سنگر گزارشگران آزادیخواه

متلهای هر زبان

گنجمایه فرهنگی

همان زبان است

 متل های هر جامعه بشری, سالها چه که سده ها را طی کرده و پخته شده وسینه به سینه درگردش بوده تا آنکه

به نسلهای آینده رسیده و بازگویی هرمتل, بیانگر مفاهیم و معانی بسیار است.

___________________________________________________________________________________________________

  محبت این هردو ستاره درخشان آسمان آزادی و هنرستان خراسان زمین, درقلب هزاران هزار پاکدلان حوزه فرهنگی خراسان زمین, تا آن بی نهایت ها جا باز کرده میرود ومیرود. احمدظاهر نابغه و اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین را تروریزم داخلی (حکومت کمونیستی تره کی – امین- کارمل - نجیب) درسال 1358 خورشیدی ترور کرد و احمدشاه مسعود سپه سالار آزادی و قهرمان ملی خراسان زمین را درسال 2001 ترسایی, تروریزم بین المللی ترور کرد. تروریزم حکومتی افغانستان/خراسان, از پادشاهی امیر عبدالرحمان خان ظالم تا پسرش امیرحبیب الله خان عیاش وتا نواسه اش امیرامان الله خان پدرکش وتا نادرخان غدار وتا هاشم خان جلاد وتا شاه محمودخان مکار وتا داودخان قاتل محمدهاشم میوندوال و قاتل 17 عضو خانواده سیدکمال در شیوه کی کابل وتا جلادان کمونیست چون نورمحمدتره کی- حفیظ الله امین- ببرک کارمل- نجیب الله احمدزی وتا پدرطالبان تروریزم ملاعمرکور ناپیدا وتا حامی وهمدست تروریزم حامدکرزی مداری و اشرف غنی دغلباز خاین دزد 169 میلیون دالری دارایی عامه و تا پدر نو تروریزم ملا هیبت ناپیدا مزدور تجاوزپاکستان, که با اندوه فراوان , چون داستان دنباله دار, ادامه دارد.

هردو مهرآیین خراسان زمین احمدشاه مسعود سپه سالار آزادی افغانستان/خراسان و احمدظاهر الماس شرق, به خداوند جان وخرد ایمان پاک داشتند و به مردم ومیهن شان عشق می ورزیدند. آن مهرآآآیین احمدشاه مسعود سینه خود را سپر تیربلا ساخته بود و سالهای دراز, به بلندای کوه ها وتیزی وتیغ سنگ ها پا می گذاشت و با گرسنگی ومشقات روزگار , مردانه برای آزادی وسربلندی مردم و میهنش می رزمید و ابر قدرت روسیه بلشوک رابه زانو در آورده بود و آن مهرآیین احمدظاهر, جانانه ومستانه آهنگ می ساخت و می خواند و در دل هم میهنانش امید و جوش وخروش می آفرید. اسطوره موسیقی خراسان/افغانستان, احمدظاهر محبوب قلبها, عاشق مولانا بود, عاشق حافظ بود, عاشق سعدی بود, عاشق استاد خلیلی بود, عاشق استاد شهریاربود, عاشق سیمین بهبهانی بود, عاشق فروغ فرخزاد بود, عاشق صائب تبریزی بود وعاشق همه پیشکسوتان ترانه های قندپارسی بود که جانانه واز دل وجان و نعره زنان, ترانه های آنها را با شور ومستی میخواند وهمان است که آهنگهایش از ژرفنای دل وجانش به صدا در میآمد ودر دل وجان شنوندگانش با کیف وشور مستی, جذب میشد و به یک زمزمه دلپذیر همیشگی تبدیل گشته است.

مهر آیین احمدشاه مسعود محبوب دلها, اگر در کوه پایه های پنجشیر شیر مردان برضد تجاوز روسیه بلشویک وهمچنان تجاوز پاکستان زیر نام طالبان وحشی اشپشی, می رزمید مگر دلش برای کابل عزیزش می تپید و برای همرزمانش همیشه توصیه میکرد تا وقار , ناموس و آبروی کابلیان را سخت احترام بگذارند و بکوشند تا هیچ نوع صدمه مادی ومعنوی به کابلیان نرسد.

مهر آیین احمد ظاهر محبوب دلها, اگر درکابل می بود دلش برای پنجشیر عزیز می تپید واز دل جان برای پنجشیر آهنگ می ساخت و مستانه میخواند (فدای آسمان صاف پنجشیر / فدای چشمه های آب پنجشیر), چونکه خودش درکابل مگر دلش برای خوشی وخوشبختی پنجشیریان در تپایش بود. چونکه نه کابل از پنجشیر جدایی دارد ونه پنجشیر از کابل. کابل وپنجشیر تن وجان همدیگر اند وباهم جوش خورده اند. بنگرید که احمدظاهر عزیزما, چگونه درآن دوران, حجابی ها را با مهتاب تشبیه کرده و با نیکویی واحترام یاد میکند:

حسنت رباید آب و تاب از آفتاب، ای ماهتاب
برکن سحابی چون نقاب ای با حجاب، ای ماهتاب

همانگونه که خداوند جان وخرد درقرآنکریم خود فرموده که شهدا زنده اند ونمرده اند, همان است که احمدشاه مسعود سپه سالار آزادی وقهرمان ملی خراسان/افغانستان و همچنان احمدظاهرمحبوب قلبها نیز نمرده اند ودهها سال است که هردو به شهادت رسیده اند, مگر همه ساله دربسیاری ازشهرهای دنیا از آنها به نیکویی بزرگداشت و یادو بود صورت میگیرد چنانچه احمدظاهر عزیزما فریاد برمیدارد:

مرد نمیرد به مرگ مرگ از او نام جست

نام چوجاویدشد مردنش آسان کجاست

روان هر دو عیار خراسان زمین, شاد و جنت فردوس جایگاه شان باد.

