سنگر گزارشگران آزادیخواه


گواهینامه ها
دراین جا گواهینامه های دست اندرکاران فرهنگی را پیرامون کتاب (چنگال خونین کمونیزم) میاوریم که درسال 2001 فرنگی انتشار یافته بود و هم اکنون با تجدید نظر کلی و به روزسازی , نام آنرا به (کمونیزم خون آشام Vampire Communism ) تبدیل کرده ام و این نام نو, کلیه مراحل ثبت و درج قانونی و حقوقی خود را در ایالات متحده آمریکا نیز طی کرده است.
البته آنچه درین جا می خوانید فرایند چشمدید خودم است که در 10 حمل/فروردین سال 1361 خورشیدی هنگام تدریس در دانشگاه کابل, باثر اشتباه یک استاد ودوست دانشگاهی ام که می خواست به پاکستان مهاجر شود مگر در سرپل بهسود جلال آباد گرفتار و زیر شکنجه دژخیمان سازمان جهنمی خاد حکومت خون آشام کارمل- نجیب, وادار به قلمدادکردن بنده و یک استاد دیگر دانشگاه کابل به نام حسین باور شد, که نتیجۀ آن گرفتاری بنده بدون هیچگونه سند مدرک و اعتراف گردیده, دریک محاکمه فرمایشی در سینمای صدارت کابل, با حضور کریم شادان رئیس دادگاه اختصاصی اختصاصی انقلابی, نجم الدین کاویانی رئیس دادستیزی اختصاصی انقلابی , بی شرف الدین بی شرف دادستیز و حضور حدود 500 خادیست های شکنجه گر, برای بنده تقاضای اعدام را کرده بود مگر خداوند جان وخرد را سپاسگزارم که از اعدام بچ و بنده را به مدت 7 سال محکوم به زندان ساختند وسرانجام باثر تقاضاهای مکرر سازمان حقوق بشر ملل متحد وعفو بین المللی, پس از 5 سال, آزاد شدم وبرای تدریس به دانشگاه کابل برگشتم و توانستم به کمک عزیزانم, از افغانستان فرار وپس از یک سال زندگی در هندوستان, به کشور زیبا و دوست داشتنی خود یعنی ایالات متحده آمریکا رسیده زندگی نوی را آغاز نمایم .
_____________________________________________________________________________________________________




گواهینامه ها
استاد دانشگاه , پروفیسورداکترعبدالواسع لطیفی
ماهنا مه کاروان, چاپ آمریکا, شماره 91, دلو 1380 خورشیدی
خاطرات دردناک زندانهای ظلم وحشت و استبداد
درهمین ماه پرسروصدای که گذشت, دوکتاب پرمحتوا وحسرتبار وپرانتباه اثر دو هموطن عزیز, دو محبوس فرزانه وجان نثاری که در راه عقیده راستین ومساعی پاکیزه انسانی وتلاش برای آزادی واستقلال فکر وبیان, پرمشقت ترین و فاجعه ناکترین روزهای زندگی را درمخوف ترین زندانهای ظلم و شقاوت واختناق سپری کرده اند, بدستم رسید که مطالعه آن هریک این خواننده را با انواع جفاکاری وشکنجه وستم انسان برانسان وپامال شدن عدالت وکرامت بشری آشنا میسازد.
در نوشته فعلی ام مطلب مختصری درخصوص کتاب دومی که همین هفته تحت عنوان (افغانستان در چنگال خونین کمونیزم) اثر دوست مشفق وگرامی استاد شکرالله کهگدای به مطالعه ام رسید, ارائه میدارم.
مولف ارجمند دراین کتاب مستند خویش علاوه بر گزارش چشمدید از روزهای سیاه زندان (به فحوای شعر فردوسی :( خرد گر سخن برگزیند همی – همان گزیند که بیند همی), در صفحات و فصول اول کتاب تاریخچه جنبش های نوخیز به اصطلاح انقلابی و جوشش های دانشگاه کابل و اتحادیه محصلان ومظاهرات گوناگون وجراید آزاد و احزاب سیاسی وبرخورد حکومتهای وقت را با بسا وقایع مهم وعناصر و فعالین چپ وراست آن دوره خاصتا ماجراجویی ها, تخریبات وفعالیت های بدفرجام خلق وپرچم و امثال آنرا بطور مستند برشته تحریر در آورده است. همچنان در اخیر کتاب رویداد دهه دموکراسی و قانون اساسی را با همه متون و مواد آن یاد آور شده است.
همانطوری که مولف عزیز استاد شکرالله کهگدای در پیشگفتار خود تذکر داده است (دراین کتاب چنان رویدادها پیگیری شده که خواننده خودش را در برهه های زمانی گوناگون درهمان صحنه ها احساس خواهد کرد...) واقعا انسان با مطالعه هر صحنه آن به رقت میاید و درد دل زندانیان مظلوم را با دل وجان احساس میکند.
مولف گرامی, گزارش های تکاندهنده و رقتبار حیات زجرناک زندانیان مواجه به انواع شکنجه های جسمی و روحی سلولهای زندان پلچرخی وصدارت وامثال آن را زیرتسط کمونیستان خلقی وپرچمی با تفصیل تذکر داده ودر هر فرصتی نعمت بزرگ آزادی انسان را با مقایسه با روزهای سیاه اسارت وتحقیر وظلم وبیدادگری خاطرنشان ساخته وتبارز داده است. درهمین راستا در صفحه 99 می نویسد:( بدتر ین جزا برای زندانیان, نگهداری شان به مدت بیشتری در زندان صدارت بود. مرا در اطاق 14 بلاک دوم زندان مخوف صدارت برای مدت 7 ماه کوته قفلی کردند. سرگرمی من دراین اطاق باین مدت زیاد یکی صبح ها از پنجره اطاق یک جوره عکه را تماشا میکردم که که بالای شاخچه های درختان بلند پنجه چنار چار راهی صدارت درشروع بهار آمدند وبرای شان آشیانه ساختند وتخم گزاری کردند, یک ماه تمام به نوبت بالای تخم ها نشستند وبالاخره دو چوچه از تخم برآمده آهسته آهسته بزرگ شدند وشروع به بازی وپریدن کردند تا اینکه سردی زمستان در رسید وچوچه ها با مادر وپدر شان به سرزمین های آزاد دیگری پرواز کردند و رفتند. برگ درختان در اثر خنک زمستان زرد شده بر زمین ریخت ومن هنوز در همان اتاق بصورت جزایی گاهی تنها وگاهی هم با دوسه زندانی دیگر وگاهی هم با دیوانه ها روز شماری میکردم. از دیدن پرواز عکه های آن درخت که درجهان آزاد رفت و آمد داشتند, دلم برای جهان آزاد سخت می تپید...).
مطالعه همین بخش پراحساس وحسرتبار کتاب از محترم استاد کهگدای که یقینا خوانندگان گرامی کاروان نسخه های مکمل آنرا بدست خواهند آورد, مرابه یاد زنداننامه شاعر شیرین کلام (بهار) انداخت. اینک چند مصرع آنرا در ختم این نوشته واین معرفی مختصر کتاب پرمحتوای ناشر ارجمند وپرکار ماهنامه کاروان یاد آور می شوم:
این چه روز است تا جایم در این زندان بود
بند و زندان کی سزاوار خردمندان بود
کار نامردان بود سرپنجه با ارباب فقر
آنکه زد سر پنجه با اهل غنا, مرد آن بود!
گر زیردستی کشد از زیردستان انتقام
سرنگون گردد ! اگر خود رستم دستان بود!
راست گر خواهی گناهم دانش وفضل منست
درقفس ماند بلی چون مرغ خوش الحان بود
چاپلوسی ودزد آزادندومن درحبس ورنج
زانکه فکرم رابه گرد معرفت جولان بود
شستشوی وخورد و خواب وجنبش وکار اگر
جمله دریک لانه کی مستوجب زندان بود
مجرمین در شب فروخسپند زیر آسمان
واین ضعیف پیر درین کلبه در بندان بود
______________________________________________________________________________________________________
بینش , استاد عبدالرشید
ماهنامه کاروان , چاپ آمریکا, شماره 91 دلو 1380 خورشیدی,
مروری پیرامون کتاب
(افغانستان در چنگال خونین کمونیزم)
تالیف استاد شکرالله کهگدای
فکر میکنم دو ماه پیش بود که دوستم آقای استاد شکرالله کهکدای را وقتی از فاتحه مرحوم دکترعلی رضوی غزنوی از مسجد ابوبکر صدیق خارجی می شدیم ملاقی شدم وپس از مصافحه گرم که دیربود دیدمش از موترش کتابی را به من لطف کرد که با با یک نگاه عنوان فوق را به روی جلد لاجوردین ومصفای آن خواندم.
وقتی به خانه برگشتم, خوشبختانه فراغت دست داد تا یک نظر اجمالی به محتویات این رساله پربار بیندازم. اما این مرور سطحی از مقدمه تا محتوا مرابه خود کشاند ودو ساعت تمام قسمتی از این کتاب را با اشتیاق خواندم وبعد صفحه آنرا نشانی گذاشته برای هفته آینده موکول ماندم, زیرا کارهای عاجل مرا به خود مشغول داشت. درهفته پس باز آنرا از همانجایی که نشانی مانده بودم, زیرمطالعه گرفتم وسپس در طول چند روز در ساعات فرصت, پیوسته این اثر پر از حوادث را با خود داشتم, تا اینکه به صفحه 168 کتاب رسیدم وتصویری در برابر نگاهم جلوه گر شد که در آن رئیس سازمان حقوق بشر ملل متحد درکابل پروفیسوردکترفیلکس آرماکورا را با آقای کهگدای درحال صحبت نشان میداد و مولف عزیزما درپای آن نوشته بود که این انسان بشر دوست درضمن سفرهای مکررش درکابل بالاخره وسیله رهایی وی را از قید زندان پلچرخی فراهم ساخت. این صحبت نگارنده کتاب با پروفیسور آرماکورا قسمی که درپای عکس نگارش یافته درسال 1988 میلادی صورت گرفته است. با ملاحظه این تصویر اعلام آزادی آقای کهگدای از جبر زندان, من نیز شکر خدا گفتم ویقینم شد که که آخرش خوش است.
