-۱۸۷۹عبدالرحمن‌خان نوه او است.

· زلیخا گفتن و یوسف شنیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن

· زنگش کر است, یعنی پریشان و سودایی است

· زن مرده را زن بده زن طلاق را سنگ

· زن و دندان نعمت جهان بود بی زن و دندان جهان زندان بود

· زنده خوب ومرده بد یافت نمی شود

· زمین گیر شده, یعنی فلج یا ناتوان شده,

· ز همراهان جدایی مصلحت نیست,

ز همراهان جدایی مصلحت نیست

سفر بی‌روشنایی مصلحت نیست

چو ملک و پادشاهی دیده باشی

پس شاهی گدایی مصلحت نیست

شما را بی‌شما می‌خواند آن یار

شما را این شمایی مصلحت نیست

چو خوان آسمان آمد به دنیا

از این پس بی‌نوایی مصلحت نیست

در این مطبخ که قربانست جان‌ها

چو دونان نان ربایی مصلحت نیست

بگو آن حرص و آز راه زن را

که مکر و بدنمایی مصلحت نیست

چو پا داری برو دستی بجنبان

تو را بی‌دست و پایی مصلحت نیست

چو پای تو نماند پر دهندت

که بی‌پر در هوایی مصلحت نیست

چو پر یابی به سوی دام حق پر

که از دامش رهایی مصلحت نیست

همای قاف قربی ای برادر

هما را جز همایی مصلحت نیس

جهان جوی و صفا بحر و تو ماهی در این جو آشنایی مصلحت نیست

خمش باش و فنای بحر حق شو

به هنبازی خدایی مصلحت نیست

شعر از مولانای جلال الدین بلخی رومی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین احمدظاهرشهید

· ز هشیاران عالم هر که را دیدم غمی دارد
دلا دیوانه شو دیوانگی هم عالمی دارد

· زوالی سگ که میایه (میاید) د (در) مسجد چتلی میکند

· زورش به خر نمی رسد میزند در پالانش

· زور کم قار (قهر) بسیار ( بیشتر به چرسی های غالمغالی میگویند)

· زیبا نگارم به من نگاه کن
طاقت ندارم به هجر تو
این شرار عشق آتشینت
سوخته است دل و جانم
دیگر اشکم مریز دیگر اشکم مریز
زیبای من چشمان من کور شد
اشکها از چشم من ریزد چو بارانها
زیبای من چشمان من کورشد
محو آن زلفان سیاهت من
محو آن لبان گلگونت
محو آن دوچشم سیاهت من
کرده تباهم زیبایم
دیگر اشکم مریز دیگر اشکم مریز
زیبای من چشمان من کور شد
اشکها از چشم من ریزد چو بارانها
زیبای من چشمان من کور شد

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· زیردار گریختی, به آدمهای چالاک و رند و د (در)جان زن گفته میشود

· زیر کاسه نمی کاسه است,

زیره به بدخشان (کرمان) می برد

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر

کان چهره مشعشع تابانم آرزوست

بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز

باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست

گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو

آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست

وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست

در دست هر کی هست ز خوبی قراضه‌ هاست

آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست

این نان و آب چرخ چو سیل‌ ست بی‌ وفا

من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست

یعقوب وار وااسفا ها همی‌ زنم

دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست

والله که شهر بی‌تو مرا حبس می‌ شود

آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او

آن نور روی موسی عمرانم آرزوست

زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول

آن‌ های هوی و نعره مستانم آرزوست

گویا ترم ز بلبل اما ز رشک عام

مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی‌ گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می‌ نشود جسته‌ ایم ما گفت

آن که یافت می‌ نشود آنم آرزوست

هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد

کان عقیق نادر ارزانم آرزوست

پنهان ز دیده‌ ها و همه دیده‌ ها از اوست

آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست

خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز

از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد

کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست جعد

یار رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

می‌ گوید آن رباب که مردم ز انتظار

دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست

من هم رباب عشقم و عشقم ربابی‌ ست

وان لطف‌ های زخمه رحمانم آرزوست

باقی این غزل را ای مطرب ظریف

زین سان همی‌ شمار که زین سانم آرزوست

بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق

من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست

از خداوندگار بلخ حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی

· ژ

· س

· سادو واری خوانده میرود , سادو به مردانی شهنامه خوان گفته میشد که اشعار رزمی شهنامه حکیم ابو القاسم فردوسی طوسی را در خانه به خانه رفته با آب وتاب میخواندند وآرد وبخشش می خواستند که این اشعار زرمی و آزادیخوانه به دماغ انگریز های متجاوز ( در هنگام لشکر کشی انگریز به خراسان و جنگ اول ودوم خراسان و انگلیس )بد خورد وآنرا موقوف کرده بودند مگر از رواج نه افتاده بود و تا سالهای زیاد درشهرکابل جان ما سادو ها به شهنامه خوانی میپرداختند. ومردم رابه دلاوی وایستادگی در برابر تجاوز خارجی و مردانه زیستن ومردانگی وعیاری و جوانمردی فرا می خواندند. سادو ها چنان به شهنامه خوانی میپرداختند (هرآن کس کو شهنامه خوانی کند اگر زن بود پهلوانی کند) وگاهمی هم گرز ونیزه وسپر و شمشیر را با خود می گشتادند وتمثیل میکردند که گویی پیش چشمان ما رستم دستان پدیدار شده ورزم آرایی دارد. قابل یادآوری است که درخانه هرتاجیک و فارسی زبان خراسان/افغانستانع اول قرآن کریم و پس از آن مثنوی معنوی مولوی ودیوان حافظ شیرازی و شهنامه حیکم فردوسی وجود داشت وبویژه در شبهای دراز زمستان با گردآمدن یاران ودوستان, شهنامه خوانی وحافظ خوانی, چاشنی وخوشی و کیف گرد آمدن یاران بود.

· ساقی جام شرابم بده,

ساقی، جام شرابم بده مره، مره، مره می بده

جام پیاپی بده
مره، مره، مره می بده با چنگ و با نی بده

امشب خرابم ساقی پر تب و تابم ساقی
پُر کن به‌ دست خودت جام شرابم ساقی

مره، مره، مره می بده با چنگ و با نی بده

هستم هلاکت دلبر عاشق پاکت دلبر
یک قطره آبم بده از آب تاکت دلبر

مره، مره، مره می بده
با چنگ و با نی بده

به آواز اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· ساقیا مرا دریاب,

ساقیا مرا دریاب، پر کن از وفا جامم

مستم امشب از غم ها، می نخورده بد نامم
توبه ام مده زاهد، دیگر از می و مستی

فارغ از حسابم کن، غافل از سر انجامم
شاید عمر این مستی، چون وفای او باشد

ساغرم تُهی ماند، بشکند فلک جامم
من ز بیم رسوایی، گریه میکنم در دل

میکشد مرا آخر، خنده های آرامم

به آواز اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· سالی که نیکوست از بهارش پیداست

· سبک سر, بی پروا وبیغم باش

· سپل فیل, به شخص یا مردمانی گویند که یک بار دریک جا پا گذاشت, (خط گلم برود او یا آنها نروند), برنمی خیزد ونمی رود. (بدنبال تجاوز قشون سرخ روسیه بلشویک در 6 جدی 1358 خورشیدی, بنده با پروفیسورفضل الربی پژواک استاد دانشکده حقوق دانشگاه کابل ودوست دیگرم آقای نیک محمد امیری دیپلومات وزارت خارجه (فعلا باشنده کالیفورنیا) به دیدار عبدالرحمن پژواک دیلومات افغانی که سالهای زیادی بحیث سفیر دایمی در سازمان ملل متحد کار کرده بود, در منزل شخصی اش در کارته سخی رفتیم تا بدانیم که دیدگاه این دیپلومات سابقه دار درباره تجاوز روسیه چیست؟ آقای پژواک گفت که لشکرکشی روسیه دریک کشور واز جمله درافغانستان بمانند سپل فیل است. هرگاهی که داخل شد وسپلش را گذاشت دیگر از جایش شور نمی خورد و بیرون نمی رود)

· سپاهی بی تفنگ استی,

· ستاره دیده فروبست وآرمید وبیا,

ستاره دیده فروبست و آرمید بیا

شراب نور به رگ های شب دوید بیا
ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت

گل سپیده شکفت و سحر دمید بیا
شهاب ِ یاد تو در آسمان خاطر من

پیاپی از همه سو خطّ زر کشید بیا
ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم

ز غصّه رنگ من و رنگ شب پرید بیا
به وقت مرگم اگر تازه می کنی دیدار

بهوش باش که هنگام آن رسید بیا
به گام های کسان می برم گمان که تویی

دلم ز سینه برون شد ز بس تپید بیا
نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت

کنون که دست سحر دانه دانه چید بیا
امیدِ خاطر ِ سیمین ِ دل شکسته تویی
مرا مخواه از این بیش ناامید بیا

شعر از مهربانو سیمین بهبهانی به آواز اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین, شهید احمدظاهرعیار خراسان

· سخت گیرد جهان با مردمان سخت کوش

· سخن اهل دل چو بشنوی مگو که خطاست سخن شناس نه یی دلبرا خطا اینجاست

· سر آتشش آب انداخت, یعنی بر افروختگی و جنجال را خاموش ساخت

· سربد د (در) بلای بد

· سر زنده باشد کلاه بسیار است

· سرش بوی قورمه میته (میدهد),

· سر به هوا دل به تماشا

· ستاره ها را د (در) روز روشن دید, عنی سرش چرخک خورد وبه زمین افتاد

· سخت گیرد جهان با مردمان سخت کوش,

· سرش زده مالش تاراج, نادرخان مشهور به نادر غدار (بخاطری به او غدار میگویند که درقرآن کریم امضا کرد که با امیرحبیب الله کلکانی پادشاه پیش از او وبعد از امان الله خان, اگر تسلیم شود وبه کابل بیآید هیچ کاری ندارد, مگر همینکه امیر حببیب الله کلکانی نظر به عقیده اش به قرآن کریم به کابل آمد, از طرف نادرخان با همراهانش به دار زده شد و همان بود که به نادرغدار مشهور شد.) . پسر محمدیوسف خان برادر امیردوست محمدخان در 21 حمل/فروردین 1262 خورشیدی برابر با 9 اپریل 1883 ترسایی در دیرادون هند بریتانیایی به دنیا آمد وهنگامی که به کمک انگلیس وپیش انداختن قوای ایله جاری پتان های هندوستان برضد پادشاهی امیرحبیب الله کلکانی هجوم آورد به ایله جاری های پتان گفت تا سر مردم شمالی از من ومال شان از شما وهمان بود که ایله جاری های پتان بر مردم شمالی یورش بردند وگروه بیشمار آنها را قتل عام کردند و دارایی های شانرا دزدیدند. سرانجام نادرخان را عبدالخالق هزاره دانش آموز آموزشگاه نجات در 17 عقرب/آبان 1312 خورشیدی برابربا 8 نوامبر 1933 ترسایی با ضرت گلوله از پا درآورد.