Author: Dr. Shukrullah Kohgadai

ISBN: 979-8-88796-376-1

LCCN: 2022405062

Copy right: Kabulistan’s Proverbs

Publisher: Caravan Publications

(Journalists Foundation of Kabulistan)

California, USA, 2024

Price: $35.00

متلهای مردم کابلستان

پیشگفتار

متل های شیرین همچون قند ونبات مردم کابلستان ما, بخش جدایی ناپذیر از فرهنگ عامیانه وشفاهی حوزه پهناور فرهنگ تاجیک تباران و زبان قندپارسی دوستان است که از هزاره ها و سده های پیشین تا بحال, به پختگی رسیده وسینه به سینه از بزرگان ما, به ما به ارث رسیده وایکاش هر یک به نوبه خود,بتوانیم این میراث پربار فرهنگی خودمان را به نسلهای آینده به ارمغان بدهیم, واین کتاب درهمین راستا به نگارش درآمده است.

نکته قابل یاد آوری این است که زبان قند پارسی چون یک زبان آسان برای فراگیری, پویا, پیشرونده, سازنده , همدیگرپذیر, انسان دوست, نوساز و نو پرداز وشیرین است که از یک غنای بزرگ و پایدار فرهنگی برخوردار میباشد و توانایی واژه سازی را به پیمانه بیمانندی دارا بوده که کمتر زبانی درجهان پیدا میشود که از چنین ویژگی والایی برخوردارباشد.

زبان قند پارسی از شمال تا جنوب یعنی از سایبریا تا سریلانکا, ازشرق تا غرب یعنی از ترکستان چین, تا بلغارستان ومجارستان, گویندگان و شعر سرایان زیادی را در خود پرورانیده که ناشی از حلاوت و زیبایی این زبان توانمند میباشد.

در داغستان, یک شهرک است که باشندگانش تاجیک وزبان شان قندپارسی است وهرچند حکومات تزاری و کمونیستی روسیه کوشیدند تا زبان روسی را جانشین فرهنگ تاجیکی وزبان قندپارسی آن سرزمین بسازند, کامیاب نشده اند وتا هنوز که هنوز است, مردمش باین فرهنگ وزبان شان عشق می ورزند و به آن سخن میزنند.

در هندوستان, اگر پا به لعل قلعه گذاشتم یا به تاج محل رفتم و یا بهر سو سر زدم قدرت زبان پربار قند پارسی را در بناهای تاریخی آن سرزمین پهناور دریافتم. اگر به استانبول پا گذاشتم وبه موزه مشهور آن رفتم, قدرت زبان قندپارسی را در آثار تاریخی آن به وضاحت مشاهده کردم. در موزه مشهور استانبول, عصای موسی (ع), لنگی یوسف (ع) وبسیاری بازمانده های هزاره های پیشین را مشاهده کردم وبهر سو که گشتم قدرت زبان قندپارسی را بازهم در و دیوار و لوحه هایش مشاهده نمودم .

در مصر عزیز, بالاحصار سلطان صلاح الدین ایوبی را, دریک تپه بزرگ درقاهره مشاهده کردم که شهر قاهره را زیرنگین خود دارد. در وضو خانه های آن بالاحصار, شیوه وضو کردن به زبان قندپارسی و آنهم به شعر نوشته شده است. گپ جالب دیگری که درقاهره دیدم این بود که نیمچه بچه های اسپندی, بمانند کابل جان خودما, باهمان یک قطی ذغال آتش با دوتسمه بند, چرخ داده میرفتند ومردم را اسپند میکردند, درکابل خود ما, اسپندی ها میگفتند: اسپند بلا بند به حق شاه نقشبند چشم ایش چشم خویش چشم دور بد اندیش بسوزد در آتش تیز, مگر اسپندی های قاهره بهنگام اسپندکردن, چیزی هم به زبان عربی میگفتند. همگونی دیگری در قاهره با کابل جان ما , هم این بود که تیزگرها پشت خانه ها ودرخیابان ها می گشتند وصدا میکردند که کارد و چاقو و برنده را تیز می نمایند. تنها تفاوت اش با کابل جان خود ما این بود که درکابل ما, تیزگرها یک چرخ تیزگری را در زمین سخت می کوبیدند وشروع به تیز کردن میکردند, مگر تیزگرهای قاهره پیشرفت کرده بودند ویک چرخ بایسکل مانند را درپشت شان می گشتاندند و برای تیزکردن آنرا به زمین گذاشته تیز میکردند. فروش یگان ترکاری بالای خر هم بمانند کابل جان قدیم خودما, هم درقاهره از رواج نه افتاده بود مگر از شادی بازهای مشرقی وسادوهای کابل جان ما, در قاهره خبری نبود.

هنگامی که چندسال پیش مدتی در اندونیزیا بودم, دریافتم که بیش از 80 واژه قندپارسی در زبان اندونیزیایی بطور کامل وحتی روزانه کاربرد دارد واز جمله در پوش نان های خشک شان که از گندم می بود واژه گندم Gandom را می نوشتند و نام پول شان نیز روپیه است.

سرود ملی پاکستان هم به زبان قند پارسی است و60% زبان اردو از واژه های زبان قند پارسی ساخته شده است و همچنان بدنبال مهاجرت های میلیونی افغانستانی ها/خراسانی ها به پاکستان در دوران حکومت کمونستی خلق وپرچم وتجاوز روسیه بلشویک, اکثر پاکستانی ها به زبان قند پارسی آشنایی بیشتر یافتند و حتی زیر تاثیر فرهنگ تاجیک ها قرارگرفتند که حتی عمران خان نخست وزیر پاکستان هنگام دیدار با دکترحسن روحانی رئیس جمهور ایران به صراحت گفت که اگر انگلیس ها به نیم قاره هند نمی آمدند حالا همه ما به زبان پارسی گپ میزدیم واحتیاج به ترجمان نداشتیم.