خوانندگان محترمی که این کتاب را با دقت نظر خوانده اند, این سخن مرا منصفانه تایید خواهند فرمود که این رساله هرچند یک اثر کلاسیک تاریخی نیست, اما درعین حال وقایع و حوادث تاریخی را ازیک دهه سیاه تاریخ کشور ما به شکل یک گزارش داستانگونه با خود دارد ویگانه صفت ممتاز این کتاب این است که خواننده را خسته نمی سازد وسلسله حوادث در برابرنگاه خوانندگان, هرچند دقیقه بعد صفحات تازه یی از چشمدید ها را از ژشت و زیبا به نمایش می گذارد که البته قسمت بیشتر آن وحشتبار وغم انگیز است. اما پاره مطالب وگزارش های را نیز مطالعه می کنید که شما را می خنداند, مثلا شوخی های استاد عبدالحق واله را که الحق مرد ظریف وسخندان بی نظیراست, میخوانید که وقتی آتشه مطبوعاتی در لندن بود به دختر سکرتردکترعبدالمجیدخان سفیر که آرزوی یادگرفتن یک جمله متعارف رابه زبان فارسی داشت چه جمله مقبول وهوس انگیز را یاد داده بود که سفیرصاحب دکترعبدالمجیدخان (خداش بیامرزد) نزدیک بود از ترس در کنار خانمش ضعف کند. همچنان نگارنده کتاب درجای دیگر از یک هم اطاقی دیگرش در زندان صدارت حکایت میکند بنام حاجی شیریندل باشنده کارته سخی که اصلا از مقر غزنه بود که شب ها از شدت غم وغصه به زمین وآسمان فحش میداد و میگفت که با همه خوش خدمتی های که برای نورمحمد تره کی کرده بود, اینک حالا به زندان کشانده شده است. این حاجی ساده لوح قسمی که نگارنده کتاب در ضمن دیگر اعمال وحرکاتش بیان میکند وانسان را به خنده می آورد این است که میگوید: بسیاربه پول عشق داشت وتا مرگ آرزو نداشت از اندوخته های نقدی اش مبلغی هم کاسته شود ومثال میداد که دریکی از هفته ها بدست پایوازش دودانه صد روپیگی رابرای خرچ محبس برای او فرستاده بودند واین کار عیالداری اش اورا سخت ناراحت ساخته بود ومیگفت که من خوب می شناسم و میدانم از بندل کاغد پیچ کشیده وبه من فرستاده اند که خدا خیر شان ندهد وآن پول ها را پس می فرستاد تا بندل های سربسته خراب نشود وبالاخره معلوم نشد که سرنوشت این پیرمرد وبندل های سربسته او به کجا کشید؟!
همین لحظه که کتاب (افغانستان درچنگال خونین کمونیزم) نوشته استاد کهگدای را به انجام رسانیدم وپارچه پارچه شکنجه های موطفین زندان صدارت وپلچرخی را در حق زندانیان مظلوم که یقینا 99% این محبوسین بخاطر داشتن عقیده وایمان به اسلام ومفکوره آزادیخواهی به زنجیر کشیده شده بودند, مطالعه کردم, مو را براندامم راست کرد. لعنت خدا براین دیو صفتان آدم روی که بخاطر ترویج یک مسلک ناپاک که ناشی از احساس بیدینی وناخدایی بود, ملت مسلمان افغانستان را قسما به تیغ کشید وقسما با شکنجه های استخوان شکن در سلول های تاریک دور از نعمت سلامتی محروم ساختند ومغرهای متفکر را متلاشی نمودند.
اما خوانندگان گرامی! عدالت خداوندی را ملاحظه میکند که چسان آدمکشان وسفاکان کمونیزم را بالخاصه روسای ظالم وجنایتکار آنها را یکا یک درهمین دنیا به جزای اعمال شان رسانید وچگونه درکشور تار ومار کرد, شاگرد نابکار تره کی, حفیظ الله امین, استاد خود تره کی را, وهمینگونه حفیظ الله امین با گلوله های قشون سرخ بادارش درقصر تپه تاج بیگ سوراخ سوراخ شد وبه اسفل السافلین فرو رفت وقس علیهذا. اگر عده از این ظالمان وسرکردگان خون آشام کمونیستی درسایه لطف وبخشایش یکی از روسای دولت جهادی , اجازه خروج رابه کشورهای دیگر یافتند, روزی نه چندان دور در پیشگاه عدالت, کفاره اعمال شانرا خواهندیافت.
بهرحال برگردیم به مندرجات کتاب مورد بحث, به نظر این عاجز, این کتاب پر ماجرا از مقدمه تا انجام برای هرهموطن مهاجر ومقیم, خاصتا برای نسل جوان کشورما که در سرزمین های غربت بسرمیبرند واز تاریخچه استیلای کمونیزم ومداخلات قوای شوروی درخاک شان با شرح وبسط لازم اطلاعات کافی ندارند, یکی از منابع موثق وزنده و معتبر است وبایستی خوانده شود وچون جوانهای ما متاسفانه اغلبا با خط وکتابت زبان مادری شان بنابر عللی آشنایی ندارند, اگر امکانات ترجمه آن میسرشود, البته پخش آن خدمت بزرگی است به قشرجوان ما ومضاف براین چون این اثر پرمحتوا متضمن چشمدیدها از حوادث وگزارشهای بکر, از کلیه مسایل سیاسی وحزبی ومناقشات ذات البینی بین کمونیستان خلقی وپرچمی است که کمتر آثار چاپ شده این مطالب پشت پرده را با خود دارد. یقینا خارجیان وپژوهشگران نیز با دلچسپی زیاد آنرا سراپا از نظر خواهند گذشتاند وبه ویژه رویدادهای دهه قانون اساسی که به قول حافظ یک دولت مستعجل درافغانستان عقب مانده به شمار میرفت, کنجکاوی ودلچسپی صاحب نظران ومولفان امریکایی واروپایی راجلب خواهد کرد.
این کتاب که از هر نگاه آگهی ومعلومات مردم وجوانان ما را تامین میدارد , یک ابتکار قابل تعریف میدانم وبه پشتکار وحوصله نویسنده دانشمند وپرکار آن آقای کهگدای آفرین میگویم.
در ردیف مطالب خواندنی این کتاب با بسا نگاتی برخوردم که ما را قلبا متحسس ساخت واز آنها انتباهاتی گرفتم که برای یادداشت های من پر ارزش است. دریک قسمت نگارنده کتاب نوشته اندکه یک روز یک پارچه یک روزنامه را دربیرل کثافات درحیاط زندان صدارت یافتنم واز خوشی زیاد در پیراهن نگنجیدم, زیرا در طول ششماه تمام این خبرنگار مطبوعاتی که پیوسته با جراید و روزنامه ها سروکارداشته وبا عطر دلآویز کاغذ وبوی رنگ و خطوط نشرات ورقص کلمات در برابرنگاهم عادت کرده بودم, این پارچه روزنامه را مثل یک شیشه نازک کریستال با احتیاط دربین دسترخوان پیچانده دراطاق زندان آوردم و روزها وشب های پارچه مچاله شده را دور از چشم سپاهیان زندان, درمقابل دیدگان مهجور خود صاف وهموار می ساختم وبا عشق وعلاقمندی مثلی که قد واندام معشوقی را ور انداز نمایم و زیبایی های بدنش را لمس کنم, با خطوط رعنای این بریده روزنامه به مغازله میپرداختم وبا عطر ورایجه رامشگر آن کاغذک ومطبوع تقلای عاطفی ام را تسلی میدادم. دراین مورد خاص که آقای کهگدای به شکل رومانتیک آنرا به قلم آورده, یک مثال دیگر را من نیز می افزایم وآن این است که این یک پارچه کاغذ اخباری حکم یک ماش تریاک خالص را داشت که برای یک معتاد به گرفتن افیون پس از ماه های انتظار میسر شده باشد.
یک قصه از قصه های دیگر نویسنده درقطار قصه های دیگرش مرا متاثر ساخت که نوشته است:
یک روز آقا رضا صفرپور ایرانی که دریک اتاق تجرید متصل اطاق ما به زندان انداخته شده بود, فریاد کشید, فریاد بلندی که همه ما زندانیان صدایش را شنیدیم, وچیغ زدکه (برژنیف مرد) ما همه تعجب کردیم که این خبر خطیر وغیر مترقبه را از کجا فهمیده است. آقارضاصفرپور ایرانی جوان کوته قد وگوشتی بود که در شانه چپ او نشان صلیب شکسته نازی ها خالکوبی شده بود وطرفه اینکه برژنف واقعا در آن روز مرده بود. یک روز دیگر همه همین آقارضاصفرپور با صدای بلند آواز می کشید که خانم کشتمند را برایم به زندان بفرستید تا مهمان نوازی کند ومی گفت که برای پرچمی ها ناموس اهمیتی ندارد و آرزو دارد تا با وی معامله نماید. این صداهای آقا رضاصفرپور در گوش زندانیان صدارت که عقده های زیادی در دلهای شان گره بسته بود, یک چاشنی جالب بود. روز دیگر از سوراخ های دروازه مشاهده کردیم که این ایرانی بخت برگشته را کشان کشان وکتک زنان بسوی اطاق استنطاق می بردند.