· سر گرگ را هم اول می‌باید برید
نه چون گوسفندان مردم درید

· سرمه آزموده را آزمودن خطاست

· سحر خیز ست, یعنی پشتکار دارد

· سخن سنجیده گوی ای مرد دانا یا خاموش,

· سر سیری لقمه پنج سیری,

هیچ چیز برصحت انسان بیشتر از آن صدمه نزند که غذا بر روی غذا تناول نماید, از ابوسینای بلخی

· سرش بوی قورمه میدهد, یعنی خود را در بلا می اندازد

· سرشه (سرش را) پایین کنی از دهنش شیر می ریزد, یعنی هنوز بزرگ نشده است

· سرش خط کش کرد, یعنی رابطه اش را با او قطع کرد

· سرش زده مالش تاراج

· سرش واری د جان هرکس می چسپد

· سرخوده گدی (همرای) سنگ جنگ میته (میدهد, یعنی کرجنگ وسخت جنگ است

· سر کله خر یاسین خواندن, یعنی به آدم نافهم گپ خوب زدن

· سزای قروت آب گرم

· سعدیا شیرازیا پند مده کمزاد را

· کمزاد اگر عاقل شود گردن زند استاد را

· سلام دادن سلامتی سر خود آدم است

· سست عنصر, آدم نا رفیق وبی وفا

· سگ زرد بیادر (برادر) شغال

· سگ قبیله باش خورد قبیله نی,

· سنگ د (در) پای لنگ اس(است),

· سنگ در جای خود سنگین است,

· سنگ را بالا اندازد وسرش را زیرش بگیرد, به آدم های جنگره وعوایی گویند

· سنگ کسی را برسینه زدن, یعنی هوادار کسی بودن

· سوته حافظ به سر هرکی خورد خورد

· سواره ره (را) بگی (بگیر) پیاده جای نمی ره (رود),

· سوراخ روزی, به منبع درآمد گفته میشود,

· سوز قلبم جاویدانی,

سوز قلبم جاودانی، سیل اشکم ارغوانی

ای تو ماه آسمان، ثابت سیارگان
ماه من ای ماه من، دوست ندارم جز تو

چشمان تو ستاره ام، در عشق تو بیچاره ام
ای تو قلب این چمن، بلبل این انجمن

ماه من ای ماه من ، دوست ندارم جز تو
من آن نیم که تو دانی، چو برگ های خزانی

ای تو قلب این چمن، بلبل این انجمن
ماه من ای ماه من، دوست ندارم جز تو

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· سوزن را درجان خود بزن جوالدوز را در جان دیگران

· سوزنک بینی, به آدم های بینی دراز گفته می شود

· سود سر سرمایه را خورد, یعنی دیوالی شد وهرچه پول ودارایی بود رفت پشت کارش

· سودای دو چشم است, ورنه ارزشی ندارد

· سوته حافظ واری میزنه هرجای که خورد

· سود سر سرمایه را خورد, یعنی دیوالی وخساره مندشد,

· سیر از دل گشنه (گرسنه) نمیایه (نمی یاید) و سواره از دل پیاده

· سیر و پودینیشه (پودینه اش را) از آب کشید, یعنی افشا ورسوایش کرد,

· سیل بین عقل چهل وزیره (وزیر را) داره (دارد)

· ش

· شاخ کبر است, دراین دنیا دون چرا مغرور میگردی

سلیمان گر شوی آخر نصیب مور میگردی

· شار(شهر) شور اس (است), یعنی بسیار قشنگ است

· شارت شدن یعنی عصبانی شدن

· شادی کنید ای دوستان,

شادی کنید ای دوستان،

من شادم و آسوده ام

بوی جوانی بشنوید،

از پیکر فرسوده ام
شادم کنون، شادم کنون، از بند آزادم کنون

فریاد شادی میکشد، قلب خود را دادم کنون
ای کودکان رهگذر، من چون شما آسوده ام

هر چند راه عمر را، بیش از شما پیموده ام
بازی کنید ای کودکان، بازیست کار زندگی

من هم خزان را دیده ام، هم نو بهار زندگی
در کلبه ی آرام من آرامش و شادی بود
گر نغمه می خواند دلم گل بانگ آزادی بود

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· شادی ورای هرسو خیز وجست میزنه, یک مرد کهن سال غزنیچی سالها پیش حکایت میکرد که روزی در باغ بابر کابل, میله داشتند ودر نزدیکی شان چند بچۀ کابلی شوخ ومذاقی هم میله کرده بودند که دیدند از دروازه دخولی باغ بابر, محمدظاهرشاه, پادشاه افغانستان/خراسان با یک نوسه خوردسال خود نیز داخل باغ شد. یکی از این بچه های شوخ به دیگرش گفت همینکه پادشاه نزدیک شد, سوال کند که شادی بازهای که درکابل ساعت مردم را تیر میکردند حالا چندان دیده نمی شوند, آنها کجاشده اند؟ و همینکه محمدظاهرشاه نزدیک شان شد, یکی اش همین سوال را بلند پرسید و دیگرش گفت: تخت وبخت ظاهرشاه آباد که کلشه ( همه اش را) معلم پشتو مقرر کرده است! پادشاه با شنیدن این گفت وشنود چنان درخنده پیچید که همانجا ایستاد و برگشت بطرف در خروجی وتا که خارج میشد بطرف آن بچه های شوخ میدید وخنده میکرد.

· شام گاو گم,

· شام غریبان,

· شاه می بخشد شاه قلی نه

· شاهد ناحق( در دادگاه ولایت کابل بسیاراست)

· شاه خوبان, به دختران بسیار زیبا روی میگفتند یعنی آنچه همه خوبان دارند تو تنها داری

· شاه می بخشد , شاه قلی نه

· شب به آخر رسید واین داستان باقی هنوز,

· شب تاریک وگردابی چنین حایل

· کجا دانند حال ما سبکساران ساحل ها

· شب تا صبح چاقو دسته کردیم, یعنی بسیار خنک خوردیم, هوا بسیار سرد بود

· شب به آخر رسید واین داستان باقی هنوز

· شب پشک کشی اس, یعنی شب عروسی است که عروس بیچاره را بترساند,

· شب های روشن تنها نشینیم,

شبهای روشن تنها نشینیم در پهلوی هم در نور مهتاب
تا باد خیزد نالنده از کوه تا نور افتد لرزنده بر آب
در کوه پیچد دلکش صدایی از دور آید گلبانگ نایی
غمهای دل را با هم بگوییم من با نیازی تو با ادایی
زین آب خندان آئینه بندم تا صبح بینی روی چو ماهت
از شاخ سنبل شب شانه سازم تا بر فشانی موی سیاهت
این خلوت عشق این شام زیبا این لرزش موج این رقص اختر
من دیده پر خون تو گل بدامن من شعر بر لب تو شور بر سر
باد بهاران از بعد مردن بر تربت من زین گل بکاری
ای ابر نیسان بر مدفن من در پای این کوه اشکی بباری
با ناله زار با صوت محزون بر روی آن قبر بلبل تو هم باز
چندان بنالی کاندر دل خاک از ناله تو نالم به آواز

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· شب یلدا چه شب درازی باشد,

· شراب تلخ می خواهم که مرد افگن بود زورش,

· شب چو در بستم و مست از می‌نابش کردم,

شب چو در بستم و مست از می‌نابش کردم

ماه اگر حلقه بدر کوفت جوابش کردم
دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا

گرچه عمری بخطا دوست خطابش کردم
منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم

آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع

آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرق خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد

خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابه غم بود و جگرگوشه درد

بر سر آتش جور تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم، عمر حسابش کردم

ترانه سرا: فرخی یزدی, به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· شب زنده دار است

· شب زفاف , یعنی شب اول عروسی, شب زفاف کم از تخت پادشاهی نیست بشرط آنکه پدر را پسر کند داماد

· شبنم خانه مور طوفان است,

· شبی را با من ای ماه سحرخیزان سحر کردی

شبی را با من ای ماه سحرخیزان سحر کردی

سحر چون آفتاب از آشیان من سفر کردی

هنوزم از شبستان وفا بوی عبیر آید

که چون شمع عبیرآگین شبی با من سحر کردی

صفا کردی و درویشی بمیرم خاک پایت را

که شاهی محشتم بودی و با درویش سر کردی

چو دو مرغ دلاویزی به تنگ هم شدیم افسوس

همای من پریدی و مرا بی بال و پر کردی

مگر از گوشه‌ی چشمی وگر طرحی دگر ریزی

که از آن یک نظر بنیاد من زیر و زبر کردی

به یاد چشم تو انسم بود با لاله‌ی وحشی

غزال من مرا سرگشته‌ی کوه و کمر کردی

به گردشهای چشم آسمانی از همان اول

مرا در عشق از این آفاق گردیها خبر کردی

به شعر شهریار اکنون سرافشانند در آفاق
چه خوش پیرانه سر ما را به شیدائی سمر کردی

ترانه سرا: استاد حسین شهریار , به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· شر بخیزه که خیر ما باشد,

· شتر پیر کنجاره خواب می بیند,

· شتر را گفتن گردنت چرا کج است گفت کجایم راست اس که گردنم باشد

· شتر خار میخورد وبار میبرد ودم نمی زند

· شتر را دیدی ندیدی, یعنی گوش را به کری وچشم را به ندیدن بیانداز تا از درد سر بیغم باشی     ·

· شرابه مفته (مفت را) قاضی خورده,

· شف شف نگو شفتالو بگوع

· شراب (می) تلخ می خواهم که مرد افگن بود زورش,

· حضرت حافظ شیرازی ما گوید:

· شراب تَلخ می‌خواهم که مَردافکن بود زورش که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش

سَماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش

مذاق حرص و آز ای دل ! بشو از تلخ و از شورش

بیاور مِی که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن

به لعب زهره چنگی و مریخ سلحشورش

کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار

که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش

بیا تا در مِی صافیت راز دَهر بنمایم

به شرط آن که ننمایی به کج طبعان دل کورش

نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست

سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش

کمان ابروی جانان نمی‌پیچد سر از حافظ

ولیکن خنده می‌آید بدین بازوی بی زورش

· شرف وقیمت وقدر توبه فضل وهنراست

نه به دیدار وبه دینار وبه سود وبه زیان

هربزرگی که به فضل وهنرگشت بزرگ

نشود خرد به بدگفتن بهمان وفلان (از فرخی سیستانی)

· شرم وحیا از چشمش پریده , یعنی آدم چشم پاره وبی لحاظ است

· شغال واری چیغس داره,

· شف شف نگو شفتالو بگو, یعنی گپ دلت را بگو

· شکایت دارم,

شکايت دارم حواله دار به تو ميگويم
ز دست ديده و دل هر دو فرياد هر آنچه ديده بيند دل کند ياد
بسازم خنجری نوکش ز فولاد زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
کمان ابرو کمانت را ببوسم سنان مژگان سنانت را ببوسم
کمند افگن بگير آن گيسوان را صدف دندان، لبانت را ببوسم
ز راه ديده در دل خانه کردی ز پستی خانه را ويرانه کردی
نگويم ز آنچه کردی يا نکردی فقط يک گپ؛ مرا ديوانه کردی

به آواز اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون کند

· شکست عهد,

شکست عهد من و گفت هر چه بود گذشت

به گریه گفتمش آری ولی چه زود گذشت
بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید

بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت
شبی به عمرم اگر خوش گذشت آن شب بود

که در کنار تو با نغمه و سرود گذشت
چه خاطرات خوشی در دلم به جای گذاشت

شبی که با تو مرا در کنار رود گذشت
گشود بس گره آنشب ز کار بسته ما

صبا چو از بر آن زلف مُشک سود گذشت
غمین مباش و میندیش از این سفر که ترا
اگر چه بر دل نازک غمی فزود گذشت

شعر از دکترایرج دهقان به آواز اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان زمین

· شکم دختر همسایه چو آمد به جلو

· یادم آمد از کشتۀ خویش هنگام درو

· شکم گندیده , به آدم های چاق وشکم کته گفته می شود

· شکم ملا را خدا سیرکند, یعنی میگوید بیاورید و بیاورید

· شل (به ضم ش ) سست

· شله گوی مرغ واری است

· شله (به فتح ش و ل), پیگیر, اصرار ورزیدن, دست برنداشتن

· شلیته ( به خانمها جنگره گفته میشود. در زبان اسپانیایی یکی از نامهای دختران هم است.)