زبان قندپارسی, زبان عشق است, زبان حماسی ورزمی است, زبان بزمی وموسیقی ونوای دلپذیر به آهنگ پرندگان است, زبان دوم دین مقدس اسلام وزبان پنجم دنیا است. دور نمی رویم از احمدشاه درانی پارسی زبان که تاریخ احمدشاهی را به زبان قندپارسی نوشت تا محمدظاهرشاه, همه شان, به جز زبان قندپارسی از هیچ زبان دیگری, در خط وکتابت وفرمان ودفتر ودیوان شان, کار نمی گرفتند یعنی همه شان پارسی زبان بودند, این هم سند وحجت:

سجع مهر سکۀ احمدشاه درانی یا ابدالی این‌چنین بود:
مژده که شد پادشاه میر جهان پهلوان
احمد گیتی ستان وارث تخت کیان
این سجع بعد از اشغال سرزمین هند, این‌گونه تغییر کرد:
حکم شد از خالق بی‌چون به احمد پادشاه
سکه زن بر سیم و زر از پشت ماهی تا به ماه
احمدشاه ابدالی به زبان قند پارسی شعر دارد؛ تیمورشاه نیز شاعر و شعرشناس بود و در زبان قندپارسی شعرهای نسبتاً خوب داردبمانند:
چون از کمین سرما ترکان کمان گشادند
بر کوهسار کابل خفتان ز نقره دادند
سلطان دی چو بگذشت بر تخت عاج فوجش
دست ادب به سینه در پیش ایستادند
فرمود تا نمایند تاراج گلستان را
دست تطاول آن‌ها بر گلستان گشادند
سجع سکۀ زر و سیمِ تیمورشاه چنین بود:
چرخ می‌آرد طلا و نقره از خورشید و ماه
تا زند بر چهره نقش سکه تیمورشاه

سجع سکۀ امیر دوست‌محمد خان این‌گونه بود:
امیر دوست‌محمد به عزم جنگ و جهاد
کمر ببست و بزد سکه، ناصرش حق باد
شاه‌شجاع که خودش شعر هم میگفت بر سکه‌اش این بیت را نوشت:
سکه زد بر سیم و زر روشن‌تر از خورشید و ماه
نور چشم دُر دُران شه شجاع
سجع سکۀ امیر محمد افضل خان پدر امیرعبدالرحمان خان ظالم که کشورش را خراسان می نامید این‌گونه بود:
دو فوج مشرق و مغرب زهم مفصل شد
امیر ملک خراسان محمد افضل شد

هر چند انگریزها وروس های متجاوز, در همین سده ها اخیر, فتنه ودسیسه کردند تا این زبان پربار وشیرین را سرکوب نمایند, چونکه زبان آزادیخواهی وحماسی و مدنی وپیشرفت است, توان آنرا در خود نیافتند واما از امیر امان الله خان پدرکش ومحمودطرزی واسواسگر, تا داود خان قاتل محمدهاشم میوندوال وخانواده سیدکمال شیوه کی, تا نورمحمدتره کی خره کی وحفیظ الله امین جلاد ودکترنجیب گاو و اشرف غنی دزدخاین وطالبان چوچه های ابلیس, هرکدام خودرا پاره پاره کرد و میکنند مگر نتوانسته اند تا این زبان گهربار را در افغانستان/خراسان , سرکوب ویک زبان بی رگ وریشه را ولو زبان افغانی( پشتو) باشد جانشین آن بسازند.

شکر شکن شوندهمه طوطیان هند زین قند پارسی که به بنگاله میرود

زبان قند پارسی, از چار چوب یک زبان گفتگو, بیرون شده وبه یک فرهنگ وآیین دیرپای وگشن بیخ تبدیل گشته که میراث همه است تا آنجا که همزیستی مسالمت آمیز, همگرایی, وتفاهم و محبت انسانی را برمی تابد چنانچه حضرت سعدی شیرین سخن ما میگوید:

بنی آدم اعضای یکدیگر اند که در آفرینش زیک گوهر اند

چو عضوی بدرد آورد روزگار دگر عضو ها را نماند قرار

و احمد شاه مسعود اسطوره آزادی وجوانمردی خراسان/افغانستان میگفت اگر برابر یک پکولش درکشور جا باشد, از کشور بیرون نمیشود وبرضد تجاوز بیرونی مردانه می رزمد که همانگونه شد و احمدظاهر محبوب قلبهای ما, در اوج تجاوز روسیه بلشویک فریاد زد:

زندگی آخر سر آید بندگی درکارنیست بندگی گرشرط باشد زندگی درکار نیست وهمان است که فرهنگ قندپارسی, رودکی سمرقندی دارد, مولانا جلال الدین محمدبلخی رومی دارد, حکیم فردوسی طوسی دارد, حافظ شیرین کلام شیرازی دارد, سعدی شیرین سخن شیرازی دارد, سنایی غزنوی وعنصری وعسجدی ونظامی وجامی, شهید بلخی , دقیقی بلخی, فرخی سیستانی , عنصری بلخی, ناصرخسرو بلخی، قطران تبریزی، فخرالدین اسعد گرگانی و اسدی طوسی , باباطاهرعریان، نظامی گنجوی، خاقانی شروانی , ظهیر فاریابی , صائب تبریزی, حنظله بادغیسی, رابعه بلخی, محمود وراق هروی, ابوشکور بلخی, ابوالموید بلخی, بدیع بلخی, ابوالمثل بخارایی, خواجه عبدالله انصاری, دقیقی بلخی, رونقی بخارایی, قابوس وشمگیر,کسایی مروزی, مسعودی مروزی, شهید بلخی, معروفی بلخی, منتصر سامانی, منجیک ترمذی, منطقی رازی, ابوسعید ابوالخیر, اسدی طوسی, باباطاهر عریان, حکیم عمرخیام, فخرالدین اسعد گرگانی, فرخی سیستانی, حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی, کافرک غزنوی, منوچهری دامغانی, ناصر خسرو بلخی, انوری, اوحدالدین کرمانی, خاقانی, شروانی, رشیدالدین وطواط, سوزنی سمرقندی, عبدالحمید غزنوی, شیخ عطار نیشاپوری, عمعق بخاری, مسعود سعد سلمان, بیدل دهلوی, مهستی گنجوی, نظامی گنجوی, کمال‌الدین اصفهانی , بساطی سمرقندی, کیکاووس رازی, زراتشت بهرام, امیر خسرو بلخی دهلوی , جهان خاتون, سلمان ساوجی, نعمت‌الله ولی, عبید زاکانی, امیرشاهی سبزواری, شیخ عبالرحمن جامی, حامدی اصفهانی, رضای سبزواری, نزاری قهستانی, قبولی هروی, نظیری نیشابوری, غنی کشمیری, وحید قزوینی, طالب آملی, وصال شیرازی, قاآنی شیرازی, فروغی بسطامی, استاد خلیل الله خلیلی, فرهنگ سالاراستاد محمودفارانی, فرهنگ سالاردانشمنددکترذبیح الله التزام, دکترسحرمهجور, فرهنگ سالار واصف باختری, فرهنگ سالارقهارعاصی, فرهنگ سالار محمدیوسف پناه, فرهنگ سالارصوفی عشقری, هنرسالار احمدشاه علم, فاروق فارانی, صاحب الدین زلال, سید اسماعیل بلخی, پرتو نادری, سید اسحاق دلجو حسینی, حمیرا نگهت دستگیرزاده, حیدرعلی لهیب, عبدالهادی داوی , هما طرزی, سمیع حامد, سهراب سیرت, نادیه فضل, اسماعیل سیاه, سید رضا محمدی, سید محمدحسین مصباح, هاشم شایق, استادعبدالحق واله, دکتردنیاغبار, شبگیر پولادیان, عبدالله عاطفی, عبدالاله رستاخیز, عبدالشکور راشد,عبدالغفور برشنا, الیاس علوی, دکترشعیب مجددی, بلقیس عمر,نادیه فضل, ضیا قاری‌زاده, رامین مظهر ,مولانا حیدری وجودی, عبدالعزیز مهجور, لطیف ناظمی, نجیب بارور, بهارسعید,حفیظ‌الله نورستانی, غلام‌احمد نوید, اسدالله ولوالجی, صفی الله جامی, کامران میرهزار, فصیح‌الدین هروی , یوسف کهزاد, مسعودزرآب, محمداسحاق ثنا,وصدهای دیگردارد وهمچنان است کیهان شناس جهانی چون ابوریحان بیرونی که آرامگاهش در غزنه بشکل خرابه افتاده وتا اروپا وحتی امریکا از کیهان شناسی او بهره می برند ( قدر زر را زرگر میداند) و ابومسلم خراسانی که آرامگاهش در لوگر هم بشکل ویرانه افتاده و خانقگاه بهاؤالدین ولد وزادگاه حضرت مولانا جلال الدین محمدبلخی رومی در بلخ که بازهم بشکل خرابه افتاده که نه تنها دنیای غرب, بلکه حتی نژاد زرد نیز به مولوی رومی ارادت ویژه شانرا حتی در تابلوها (تابلوی همین برگ) ابراز داشته اند.

نمونه‌ای از اشعار شاهنامه:

نباشد همه نیک و بد پایدار همان به که نیکی بود یادگار

همان گنجِ دینار و کاخ بلند نخواهد بُدَن مر تو را سودمند

سخن ماند از تو همی یادگار

سخن را چنین خوارمایه مدار

نمونه‌ای از رباعیات خیام:

خیام اگر ز باده مستی خوش باش با ماه رخی اگر نشستی خوش باش

چون عاقبت کار جهان نیستی است انگار که نیستی چو هستی خوش باش

نمونه‌ای از غزلیات سعدی:

اگر تو فارغی از حال دوستان یارا فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را

تورادرآینه دیدن جمال طلعت خویش بیان کندکه چه بودست ناشکیبا را

بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت

کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را

فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

و اما آنچه از متل های مردم کابلستان ما را دراین کتاب میخوانید, بنده در سالهای جوانی خود , این متل ها را از زبان بزرگان خانواده ام شنیده وبه حافظه داشتم که پس از سالهای سال, خواستم آنرا تقدیم نسل های حال وآینده نمایم.

براستی که کابل جان عزیزما, شهر عیاران, شهر جوانمردان, شهر عاشقان وعارفان, شهر آزادیخواهان, شهر پیل تنان, شهر یل ها , شهر گردها, شهر تهمتن ها, شهر روابه های شهر افروز, شهر کابل شاهان مدافع سرسخت دربرابر یورش های بیگانه بود و است که سرسختانه درمقابل تجاوز انگریز و روس وپاکستان, ایستاد وقربانی های فراوانی داده میرود, شهر ادب و احترام به بزرگان است : ادب آموز که سرمشق جوانان ادب است

زینت روی زنان مایه طفلان ادب است

شهر همنوایی وهمدستی و کاکه گی که همه درکمال ادب واحترام وهمگرایی با همدیگر به خوشی وشادمانی زندگی میکردند.

هنگامی که این متل ها را بدست چاپ می سپارم, میدانم که صدها متل دیگر را بعدا به یاد خواهم آورد که اگر خداوند برایم عمر بیشتر داد, درچاپ های آینده آنرا اضافه خواهم نمود.

ناگفته پیدا است که متل های فعلی مربوط به مردم کابلستان است وهیچ تردیدی وجود ندارد که همه شهرهای خراسان زمین زیبای ما از بلخ تا نیشاپور واز مرو تا هرات وچار حد وشش جهت آن, دارای متل های ماندگاری است که هرکدام بازگوی پختگی فرهنگی همان شهر ودرنهایت میراث گرانبهای کل خراسان زمین ما به شمار میرود.

متلهای کابلستان که هرکدام پیشینه صدها سال را درخود به ارمغان آورده مگر سیر زمان هم باعث رنگ و رونق متل های نو و بیشتر در این زبان شده است که زبانزد عام وخاص میباشد مثلا متل های که درهمین تازگی ها ورد زبان مردم گشته یکی هم: (بنی آدم اعضای یکدیگر اند بجز طالبان که از نسل خرند), است.

در لابلای متلهای کابلستان, ترانه های آهنگهای اسطوره تکرارناشدنی دنیای موسیقی خراسان زمین, مهر آیین شهیداحمدظاهر عیارخراسان را نیز برای چاشنی این کتاب آورده ام وهمانگونه که میلیونها پارسی زبان در سرتاسر جهان از شنیدن آهنگهای عیار خراسان, بمانند بنده, کیف می برند وشور ومستی در نهاد شان به جوش وخروش درمیآید, با خواندن ترانه های آهنگهایش نیز چنین جوش وخروشی مستانه در تار وپود وجود شان بمانند بنده, به اهتزاز در خواهدآمد .