داستان عجیب دیگری که دراین کتاب به سلسله استنطاق های موحش درصفحه 108 نوشته آمده این است که: یک روز یک جوان پنجشیری را بنام احمدشاه که مقداری ریش در زنخ داشت به اطاق زندان آقای کهگدای وهم اطاقی هایش آوردند وپس از ساعتی می دیدیم که خادی ها اورا برای تحقیق بردند. وقتی پس آوردند سر و رویش مجروح شده بود و فردا باز اورا بردند وبا ضرب کیبل وچماق اورابه قدری شکنجه دادند که دیگر جسمش خورد و خمیر شده بود. دربرگشت بازهم فریاد می کشید و می گفت این ظالم های خداناشناس مرا زیر تازیانه گرفته اند ومی گویند که تو احمدشاه مسعود استی وباید اقرار کنی وگرنه تاپای مرگ ترا به اعتراف خواهیم آورد. هرچند فریاد میکشم که احمدشاه نام دارم وپنجشیری استم اما احمدشاه مسعود نمی باشم, حرف مرا نمی شنوند. فردای آن باز وقتی اورابرای تحقیق می بردند از هم اطاق ها یک دهن نصوار گرفت وزیر زبان خود انداخت وقورت کرد ومی گفت که نصوار اورا بیهوش می سازد وشکنجه را کمتر احساس میکند. این که فرمانروایان بجای انسان ها دیگر, آدم های بیگناه را بخاطر تشابه نام ویا قرین بودن نام وتعلقات شهری شان جزا داده ویا درقدیم الایام کشته اند, جای تعجب نیست واین حقیقت از نظر شعرای کنجاو دور نمانده است چنانچه شاعری میگوید:
گنه کرد در بلخ آهنگری – به شمشیر زدند در شوش گردن مسگری
خوب برویم به مطلب دیگری که از نگاه من تازه وستایش برانگیز است:
درصفحه 122 این کتاب, آقای کهگدای خاطره دیگری را از بیادمانده های دوره زندان شان درپلچرخی به نگارش آورده اند که نمایانگر احساس مقاومت وشهامت زندانیان سر سپرده هموطنان ما است, نوشته اند که درعقب دروازه آهنگی اعدام ها که خود شان نیز مدتی درآنجا توقیف بودند, این جمله از طرف دختری که شاید اعدام شده باشد, حک شده بود که نامش را نه نوشته بود وفقط نوشته بود:
(اگر من زندانی نشوم, اگر تو زندانی نشوی, اگر من در راه آزادی وطن شهید نشوم واگر تو در راه وطن به شهادت نرسی, پس ای هموطن, این کشور را کی آزاد سازد؟!!)
این یکی از نوشته های ناب و برانگیزنده یی است که بایستی با خط زرین در اوراق آزادی میهن ما نقر گردد وجاودانه به یادگار بماند.
در انجام, اگر این کتاب را به صورت اجمال بررسی کنم, مجموعه پرمحتوای است که از رویدادهای یک دهه استیلای کمونیستان وتجاوز قشون روس تا متلاشی شدن وسرنگونی آنها بصورت کل واز مظالم وخشونت ها واعمال وحشتبار وددمنش خلقی ها وپرچمی ها ومقامات ضبط وربط آنها به صورت خاص, خاطرات تلخ وچندش آوری را به خوانندگان این اثر ارائه میدارد که هر یک از آنها خون را در شراین انسان به جوش می آورد.
من به سهم خود این کتاب را عبرت انگیز وانتباه آور ودرعین حال از لحاظ تاریخ و رویدادهای تاریک و مظالمی که منتج به قتل صدها هزار نفر مسلمان مومن وآزادیخواه ملت شجیع افغانستان گردیده و ده ها هزار معیوب وفلج را از تحرک وزندگانی آزاد محروم ساخت, گواه زنده ومثبتی برای پژوهشگران وآیندگان می شمارم.
در پایان جا دارد تا از زحمات خستگی ناپذیر و شهامت واستواری عقیدت استاد کهگدای نویسنده این اثر برازنده که بدیلی به این شرح ومحتوا تا هنوز نخوانده ام, ابراز قدردانی وتمجید نمایم واین ابتکار تاریخی شانرا یک غنیمت بزرگ بالخاصه در زمینه افشاسازی مطالب پشت پرده وساخت وبافت عمال حکومتی وقت ونیز بسا جنایات دستگاه خاد واگسا در زمان سیطره کمونیستان که اکثرا حاصل چشمدید های خودشان است واز واقعیت ها برخوردار میباشد, تبریک می گویم. بالخاصه مطلب دلچپسی راکه در نگاه من قبل ازاین مشکوک ومردود بود از جریان خاطرات دوران ژورنالیستی شان درکشور, دراین کتاب یافتم واز مطالعه آن تاسف عمیقی برمن دست داد این موضوع همانا تحقیق وتلاش بود که آقای کهگدای در زمینه مداخلات مستقیم دولت بالخاصه صدراعظم وقت مرحوم نوراحمداعمادی درسال 1348 شمسی درقسمت انتخاب مرحوم آقای محمدهاشم میوندوال در شورای ملی دوران پادشاه بعمل آورده بود که از نگاه عدالت و وجدان اینگونه مداخلات علنی یک تراژی ملی به حساب میرود که که حکومت سالاران آن زمان ما در اریکه قدرت شان از خود بجا مانده اند!!!
______________________________________________________________________________________________________
سرور, هنرسالارخان آقا , کانادا
(نشریه لمر,شماره 25, سال سوم, عقرب 1380 / نوامبر2001, چاپ کانادا)
نگاهی برکتاب تازه
افغانستان
درچنگال خونین کمونیزم
اخیرا کتابی در دسترس دوستداران وقدرشناسان کتاب درجامعه دور از میهن افغانی, قرارگرفته که زیر عنوان فوق بقلم توانای دانشمند گرامی استاد شکرالله کُهگدای, استاد سابق دانشگاه کابل و اکنون مسؤل وگراننده پیروزمند ماهنامه پرتیراژ وپرمحتوای بیرون مرزی (کاروان) درقطع وصحافت چشمگیری نگارش یافته وبه تعداد چهار هزار نسخه چاپ شده است, تا بتواند بقدر کفایت زینت بخش اکثریت کتابخانه های دوستداران تاریخ وفرهنگ جامعه افغانان ودیگر همزبانان ما گردد.
کتاب (افغانستان در چنگال خونین کمونیزم) که با مقدمه جامع وهمه جانبه پروفیسور حبیب الرحمن هاله, دوست وهم سلول زندان چندین ساله نویسنده, آغازیده, با پیشگفتاری همنوا شده که بازگو کننده خاطرات تلخ دوره های مختلف ومختنق زندگی نویسنده است.
اینکه چگونه این خاطرات, این رویدادها واین ناملایمات, که سالها ذهن نویسنده را رنج میداده وبخود مصروف میداشته, استاد کُهگدای با چه تلاشی وبا چه مصرف هنگفتی بازتاب داده واین درد دل ها را با همه امانتداری, با دیگر هموطنان چیزفهم درمیان گذاشته که در لابلای کتاب, خواننده را با واقعیت نگری ها وبررسی پشت پرده همپایی میکند.
در هردو پیشگفتار ومقدمه, بوضاحت تام مشاهده میشود که تا کدام سرحد, آرزو و امیدواری در دلها موج میزند تا اگر روزی فرارسد که عاملین جنایات گذشته را در پای میز محاکمه دادگاه ملت تماشا کنیم. خاصتا آنهای را که با استناد این کتاب با اندوخته های بزرگ از خون بهای آن ملت مظلوم به این کشورها, سرمایه گذاری ها کرده وزندگی اشرافی دارند, آنهم درکشورهای که یک زمان گلو ها میدریدند وهمین کشورها را دشمن انسان وانسانیت می خواندند.
درپشتی اول کتاب که به رنگ آبی تیره تزین یافته و در واقع از دهن صاف نویسنده که به آسمان صاف وبی غبار تشبیه شده میتواند, سرچشمه دارد, درشت نویسی ها, خواننده را بخود می کشاند که درواقع لُب ولُباب کتاب را تصویر میکند وعبارت اند از:
1- نگرشی بر رویدادهای قانون اساسی.
2- کودتا ها وپیامدهای شوم آن.
3- تجاوز بیشرمانه روسیه بلشویک به سرزمین آزادگان افغانستان.
4- گرفتاریها, شکنجه ها واعدام های هموطنان ما بوسیله روسان وپالیسان خلقی پرچمی شان.
این یک حقیقت مسلم است که ما وهمسالان ما روزگاران سلطه خلقی ها وپرچمی ها را در کشور ما, یا شاهد عینی بوده ایم ویا از ورای رسانه های جمعی آن دوره شنیده ایم. مگر چنانکه میگویند( شنیدن کی بود مانند دیدن) کتاب (افغانستان درچنگال خونین کمونیزم) خواننده را به ناباوری های باورمند میسازد وقدم بقدم رهنمایی میکند که ماسک های دروغین را از چهره های سردمداران خون آشام زدوده و واقعیت شعار ظاهر فریب(خانه, لباس ومسکن) رابی نقاب می سازد. تصویر واقعیت پس پرده ها را مینمایاند وبی هراس خواننده را تاپشت میله های زندانهای مخوف آن دوره پا به پا همراهی میکند ونشان میدهد که آیا انسان نما ها وآنهایی که در گفتار شان ودر رفتار شان, از حقوق انسان وانسانیت, ساختار یک جامعه مرفه وبدون تبعیض وچی های دیگر حرافی میکردند, تا آن پیمانه هم نزول میکنند که عملکردهایشان, دامان پاک وستره انسانیت را لکه دار میسازد.
کتاب موصوف بیانگر واقعتی های است که چگونه از یک انسان آزاده سلب آزادی می شد وچگونه صاحب رسوخان حتی دربین زندانها از دیگران متمایز بودند وچگونه با رشوه دادن ها از چوبه ها وچوقه های اعدام نجات میافتند وچسان تبعیضات مختلف دامن زده میشد.