· شنیدن کی بود مانند دیدن,

· شوری د (در) نمک نمانده

· شولیته (شوله ات را) بخو (بخور پردیته (پرده ت ارا) کو (بکن)

· شیر روزی است, روزی فراخ است

· شیطان چو به درونته رسید گفت: ... از اهل ماست حاجت به رفتن نیست

· شیطانه (شیطان را) بازی میته (میدهد), یگن وقت به عزیزان لغمانی ما گفته میشود

· شیرخانه روبای بیرون

· شیر هم شیر بود گرچه به زنجیر بود

شرف شیر زیان را نبرد بند وقلاده

· شیرخدا ورستم دستانم آرزو ست

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره ی مشعشع تابانم آرزوست
گفتی بناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
آن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
آن ناز و باز تندی دربانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول
آن های و هوی و نعره ی مستانم آرزوست
والله که شهر بی تو مرا حبس میشود
آوارگی کوه و بیابانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دل ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود گشته ایم ما
گفت آن چه یافت می نشود آنم آرزوست
والله که شهر بی تو مرا حبس میشود
آوارگی کوه و بیابانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست ذلف یار
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود گشته ایم ما
گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست

ترانه سرا: حضرت مولانا جلال الدین بلخی رومی

· شیشه ا گر شکستانده شود تیز تر میشود

· ص

· صابون واری لشم اس

· صابران را خدا دوست دارد

· صبر تلخ است مگر بهر شیرین دارد

· صدای دول (دهل) از دور خوش اس (است). درکابل قدیم وچاردهی کابل, هنگامی که عروس را با دولی یا کجاوه ویاهم به سواری اسپ یا خر به خانه داماد میبردند, دهل چی وسرنی چی پیشاپیش دولی عروس, دهل وسرنی زده براه می افتادند. چون درآن وقت خانمها و دختران, خانه نشین بودند واز خانه بجز عروسی ومرده داری, بیرون نمی شدند, صدای دهل وسرنی را که می شنیدند بالای بام ها یا دیوارهای بالاشده بردن عروس وجم وجوش مردم وصدای دهل وسرنی را گوش وتماشا میکردند. جالب گپ اینجا بود که دهل چی وسرنی چی باهم در آواز دهل وسرنی شان رمز ورموز وگپ شانرا هم رد وبدل هم میکردند. مثلا سرنی چی همینکه دختران وخانمها را بالای بام ودیوار می دید در سرنی خود به دهل چی میگفت: اوبالا ره (را) ببی , دهل چی در دهل خود زده می گفت: مه دیدیم کارته (کارت را) کو.

· صد باز بیندیش ( اندیشه وفکر کن) یک بار بیانداز,

· صدقه رد بلا است,

· صد ره در انتظارت,

صد ره در انتظارت، تا پشت در دویدم

پایم ز کار افتاد، و آنگه بسر دویدم
تا یک صدای پایی، ز آن سوی در شنیدم

جستم ترا ندیدم، بار دگر دویدم
شب رفت پیش چشمم، دنیا سیاه گردید

خورشید من نیامد، من بیثمر دویدم
صد ره سرم به در خورد، چون وقت وعده تو

هر قدر دیر تر شد، من تند تر دویدم
شاید دل تو میسوخت بهتر ندید چشمم

چون با لبان خشک و چشمان تر دویدم

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همی‌روی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا

· صدایش بابه غرغری واری است

· صد زدن زرگر یک زدن آهنگر

· صد گزه (گز را) قربانت کنم یک گزه تکه نکنم

· صد لغمانی یک میدانی وصد میدانی یک پغمانی (درهوشیاری آنها گفته میشود)

· صوفی نشود صافی، تا در نکشد جامی
بسیار سفر باید، تا پخته شود خامی

· صلای سمرقندی, یعنی دعوت هوایی وناخواسته

· ض

· ط

· طالع اش از سنگ پریده, یعنی بسیار طالع مند است

· طالع اش بر (به کسر ب)کرد, یعنی طالعمندو خوشبخت شد

· طالع اش خواب کرده, یعنی کم طالع است

· طالع بجنگان, بخت آزمایی

· طمع را نباید دو چندان کنی که صاحب کرم را پشیمان کنی

· ظ

· برظاهر آباد من امید مبندید برظاهر آباد من امید مبندید

من خانه ویرانه ام از من بگرزید

· ظاهر وباطنش یکی نیس (نیست), یعنی دوپشته و دو رویه اس

· ظاهر بین اس,

· ع

·

· عادل برفت و نام نیکو اختیار کرد

ظالم بمرد وقاعده زشت از او بماند

· عاشق زار (به عاشق مجنون گونه گفته میشود),

· عاشق شده ام، گناهم این است,

عاشق شده ام، گناهم این است درد دل بی پناهم این است.

صف بسته همیشه گرد من غم؛ من شاه غمم، سپاهم این است.

جز درد، نروید از گل من؛ من باغ غمم، گیاهم این است.

جوشد سر و خون به دل زند موج؛ من بحر غمم، رفاهم این است.

سنگ از نفسم، چو یخ شود آب، در سینۀ تفته آهم این است.

شد موی سرم به رنگ کافور؛ پایان شب سیاهم این است.

با مرگ همیشه می ستیزم؛ در زنده دلی گواهم این است.

بارد ز ره وفا اگر تیر،

واپس نروم، که راهم این است

شعر از ابوالقاسم لاهوتی به آوا ملکوتی ز اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان زمین

· عاشق شده یی ای دل , غمهایت مبارک باد,

عاشق شده‌یی ای دل، غمهایت مبارک باد

زنجیر جنون ای دل، در پایت مبارک باد

از دیده گهر ریزی، از سینه شرر ریزی

لعل و گوهر و یاقوت، از خون جگر ریزی

دارا شده‌یی ای دل، دنیایت مبارک باد

عاشق شده‌یی ای دل، غمهایت مبارک باد

زنجیر جنون ای دل، در پایت مبارک باد

گه عاقل و فرزانه، گه بیخود و دیوانه

گه دیر و حرم گردی، گه بر در بتخانه

حانذ شده‌یی ای دل، عقبایت مبارک باد

عاشق شده‌یی ای دل، غمهایت مبارک باد

زنجیر جنون ای دل، در پایت مبارک باد

از درد نهان سوزی، از ناله جهان سوزی

گه خنده کنی چون گل، گه همچو خزان سوزی

پیدا شده‌یی ای دل، احیایت مبارک باد

حانذ شده‌یی ای دل، عقبایت مبارک باد

دارا شده‌یی ای دل، دنیایت مبارک باد

عاشق شده‌یی ای دل، غمهایت مبارک باد

زنجیر جنون ای دل، در پایت مبارک باد

ترانه سرا: حضرت مولانا جلال الدین بلخی رومی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· عاقبت گرگ زاده گرگ شود اگرچه با آدمی بزرگ شود

· عاق پدر ومادر , کسی که از خانه ومحبت پدر ومارد رانده شده باشد

· عاقل نکند کار ی که باز آرد پشیمانی

· عروسش قدم دار است یعنی طالعمند وبخت نیک و با بریز بریز پول ونعمت همراه بوده است

· عروس بد قدم یعنی نحس وبدطالع

· عرفی تو میاندیش ز غوغای رقیبان

غوغو سگان کم نکند رزق گدا را

· عشق آمد وخیمه زد بر صحرای دلم,

عشق آمد و خیمه زد به صحرای دلم
زنجیر وفا فكنده در پای دلم
عشق اگر به فریاد دل ما نرسد
ای وای دلم وای دلم وای دلم
من آمده ام وای وای من آمده ام
عشق فریاد كند
من آمده ام كه ناز بنیاد كند
من آمده ام
بیا كه برویم از این ولایت من و تو
تو دست منو بگیر و من دامن تو
جایی برسیم كه هر دو بیمار شویم
تو از غم بی كسی و من از غم تو
من آمده ام وای وای من آمده ام
عشق فریاد كند
من آمده ام كه ناز بنیاد كند
من آمده ام
من آمده ام وای وای ، من آمده ام
عشق فریاد كند
من آمده ام كه ناز بنیاد كند
من آمده ام
ای دلبر من الهی صد ساله شوی
در پهلوی ما نشسته همسایه شوی
همسایه شوی كه دست به ما سایه كنی
شاید كه نصیب من بیچاره شوی
من آمده ام وای وای، من آمده ام
عشق فریاد كند
من آمده ام كه ناز بنیاد كند
من آمده ام

· مرا آنروز گریان آفریدن ,

مرا آنروز گریان آفریدن، آفریدن

که دامان بیابان آفریدن، آفریدن

به شور از گریه آوردند و دل را

ازین یک قطره طوفان آفریدن، آفریدن

ز روز من سیاهی وام کردند

شب تاریک هجران آفریدن، آفریدن

خراب شد آن زمان معموری دل که عشق خانه ویران آفریدن، آفریدن

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

عشق در ادبیات فارسی

حضرت حافظ شیرین کلام ما چه زیبا فرموده است:

الا یا ایهاالساقی ادر کاسا و ناولها / که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

ساقی ، باده به یک یک اهل مجلس بده و آن وقت به من بده زیرا عشق جانان در ابتدا به نظر ساده آمد اما در آخر مشکلات زیادی در آن پیدا شد

به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید

زتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها

به سبب بوی خوش یا به امید بوی مشک که صبا آن را از زلف پر چین و شکن یا از طره تابدار جانان می آورد چه خون ها که در دلها افتاد . یعنی دلها را پر از خون کرد و سبب خون شدن دلها انتظار طولانی است . چه صبا در گشودن پیچ و تاب زلف مجعد جانان درنگ می کند و باعث اضطراب خاطر عشاق می گردد . [ جعد = موی مجعد یعنی مویی که به شکل حلقه زنجیر باشد . تاب = در اینجا به معنی چین و شکن است . نافه = نافه مشک یعنی غلاف مشک

در منزل جانان برای من زندگی راحت وامن چگونه میسر است یعنی میسر نیست چونکه هر آن و هر نفس ، جرس آگاه می کند که بارهایتان را بربندید و هر چه زودتر به جانان واصل شوید ک فرصت غنیمت است . [ جرس = زنگ البته از نوعی که به گردن شترها می بندند

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها

اگر پیر مغان یعنی باده فروش به تو گوید که اسباب عبادت و سجاده را با شراب آلوده کن . سخنش را قبول کن و اوامر او را به جا بیاور . زیرا که پیر مغان ، سالک مرتاض طریق باده نوشان است و از عادات و رسوم میخانه ها بی خبر نیست . چه هر روز عرفای کاملی را به سر منزل مقصود راهنمایی می کند و از رسوم رندان کاملا آگاه می باشد و طبیعت و مشرب همه سالکین را خوب شناخته است . پس پیروی و اطاعت از اوامر او لازم و ضروری است و تخلف از دستورهای وی موجب ندامت جبران ناپذیر می گردد . زیرا در امر ندامت خماری حکمت عظیم وجود دارد که آن حکمت را فقط پیر و امثال او می داند . [ مغان = جمع مغ به معنی کشیش و متصدی آتش و مطلقاَ به کافر ، مغ گویند . و مراد از پیر مغان ، بزرگ و رئیس مغان است .