بندۀ تاجیک تبار وپارسی زبان, چون زاده و بزرگ شده وآموزش دیدۀ کابلستان تا درجه فوق لیسانس در دانشگاه کابل ام (همزمان با شغل های رسانه یی و دفتر و دیوانی, با پیروی از حدیث پیامبر عزیزما که گفته است( زگهواره تا گور دانش بجوی) عشق به آموزش را از دست نداده ام که سند فوق لیسانس در رشته ژورنالیزم را درسال 1998 ترسایی از دانشگاه شفتسبیری و سندکارشناسی (دکترا) را در همین رشته ژورنالیزم از دانشگاه شفتسبیری در سال 2002 ترسایی و سند تدریس زبان انگلیسی را برای مردمانی که انگلیسی زبان دوم شان است را از دانشگاه برکلی درسال 2011 ترسایی وسند اداره املاک را از دانشسرای رویان درسال 2019 ترسایی بدست آورده ام.( و حالا که عمرم از 70 سال گذشته و 12 پادشاه گردشی را در افغانستان/خراسان دیده ام, هنوز هم شوق به صنف رفتن وبه چوکی شاگردی نشستن را دارم, مگر ترسم از آن است که چوکی شاگردی, شوخی و مذاق دارد که بنده اهلش بوده ام, ونمیشود حالاهم شوخی ومذاق کرد. اگرباور ندارید,مثال میاورم: درسال 1354 خورشیدی , روزی در معاینه خانه طبابت پدرم(دکترمحمدایوب کهگدای) در منزل دوم دواخانه حیدری سرورجان ومحبوب جان هراتی واقع کوته سنگی کابل بودم که استاد عزیزم, مهرآیین سلیمان مهمان, مادرش رابرای معاینه پیش پدرم آورد, همینکه این استاد عزیزم را پس ازتقریبا 20 سال دیدم, دستش را بوسیدم (بوسیدن دست استاد برای ما بچه های کابل , یک رسم مودبانه وهمیشگی بود) و چوکی و نوشیدنی کوکاکولا برایش تعارف کردم. استاد عزیزم تریت تریت (به کسر ت و ر وسکون ی) بمن نگاه میکرد. از جنابش پرسیدم که مرا می شاسند, جوابش منفی بود برایش گفتم که بنده شاگردش در مکتب میرویس کوته سنگی کابل بودم, پرسیدم نامم یادش میآید؟ گفت 18 سال است که از وزارت معارف به وزارت عدلیه رفته و نام هیچ شاگردش یادش نمانده است. پس از کمی مکث گفت نام یک شاگردش یادش مانده که بسیار شوخ بود, پرسیدم نامش چه بود؟ گفت شکرالله, گفتم استاد گرامی همان شاگرد شوخ شما حالا مقابل تان به احترام ایستاده است. مثال دیگر: بنده از میان 25 داوطلب کرسی استادی در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه کابل (رشته های ژورنالیزم تاریخ وفلسفه), پس از سپری کردن امتحان های سخت ورودی, به درجه اول کامیاب وشامل کادر علمی شدم. پس از مدتی یکی از استادان قبلی ام در دانشگاه کابل, بمن گفت: یک سوال ازت دارم که راست بگویی, چونکه حالا شاگرد نیستی, هردوی ما استاد استیم,گفتم شما استاد عزیزم استید وحاضرم به شما راست وپوست کنده بگویم, پرسید: از دختران کدامش از گیرت ماند؟ بسیار قهه قهه خندیده گفتم استاد عزیزم, به همان خدای که همه ما را خلق کرده است سوگند می خورم که دستم به جان هیچ کدام شان نخورده است, مگر خنده ومذاقش از دور حلال). آبا واجدادم نیز در محله اندرابی یعنی قلب شهر زیبای کابل به دنیا آمده و گورستان آبا و اجدادم در قول آبچکان کابل است, بهتر دانستم تا چند داستان چشمدید خودرا را از نفس شهر زیبای کابلستان قدیم مان, برای شما عزیزان هم یادآوری نمایم تا ماندگار بماند و لابد خالی از دلچسپی نخواهد بود.

اندرابیگی ها (پیش از اسلام این محله را پنگانی میگفتند) از کجا به کابلستان آمدند: فرهنگ سالاردانشمنددکترعنایت الله شهرانی استاد دانشگاه کابل که حدود 100 کتاب پژوهشی در زمینه های هنروفرهنگ حوزه بزرگ خراسان زمین به نگارش درآورده, درکتاب (اقوام افغانستان) باین باوراست که قوم کهگدای از تبار تورکمانان شمال خراسان اند که صدها سال پیش به شهرکابل نقل مکان کرده اند. دریک پژوهش دانشگاهی دیگرگفته شده که حتی باشندگان زمین داور قندهار (رخج, تگین آباد) تا پیش از یورش انگریزها که در رکاب شان همدستان پتان های هندوستان قرارداشتند وبه خراسان آورده شدند, شهرک زمین داور, در دوران پادشاهان غزنوی, محل زندگی تورکمانان بود که کهگدای ها از تبار تورکمن میباشند. قوماندان سابق پولیس جناب آقای ضیاؤالحق واله (باشنده سان دیاگوی کالیفورنیا) و جناب آقای حاجی اسماعیل جان آدینه (باشنده شهرالامیدای کالیفورنیا), باین باور اندکه آبا واجداد کهگدای ها , واله ها, آدینه ها وقاسانی ها, سه - چهارصد سال پیش شاید هم در دوران پادشاهی درانی های فارسی زبان بمانند احمدشاه بابا یا فرزندش تیمورشاه , از پار دریا یعنی از حوزه شمالغربی خراسان بزرگ بمانند بخارا وسمرقند که فعلا در قلمرو اوزبیکستان است به طرف کابلستان رهسپار شدند که احتمالا اوزبیک تبار وتورکمن تبار یا آمیزۀ از اوزبیک تبار وتاجیک تبار باشند. همین خانواده های کهگدای ها, آدینه ها وقاسانی ها از مردمان اند که 3-4 صد سال پیش به این محلۀ کابلستان پا گذاشتند که نامش شد, اندرابی. این خانواده ها, طی سالیان متمادی باهم بیشتر پیوسته و به نیکویی امتزاج کرده اند.