گزارش های بجان هم افتادن هر دو جناح خلق وپرچم در زندان پلچرخی واینکه از زندانی های یکدیگر چه بهره کشی های برای جاسوسی زندانیان دیگر میکردند, پایواز ها وپایوازی های زندانیان چه عملکرد های درپی داشت وازهمه مهمتر اینکه از آهنگ معروف خواننده همیشه بهار کشورکه خوانده است ( ... زندگی آخر به سر آید بندگی درکارنیست) در زندان پلچرخی ودر مواقع کشتارهای دستجمعی چگونه استفاده می شد. همین آهنگ حتی به معنی زگنال مرگ, پیام دهنده زندانیانی شده بود که با همه بیگناهی درچنگال بیرحم آنان اسیر بودند. کی ها اعدام می شدند؟ کی های در کدام وظایف بیداد میکردند؟ پس از کشتار زندانیان با پایوازهای شان چه رویه میشد؟ همه وهمه درلابلای کتاب تصویر شده است.
با درست نویسی تمام درصفحه 122 این کتاب می خوانیم:( در دروازه آهنین همان اتاق یک دختر زندانی که نام خودرا نوشته نبود, این کلمات را حک کرده بود: اگر من زندانی نشوم, اگر تو زندانی نشوی, اگر من در راه آزادی وطن شهید نشوم واگر تو در راه وطن شهید نشوی, پس ای هموطن وای برادر کی این وطن را آزاد بسازد؟)
کتاب همچنان از مراحل مختلف زندگی نویسنده, چه در دوره تحصیل که به عنوان خبرنگار پارلمانی در روزنامه وزین وملی (کاروان) که به امتیاز ژورنالیست نامدار وطن مرحوم صباح الدین کشککی ومسؤلیت ادیب وشاعر نامدار وطن استاد عبدالحق واله نشرات میکرد بازتاب میافت واینکه کشور ما در دهه دموکراسی شاهد چه رویدادهای بوده است, حکایت ها دارد. از دسته بندی های دانشگاه کابل نقل میکند که کی ها, اعم از چپی ها وراستی ها, چگونه به میان آمدند, کی ها گردانندگان راه پیمایی ها بوده وگلو پاره میکردند؟ درکدام کوشه های دانشگاه کابل جلسات وسخنرانی های گروه های مختلف صورت میگرفت؟ وهریک از آن سرکردگان در اجتماع دانشگاه بکدام نامها یاد می شدند وشهرت داشتند. که این همکاری قلمی نویسنده گرامی تنها در روزنامه کاروان خلاصه نمی شد بلکه نشرات دیگر نیز از نوشته های شان در آنوقت فیض میبردند.
پس از دوران تحصیل که نویسنده در ردیف استادان دانشگاه کابل شامل می شود, یاد داشتهای رابه نشر می رساند که مو در بدن انسان راست می سازد. درکتاب می بینیم که چگونه اتحادیه استادان دانشگاه کابل شکل میگیرد, بکدام شیطنت ها, جاسوسان ونمایندگان دسته های بالای رژیم بدون داشتن کدام سند ویا صلاحیت علمی در شمار استادان دانشگاه پا واز میکنند تا وطندوستان واقعی را شناسایی وتا زندان ویاپایه های داربکشانند وچگونه زمینه سازی میکنند تا محیط علمی دانشگاه به یک محیط حزبی وغیر علمی تبدیل شود. محاکمات چگونه راه می افتد, هیات تحقیق با متهمین چگونه پیش آمد میکنند, خاد, رشوه خواری چه بیداد میکند, کوته قفلی های زندانهای صدارت, خاد, وزارت داخله وبالاخره پلچرخی چه شرایطی داشته؛ بازگویی وبازتابی واقعی وبیطرفانه ودانشمندانه نویسنده پیرامون آن, برای هموطنان دور از آن محدوده تکان دهنده است.
از کتاب همچنان می آموزیم که بخصوص در هنگام دهه دموکراسی کدام نشرات در کدام وقت, توسط کدام بنیادها, به مسؤلیت کدام اشخاص وحتی هریک ان تا چند شماره به نشر رسیده است. که فهرست نامها وروش هر نشریه آن زمان از حافظه توانا ودقیق نویسنده نمایندگی میکند.
دراخیر درحالی که اعتراف میگردد که واقعا جای چنین کتابی که همه وهمه از چشمدید ها بهره مند است, در ردیف نشرات برون مرزی خالی بود. چاپ ونشر این کتاب را یک قدم ضروری وانسانی میخوانم وبرای نویسنده پرکار وتوانای آن محترم استاد شکرالله کُهگدای که با همه مصروفیت های نشراتی, فرهنگی واجتماعی شان مانند گشودن ستونهای مختلف در ماهنامه کاروان زیرنام ( دادگاه ملت) , ( اتحادیه ژورنالیستان آریانا) وده ها مطالب مفید و به دردبخور دیگر پیشگامی دارند, شادباش نثار شان میدارم. تمنا میرود تا دیگر دوستان نیز خاطرات, چشمدید ها وتجربیات مثبت ومنفی شان را از هموطنان علاقمند ما دریغ ندارند. والسلام
_____________________________________________________________________________________________________
کتاب مؤثق
پروفیسورحبیب الرحمان هاله
رئیس دیپارتمنت ژورنالیزم دانشگاه کابل
دوره دهشتروایی خلقی وپرچمی های آدمکش و وطنفروش برای خود آن جنایتکاران, دوره های عیش ونوش وامتیازگیری وسوء استفاده از قدرت غصب کرده بلااستحقاق وبرای سایر اتباع کشور, به ویژه خانواده های به ماتم نشسته, به خارج کشور پناهنده شده یا مهاجرت اختیارکرده واز همه مهمتر زجر زندان وشکنجه چشیده ومهم تر از آن هم کشته داده, دوره های تکان دهنده وفراموش ناشدنی است. البته یاد این دوره نامیمون ولجن آلوده درلوحه حافظه هرکس متناسب به ویژگی شحصیت وپیمانه درگیری او در رویدادها ثبت میباشد.
هرگاه خاطرات افراد وگروه های ذکر شده دربالا گرد آوری ونگاشته شود از آنها کلیات چندین جلده سیه کاری آن دوگروه بدکنش وباداران بدسرشت آنها به وجود خواهد آمد.
از آنجایی که همه اشخاص زجردیده قدرت نگارش خاطرات خود ویا توان چاپ آنها را ندارند, هرگاه چند اثر محدودی هم دراین رابطه به رشته تحریر درمی آید بیانگر سرگذشت زجرکشی همگان بوده میتواند.
به عقیده بنده این اثر نسبت به هر اثر دیگر به افشاسازی اعمال خاینانه ضد اسلامی وضد افغانی افراد فروخته شده به روبل ومعرفی قربانیان وزجرکشیدگان پسراندران برژنف پرداخته است ونقطه های تاریک دوره ظلمت گستر وخاین پرور کمونیستان را خوبتر روشن می سازد چون نویسنده اثر دوست برون ودرون زندانم بود, محتوای این اثر تا اندازه زیادی بیانگر سرگذشت وآگاهی مشترک ما میباشد. مبتنی برهمین دلیل من برموثق بودن محتوای آن صحه میگذارم.
معلوماتی که دراین اثر به مثابه شواهد عینی گرد آوری َشده اسناد با ارزشی برای نگارش دوره کمونیست های تاریخ معاصر کشور تلقی شده میتواند, زیرا نویسنده اثر, از دوره به اصطلاح قانون اساسی یا دوره رشد کمونیستها تا زوال وسقوط رژیم کمونیستی از نزدیک شاهد اعمال عروسک های استعمار سرخ بوده وبه اثر دشمنی شعوری با (انقلاب گاو) وتجاوز خرسان قطبی برحریم لانه زندگی ملت صلح دوست افغانستان به زندان افگنده شده ودرمعرض شکنجه های روحی وجسمی از جانب دژخیمان خاین به میهن وهموطنان قرارگرفته است. اگرچه در شرایط موجوده, کشانیدن کمونیست های خاین به پای میز عدالت بعید به نطر می رسد, مگر گردآو ری اسناد علیه خیانتهای شان وظیفه هر مسلمان و وطن دوست است تا افغانان به کمک این کونه اسناد به این پامال کنندگان حقوق بشر وخاینان ملی موقع ندهند که با تغییر دادن باداران شان و یا راه اندازی توطئه های نوینی یکبار دیگر با سرنوشت مردمان کشور ما بازی کنند. مزید بر آن, افغانان باید درگرفتن انتقام از خاینان ملی از ایرانی ها سرمشق بگیرند. به این معنی که این خاینان را نگذارند که با پولهای دزدیده از کشور, درکشورهای غربی به قیمت تباه سازی زندگی مردم کشور, زندگی مامون ومستریحی داشته باشند. قرارگزارشهای موثق محمدخان جلالر از پولهای که در دوره زمامداری ظاهرشاه, داود خان وکمونیست ها, دزدیده وبا پولی که در برابردادن گزارش مذاکرات داود خان با سران کشورهای عربی از ک ژ ب اجرت گرفته ودر نیویارک یک سوپرمارکیت چند صد میلیون دالر در اختیار در آورده است وبالوسیله از زندگی مستریحی برخوردارمیباشد.
وظیفه ایمانی, وجدانی وملی آوارگان دیار هجرت است که حکومت های کشورهای میزبان شان را ناگزیر سازند که این قاتلان ملت و وطنفروشان را برای محاکمه به افغانستان بسپارند. اگرباوجود ادعای حمایه از حقوق بشر مردم ازاین کار ابا می ورزند, لااقل آنها را از کشورهای شان اخراج نمایند. مسلمانان مهاجر درکشورهای غربی باید نگذارند که این خاینان فرارکرده از محاکمه, به کمک دشمنان خارجی تجدید سازمان کرده خودرا برای دور دیگر دهشتروایی آماده سازند.
به عقیده بنده باید تمام مردم افغانستان مسلمان مصیبت دیده وآواره ساخته شده, این اثر وآثار مماثل آنرا به مثابه میثاق مشترک شان علیه کمونیست های خاین وهمپیمانان فاشیست آنها مورد استفا ده قراردهند وباعث آن گردند که کمونیست ها آرزوی به قدرت رسیدن مجدد را به خود یکجا به گور ببرند.