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم

جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها

در منزل جانان برای من زندگی راحت وامن چگونه میسر است یعنی میسر نیست چونکه هر آن و هر نفس ، جرس آگاه می کند که بارهایتان را بربندید و هر چه زودتر به جانان واصل شوید ک فرصت غنیمت است . جرس = زنگ البته از نوعی که به گردن شترها می بندند.

– منزل ، محل نزول یا خانه و مسکن ، به قیاس منزلها که در بیت بعد آمده ، اینجا نیز مرادش منازل است و لکن به ضرورت وزن شعر به صورت مفرد بیان کرده است . زیرا که راه وصول به جانان منحصر به یک راه نمی شود بلکه منازل متعدد لازم است . به این معنی که عاشق برای وصول به جانان باید رنج و محنت زیاد بکشد و مراحل سخت بگذراند تا قدر وصل معشوق را بداند و کمر به خدمتش بربندد .

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما ، سبکباران ساحل ها

ظلمت شب هجران و ترس از رقیب و خوف غرق شدن در گرداب فراق ابدی . این است وضع و حال ما ، پس کسانی که به ساحل وصال رسیده اند . دیگر نه غم اغیار دارند و نه خوف انفصال از معشوق . پس چگونه می توانند حال ما را دریابند . بیم = خوف و ترس ، گرداب = محلی که آب به دور خود می چرخد ، هایل = مشتق از هول به معنای ترس ، سبکبار = کنایه از اشخاص آسوده و بی خیال .

همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر

نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل ها

چون تمام افعال و اعمالم به مقتضای میل و مراد و خواهش دل خودم بوده . یعنی متوجه حصول مراد و دلخواه خودم بودم و مقید حصول مراد جانان نبودم و پیوسته حصول مرادجانان را بر مراد و میل خودم مقدم نمی دیدم . این است که بالآخره کارم به رسوایی و بدنامی منحر شد . خودکام = کسی که همه کارها را به مقتضای میل و مطابق دلخواه خود انجام دهد . بدنام = رسوا

منظور بیت : مقتضای عشق و محبت بدست آوردن خاطر جانان است و برای نیل به این مقصود باید مال و جان را ترک گفته و خدماتی که شایسته مقام جانان باشد با کمال رعایت ادب به جا آورد . حتی به موقع باید از اقارب و متعلقات هم چشم پوشید . خلاصه برای تقرب به درگاه دولت و سدّۀ سعادت جانان باید التزام آستان جانان را همیشه رعایت کرد . پس مصراع دوم را ضرب المثل برای مضمون مصراع اول آورده و می گوید : کی مخفی می ماند سِرّی که آن را در مجمع و محافل گویند یعنی البته نمی ماند . هلالی در این باره گوید : بعد از این راز هلالی نتوان ساخت نهان / که به هر خلوت ازو انجمنی ساخته اند .

حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ

متی ما تلق من تهوی وع الدنیا و اهمل ها

ای حافظ اگر می خواهی به آنچه که دوست داری برسی . دنیا ترک کن یعنی در راه وصل معشوق همه چیز خود را بذل کن و در راه خدمتش صرف نمای . چه مراد از ترک دنیا ، ترک اموال و اسباب و بطورکلی علایق دنیوی است . زیرا بزرگترین وسیله وصل معشوق ، گذشت از مال و پس از آن بذل نفس است و کسی که از این دو صرف نظر نماید شایسته خدمت می باشد و از این ها که بگذریم آن وقت مقام علم است و معرفت . و در یک کلام ، اگر طالب آسایشی ای حافظ ازو غافل مشو . [ تلق = کسی را دیدن ، تهوی = دوست داشتن ، دع = ترک کردن ، اهمل = فراموش کردن چیزی]

عشق وعاشقی در ادبیات فارسی از جنبه عشق حقیقی و عشق مجازی در شعر شاعران مورد بررسی قرار می گیرد. عشق وعاشقی تحفه الهی است که در وجود انسان نهاده شده و با ذات و فطرت وی عجین شده و انسان پیوسته به دنبال معبود و معشوق حقیقی بوده است. مولانا می گوید:
ناف ما بر مهر او ببریده اند عشق او در جان ما کاریده اند
گفته شده که عشق راه رسیدن انسان را برای رسیدن به سعادت و کمال میسر می سازد و اساسا خداوند آدمی را خلق کرده تا عاشق باشد و تفاوت انسان با فرشته در اینست که فرشته از درک عشق عاجز است و عشق خاص انسان است و از روز ازل در وجود او نهاده شده است. بقول حافظ:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه ی کرد رخت، دید ملک،عشق نداشت عین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد
حسین بن منصور حلاج، عارف مشهور جان خود را نثار عشق الهی می کند و شاعران در اشعار خود از او اینچنین یاد کرده اند:
در مدرسه کس را نرسد دعوی توحید منزلگه مردان موحد سردار است
گفت آن یار کزو شد سردار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد (حافظ)
ریشه عشق را از " عشقه" دانسته اند، عشقه نام گیاهی است که در زبان فارسی به آن " عشقه پیچان وهم پیچک" می گویند این گیاه به دور گیاهان می پیچد و آنها را زرد و خشک می کند، عشق نیز لا وجود عاشق چنین می کند.
هر چند برخی از فرهنگ ها ریشه ی واژه ؤ را عربی دانسته اند اما در این مورد سند معتبری در دست نیست. قران مجید و احادیث بزرگان دین قدیمیترین منبع مسلمانان است که از عشق بحث شده است. در قران و احادیث بجای واژه عشق کلماتی چون حب، محبه، ودّ، هوی و ... آمده است.

عشق حقیقی یا عرفانی:
عشق حقیقی، عشق به ذات خداوند است که خیر و کمال مطلق است.
«او (افلاطون) عشق مجازی را باعث خروج جسم از عقیمی و به وجود آمدن فرزند و ابقای نوع می داند و عشق حقیقی را نیز سبب خروج روح از عقیمی و رهایی از نازایی دانسته که سبب درک اشراق و زندگی جاوید و شناخت جمال حق و نیکی مطلق و حیات روحانی می شود.
در تمام مکتبهای عرفانی از جمله عرفان اسلامی، عشق اساسی ترین و مهمترین مسأله محسوب می شود و در اصطلاح تصوف و عرفان، اساس و بنیاد هستی بر عشق نهاده شده و محبت پایه و اساس زندگی و بقا موجودات عالم را موجب می شود و جنبش و حرکت زمین و آسمان و همه ی موجودات به وجود عشق وابسته است. بقول نظامی:
گر از عشق آسمان آزاد بودی کجا هرگز زمین آباد بودی
«مرحوم دکتر غنی، درباره این مسأله چنین نوشته است: ماحصل عقیده ی عارف در موضوع محبت و عشق این است که عشق غریزه الهی و الهام آسمانی است که به دور آن، انسان می تواند خود را بشناسد و به سرنوشت خود واقف شود.» (۷)
با وجودیکه عشق اساسی ترین مسئله عرفانی است اما عارفان از شرح و توصیف آن اظهار ناتوانی کرده اند و گفته اند: هر که عشق را تعریف کند آن را نشناخته است.
هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگرست لیک عشق بی زبان روشن تر است
حافظ چنین گوید:
سخن عشق نه آن است که آید به زبان ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
نخستین بار شیخ ابو سعید ابوالخیر عارف ایرانی اشعار عاشقانه فارسی را آنطور که موافق با طبع صوفیه بود شرح و تفسیر کرد و با تصوف در آمیخت.امام محمد غزالی بزرگترین امام و فقیه عصر خود بود.وی فتوا داد صوفیان پاک نیت می توانند اشعار عاشقانه عامیانه را در مراسم سماع بخوانند.این امر نیز در وارد کردن شعر عاشقانه در تصوف موثر بود.
نخستین جلوه گاه عشق عرفانی و آمیختن عرفان با شعر را در آثار سنایی شاعر بزرگ قرن پنجم و ششم هجری می توان دید.این شاعر در اثر مشهورش "حدیقه الحقیقه" فصلی با نام و عنوان "فی ذکر العشق و فضیله" دارد و می گوید:
دلبر جان ربای عشق آمد سر برو سر نمای عشق آمد
عشق با سر بریده گوید راز ز آنکه داند که سر بود غماز...
بنده عشق باش تا برهی از بلاها و زشتی و تبهی
بنده ی عشق جان حر باشد مرد کشتی چه مرد در باشد
پس از سنایی عطار نیشابوری عارف نامدار قرن ششم که خود وادی های معرفت را طی کرده در منطق الطیر از هفت وادی نام می برد و وادی دوم،وادی عشق است و در بیان آن گوید:
بعد از این وادی عشق آید پدید غرق آتش شد کسی کانجا رسید
کس در این وادی به جز آتش مباد و آنکه آتش نیست عیشش
عاشق آن باشد که چون آتش بود گرم رو، سوزنده و سرکش بود...
مولانا جلال الدین رومی،هستی را بدون وجود عشق قابل تصور نمی داند.مثنوی مولانا نغمه ی عشق الهی است.وی گوینده مثنوی را معشوق می داند و میفرماید:
ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی زاری از ما نی تو زاری می کنی
آتش عشق است کاندر نی فتاد جوشش عشق است کاندر می فتاد
بیشترین بخش غزلیات و دیوان مولوی ناشی از عشق معنوی و جاذبه ی روحانی انسان کامل و محبوب مولوی شمس تبریزیست،عشقی که سبب تحولی عظیم در مولانا شد:
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیده ی سیر است مرا،جان دلیرست مرا زهره ی شیرست مرا زهره تابنده شوم...
<مولانا عشقی را که خود در آن غرق بود در تمام ذرات عالم ساری می دید،از این رو به همه ی ذرات عالم عشق می ورزید،و آنچه را بدان عشق می ورزید در تمام ذرات عالم در تجلی می دید
همانطور که پیش از این ذکر شد عشق خواه حقیقی،خواه مجازی سبب تحول اخلاق و تزکیه ی نفس می شود و صفایی چون بخشندگی و سخاوت و شجاعت و بی اعتنایی به مادیات و دلبستگیهای دنیوی و پرهیز از خودخواهی و نخوت در اثر تاثیر عشق است.
مولانا در این باره گفته است:
هر که را جامه ز عشقی چاک شد او ز حرص و عیب کلی پاک شد
مرحبا ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علت های ما
ای دوای نخوت و ناموس ما ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد کوه در رقص آمد و چالاک شد
وظیفه عاشق آنست که ترک شخصیت خود کند.همین امر راه عشق را مشکل می کند.حافظ می گوید:
زیور عشق نوازی نه کار هر مرغی است بیاد نوگل این بلبل غزل خوان باش
عشق که در وحله اول آسان می نماید راهیست بی پایان و خطرناک که در نهایت موجب هلاک عاشق می شود و به قول حافظ:
الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
شکوه و زاری عاشق نشانه ی وجود شخصیت است،در حالیکه عاشق برای رسیدن به معشوق نباید ابراز وجود کند و عاشق حقیقی اهل ناله و فریاد نیست وناله کننده مدعیست نه عاشق.
سعدی چنین گوید:
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند کان را که خبر شد خبری باز نیامد
▪ تقابل عقل و عشق:
فقها از بکار بردن عشق درباره خداوند مخالف بوده اند و این موضوعی بوده که اختلاف نظر و دشمنی میان عارف و فقیه را در پی داشته و از نظر فقیه عقل و استدلال برای رسیدن به معرفت و کمال لازم و کافیست،در حالیکه عرفا قدرت عشق را برتر از عقل دانسته اند و عشق الهی در مبارزه با عقل همواره پیروز بوده است چرا که عقل حسابگر و محتاط و عشق شادی بخش،بی پروا و مایه ی تزکیه نفس و کسب معرفت خداوند است.
سعدی گفته است:
آنجا که عشق خیمه زند جای عقل نیست غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی
وانگه که عشق دست تطاول دراز کرد معلوم شد که عقل ندارد کفایتی