ذکر بزرگان جن درخانه اندرابی ما: اجدادم شبهای جمعه درخانه اندرابی مان گردهم آمده به ذکر خداوندسبحان وتعالی میپرداختند وهمان شبهای جمعه, رئیس جن ها با لا ولشکرش نیز برای ذکر درهمان شب از راه بام به داخل خانه ما میآمدند که رئیس یا بزرگ شان (طاس کلاه بابا) نام داشت, آنها دیده نمی شدند مگر گپ می زدند. طاس کلاه بابا به اجدادم وعده داده بود که به جن های خود میگوید که با احفاد شما هیچ ضرر وخسارۀ نرسانند.

اندرابیگی های اصلی, مردمان آزادیخواه وضد تجاوز خارجی بودند: در خانه یکی از ابا و اجدادما در همان محله اندرابی ما, بچه یی به دنیا آمد واو را نزد طاس کلاه بابا رئیس جن های که برای ذکر به خانه ما در شبهای جمعه می آمد, بردند نا نامگزاری نماید. طاس کلاه بابا, که خودش معلوم نمی شد مگر گپش شنیده میشد, در همان دم, یک شاخه گلی را پیش کرده گفت این گل محمداست ونام بچه نوزاد را گل محمدگذاشت. این گل محمد بزرگ شد وهنگامی که انگریز ها در تجاوز اول شان به خراسان زمین, به کابل یورش آوردند ودر بالاحصار کابل, سنگر گرفتند, همان گل محمد, تفنگ دهن پر را با باروت وساچمه پر شانه انداخته وبه جنگ انگریزها شتافت. گل محمد در (سه اوغور (به قول دکتراحمدجاوید, سه اوغور گورستان سه پادشاه دودمان غوریان است) , گورستان پدری بنده در قول آبچکان کابل وگورستان مادری بنده در شهدای صالحین کابل پهلوی سه اوغور است) سه اوغور سنگر گرفت وبالای انگریز ها آتش میکرد که چند انگریز را هم کشت و انگریز ها از بالاحصار بالای گل محمد با توپ انداخت کردند تا سرانجام یک مرمی توپ به سر گل محمدخورد وکاسه سرش را پراند وشهید شد و مردم اندرابی آمدند ودرهمان جا اورا دفن کردند.

بزرگان خانواده کهگدای که به رحمت حق پیوسته اند, اینها اند : شادروان جنت مکان صوفی محمدعلم اندرابیگی کهگدای فرزندشادروان صوفی احمدعلی, شادروان جنت مکان حافظ نورمحمد کهگدای فرزند شادروان جنت مکان صوفی نورعلی, شادروان جنت مکان گل محمد فرزندشادروان جنت مکان صوفی نورعلی, شادروان جنت مکان جان محمدکهگدای فرزند شادروان جنت مکان صوفی نورعلی,شادروان جنت مکان دکترمحمدایوب کهگدای فرزندشادروان جنت مکان صوفی محمدعلم کهگدای, شادروان جنت مکان حاجی احسان الله کهگدای فرزند شادروان جنت مکان حافظ نورمحمدکهگدای, شادروان جنت مکان حاجی نورالله کهگدای فرزند شادروان جنت مکان دکترمحمدایوب کهگدای, شادروان جنت مکان حشمت الله کهگدای فرزند شادروان جنت مکان جان محمدکهگدای.

خانه های اندرابی : دیوارهای خانه های اندرابی بیشتر از گل پخسه ساخته شده است که اگر گل را با پشم گوسپند مخلوط میکردند دیوار پخسه یی قایم تر وسخت تر میآمد. از پهلوی دکان کریم مارگیر که به طرف چپ دورخورده به کوچه اندرابی پا گذاشته شود, روبروی همین راه, ساختمان زیبای قدیمی بزرگ است که ملکیت شادروان آدینه محمدبای فرزند شادروان بهادربای (به قول جناب آقای الحاج اسماعیل جان آدینه نواسه متوفا که میگوید اوزبیک تبار اند ومعلومات بیشتر را درباره خانواده محترم آدینه, جناب شان ارائه داشته است) است که نامهای شان بوسیله فرزندان شان باین شرح زنده نگهداشته شده است: شادروان ماماجی کلان یعنی جنت مکان حاجی برات علی خان وماماجی خورد یعنی شادروان جنت مکان حاجی سلطان علی خان . این ساختمان بزرگ, دارای یک سراچه کلان حویلی دار بحیث مهمانخانه است که خود ساختمان دارای 24 اتاق نشیمن با ارسی ها ودروازه ها وسقف های زیبای کندنکاری رنگه میباشد.

نام جنت مکان شادروان حاجی برات علی خان, بوسیله فرزندان شان باین شرح, زنده نگهداشته شده است که آدینه و براتی تخلص میکردند: جنت مکان شادروان حاجی محمدافضل خان , جنت مکان شادروان حاجی محمداعظم خان, جنت مکان شادروان حاجی محمداکرم خان وجنت مکان شادروان حاجی محمد اخترجان . که ما شا الله همه شان از فرزندان با دانش وبا تحصیل وبا فرهنگ برخوردارمیباشند. نام جنت مکان شادروان حاجی محمدافضل جان بوسیله فرزندان شان, باین شرح, زنده نگهداشته شده است: از خانم اول جناب شان, محترمان خانمها و آقایان: امین جان, حوراجان, رحیم جان,سجیه جان و صوفیه جان واز خانم دوم جناب شان محترمان خانمها و آقایان: آصف جان, رابعه جان, گلالی جان, صفیه جان, صادق جان, خالد جان, عبیدالله جان, عادله جان وذکیه جان. عکس سه برادر نامدار و محترم از راست: شادروان الحاج محمداختر, شادروان الحاج محمد افضل وشادراون محمداعظم.