درفرجام توفیق نگارش آثار بیشتر سودمند به حال هموطنان زجر دیده وبه بیسوادی کشانیده را از برادر محترم استاد شکرالله کُهگدای وتوفیق دشمنی انتقامجویانه از خاینان ملی را از خوانندگان این اثر از بارگاه خداوند بزرگ مسألت مینمایم.
ومن الله التوفیق
پروفیسورحبیب الرحمن هاله
پشاور, پاکستان, 1994
------------------------------------------____________________________________________________________________________
ذبیح الله امانیار از نیوزلاند
کتاب درچنگال کمونیزم
یا
کتاب آیینه تمام نمای افشای جنایات بشری کمونیستان
کتاب افغانستان در چنگال کمونیزم دریک مجلس افغانهای مقیم نیوزلاند مطرح ومورد بحث قرارگرفت که فشرده نظریات ارائه شده خدمت هموطنان تقدیم میگردد:
دانشمند گرامی وژورنالیست خیرخواه وطن محترم استاد شکرالله کهگدای!
بنده صفی الله الکوزی درسال 1357 از دانشکده زراعت دانشگاه کابل فارغ و دوره خدمت عسکری را به صفت ضابط احتیاط در غند وزیری جلال آباد که آخرین دوره ضابطان احتیاط بود درنیمه سال 1357 به پایان رسانیدم. از آن جایی که تعدادی از فرزندان ودلبستگان کودتاچیان 7 ثور 1357 خورشیدی در غند تعلیمی موجود بود دولت مزدور وقت به اساس فرمان انقلابی وقت قبل از تکمیل شدن معیار دوره تعلیمی به همه مشمولین غند ترخیص داده شد وبعد از آن تاریخی نامی از غند تعلیمی وضابطان احتیاط باقی نماند.
از جمله ترخیص شدگان تعدادی از عناصر بدنام صفوف بالایی رژیم چون اسدالله امین برادر زاده وداماد حفیظ الله امین, جلال رزمنده وتعداد دیگر بودند که متاسفانه نامهای شان فراموشم شده است.
کتاب (افغانستان درچنگال خونین کمونیزم) نوشته استاد شکرالله کهگدای راکه دوست گرامی ام آقای ذبیح الله امانیار رئیس نمایندگی بنیاد ژورنالیستان در نیوزیلاند بدسترس ما گذاشت, خیلی ها دلچسپ یافتم ومیخواهم نکاتی را درآن باره ابراز نمایم:
کتاب منتشره آیینه تمام نمای از جنایات بشری کمونیستان ورویدادها و واقعات عصرحاضر وگذشته نزدیک راکه گاهی نزد بعضی اشخاص تاریک بوده, بصورت خیلی خوب وخالی از تعصبات ملیتی, نژادی وایدیولوژیکی آن روشن می سازد ویکبار دیگر می بینیم که درحق این مردم مظلوم, دولت های وقت به هر نام وایدئولوژی که بودند چه جفاهای را رواداشته اند. زمانی لباس دموکراسی به تن نموده وگاهی لباس با ایدیالوژی نوین به تن نمودند وچون حیوانات وحشی به جان ومال وناموس وطنداران خود افتاده وعرصه را چنان به آنها تنگ نمودند که بارها خودم شاهد خدابیامرزی کفن کش های قدیم بوده ام. زمانی داد از اسلام زدند ولی متاسفانه فغان از مسلمانان برآوردند و آنچه نا مسلمانی ها بود در زیر چتر اسلام درحق این ملت مظلوم روا داشتند.
اگربه گذشته های نزدیک نظر بیاندازیم از دهه سوم قرن گذشته رهبران کشور بدون خدمت به ملت , آنچه ظلم وبی عدالتی ها که توان داشتند درحق این ملت مظلوم انجام دادند. لازم به تذکر است که اثر منتشره توانسته است شمه از بی عدالتی ها وبی بند وباری ها ومظالم را روشن ساخته وخواننده را تکان بدهد. رهبران آنروز هیچگاهی چون بحیث یک زعیم ملی وپدر معنوی دلسوز درقبال طن ومردمش وجیبه ملی وانسانی خودرا انجام نداده وحتی نتوانسته بودند در خانواده شان حتی یک فرزند خوب تربیه نمایند تا به زیورعلم ودانش آراسته باشد وبدرد مردم بخورد.
دراین شکی نیست که هواداران شوروی با استفاده از اوضاع نابه سامان داخلی وخانوادگی در داخل خانواده ها نفوذ کرده وزیرکانه درپهلوی سردارداود جا گرفته با استفاده از امتیازات و امکانات به رشد سریع خود ادامه دادند وبه پختگی رسیدند وزمانی که سردار داود به خود آمد که کار از کار گذشته بود .کارد به به گلویش رسیده بود وبازهم این ملت بود که تاوان می داد ولی نباید چشم پوشی کرد که اوبا درک اشتباهش که دیگر خیلی دیر شده بود خودرا با درد ملت شریک ساخته ودیوانه وار سینه خود وخانواده خودش را سپر ساخت وبا شجاعت وشهامت شربت شهادت نوشید.
با شهادت سردارداود .خانواده اش, کاسه کیسان کریملین یعنی خلقی وپرچمی ها این مرتدان از شروع به قدرت رسیدن تا سرنگونی شان به جنگ وجدال و گرفتن قدرت مشغول بودند . این گروه وطنفروش ونابکار آنچه ظلم وناروا توانستند درتحت نام روشنفکری درحق این ملت روا داشتند ولی باید یادآور شد که این ملت نیز درطی ادوار مختلف حکومت وظالم غیر کمونیستی را نگذاشتند که برملت حکم براند وصفوف خویش را به سپر های فولادین و دژشکن مبدل نمودند ودرنهایت ما شاهد رشادت مجاهدین با شهامت وطن خویش بودیم که با استفاده از امکانات محدود شان خرس قطبی را به سرجایش وحتی خارج از سرزمین های اشغالی بلشویکی برگشتاندند وافسانه شکست ناپذیری ابرقدرت جهان رانه تنها به فراموشی سپرد بلکه تاریخ وجغرافیای منطقه وجهان را کاملا تغیر داد.
ارواح قهرمانان بزرگ جهان چون احمدشاه مسعود کبیر وهزاران هزار شهید گمنام ودیگر قهرمانان چون ناهید شهید وباقی شهدای راه آزادی وطن مان شاد باد واز خالق لایزال (ج) برای جمیع شهدا وغازیان اصیل جهاد افغانستان وشهدای مسلمان جهان طلب مغفرت می نماییم.
پیروزی مجاهدین سرسپرده افغانستان وشکست افتضاح آمیز وشرمسارانه اردوی سرخ این ابرقدرت جهانی برای کشورهای منطقه وجهان وسازمان های بین المللی کاملا غیر منتظره بود زیرا با وجودی که بعضی کشورها درجهاد افغانستان یک مقدار کمک مالی را متقبل شده بودند به این عظمت جهاد ما باور نمی کردند ولی این چیزی بود که دیگر واقعیت داشت واین هدیه را خداوند بزرگ ولایزال(ج) به این ملت مظلوم بخشیده بود وبار دیگر این معجزه بزرگ را برای بشر نشان داد وبه چشم سر بشر دید که چگونه یک قدرت طاغوتی که شعار های بی خدایی سرداده بود وخودش را آقا وبادار وقدرتمندترین کشورجهان ومنطقه میخواند چگونه در برابریک کشور کوچک ودرمقابل تعداد محدود سپاهیان اسلام به زانو درآمدند.
آری خالق لایزال(ج) در برابرفرعون زمان ونمرود زمان, ملتی رابرگزید که از نگاه توازن هیچگاهی قابل مقایسه نبود ودرنهایت جهان به چشم سردید که چگونه این ابرقدرت پارچه پارچه شد وایدئولوژی منفورشان ضرب صفر گردید.
_____________________________________________________________________________________________________




شناسنامه کتاب:کمونیزم خون آشام
نویسنده : داکتر شکرالله کُهگدای
سابق استاد دانشگاه کابل
ناشر: انتشارات کاروان (بنیاد ژورنالیستان آریانا)
شماره ثبت قانونی در آمریکا بار اول درسال 2001 فرنگی : 138272
کاپی رایت:
بار دوم درسال 2024 فرنگی:
چاپ اول:میزان 1380 خورشیدی
چاپ دوم با تجدیدنظر کلی
اهدا به :
پدرکلان مرحومم صوفی محمدعلم اندرابیگی (تولد در 1362 خورشیدی درکابل و وفات در 1351 خورشیدی وآرامگاه اش در قبرستان آبایی مان در(قول آبچگان) کابل) است که در دوران کودکی مان داستانهای غم انگیزی از تجاوز وظلم وستم روسان بلشویک وحشی بر مردم بویژه برکودکان بخارا وسمرقند با آه واشک بیان میکرد و ما را از یورش روسان خداناشناس وظالم بر کشور مسلمان مان هوشدار میداد واین شعر را بازمیگفت:
(سمرقند صیقل روی زمین است بخارا قوت اسلام ودین است)
وبه: ارواح جنتی بزرگمردان دوران جهاد برحق مردم آزاده مان که در بسیاری شبها بویژه درشب 2 قوس 1362 خورشیدی درجمع 385 فداییان اسلام در زندان هراسناک پلچرخی بدستان خونین روس های متجاوز جنایتکار وپالیسان خاین پرچمی خلقی شان, اعدام شدند:
حاجی احمد پنجشیری
نبی جان چهاردهی کابل
شیرعلی پاتخاوی لوگری
حبیب الرحمان پنجشیری
پردل پنجشیری
قاضی عبدالرشید خان پنجشیری
نثاراحمدلوگری
مولوی شاه ولی قندهاری
بلال چاردهی کابل
ولی محمدخان وردگی مدیر آرشیف وزارت اطلاعات و فرهنگ
و هزاران شهید گلگون کفن و بخون خفته مان که سربه کف وشجاعانه برضد یورشگران روسی وچاکران خلقی پرچمی شان, مردانه به جهاد مقدس برخاستند وآنگاه که گرفتار شدند, پس از تحمل زجر وشکنجه های طاقت فرسای بسیار, هرشبه در زندان خونین پلچرخی کابل بوسیله روس ها ونوکران خلقی پرچمی شان, در داخل زندان واکثرا در پولیگون پلچرخی چشم ودست بسته برده شده, تیرباران واعدام می شدند که حالا نه نامی از آنها باقی است ونه نشانی؛ و حکومات بعدی واحزاب جهادی هم, نه نامهای شانرا بحیث قهرمانان کشور نشر وچاپ کرد ونه هم به بازماندگان بیوه و یتیم شان دست امدادی دراز کرده اند.