· عشق آن است که صد پاره کند.. ملا را

· زراه دیده در دل خانه کردی,

ز راه دیده در دل خانه کردی

سپس این خانه را ویرانه کردی
نگویم زانچه کردی یا نکردی

فقط یک گپ مرا دیوانه کردی
جان جان بگو کجا روی ظالم چرا تنها روی
دل نغمه ها آورده است جان راها پیموده است
تا که به ما یکجا روی تا که به ما یکجا روی
به من عشقت جنون آموزد آخر ز دنیا دیده ام را دوزد آخر
درون سینه ام آتش میفروز در آنجا خانه ات می‌سوزد آخر
جان جان بگو کجا روی ظالم چرا تنها روی
دل نغمه ها آورده است جان راه ها پیموده است
تا که با ما یکجا روی تا که با ما یکجا روی

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· کی رفته‌ای ز دل که تمنا کنم تو را,

کی رفته‌ای ز دل که تمنا کنم تو را

کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را

غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور

پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدی که من

با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

چشمم به صد مجاهده آیینه‌ساز شد

تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را

بالای خود در آینهٔ چشم من ببین

تا با خبر زعالم بالا کنم تو را

مستانه کاش در حرم و دیر بگذری

تا قبله‌گاه مؤمن و ترسا کنم تو را

خواهم شبی نقاب ز رویت بر افکنم

خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم تو را

گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من

چندین هزار سلسله در پا کنم تو را

طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند

یک‌جا فدای قامت رعنا کنم تو را

زیبا شود به کارگه عشق کار من

هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را

رسوای عالمی شدم از شور عاشقی

ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را

با خیل غمزه گر به وثاقم گذر کنی

میر سپاه شاه صف‌آرا کنم تو را

جم دستگاه ناصردین شاه تاجور

کز خدمتش سکندر و دارا کنم تو را

شعرت ز نام شاه، فروغی شرف گرفت

زیبد که تاج تارک شعرا کنم تو را

شعر از فروغی بسطامی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین شهیداحمدظاهرجوانمرد

· عشق من با تو بود,

عشق من با تو بود، قلب من با تو بود

رفتی عشق و تو قلبم شکستی، چرا؟
بیوفا رحم کن زود آ زود آ

رفتی آهوی وحشی ندادی خبر
در دل عشقت بماندی تو تنها مرا

وای بر من که رفته از کنارم یارم
ای امید جوانی بسویم بیا

از وفا در کلبه لرزان من
رحم کن بر دو چشمان گریان من

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی شهیداحمدظاهر عیار خراسان زمین

· عقل تاجیکک پسان میاید,

· عقلش عقل انگریز واری است, یعنی بسیار هوشیار است

· عقل نی جان د (در) عذاب

· عمر گر خوش گذر زندگی خضر کم است

ور به ناخوش گذرد نمی نفسش بسیار

· عکه خوش خبر, عکه که بالای درخت یا بام می نشست میگفتند خبرخوشی در راه است

· عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت,

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست

همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها

مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل

تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس

پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت

ترانه سرا: حضرت حافظ شیرازی

· عمر گر خوش گذرد زندگی نوح کم است

· و ربناخوش گذرد نیم نفسش بسیار

· عملش زیر بغلش,

· عیاش وعشرت خواه بمانند امیرحبیب الله خان است, امیر حبیب‌الله خان (ملقب به سراج الملة و الدین)، پسر امیر عبدالرحمن‌خان امیر افغانستان، در سال ۱۲۸۸ ه‍.ق در تاشقند ازبکستان از مادر بدخشانی متولد و در ۱۳۱۹ ه‍.ق به جای پدر بر کرسی امارت نشست. وی در جمادی‌الاول سال ۱۳۳۷ ه‍.ق مطابق ۲۰ فوریه ۱۹۱۹ میلادی به ضرب گلوله کشته شد که گفته میشد به نقشه فرزندش امان الله خان ومادر امان الله خان صورت گرفته بود. نخست پسرش نصرالله‌خان موقتاً امارت افغانستان را متصرف گردید. لیکن کمی بعد امان‌لله‌خان پسر سوم حبیب‌الله‌خان برادر خود را مغلوب کرد و خود شاه افغانستان شد. در ۱۹۱۸ توطئهٔ سوء قصد علیه امیر حبیب‌الله خان در شهر کابل صورت گرفت. مستوفی الممالک محمدحسن‌خان در پایان عهد امیر حبیب‌الله خان گزارش سرّی به شاه تقدیم و نقشهٔ سوء قصد علیه امیر حبیب‌الله خان را بیان کرده بود. به‌طوری‌که شهزاده امان‌الله خان و علیا حضرت مادر وی در آن دخیل بودند. امیر این گزارش را بی‌اهمیت تلقی کرد و سرانجام در شب ۱۹ فوریه ۱۹۱۹ ترسایی بر اثر یک کودتای خانوادگی در هنگام شکار در کله‌گوش لغمان به قتل رسید. هرچند امان‌الله خان فرزند وی شخصی به اسم کلنل علیرضا خان را به جرم قتل حبیب‌الله خان محکوم و بدن وی را قطعه قطعه کرد اما بسیاری شجاع الدوله خان فراشباشی و سردار نادر خان را از متهمان قتل وی می‌دانند که به دستور امان الله خان ومادرش ترور حبیب الله خان را به انجام رسانیدند. این دو شخص پس از ترور حبیب الله خان به ترتیب به چوکی ریاست امنیت کابل و وزارت دفاع رسیدند. مادر امان الله عقده زیادی از عیاشی شوهر خود امیر حبیب الله خان در دل داشت که همین عقده باعث شد تا با فرزنش امان الله خان, دست به قتل امیر حبیب الله خان بزنند. امیر حبیب الله خان برعلاوه خانم نکاحی یعنی مادر امان الله خان, صدها خانمهای صورتی و کنیز داشت. امیرحبیب الله خان دو طبیب هندی داشت که همه روزه برایش قرص کمر از کشته طلا ونقره جور میکردند وچون بدنش بسیار گرم میآمد, گاهی خودرا تا گردن در زیر برف یا یخ گور میکرد. خانمهای صورتی خودرا اکثرا در قصر باغ بالا یا درقصر مهتاب قلعه درغرب کابل نگهمیداشت. بنده(نویسنده این کتاب) دوره خدمت نظامی احتیاط خودرا پس از پایان دانشگاه, در قوای 88 توپچی درسال 1353 خورشیدی سپری کردم که در باغ قصر مهتاب قلعه موقعیت داشت. قصر مهتاب قلعه از دومنزل ساخته شده بود. اتاق خانمهای صورتی امیر حبیب الله خان درمنزل بالایی قرارداشت ویک اتاق نشیمن بزرگ در منزل اول قرارداشت. می گفتند که امیر حبیب الله خان در همان اتاق بزرگ نشیمن دربار میکرد و خانمهای صورتی او, زیب وزینت کرده از زینای که از همین اتاق نشیمن به بالا میرفت, با ناز ونخره وعشوه و کرشمه, تا وبالا می شدند وهرکدامش که به دل امیر گرم خورده بود آن شب نوبت نوازش آن خانم صورتی می بود. آنچه که من دیدم, در تحویلخانه همان قصر مهتاب قلعه یعنی محل عیاشی امیر حیب الله خان, تا همان سال, ظروف بزرگ آشپزخانه بمانند دیگ های پلو پزی وقومه پزی بزرگ, چلوصاف های بزرگ, دیگدان های بزرگ, ملاقه های بزرگ, چمچه های بزرگ, سماوارهای بزرگ وهمه وسایل نان پزی بزرگ وجود داشت وتا آن سال چور وچپاول ودزدی وغارت نشده بود. میگفتند که به دستور امیر, همه عمله وفعله وسپاهی وپاسبان های صورتی های امیر را که همه مردان بودند, خصی میکردند تا به حریم صورتی های امیر دستبرد جنسی زده نشود.