نام جنت مکان شادروان حاجی سلطان علی خان فرزند آدینه محمدبای فرزند بهادربای , بوسیله فرزندان شان باین شرح, زنده نگهداشته شده است: محترمان خانمها و آقایان: شادروان حاجی محمدسرورخان آدینه, شادروان حاجی محمدعمرخان آدینه, شادروان حاجی محمداکبرخان آدینه, شادروان حاجی محمدعثمان خان آدینه وشادروان خواهر شان. واز خانم دوم شان, محترمان خانمها و آقایان: شادروان بی بی حاجی بانوحمیده جان زرین گل, شادروان حاجی محمدانورجان آدینه, شادروان محمدسیرجان آدینه, شادروان محمدابراهیم جان آدینه, بانو عابده جان آدینه قاسانی, حاجی محمداسماعیل جان آدینه وحاجی محمدیعقوب جان آدینه. نام جنت مکان حاجی محمد اعظم جان براتی , بوسیله فرزندان شان, باین شرح, زنده نگهداشته شده است: محترمان خانمها وآقایان: دکترطاهره گلالی جان, محمداکرم جان اعظمی, محمدعظیم جان اعظمی, نوریه جان اعظمی, نجمیه جان اعظمی, اشرف جان اعظمی, فرید جان اعظمی, تمیم جان اعظمی وفهیم جان اعظمی. نام جنت مکان حاجی محمد اخترجان براتی بوسیله فرزندان شان, باین شرح, زنده نگهداشته شده است : محترمان خانمها و آقایان: مسعوده جان براتی(گلالی جان), خلیل جان براتی, ابوبکر جان براتی, روهینا جان براتی, سیما جان براتی و عاصم جان براتی.

خانواده گرامی قاسانی هم از باشندگان نخستین محله اندرابی کابل به شمار میرود که نام جنت مکان شادروان عبدالنبی خان قاسانی فرزند حاجی غلام نبی خان قاسانی, بوسیله فرزندان برومند شان, باین شرح زنده نگهداشته شده است: محترمان خانمها وآقایان: احمدنبی جان قاسانی, ساراجان قاسانی بخشی, لیلا جان قاسانی بخشی, کریم جان قاسانی, محمودجان قاسانی, هارون جان قاسانی , هادی جان قاسانی و حسینه جان قاسانی احمدی.

از ساختمان زیبای خانواده گرامی آدینه که بطرف راست دور خورده شود, نانوایی مادر محمدعلی بود که پدرکلانم او را هوشدار داده بود که اگر زغاله ما را چنکی کند, دعای بدش میکند که در تنور بیافتد, باری هم مادر محمدعلی به تنور افتاد. درنوش (نبش) همین کوچه دکان خوراکه فروشی بود ازدوبرادر بنامهای علی احمد وخیرمحمدکه به دکان بچه گک ها مشهور بود. پایین مسجد اندرابی دکان عبدالخاق بود که بنام دکان عبدل مشهور بود. کوچه اول بطرف چپ خانه اول در دست راست, در65 سال پیش, قاری شریف, برادر چاچه محمدصدیق تاجرمشهور کابل, زندگی میکرد وفعلا از یونس جان آدینه است. خانه اول دست چپ, از آقای نفیس زاده بود. خانه دوم دست راست خانه ما است وروبروی خانه ما, خانه غیاث خان است. بعد از خانه ما, درهمسایگی ما, خانه کلانترصفر وخانه بعدش از قدیرخان کلانتر یا وکیل کوچه ما است که بعد از فوت قدیرخان, پسرش شکورجان کلانتری یا وکالت کوچه ما را بدوش گرفته است. ما که از سال 1365 خورشیدی, از کابل جان خود مهاجرشدیم, خانه ما به تصرف قدیرخان و بعد از وفاتش به تصرف پسرش شکورجان درآمده وبسیار کوشیدم تا خانه ما وقف مسجد اندرابی ما شود یا به یک (کانون فرهنگی خراسان زمین) جهت مثنوی خوانی وشهنامه خوانی وحافظ خوانی تبدیل شود, مگر شکورجان کلانتر (وکیل) اندرابی , خواهان دریافت 120-130 هزار روپیه شده که میگوید جهت تمدید نل آب و چاه مصرف کرده مگر دراین 35 سال که خانه ما را به کرایه داده وبیش ازچهار لک روپیه گرفته آنرا حساب نمیکند. خانه اول دست چپ از آقای نفیس زاده بود. یک خاطره جالب بنده از خانه اندرابی ما , این است که در روبروی دروازه کوچه ما, خانه غیاث خان بود وگاهگاهی چند مرد زن دار واولاد دار, دورهم جمع شده درپهلوی دروازه غیاث خان زانو زده به قمار توسط سه بجل وکمسایی میپرداختند و چرت شان هم خراب نبود که اولادهای شان که به مکتب رفت و آمد داشتند, می دیدند که پدر شان قمار میزند. من که دربام خانه ما می بودم یگان توته کاه گل را از دیوار کنده بالای شان پرتاب میکردم تا یک نوع مخالفتی باشد به قماربازی کته کته مردان زن دار واولاد دار در کوچه اندرابی ما. (نام یکی از آنها بیادم است که بازماندگانش تا هنوز در اندرابی سکونت دارند مگر بخاطر حفظ آبروی خانواده اش باشد به وقت دیگر).

برف باری شدید درکابل (کابل بی زر باشد بی برف نی): پدرکلان جنت مکانم میگفت که در زمستان های ده ها سال پیش, چنان درکابل برف باری شدید می شد که کوچه اندرابی از برف پر و دروازه های حویلی بند میشد وآنها از راه بام به کوچه رفت وآمد میکردند تا اینکه در نزدیکی های بهار, کم کم برف های کوچه آب میشد ورفت وآمد را آسان میساخت.