زندان هولناک پلچرخی (عکس زندان پلچرخی وزندانیان چندک نشسته با تانکهای روسی) که همچون دهل ارد (هرد), شب و روز پر وخالی می شد, یعنی روزها صدها زندانی را از زندان خاد صدارت و خادشش درک و خاد دارالامان به زندان هولناک پلچرخی میبردند وشب ها صدهای دیگر را به پولیگون پلچرخی برده, زنده یا تیرباران کرده , زیر انبار خاک, گور میکردند که دریک وقت بیش از 80 هزار زندانی در زندان پلچرخی نگهداری, شکنجه واکثرا اعدام می شدند.
بد تر ازهمه این که خلقی ها وپرچمی های کمونیست, همه به بیماری سادیزم مبتلا بودند یعنی از شکنجه واعدام هموطنان شان لذت میبردند وشبهای اعدام با سرکشیدن ودکای روسی به آببازی در حوض بخش شمالی بلاک اول زندان پلچرخی وخوردن کباب, جشن میگرفتند واعدام صدها هزار هموطن ما را که به نام اشرار وضد انقلاب می نامیدند, بهمدیگر تبریک میگفتند.
پیشگفتار
با تمنای یاری از خداوند جان وخرد(ج) برای رهایی انسان های رنجکشیده وطن درخون خفتۀ مان از چنگ ستمگران روزگار از هر قماشی که باشد, بار اول کتاب(افغانستان درچنگال خونین کمونیزم) را درسال 1380 خورشیدی (2001 فرنگی) در ایالات متحده آمریکا به چاپ رسانیدم که با واکنش های مثبت و تحسین آمیز از طرف مردمان آزادیخواه و واکنش مخالفت آمیز کمونیست های خلقی - پرچمی, مواجه شد. واکنش مثبت از طرف آنهایی بود که رنج و ستم وگرفتاری وشکنجه های کمونیستهای خلق وپرچم را درگوشت وپوست شان حس کرده واز ستمگری ها و کشتارهای بی وقفه رژیم خلقی - پرچمی رنج برده و هزاران هزار خانواده وطن ما را بی پدر وبی برادر وبی فرزند وبی دوست وبی یار وبی یاور ساختند وسالهای سال در ماتم نورچشمان شان, اشک خون ریختند وای بسا مادران وهمسرانی که از غم جگر گوشه های شان بدرود زندگی گفته اند. مگر خود خون آشام های خلقی که بنام باندیست ها چند تای شان در زندان پلچرخی نیز زندانی بودند و همچنان سازمان آدمکشان خاد نجیب گاو , برضد این بنده خاکی, دست به تهمت ودروغ پراگنی های بسیاری زدند وهمه میدانندکه پرچمی ها و خلقی ها که تا گلو در جنایات وقتل بیش از 3 میلیون هموطن ما غرق اند, حتی بنده را پرچمی و خلقی شعله یی وافغان ملتی واین وآن گفتند, درحالی که خدا (ج) و آشنایان بنده میدانند که بنده منزه از آن اتهامات بوده ام و بسیاری از زندانیان با خلقی های زندانی همیشه درگیر و برخورد داشته اند وبنده نیز با آن خدا ناشناسان که به دین اسلام و فرهنگ قند پارسی مان ریشخند میزدند, برخوردهای زیادی داشته ام که یکی عثمان ترکی خلقی بود و برای حکومت کمونیستی جاسوسی میکرد سیلی محکمی به رویش نواخته بودم وبسیاری اوقات نه تنها بنده بلکه بسیاری از زندانیان خدا پرست با آنها پرخاش ودر گیری های زیادی داشته ایم. دیگرش همان قدوس غوربندی خلقی باندیست امینی بود که اگر هم اتاقی هایم می گذاشتند, مشت محکمی بر رویش حواله کرده بودم وبدترین جزا در زندان همان بود که یک خداپرست رابمانند بنده, در اتاق با باندیست های خلقی می انداختند تا زنج زندانش صدها برابر بیشتر شود.
نام کتاب را پس از رهایی از زندان درسال 1368 خورشیدی بهنگام گردش وصحبت در صحن دانشگاه کابل با استاد جمعه خان لبیب استاد دانشکده شرعیات, که باهم سالهای زیادی را در زندان پلچرخی گذشتانده بودیم, افغانستان درچنگال خونین خرس قطبی ویاهم( افغانستان در چنگال خونین کمونیزم) گفته بودم که چاپ اول به همان نام وحالا درچاپ دوم که با تجدید نظر کلی تقدیم میشود خلاصه اش کرده (چنگال خونین) گذاشته ام. چنگال خونین بخاطری که کشور بیچاره ما, بویژه درسرتاسر قرن 20 وحتی قرن 21 بصورت مستقیم ویا غیر مستقیم درچنگال خونین روسیه بلشویک وحتی تروریست های طالبان پاکستانی وبین المللی دست وپا زده می رود.
دراین جا باید به تاکید بگویم که سرآغاز خیزش اکثر رویدادهای سیاسی کشورما در دانشگاه کابل رقم خورده است وچون این نگارنده, درسالهای دهه قانون اساسی دردانشگاه کابل هم دانشجوی دانشکده ادبیات بودم وهم شغل روزنامه نگاری در روزنامه کاروان وچند نشرات آزاد دیگر داشتم, همان رویدادها را بیشتربازتاب داده ام وهرچه نوشته ام چشمدید خودم است و به مأخذ و منابع چندان احتیاجی نداشته ام.
دراین کتاب آنگونه رویدادها وچشمدیدم پیگیری و نگارش یافته که خواننده خودش را در برهه های گوناگون زمانی درهمان صحنه ومکان بیابد واحساس نماید.(دور از جان تان از زندان پلچرخی). و پیش از پرداختن به فاجعه خونین 7 ثور 1357 خورشیدی و تجاوز جنایتکارانه روسیه بلشویک در 6 جدی 1358 خورشیدی اوضاع واحوال وشرایط سیاسی آن زمان را پیگیری کرده ام واگر این کتاب را دفترچه خاطرات بنده نامیده شود بازهم سخنی به گزافه گفته نشده است.
دراین کتاب نگاهی انداخته ام به جوشش های سیاسی دانشگاه کابل وپیشگامان آن که بحیث پیش درآمد رویدادهای کشور لازم به یادآوری میباشد وبه دنبال آن به بازشناسی مطبوعات غیر سرکاری پرداخته و بر درد سر پشتونستانخواهی زیانبار مکثی نموده پس از آن از کودتای خاینانه داود دیوانه سخن گفته ام وبدنبال آن از کودتای جنایتکارانه مارکسیستی 7 ثور 1357 خورشیدی سخن های آورده ام وپس از آن از شدت فضای ترس واختناق وبگیروببند ورستاخیز 3 حوت 1358 خورشیدی کابلیان وهمچنان خیزش دختران آموزشگاه ها و دانشگاهیان کابل در 9 ثور 1359 خورشیدی وگرفتای های گروهی دانشجویان دانشگاه کابل و بدنبال آن از گرفتاری ها وشکنجه ها و اعدامهای هموطنان مان در زندان پلچرخی که خودم 5 سال را درآن هیولای خوفناک سپری کرده بودم به تصویر کشیده ام و پس از آن از آزادی خود از زندان که باثر تلاشهای سازمان حقوق بشر ملل متحد وعفو بین المللی میسرگشت وپیامد های بعدی آن سخن گفته ام که امید است نسل نو و نسلهای بعدی کشور ما یاد شهدای گلگون کفن وخانواده های قربانیان ما را گرامی بدارند و با به دادگاه کشانیدن زنده ومردۀ جنایتکاران , درس بزرگی برای آیندگان درسینه تاریخ حک نمایند.
برای پیش آگاهی خوانندگان, لازم دیدم تا اوضاع پیش از کودتای مارکسیستی 7 ثور 1357 خورشیدی را کمی بررسی نمایم تا زمنیه های به قدرت رسیدن مارکیست های خلقی وپرچمی وقتل های زنجیره شان بصورت بهتری آشکارا شود وخواننده اطلاع قبلی از اوضاع داشته باشد.
رویش ها وخیزش های سیاسی در دانشگاه کابل
دانشگاه کابل همیشه موج فزاینده سیاسی ونسجگیری جنبشهای ستیزه جویانه ضد حکومتی بهمه گونه های اجتماعی, سیاسی وفرهنگی آن در راست ترین گوشه وچپ ترین گنج آن بوده که در برشهای گوناگون زمانی رنگ وشیوه ویژه بخودش را داشته است.