· عیسی برهی دید یکی کشته فتاده

حیران شد وبگرفت به دندان سرانگشت

گفتاکی را کشتی تا کشته شدی زار

تاباز کشته شود آنکه ترا کشت

· عیسی د (در) دین خود موسی د دین خود,

· غ

· غریب آزار اس,

· غریبه (غریب را) جانشه (جان اش را) بگیر نانشه (نانش را) نی

· غلام حلقه بگوش اس

· غلام همت والای بابه خارکشم

· که خار غم کشم ومنت خسان نکشم

· غم باده زدیش,

· غمبو, یعنی غمدرون

· غمش در نهانخانۀ دل نشیند,

غمش در نهانخانه دل نشیند

بنازی که لیلی بمحمل نشیند

بدنبال محمل چنان زار گریم

که از گریه ام ناقه در گل نشیند

خلد گر بپا خاری آسان برآرم

چه سازم بخاری که در دل نشیند

پی ناقه اش رفتم آهسته ترسم

غباری بدامان محمل نشیند

مرنجان دلم را که این مرغ وحشی

ز بامی که برخاست مشکل نشیند

عجب نیست خندد اگر گل بسروی

که در این چمن پای در گل نشیند

بنازم به بزم محبت که آنجا

گدائی به شاه مقابل نشیند

ترانه سرا طبیب اصفهانی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· غم نداری بز بخر,

· غول بیابان, درقدیم ها به مردم بیابانگرد پتان های هندوستان میگفتند

· ف

· فال تو فال است نان خوردن تو نان دال است,

· امشب به قصه دل من گوش می کنی

· فردا مرا چو قصه فراموش می کنی

· فرق بین آدم مرد ونامرد یک قدم است,

· مانند من فسرده دلی در جهان مباد

هرگز کسی به روز من ناتوان مباد

گر شد خزان بهار من از دوريت چه باک

ای گل ترا بهار جوانی خزان مباد

صد رنج ديده ام ز دل مهربان خويش

يارب دلی دگر به جهان مهربان مباد

هر کس که ميرود نهد از خود نشانه يی

از من بجز فسانه ی عشقت نشان مباد

سوزد اگر چو شمع زبانم زسوز عشق
حرفی بغير عشق مرا بر زبان مباد

به آواز ملکوتی ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان زمین

· فضلوی پوده واری است, یعنی مردانگی ندارد,

· ميروی از من و لبريز فغانم، چه کنم

ميشوی دور و ازين غم نگرانم، چه کنم

خواهی آتش به غرورم زن و خواهی بنواز

دوستت دارم و ترکت نتوانم، چه کنم

تو طلبگار جوان‌های پُر آوازه شدی
من که يک آدم بی‌نام و نشانم، چه کنم

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی شهیداحمدظاهر عیار خراسان زمین

· فقط سوز دلم را در جهان پروانه میداند,

فقط سوز دلم را در جهان پروانه میداند

غمم را بلبلی کآواره شد از لانه میداند

نگویم چون ز غیرت غیر میسوزد به حال من

ننالم چون زغم یارم مرا دیوانه میداند

به امیدی نشستم شکوه خود را بدل گفتم

همی خندد بمن این هم مرا دیوانه میداند

بجان او که دردش را هم از جان بیشتر دارم

ولی میمیرم از این غم که داند یا نمی داند

نمیداند کسی کاندر سر زلفش چه خونها شد

و لیکن مو بمو این داستان را شانه میداند

شعر از ابوالقاسم لاهوتی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان زمین

· فلک گر جامه دهد کو اندامش,

· فیل را از گل شاه فیل می باید کشید

شاه فیل را از گل تدبیر می باید کشید

· فیل فتح بهادر واری (بمانند) کته اس (است), به همین نام یک فیل درکابلستان بود

· فیل واری کینه دل است,

· ق

· قار(قهر) اوغان رحم اوزبک

· قاق روده, به آدم های لاغر گفته می شود

· قافله برگشت خر لنگ سر گشت, یعنی آدم های هرزه همه کاره شده اند

· قبر خوده کنده

· قبر دیگران را می کند

· قُت قُتش اینجا تخم دادنش جای دیگر, یعنی حرف وسخنش با ما مگر فایده اش درجای دیگر

· قربان بی زنی که یک نانه (نان را) تنها می زنی

· قربان روی ماه ات,

هلال ماه در شعر حافظ

او را به چشم پاک توان دید چون هلال

هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست

ماه رمضان در شعر حافظ

ماه هم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست

حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست

ساقی بیار باده که ماه صیام رفت درده قدح که موسم ناموس و نام رفت

وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم عمری که بی حضور صراحی و جام رفت

نماد ماه در شعر حافظ

ماه کنعانی من! مسند مصر آنِ تو شد وقت آن است که بدرود کنی زندان را

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

ماه در شعرحضرت حافظ

هر آن که روی چو ماهت به چشم بد بیند بر آتش تو به جز جان او سپند مبا

ای فروغِ ماهِ حُسن، از روی رخشان شما آبروی خوبی از چاه زَنَخدان شما

عزم دیدار تو دارد جانِ بر لب آمده باز گردد یا برآید؟ چیست فرمان شما؟

آخرین شعر حافظ

شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو ابرو نمود و جلوه‌گری کرد و رو ببست

ساقی به چند رنگ، می اندر پیاله ریخت

این نقش‌ها نگر که چه خوش در کدو ببست

شعر حافظ دوست کوتاه

گو شمع میارید در این جمع که امشب در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است

در مذهب ما باده حلال است ولیکن

بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است

شعر حافظ کوتاه

یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین در یکتای که و گوهر یک دانه کیست

گفتم آه از دل دیوانه حافظ بی تو زیرلب خنده زنان گفت که دیوانه کیست

· قربان شوم خدا را یک بام و دو هوا را, گویند درفصل گرما مادری با دختر ودامادش و با پسر و عروسش دربام خوابیده بودندکه مادر به دخترش میگفت بچیم خنک است خودرا دربغل شوهرت بچسپان تا گرم شوید مگر به عروسش میگفت که خودرا از بغل بچیم دور کن که گرمی است.

· قربان کفن کش قدیم, از جدیدی ها خیری نیست

· قر (به ضم ق) گفتن, خوگری (به فتح خ)کردن, بد عهدی کردن, از میدان بدر رفتن

· قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید

· قدر زر را زرگر میداند,

· قرض کو(کن) زن کو زن میماند قرض میرود (یا قرض میماند زن میرود)

· قرض قند هفته جنگ ماه منکر سال آخر قسم دشمن, از قرض معذرت میخواهیم حتی از شما, این مطلب در اکثر دکانهای شهر کابل به چشم میخورد

· قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید,

· قد (به ضم ق) قدش اینجا تخم دادنش دیگر جا,

· قدش خاده رنگریز ها واری دراز است,

· قصاب آشنا می پالد

· قصاب قصابی میکند کل بچه روز خودرا گم میکند,

· قطره قطره دریا میشود

· قلاغ گیرت زن پیرک,

· بنازم قلب پاکت ، مادر من بگردم دور خاکت ، مادر من

سیاه شد روزگار من سیاه شد خدایا مادرم از من جدا شد

فلک با من چرا این ناروا کرد که یکدم مادرم از من جدا کرد

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· قماره (قمار را) باختی حریف را از دست نده

· قواریش به کفن کش های شودا (شهدای صالحین) می ماند

· قیمت بی حکمت نیست وارزان بی علت

· ک

· کابلی نان ملی (به ضم م)

· کابل بی زر باشد بی برف نی

· کاچی تا کام حلوا تا بام

· کار خیر حاجت استخاره نیس (نیست),

· کارش سادو گری است, درکابل قدیم, سادو ها , شهنامه خوانی میکردند ومردم را به آزادگی وجوانمردی وعیارصفتی ودلاوری تشویق وترغیب میکردند.

· کاسه جانان که صدا میکند خود صفت خویش ادا میکند,

· کاسه ره (را) در کوزه میزنه, یعتی بدخویی وبدخلقی میکند,

· کاشکی کاشکی مرا با خود داشتی,

کاشکی کاشکی مرا بخود داشتی

کاش که، کاش که، مرا با خود داشتی

کاش که، کاش که، تنهايم نگذاشتی

از تو زمانه دورم کرد

بر دوريت مجبورم کرد

در آرزوی وصل تو گريه نموده کورم کرد

من هم ز غمت بيمارم عشق تو را در دل دارم

با ياد رويت روز و شب از ديده ام خون می بارم

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· کامی نرانده ایم,

کامی نرانده ایم و دل از دست داده ایم

گمراه سر بر سینه صحرا نهاده ایم
چون گوهر رمیده به درگاه ساحلیم

در حسرت نوازش دستی فتاده ایم
محروم از نیاز رفقیان شب نشین

چون شمع مرده یی به مزاری فتاده ایم
در انتظار گرمی اندام همدمی

آغوش را به عجز و تمنا گشاده ایم

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان زمین

· کاه بیدانه باد میکند (یعنی گپ های هوایی وبی فایده میزند)

· کج دار و مریز, سیاست مدارا و خویشتن داری,

· کج بنشین راست بگو,

· کجکی ابرویت نیش گژدم است

کجکی ابرویت نیش گژدم است

چه کنم افسوس مال مردم است
دو چشمان خمارت را که دارد

دو ابروی دمب مارت را که دارد
بگردم کوه به کوه صحرا به صحرا

بپرسم اختیارت را که دارد
دو ابروی ترا پیوسته گفتم

دهان دلکشت را پسته گفتم
چو سخت گرد آمدی شد غنچه‌ات وا

به آب گُل دهن را شسته گفتم
کمان ابرو کمانت را ببوسم

سنان مژدگان سنانت را ببوسم
کباب از غم بگیرم گیسویت را

صدف دندان لبانت را ببوسم

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· کفر گر از کعبه خیزد کجا ماند مسلمانی,

· کرده ام ناله بسی، در پی همنفسی ,

کرده ام ناله بسی، در پی همنفسی

بشنوم نيمه شبان، ناله های جرسی

چرا شور و فغان دارم شکايت ز آسمان دارم
نه زين گريم، نه زان نالم
ُبت نا مهربان دارم

گر چه بيمار دلم، خسته و زار دلم

ميکشد ياد تو شب، پنجه بر خواب دلم

بيا ای ماه کنعانم، بيا لعل بدخشانم

رها کی ميکند يک شب، تب عشقت گريبانم

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· کر را بزن نپرس,

· ... که به دست بچکچه افتاد خاکش پرمیکند,

· کس نخارد پشت من
جز ناخن انگشت من

· کسی نان ملا را ندیده,

· کلان شده مگر آدم نشده

· کل راست گوی

· کل کل کلان کل دم خر د (در) دان (دهان) کل, گویند کل هم انواع واقسام دارد بمانند: کل طاس, کل مسی, کل بالشتی, کل شش موی, کل شوره یی, کل تپه یی, کل منافق, کل آتش کو (به فتح ک) دوزخ,

· کله اش از کدو پر است, یعنی نادان وبی عقل است

· کله پز برخاست درجایش سگ نشست,

· کله خام اس,

· کله مغزی اس,

· کفر از کعبه خیزد کجا ماند مسلمانی

· کلال در کوزه شکسته آب میخوره (میخورد)

· کل و کوری که نیارزد به جوی کل دنبوره زند کور خواند غزلی

· کل, سر بی موی, برای کل در متل های عامیانه کابلستان, سخن های بسیاری گفته شده بمانند : کل کل کلان کل دم خر د (در) دان (دهان) کل, کل که از بام افتاد از .. تارخام افتاد, و کل هم به چند گونه است بمانند: کل مسی, کل بالشتی, کل تاس (طاس), کل شش موی, کل شوره یی, کل تپه یی, و درصنف مکتب یا میان رفقا, یکی یک چپلاق(سیلی) درسر یک کل میزند ومیگوید طاس را تیر کو و بزن بزن به سر وکله دیگران شروع میشود.