بوستان سرای کابل: همان جایی که در قلب شهر کابل موقعیت دارد و فعلا بنام پارک زرنگار یاد می شود, قبلا بنام بوستان سرای (سرای در زبان ترکی به معنی کاخ است, در استانبول شهرک آق سرای یعنی کاخ سفید از شهرک های مشهور وزیبای آنجا است) یاد میشد. دربخش غربی بوستان سرای گادی خانه بود (پدرکلانهایم گادی را بگی می گفتند)که اسپ ها را نال (نعل) می زدند وگادی های قشنگی میساختند دکانهای شان یک منزله بود و دربام دکان های شان گادی های زیبایی را برای نمایش و فروش می گذاشتند. ما بچه های محله اندرابی برای تماشای اسپ ها وگادی ها که در چند قدمی خانه ما قرار داشت می رفتیم( یعنی قصاب قصابی میکرد وکل بچه روز خودرا گم می کرد). با امداد دروازه حنوبی ارگ شاهی, سینمای کابل قرارداشت که گاهی به مناسبت سالگشت تولدی محمدظاهر شاه یا جشن های استقلال ویا هم بزرگداشت نوروز گروه های ساز وآواز و رقاصه های ترکی برای نمایش می آمدند که آن خانمهای خوشگله ترکی با پیراهن های جالی نازک سفید, رقص های بجنبان بجنبان عربی را اجرا میکردند و شعبده بازهای ترکی (یکی اش یادم است که وان کادرا نام داشت) نمایش های دلچپسی را اجرا میکردند که تماشاچیان فراوانی داشت. به امتداد دروازه جنوبی ارگ شاهی, چایخانه ها وکلچه فروشی های مشهور چون کلچه فروشی ایوب قرارداشت. در بخش شمالی پل باغ عمومی کابل, چند دکان بنجاره وجود داشت که یکی اش دکان اوغان نام داشت که پدرم برایم پول میداد تا سگرت چسترفیل امریکایی برایش خریده بیاورم که قطی دو روپیه پخته کابلی قیمت داشت. بعدها شرکت ساختمانی خشت هوختیف جرمنی درکابل پیداشد و دکانهای مقابل پل باغ عمومی را ویران کردند و یک بانک و پهلوی آن رستوران و برای وزارت اطلاعات وفرهنگ هم یک ساختمان آبرومندی بنا کردند. بانک تجارتی درمنزل دوم پهلوی زیارت شاه دوشمشیره قرارداشت که آنرا به ساختمان نو خشت هوختیف مقابل پل باغ عمومی نقل دادند ونامش را باساس پشتوگرایی وپشتونستانخواهی زیانبار در دوران صدارت سردار دیوانه, (پشتنی تجارتی بانک) گذاشتند. ساختمان پهلویش راهم به همان شیوه پشتوگرایی وپشتونستانخواهی گذاشتند: سپین زر رستوران, یعنی رستوران طلای سفید. ازاین گرایش های زیانبار پشتونستانخواهی درهمه سو دیده میشد بمانند دانشکاه کابل را پوهنتون کابل نامگذاری کردند, شفاخانه را روغتون, دواخانه را درملتون, زایشگاه را زیژنتون, تنبور را شرنگ سوته, تبله را ژغتون وهمچنان شهرک های مشهور کابل را هم بنام های پتانهای هندوستان نامگذاری کردند بمانند شهرک هاو قلعه جواد وقلعه جوازیا وقلعه حضرت ها وقلعه حاجی فقیرمحمدخان وقلعه حاجی بهادرخان را بنام خوشحال مینه نامگذاری کردند, درحالی که واژه مینه در زبان افغانی (پشتو) به معنی محبت وعشق ودوستی است و شهر یا شهرک و محله معنی نمیدهد. خلاصه پل باغ عمومی که مرکز وصل شهر کابل با چاردهی واطراف کابل بود با گادی های پوپک دار وچراغدار و زنگوله دار ونقش ونگارهای زیبا, وصل میشد که پسانها به هنگام دیدار پادگورنی رئیس جمهور و کاسیگین صدارعظم روسیه بلشویک از کابل, دوسه بس شهری تحفه دادند ودر هنگام دیدار چند ساعته آیزنهاور رئیس جمهور امریکا درسال 1962 ترسایی,که ما بچه های خوردسال مکتب شاه دوشمشیره رابرای گل اندازی و استقبال از آیزنهاور به مقابل مکتب شاه دوشمشیره (نمره 6) ایستاده کرده بودند , دوسه بس شهری کاملا آهنی باصطلاح آن وقت بی پوز , تحفه داد که مردم می رفتند تا بببینید که چگونه امکان دارد که موتر سرویس بی پوز باشد؟ واز آن وقت یعنی دهه سی خورشیدی آهسته آهسته بس های شهری وارد شهر کابل شد وهمه از پل باغ عمومی بطرف اطراف شهر به حرکت درمیامدند. بس های شهری بطرف غرب کابل اول از پل باغ عمومی تا کارته چهار, سپس تا قلعه کلوخک (مکتب غازی) سپس تا مکتب ابن سینا, سپس تا چوک ده بوری و سپس تا کوته سنگی در هر چهار ساعت یک سرویس شهری در حرکت بود. گاهی که ما منتظر بس شهری در کوته سنگی می ماندیم, از بس شهری خبری نمی شد وهمه با پای پیاده بطرف مرکر شهر یعنی پل باغ عمومی به راه می افتادیم که بعد از دوساعت پیاده روی, زود تر از رفت وبرگشت سرویس های شهری, به پل باغ عمومی می رسیدیم.

بندناظر صفر:درموسم تابستان تقریبا در شمال پل لرزانک قلب شهر قشنگ کابل جان زیبای ما , بند ناظر سفر بسته میشد. ما بچه های کابل قدیم, پاچه های تنبان خودرا گره کرده پف میکردیم تا مثل مشک آبی شکل بگیرد وبعدش در بند ناظر صفر به آب بازی یا بقه بازی می پرداختیم. آب دریای

به نام خداوند جان وخرد کزین اندیشه برتر برنگذرد

اهدا به دو اسطوره آزادی و موسیقی افغانستان شهید سپه سالار احمدشاه مسعود وشهید الماس شرق احمدظاهر