در دهه قانون اساسی (1343-1352 خورشیدی) که محمدظاهرشاه پادشاه افغانستان, چرخش قابل وصفی بخرچ داده پسر عمویش سردار داود مستبد را از چوکی صدارت پرقدرتش که بالاتر از صلاحیت پادشاه عمل میکرد, عزل کرد واین حرکت پس از 30 سال براه افتاده بود که چوکی صدارت از قبضۀ خاندان محمدزایی به یک شخص باصطلاح غیر خاندانی سپرده شد وداکتر محمدیوسف وزیر معادن وصنایع بحیث صدراعظم گماشته شد که سرآغاز دهه قانون اساسی وبرسمیت شناختن حقوق و آزادی های مدنی شهروندان کشوربود. مگر موج تظاهرات 3 عقرب 1343 خورشیدی که مردم, بویژه دانشجویان دانشگاه که خواهان داخل شدن به تالار شورای ملی واستماع سخنرانی صدراعظم مؤظف را درجلسه مطالبه رای اعتماد بوسیله وکلای شورای ملی نو بودند, اراده حکومت را دچار وسواس ساخته گفته شد که پولیس به دستور سردارعبدالولی پسر عمو و داماد محمدظاهرشاه که قوماندان قوای مرکز کابل ومرد شماره یک در نیروهای نظامی کشور به شمار میرفت, بالای اجتماع کنندگان شلیک هوایی و آتش گشوده شد که باثر آن دوتن از آنها که بالای درختان درجوار ساختمان شورای ملی واقع جوار خیابان دارلامان بالا شده بودند به نامهای شکرالله وحسن خیاط کشته شدند که جنازه یکی از آنها به غزنه منتقل شد که دانش آموزان آموزشگاه سنایی آن جنازه را به شعارهای ضد دولتی همراه ساختند.
حکومت داکتر محمد یوسف باثر فشار همین رویداد کنار رفت ومحمدظاهرشاه , محمدهاشم میوندوال وزیر مطبوعات را بحیث صدراعظم مؤظف تعیین کرد تا حکومت نوی را تشکیل بدهد واز شورای ملی رای اعتماد مطالبه نماید. آقای میوندوال که شخصیت سیاسی وجهان دیده بود, برای فرونشاندن خشم دانشجویان دانشگاه کابل, با بستن دستمال سیاه به گردن در فاتحه قربانیان رویداد 3 عقرب به دانشگاه کابل رفت وبه دانشجویان ودعده سپرد تا مسأله تلفات 3 عقرب را پیگیری نماید. حکومت آقای میوندوال با اکثریت آرای نمایندگان مجلس شورای ملی رای اعتماد گرفت و خودش از بالا یعنی از چوکی صدارت شروع به تشکیل حزب (دموکرات مترقی) و براه اندازی جریده (مساوات) میخواست تا حکومت حزبی رویکار بیاید. گفته میشد که آقای میوندوال کتاب عضویت حزبش را بروی کارمندان بالا رتبه دولتی باز گذاشته بود تا عضویت حاصل نمایند درغیر آن باید از چوکی خود دست بشویند. آقای میوندوال بحیث صدراعظم کشور برای جلب طبقه تحصیل یافتگان جوان کشور که بیشتر (چپ) زده یا چپگرا شده بودند, در سخنرانی های ملی گرایانه خود از کاربرد واژه های چپگونه وحتی (سوسیالیستی) نیز دریغ نداشت. آقای میوندوال که یک دوره سفیر افغانی در واشنگتن هم بود بهنگام دیدارش از آن کشور درماه مارچ 1967 ترسایی درکلب مطبوعاتی National Press Club, Washington DC در پایتخت امریکا از درگیری این کشور در ویتنام انتقاد کرد که برای رهبری افغانستان چنین انتقادی سابقه نداشت چونکه محمدظاهرشاه همراه با شهبانو حمیرا به دعوت جان کندی رئیس جمهور ایالات متحده درسال 1963 فرنگی به ایالات متحده سفر کرده خواهان گسترش مناسبات دوستانه وهمکاری های آمریکا به کشور شده بود واین انتقاد آقای میوندوال فضای اعتماد سیاسی دو کشور را تیره ساخت. سالها بعد یعنی درسال 1998فرنگی هموطنی را بصورت اتفاقی بنام لطیف هوتکی در شهر هیوارد کالیفورنیا ملاقات کردم که سالها قبل درکابل ازیک نشریه امریکایی بنام رامپارتس مطلبی را درکابل ترجمه کرده بود که از محتوای آن چنین معلوم میشد که آقای میوندوال با سازمان استخبارات آمریکا بنام CIA ارتباط داشته بود مگر بنده که در نشست های مطبوعاتی او در دفتر جریده مساوات در کارته پروان کابل ونامزدی او در مقر غزنه شرکت میکردم از گرایش ها وسخنان او چنین تمایلی استنباط نمیشد. آقای میوندوال میخواست تا صلاحیتهای پادشاه و بویژه خاندان پادشاهی را بیشتر محدود بسازد مگر با مخالفت های فزاینده خاندان شاهی مواجه شده درفرجام کرسی صدارت را از دست داد.
آقای میوندوال اصلا از مقر غزنه بود وخانمی از خانواده سرشناس غزنه (خواهر آقای عبدالله ملکیار) داشت مگر صاحب فرزندی نگردید.
آقای میوندوال از طریق نشریه (مساوات) که وسیله نشراتی حزب دموکرات مترقی بود به یاری آقای محمدرحیم الهام استاد زبان فارسی دانشکده ادبیات دانشگاه کابل به نشر وپخش اندیشه هایش میپرداخت وطرز حکومتداری بعد از خود را مورد انتقاد شدید قرارمیداد.
این نگارنده, چندین بار در نشست های مطبوعاتی آقای میوندوال اشتراک داشته ام وچندین بار هم با وی پیرامون مسایل کشور مصاحبه های داشته ام که اکثرا در روزنامه کاروان درکابل(میزان 1348 تا سرطان 1352خورشیدی) به نشر رسیده است. آقای میوندوال در سخنرانی هایش در پارک زرنگار(بوستان سرای) کابل که در اجتماع مساواتی ها در نزدیکی گورستان امیر عبدالرحمن خان پادشاه سابق افغانستان(1880-1902فرنگی) معمولا روبه طرف ارگ شاهی کرده میگفت(این کاخ استبداد را ویران میکنیم). آقای میوندوال دریک نشست مطبوعاتی که در دفتر جریده مساوات در کارته پروان درسال 1351 خورشیدی دایر کرده بود ونگارنده گزارش آنرا در روزنامه کاروان به چاپ رسانیدم, برقرارداد آب هیرمند میان افغانستان وایران که از طرف محمدموسی شفیق صدراعظم کشور وامیرعباس هویدا نخست وزیر ایران درکابل به امضا رسیده واز تصویب شورای ملی گذشته بود, اعتراض کرد وحتی در اجتماع باصطلاح (جبهه ملی) که از طرف مارکسیست ها به دستور روسیه بلشویک به کارگردانی ببرک کارمل شیاد براه افتاده بود ودرآن گروه های فعال سیاسی آنوقت یعنی پرچم وخلق وصدای عوام وافغان ملت ومساوات اشتراک کرده بودند, عملا وارد کارزار ضد حکومتی شده درپهلوی مارکیست ها ایستاد.
عکس ملاقات محمد هاشم میوندوال را با لیندن جانسون رییس جمهور ایالات متحده آمریکا نشان میدهد
آقای میوندوال که طرفدار دموکراسی وانتخابات آزاد در کشور بود, منتظر فرصتهای مناسبی برای دستیابی به قدرت کشور بود. برای رسیدن به این هدف, او نامزد وکالت از شهرک مقر ولایت غزنه در دوره 13 شورای ملی درسال 1348 خورشیدی شد. در آن وقت آوازه شد که حکومت نور احمد اعتمادی که جانشین حکومت آقای میوندوال شده بود, فعالیتهای آقای میوندوال را در غزنه به شدت محدود ساخته ونمی گذاشت که اوبه حیث وکیل وارد شورای ملی شود.
استاد صباح الدین کشککی رئیس روزنامه کاروان, برای این نگارنده وظیفه داد تا خودرا به شهرک مقر استان غزنه رسانیده کاندیدای آقای میوندوال را از نزدیک ارزیابی وگزارشی دراین زمینه تهیه نمایم وهمان بود که رهسپار غزنه شدم. نخست از همه به زیارت ابوالمجدمجدود بن آدم سنایی, شاعر ومتصوف آن شهر شتافتم. شهرتاریخی غزنه که از نگاه آثار فراوان باستانی وزیارتگاه هایش شهرت بسزایی دارد, برای زایران و گردشگران, شهر دلچسپی به شمار میرود که در سالها پیش بحیث کانون تمدن وفرهنگ اسلامی از طرف یونیسکوی سازمان ملل متحد اعلام گردید. دومنار تاریخی غزنه که بین آرامگاه سلطان محمود وپسرش سلطان مسعود غزنوی وبالاحصار غزنه موقعیت دارد وبا خط زیبای کوفی آیات متبرکه قرآن کریم نقش یافته از دیدنی های جالب آن شهر است. زیارتگاه های حکیم سنایی, بهلول, شمس, ترک حضرت, خواجه لایخوارولی, خواجه بلغار, جمع اولیا, باباولی وبویژه آرامگاه ابوریحان البیرونی از دیدنی های آن شهر به شمار میرود.
شب که به غزنه رسیدم مهمان کاکاخوانده عزیزم دکتر سیدعبدالغفورنقشبندی دکترشفاخانه فرقه 14 غزنه و پسرش سید حبیب آغا مه از جوانان وارسته آن روزگار بود, بودم. همان روانشاد دکترنقشبندی برای بنده گفت که میداند شغل خبرنگاری دارم و شاید برای دیدن آقای میوندوال به غزنه آمده ام مگر هر شخصی که به دیدن آقای میوندوال به شهرمقر می رود بوسیله والی غزنه گرفتار وزندانی می شود, بنابران مرا از دیدن آقای میوندوال منع کرد تا زندانی نشوم, برای کاکای عزیزم گفتم میداند که پیشه روزنامه نگاری دارم و وظیفه ام ایجاب میکند تا آماده پذیرش هر خطری باشم.