· کلوله سردوز واری چاق است,

· کلوخ مانده از آب تیر میشه,

· کله اش کدو است, یعنی مغزش کار نمیدهد,

· کند هم‌جنس با هم‌جنس پرواز
کبوتر با کبوتر، باز با باز

· کم بغل, به آدم مفلس خوشحال گفته میشود,

· کمزاد, آدم هرزه وبی معرفت,

سعدیا شیرازیا پندی مده کمزاد

کمزاد اگر عاقل شود گردن زند استاد را

· کم بتی کم نزن,

· کم ما کرم شما,

· کند ذهن( به آدم خل (به ضم خ) ودیرفهم گفته میشود,

· کند همجنس با همجنس پرواز کبوتربا کبوتر باز با باز

· کنچوس یعنی چشم گشنه

· کنسک (به کسر ک و ن وسکون س) آدم چشم گشنه و ممسک را گویند ,

· کو حریف نکته دانی که سخن ناگفته پی سخن رسیده باشد,

· کوزه شکسته پتره نمی شود,

· کوسه (مردانی که ریش نمی کشند) اگر پیش از نماز صبح بازی نتی (ندهی) دگه (دیگر) بازی نمی خوره (نمی خورد),

· کُنه (کهنه) زری کو اس (است), یعنی پول دوست است ,

· کل تپک خور اس,

· کل راست گوی,

· ک گرنگ دارد, یعنی درهر جایی که رفت یا نشست زود برنمی خیزد,

· کل و کوری که نیارزد به جوی کل دنبوره زند کور خواند غزلی

· کند همجنس با همجنس پرواز کبوتربا کبوتر باز با باز

· کله پز در دیگ سیاه نان می خورد,

· کلیش (کله اش) کاه پر اس (است), یعنی بی عقل وساده است,

· کم بتی کم نزن,

· کم ما کرم شما,

· کهنه موگت, آدم سخت و سگت

· کوتاهی سخن درازی کرباس,

· کور خود بینای مردم,

· کوسه (آنکه بزرگ شده مگر ریشش نبرآمده یا کم برآمده) را اگر پیش از نماز صبح بازی بدهی خوب ورنه پس از آن بازی نمی خورد ن بازی نمی

· ک و ن کاری نداره , یعنی آدم بیکاره است

· ک و ن گرنگ داره (دارد) ( جایی که نشست یا رفت به مشکل برمیخیزد یا پس میرود),

· کوه هر قدر بلند باشه (باشد) سرخود راه داره (دارد),

· کوه به کوه نمی رسه (رسد) مگر آدم به آدم می رسه,

· کی رفته ای از دل که تمنا کنم تورا,

کی رفته‌ای زدل که تمنا کنم تو را

کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را

غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور

پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدی که من

با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

چشمم به صد مجاهده آیینه‌ساز شد

تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را

بالای خود در آینهٔ چشم من ببین

تا با خبر زعالم بالا کنم تو را

مستانه کاش در حرم و دیر بگذری

تا قبله‌گاه مؤمن و ترسا کنم تو را

خواهم شبی نقاب ز رویت بر افکنم

خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم تو را

گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من

چندین هزار سلسله در پا کنم تو را

طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند

یک‌جا فدای قامت رعنا کنم تو را

زیبا شود به کارگه عشق کار من

هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را

رسوای عالمی شدم از شور عاشقی

ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را

شعر از فروغی بسطامی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین شهیداحمدظاهرجوانمرد

· کنسک, ممسک

· کهنه مگت , ممسک

· کیستم من؟ رهنورد آواره و دیوانه یی,

کیستم من؟ رهنورد آواره و دیوانه یی

داغ مجنونم ز دست بی کسی افسانه یی

نی قبول زاهدم من، نی ز پیر می فروش

نی به مسجد راه دادند، نی در آن میخانه یی

برگ خشکم از درخت آرزو افتاده ام

نی بگلشن راه دادند نی در آتشخانه یی

به آواز اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان زمین

· گ

· گاله گنجشک میخوره (میخورد) لته (لت را) بودنه (گنجشک), یعنی خرابی را یکی میکند دیگری تاوانش را میدهد,

· گاه در آغوش این,

گاه در آغوش این، گاه در آغوش آن

دل شده از دست من، تنگ به بر دیگران
تو به بر دیگری، کور شوم ، کور به

از تو و بزم تو گر، دور شوم دور به
با همه اینها به من، لاف وفا میزنی

وای که ای بیوفا، باز تو مال منی
اشک به چشمم نشست، دوش چو بر خواستی

رقص کنان با رقیب، جان مرا کاستی
با همه اینها به من، لاف وفا میزنی

وای که ای بیوفا، باز تو مال منی

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· گپ بد دل را می رنجاند. شاه جهان, اکبر پادشاه از سلسله تیموریان هرات درهندوستان, از بیربل وزیر دانشمند خود پرسید که در دنیا چه چیز بد است, گفت گپ بد, شاه جهان گفت ا گر ثابت نگنی گردنت را میزنم, گفت بزن. مدتی گذشت بیربل, شاه جهان را چنان مهمانی مجلل داد که سراسر خوراکه های پرمزه وموسیقی وتحایف گرانبها همراه گشته بود, درپایان شاه جهان از بیربل تشکر کرد] بیربل گفت اگر آمدی هم به بلایم واگر نمی آمدی هم به بلایم, شاه جهان بسیار دود کرد و برآشفته شد, بیربل پیش دستی کرده گفت دیدی شاه جهان که بدترین چیز در دنیا گپ بد است که به یک باره همه خوبی ها را هیچ میسازد.

· گپ هایش نمازی نیست, یعنی قابل اعتبار نیست

· گاو شیری است , یعنی صندق پولی گیری یا جزیه گیری است

· گاوواری شیر میته (میدهد) مگر پس لغتی (پس گدی) میزنه

· گاهی پشت به زین گاهی زین به پشت

· گاو پیر کنجاره خواب می بیند

· گاو زور است, یعنی پر زور است

· گاو شیری از برج پستانش معلوم میشه,

· گپ کته زدن, یعنی گپ بزرگتر از عمر خود خود زدن

· گذشت آنکه تو سر خیل دلبران بودی ,

گذشت آنکه تو سر خیل دلبران بودی

خدای عشق من و یار دیگران بودی
گذشت آنکه ز درگاه خویش میراندی

مرا به تلخی و شیرین دیگران بودی
بغیر خاطره یی دلنواز باقی نیست

از آن زمان که تو سلطان دلبران بودی
هنوز عکس تو با من سخن کند ز آنروز

که شمع انجمن ماه منظران بودی
چو فکر مردم نادان نشد، دریغ آنروز

که دلفریب چو افکار شاعران بودی
ز سر گرانی خوبان روزگار مرنج

تو هم به عاشق دل خسته سر گران بودی
بروی خوب تو پیری ستم نمود آری

به حکم آنکه تو نیز از ستمگران بودی
هنوز خانه ی دل وقف عشق توست بیا
که این خرابه همانست کاندران بودی

شعر از پژمان بختیاری به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان زمین

· گرچه رفتی از برم اما فراموشم نکن ,

گرچه رفتی از برم اما فراموشم نکن

باغمت ای آشناهرشب هم آغوشم مکن

همچو موج اشک از دریای چشمم پا مکن

در پی خود چون حبابی خانه بر دوشم مکن

در دلم نقش هزاران داغ عشق مرده است

بیش از این در سوگ عشق خود سیه پوشم مکن

ساغر چشم تو سرشار است از مستی وناز

با خیال نرگست هر شب قدح نوشم مکن

من ز سوز اشتیاق تو سراپا آتشم

باز با طوفان بی مهریت خاموشم مکن

چو شد امشب جلوه جادو چشمانت زجام

با شراب نرگست ای فتنه مدهوشم نکن

شعر از فریدون صلاحی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین احمدظاهرشهید

· گردن نرمه (نرم را) شمشیر نمی بره (به ضم ب , برد)

· گربه ظالم اگر پرداشتی تخم گنجشک در هوا نگذاشتی

· گرچه مستیم وخرابیم,

گر چه مستیم و خرابیم چو شب های دگر

باز کن ساقی مجلس سر مینای دگر

امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم

شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر

مست مستم ، مشکن قدر خود ای پنجه غم

من به میخانه ‌ام امشب تو برو جای دگر

چه به میخانه چه محراب حرامم باشد

گر به‌ جز عشق توام هست تمنای دگر

تا روم از پی یار دگری می باید

جز دل من دلی و جز تو دلارای دگر

نشینده است گلی بوی تو ای غنچه ناز

بوده ام ورنه بسی همدم گل های دگر

تو سیه چشم چو آیی به تماشای چمن

نگذاری به ‌کسی چشم تماشای دگر

باده پیش آر که رفتند از این مکتب راز

اوستادان و فزودند معمای دگر

این قفس را نبود روزنی ای مرغ پریش

آرزو ساخته بستان طرب زای دگر

گر بهشتی است رخ توست نگارا که در آن

می توان کرد به هر لحظه تماشای دگر

از تو زیبا صنم این قدر جفا زیبا نیست

گیرم این دل نتوان داد به ‌زیبای دگر

مِی‌ فروشان همه دانند عمادا که بود

عاشقان را حرم و دیر و کلیسای دگر

شعر ازعمادالدین برقعی عماد خراسانی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین احمدظاهرشهید

· گر زلف پریشانش,

گر زلف پریشانش در دست صبا افتد

هرجا که دلی باشد در دام بلا افتد

ماکشتی صبرخود دربحرغم افگندیم

تاآخر از این طوفان هر تخته کجا افتد

هرکس به تمنائی فال ازرخ او گیرند

بر تخته فیروزی تا قرعه کرا افتد

گرزلف سیاهت رامن مشک ختاگفتم

در تاب مشو جانا در گفته خطا افتد

آخرچه زیان افتد سلطان ممالک را

کو را نظری روزی بر حال گدا افتد

آن باده که دلهارااز غم دهد آزادی

پرخون جگر گردد چون دور بما افتد

احوال دل حافظ از دست غم هجران

چون عاشق سرگردان کزدوست جداافتد

ترانه سرا: حضرت حافظ شیرازی به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· گر فلک جامه دهد کو اندامش,

· گر کنی یک نظاره می زیبد,

گر کنی یک نظاره، می زیبد می زیبد

به تو ای ماه پاره، می زیبد می زیبد
گر کنی یک نظاره، می زیبد می زیبد

به تو ای ماه پاره، می زیبد می زیبد
می زیبد می زیبد

از فراق ات دل ستم زده را

از فراق ات دل ستم زده را
گر کنم پاره پاره، می زیبد می زیبت

می زیبد می زیبد
گر کنی یک نظاره، می زیبد می زیبد

به تو ای ماه پاره، می زیبد می زیبد
می زیبد می زیبد

اشک خونین ز دیده در هجرت
اشک خونین ز دیده در هجرت

گر نماید فواره، می زیبد می زیبد
می زیبد می زیبد
گر کنی یک نظاره، می زیبد می زیبد
به تو ای ماه پاره، می زیبد می زیبد
می زیبد می زیبد

شعری از قهر که حیرت انگیزد
شعری از قهر که حیرت انگیزد

گر بخوانی دوباره، می زیبد می زیبد
می زیبد می زیبد
گر کنی یک نظاره، می زیبد می زیبد
به تو ای ماه پاره، می زیبد می زیبد
می زیبد می زیبد
می زیبد می زیبد می زیبد می زیبد

به آوا ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· گر دایره کوزه زگوهرسازند
از کوزه همان برون تراود که در اوست

· گرگ آمد گرگ آمد, یعنی حرفهایش قابل باور نیست

· گرگ در لباس میش, تواضع‌های دشمن مکر صیادی بود بیدل که خم خم رفتن صیادآفت هاست مرغان را ,

· گرگ زاده گرگ شود اگرچه با آدمی بزرگ شود,

· گرگ واری قوله می کشه (میکشد),

· گره که با دست باز شود احتیاج به دندان نیست,

· گژدم واری هرکس را فامیده (فهمیده) نا فامیده نیش میزنه

· گدا درخانه صدقه در بیرون

· گفت پیغمبر که گر کوبی دری عاقبت زان در بیرون آید سری

· گسری (به کسر گ , سکون س وکسر ر) میره یا گسریگک داری, یعنی درتپایش و نا آرامی وسرگردان است,

· گشنه (گرسنه) را گفتن (گفتند) دو و دو چند میشه (می شود) گفت چار تا نان

· گشنه را (گرسنه را) جانشه (جان اش را) بگیر نانشه (نان اش را) نی

· گفت پیغامبر که گر کوبی دری عاقبت زان در بیرون آید سری

· گل (به کسر گ )خشک د (در) دیوار نمی چسپه (چسپد)

·

· گل گل میری یعنی اوضاع بی سر و سامان

· گل پشت و روی نداره (ندارد)

· گل صبوح به دوش آمدساغر خموشان کو؟

گل صبوح به دوش آمدساغر خموشان کو؟

جام می به جوش آمد بانگ باده نوشان کو؟

برغمی چنین سنگین تکیه چون کنی ای دل

ازصبوح به دوشان پرس خم می فروشان کو؟

مست و باده ای دیگر در فغان نمی بینم

نعره های مستانه زآن رمیده هوشان کو؟

خلوت من دل بود عشق هم بما پیوست

بزم باده نوشان را باده های جوشان کو؟

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین احمدظاهرشهید

· گناه هم کرده مگر خم به ابرو نمی آورد

· گنج به قارون نماند وتخت به سلیمان,

· گنجشک نا گرفته روپه (روپیه) را صدها,

· گندم بکاری گندم درو میکنی جو بکاری جو

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دیگری برتو نخواهند نوشت

· من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش

· هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت

· گنه کرد دربلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری

· گلو گفت نعمت, روده گفت قیامت, شکم گفت دربالا چه غلغله بود که درپایین نیامد

· گوش گرنک داره , یعنی ناشنوا و کر است

· گوشه تنهایی را آفتی نرسد,

· گاو واری شیر میته (میدهد) مگر لغت (لگد) میزنه (میزند)

· گنجشک ناگرفته روپیه را صد تا

· گوشت از ناخون جدا نیست

· گوشت گنده گردن قصاب

· گوش گرنگ دارد

· گوش خوده د (در) کری انداخته, یعنی ناشنوی پیشه کرده یا گپ کسی را نمی شنود

· گوشواره طلا که گوش را بچکاند بلا د پسش

· گوشه تنهایی را آفتی نرسد

· گوهر ناسفته یا در (به ضم د) ناسفته, یعنی دختر باکره و دست ناخورده,

· گویند هر آن کسان که با پرهیزند
زان سان که بمیرند چنان برخیزند
ما با می و معشوق از آنیم مدام
باشد که به حشرمان چنان انگیزند

****

گویند کسان بهشت با حور خوش است
من می گویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
کاواز دهل شنیدن از دور خوش است

از عمر خیام

· ل

· لپ وچپ داشتن, یعنی سروسامان داشتن

· لت زیر زردآلو

· لچر (به فتح ل و چ) جنگره ودعوایی,

· لدر (به فتح ل و د) به مرد بیکاره گفته میشود

· لسکی ( به ضم ل سکون س وکسر ک) به آدم چشم گشنه گفته میشود,

· لفظ زاغه (زاغ را) زاغ می فامه (می فهمد)

· لق لق (به ضم ل) دیدن ( چشم دوختن به چیزی)

· لنده غر ( مردان بیکاره وسرگردن)

· لنگ حمام واری اس, یعنی درجان هرکس خودرا می چسپاند یا جور میآید

· لنگ ولاش شدن ( از کار وبار افتادن)

· لیاف (لحاف) ملانصرالدین بود, گویند دزدها با هم در افتاده بودند وملا نصرالدین لحافش را دورش پیچانده از خانه بیرون شد تا ببیند که چه گپ است, دزد ها لحاف ملا را از تنش کشیده دزدیدند و فرارکردند. دربرگشت به خانه خانمش پرسید که چه گپ بود؟ ملا گفت جنگ سر لحاف ملا بود.

· لیلی لیلی لیلی جان,

لیلی، لیلی، لیلی جان، دلم را کردی ویران

در این قشلاق نامدی، مرا کُشتی به ارمان
چشم سیاه زاغت، مادر نبینه داغت

مادر بینه نبینه، عاشق نبینه داغت
از بالا باران آمد، یارم به دالان آمد

یک بوسه طلب کردم، چشمش به گریان آمد

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· م

· ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم
از بد حادثه اینجا به میان آمده‌ایم

· ما را از خیرت تیر شر مرسان

· مار گزیده از ریسپان (ریسمان) سیاه میترسه (میترسد)

· مار خوش خط وخال است, به جنس لطیفی گفته میشود که ظاهر زیبا وقشنگ دارد مگر گزنده

· مادرش را ببین دخترش را بگیر

· ماکیان که چاغ شد از تخم دادن می ماند

· ماکیان که کرک (به ضم ک اول وسکون ر) شد جایش زیر پلو است

· مار هرجا کج برود درخانه خود راست میرود, به آنهایی گفته میشود که با نزدیکان خود راست وصادق باشند ونباید غلطی نمایند,

· ما زنده جهان زنده ما مرده جهان مرده

· ما کجا ودست گل چیدن کجا ای باغبان

ناله های بلبل مرا اینجا آورده است

· ما که دزد می شویم ماتوی ( مهتاب) می برآید

· ما که رسوای جهانیم غم عالم همه پشم است

· ماره پودینه بدش میایه دم (به فتح م ) غارش سوز (سبز) میکنه,

· ماه کم نما,

· ماه هم ز ره رسید ولی نارسیده رفت ,

ماه هم ز ره رسید ولی نارسیده رفت

حرفی نگفته و سخنی ناشنیده رفت
من پیش او دویدم و واپس نکرد روی

از پیش رو چو اشک بدامن چکیده رفت
گویی من و دل از نگهی صید او شدیم

آخر ز دیده همچو غزالی رمیده رفت
چون ابر رحمت آمد و چون برق فتنه رفت

دامن کشان بیامد و دامن کشیده رفت

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی موسیقی خراسان زمین احمدظاهرشهید

· ماهی ماهی را میخورد ماهی خورک هردویش را,

· مردا ره (مرد ها را) قول است, زن ها را وعده,

· مرد تا سخن نگفته باشد عیب وهنرش نهفته باشد,

· مرگه (مرگ را) د (در) گردن گر فته آنکار ره (را) میکنه (میکند),

· مال موزی نصیب قاضی, موزی یعنی کنسک و ممسک,

· مال یافته ره (را) کی بافته,

· مالته(به کسر ل) (مالت را) هوش کو (کن) همسایته (همسایه ات را) دزد نگی(نگیر),

· مشت نمونه خروار,

· مثل قارون واری پیسه هایش رابه گور خواهد برد,

· مثل اشتر واری کینه دل است,

· مرا به آذان ملا وتوپ حبیب الله چی,

· مرا دل خون کردی همچو مجنون کردی,

مرا دل خون کردی، همچو مجنون کردی

از درت بیرون کردی، خیر نبینی

تا به کی این مرغ دل از غم بمیرد

پهلو نشین تو را خدایم بگیرد

ترا از دور میبینم چه حاصل

به پهلویت نمی نشینم چه حاصل

درخت حسن تو گلزار کرده

از آن گلها نمیچینم، چه حاصل

سیاه چشمک به دل بند تو باشد بقای جان ز پیوند تو باشد

سفر کردم به گلشن های دنیا ندیدم کس که مانند تو باشد

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· مربی داری مربا بخور, یعنی رهنمای خوب داری

· مرد آزمای اس ( به خانمی گفته میشود که صدای غور وکارهای مردانه دارد)

· مرد ها را قول است زن ها را وعده

· مردان خدا سر دهند راز ندهند

· مرد باید سفر کرد تا پخته شود خامی

· مرد تا سخن نگفته باشد عیب وهنرش نهفته باشد

· مرد دو زنه دم خوش نزنه

· مرد زن مرده را زن بتی (بده) مرد زن طلاق را سنگ

· مردم را تشنه تا در یا میبره وتشنه پس میاره ( میاورد)

· مردم پشت پادشاه هم گپ میزنن (میزنند)

· مردن حق است مگر کفن بردن درشک,

· میرزا قلم اس (است), یعنی مشکل تراش است

· مرا چون قطرۀ اشکی ز چشم انداختی رفتی

مرا چون قطرۀ اشکی ز چشم انداختی رفتی

تو هم ای نازنین قدر مرا نشناختی رفتی
!تو سنگین دل
مرا عشق تو فارغ کرده بود از دیگران، اما

تو سنگین دل! ز من با دیگران پرداختی رفتی
مرا چون قطرۀ اشکی ز چشم انداختی رفتی

تو هم ای نازنین قدر مرا نشناختی رفتی
!تو سنگین دل
زچشمم رفت و بی او روشنایی،

وز پی‌اش ای اشک تو هم زین خانۀ تاریک بیرون تاختی رفتی
!تو سنگین دل
مرا چون قطرۀ اشکی ز چشم انداختی رفتی

تو هم ای نازنین قدر مرا نشناختی رفتی
تو سنگین دل، تو سنگین دل، تو سنگین دل

به آواز ملکوتی اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان

· مرغ زیرک در دو حلقه بند است,

· مرغ کم گویش کم,

· مرغ گشته, یعنی بیچاره یا تسلیم شده,

· مرغ نوجوان دربام آستا آستا (آهسته) راه میره (میرود) که بام زیرپایش نه غلطد,

· مرگ حق اس کفن بردن د (در) شک,

· مرگ من روزی فرا خواهد رسید,

مرگ من روزی فرا خواهد رسید،

در بهاری روشن از امواج نور،

در زمستانی غبارآلود و دور،

یا خزانی خالی از فریاد و شور،

مرگ من روزی فرا خواهد رسید،

روزی از این تلخ و شیرین روزها،

روز پوچی همچو روزان دگر،

سایه‌ای ز امروزها ‚ دیروزها،

دیدگانم همچو دالان‌های تار،

گونه‌هایم همچو مرمرهای سرد،

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود،

من تهی خواهم شد از فریاد درد،

می‌خزند آرام روی دفترم،

دست‌هایم فارغ از افسون شعر،

یاد می‌آرم که در دستان من،

روزگاری شعله می‌زد خون شعر،

خاک می‌خواند مرا هر دم به خویش،

می‌رسند از ره که در خاکم نهند،

آه شاید عاشقانم نیمه شب،

گل به روی گور غمناکم نهند،

بعد من ناگه به یکسو می‌روند،

پرده‌های تیره دنیای من،

چشم‌های ناشناسی می‌خزند،

روی کاغذها و دفترهای من،

در اتاق کوچکم پا می‌نهد،

بعد من، با یاد من بیگانه‌ای،

در بر آیینه می‌ماند به جای،  

به نام خداوند جان وخرد کزین برتر اندیشه برنگذرد

اهدا به دو اسطوره آزادی و موسیقی افغانستان شهید سپه سالار احمدشاه مسعود وشهید الماس شرق احمدظاهر