فردایش به ایستگاه مقر درشهرغزنه رفته رهسپار آنجا شدم. همینکه به شهرک بسیار ابتدایی مقر رسیدم, از یکی از دکانداران که که تعداد دکانها از انگشت یک دست هم کم بود, محل اقامت آقای میوندوال را پرسیدم, با پاسخ ساده گفت(نمیدانم) وآثار شگفتی وترس از چهره او مشاهده می شد. تعجب شان ازاین بود که میدانستند پرس وپال در مورد آقای میوندوال برای شان توام با خطر است وتعجب دیگر شان این بود که چگونه یک پتلون پوش بدون مانع تا آنجا رسیده است ودیگر اینکه اگر در مورد آقای میوندوال اگر چیزی بگویند با درد سر مواجه می شوند. خلاصه پس از پرس وپال زیاد دریافتم که آقای میوندوال درگوشه یک تپه درشرق شهرک مقر به فاصله تقریبا صد فرسنگ دور تر از مرکز شهرک مقر زیر یک خیمه اقامت گزیده است. برای رسیدن به هدف, جز پیاده رفتن چاره دیگری نداشتم. بعدش پس از انتطار زیاد درلاری سنگ وخشت که از همان شاهراه بسوی همان تپه میرفت بالاشدم وبا پرداخت 50 روپیه تا خیمه آقای میوندوال رسیدم. همینکه داخل خیمه شدم, آقای میوندوال را تنها با یکی دونفری یافتم که آشپزی اش را میکردند واز رفت وآمد وجمع وجوش مبارزات انتخاباتی کوچکترین اثروخبری دیده نمی شد. علت را از آقای میوندوال پرسیدم, اوبا عصبانیت حکومت آقای نوراحمداعتمادی را مورد انتقاد قرارداده گفت که خود حکومت از طریق والی غزنه وگماشتگان استخباراتی, موانع زیادی برایش خلق کرده اند وبنابران امیدی برای پیروزی ندارد. آقای میوندوال میگفت که والی غزنه هیچکس را اجازه نمیدهد که پیش او بیاید ونیز مانع رفت وآمد خودش وصحبت با مردم درمحلات دیگر می شود.
پس از صرف نان چاشت با آقای میوندوال ویادداشت درد دلش, بوسیله لاری حامل گل وخشت, خودرا به شاهرا کابل- قندهار رسانیدم ومنتظر وسیله کرایی دیگری ایستادم تابه غزنه بروم. درآن هنگام تیزرفتارسرکاری جیب روسی عبدالعزیز خان والی غزنه با محافظانش سر رسید. والی غزنه همانگونه که گفته میشد با دیدن یک پتلون پوش, تیزرفتارش را جلو من توقف داد که لابد آگاهی یافته بود که شخصی به دیدن آقای میوندوال رفته است. انضباط هایش مرا نزد والی غزنه که درجلو تیزرفتارش نشسته بود, بردند, والی از دورن تیزرفتاریش بمن غریده پرسید:(توکیستی وچرا پیش میوندوال رفته بودی؟) من جوابی نداده صرف شناسنامه خبرنگاری خودرا نشانش دادم. بدقت آنرا خوانده به انضباط هایش امرکرد:(ایلایش بتین) وهمان بود که مرا رها کرده رفتند پشت کارشان. شام هنگام که در شاهراه منتظر وسیله نقلیه بودم که مرا تا شهر غزنه برساند, یک تیز رفتار جلوم ایستاد وپرسید که کجا میروی؟ گفتم شهر غزنه! لطف نموده مرا تا شهر غزنه رسانید ودر راه باهم هم صحبت شدیم وخودش را عبدالستارشالیزی معرفی کرد که در حکومات قبلی چوکی وزارت داخله را داشت ودر بزله گویی وطنز پردازی شهره شهر بود. (مثلا خانم هندی بدرنگ یعنی نا زیبا داشت و رفقایش با او شوخی کرده می گفتند که چگونه با آن بدرنگ مزاوجت میکنی, میگفت درآن وقت خانمهای شما را مدنظر میگیرم) خلاصه حاصل این سفر وچشمدیدم به اظهارات آقای میوندوال و آوازه ها مبنی بر ایجاد موانع در برابر نامزدی آقای میوندوال برای راهیابی در شورای ملی مهر تایید زد. پس از پرس وپال دریافتم که حکومت آقای اعتمادی درپشت سریک شخص بیسواد کوچی بنام عبدالقیوم قراردارد که دربرابر آقای میوندوال نامزدش کرده بود, زیرا حکومت آقای اعتمادی, راه یابی آقای میوندوال را به شورای ملی, خطری برای آینده خود تلقی میکرد. البته اگر او به عقیده آقای اعتمادی به ریاست شورای ملی میرسید, شاید درد سرهای تازه برای حکومت ایجاد میکرد.
همینکه فردایش به کابل رسیدم, گزارش کامل دیدار ومصاحبه خودرا نوشتم ودر صفحه اول روزنامه کاروان پروف گرفته شد ومن پروف آنرا اصلاح وآماده چاپ شد.
درهمین هنگام, تلفون آقای محمدابراهیم قندهاری رئیس مطبعه دولتی که منجم رسمی پادشاه نیز بود رسید و به آقای استادکشککی رئیس روزنامه کاروان هشدار داد که حکومت نور احمداعتمادی نمیخواهد که گزارش شما در باره آقای میوندوال به چاپ برسد. استاد کشککی برایش گفت مطبوعات آزاد این حق را دارد تا مردمش را از اوضاع کشور آگاه بسازد وگزارش نامزدی آقای میوندوال خلاف هیچ ماده قانون اساسی نیست وفقط نشر یک حقیقت جاری است. آقای قندهاری گفت: براساس دستور حکومت, اگر ادامه چاپ روزنامه کاروان را میخواهید, از چاپ گزارش مربوط به آقای میوندوال صرف نظر نمایید ورنه فردا روزنامه کاروان توقیف خواهد شد ودیگر حق چاپ آنرا نخواهید داشت. استاد کشککی که بسیار متاثر شده بود, مشکل را با آقای عبدالحق واله مدیر روزنامه کاروان وبنده به حیث گزارشگرکاروان, مطرح کرد واز آنجایی که چاپ روزنامه کاروان به دقایق آخرش رسیده بود ومشترکین وعلاقمندان انتظار خواندن کاروان را داشتند, راهی جز صرف نظر از چاپ آن گزارش نبود. استاد واله ناگزیر عوض آن گزارش که درصفحه اول جایش تعیین شده بود, مطلبی را پیرامون گلخانه درهرات بنام گلخانه قسقلانی به چاپ رسانید که بی درنگ انعکاس وپرسش های زیادی رابه دنبال داشت ومن مجبور شدم پشت تلفون دفتر روزنامه کاروان ساعت ها نشسته وبرای هرتلفون کننده جریان را توزیع میدادم.
درسطح مطبوعات آزاد نیز جبهه گیری های بر له و برعلیه نامزدی آقای میوندوال براه افتاده بود واز جمله آقای امان الله پروانه ناشر جریده پروانه که خود نیز از شهروندان غزنه بود, درصفحه اول یکی از شماره های آن وقت خود کاریکاتور بزرگی را به چاپ رسانید که سر آن از آقای میوندوال وتنه آن از یک گاو بزرگ به حال لمیده بود ودر زیر آن نوشته بود:( گاو پیر کنجاره خواب می بیند).
درفرجام حکومت آقای نور احمد اعتمادی همان عبدالقیوم کوچی بیسواد را به وکالت در شورای ملی افتخار بخشید و آقای میوندوال رابه شکست مواجه ساخت. پس از آن رویداد, آقای میوندوال درمظاهرات 3 عقرب, روز کارگر وتجاوز پولیس برحریم دانشگاه کابل, در اجتماعات جریان مساوات (دموکرات مترقی) که معمولا در پارک زرنگار برپا میشد, ظاهر می شد وبرعلیه نظام پادشاهی سخنرانی میکرد وشعار میداد.
آقای میوندوال که از سیاستمداران سرشناس کشور به شمار میرفت, خار چشم روسیه بلشویک وعمال خلقی پرچمی اش به شمار میرفت وسر انجام پس از کودتای شوم سردار داود , به اتهام دست داشتن در یک کودتای خیالی, درسال 1353 خورشدی بازداشت شده در تهکاوی وزارت داخله نگهداری وبزودی اعلام شد که آقای میوندوال با نکتایی خود دست به خودکشی زده است درحالی که گفته میشد آقای میوندوال را عبدالصمد ازهر جاسوس روسیه قوماندان پولیس رژیم داودخان وفیض محمد وزیرداخله پرچمی داودخان شکنجه کرده کشتند وهمین فیض محمد در حکومت بعدی مارکسیستی خلق وپرچم, سمت وزارت سرحدات را یافت ودرهنگام شرکت دریک محفل درجنوبی که میخواست پول یک معامله را به طرفدارانش بدهد, مورد حمله مجاهدین قرارگرفت وکشته شد. حکومت دست نشانده ببرک کارمل حتی خبر کشته شدن فیض محمد را نشر نکرد تا اینکه داکتر نجیب را روسها, از خاد آدمکشان به ریاست جمهوری دست نشانده عوض ببرک کارمل بالاکردند وهمان بود که عکس بزرگ همشهری خودرا یعنی عکس همان فیض محمد پکتیایی را دربالای برج برق شفاخانه ابن سینا(گندنا) در زیر توپ چاشت کابل نصب کرد واورا پس از 5 سال مرگش رتبه جنرالی وقهرمانی بخشید. آقای میوندوال را همین دوپرچمی یعنی فیض محمد وزیر داخله وصمد ازهر قوماندان پولیس کابل که با نام مستعار (فتح) پیش سازمان جاسوسی ک ژ ب روسیه فعالیت میکرد وبی هیچ تردیدی به فرمان داودخان , با ضرب مشت ولگد درتهکاوی وزارت داخله کشتند وفردایش حکومت داود خان اعلام کرد که میوندوال خودکشی کرده است وبه خانمش هم اجازه داده نشد تا مراسم تکفین وتدفین اورا بجا آورد, چونکه آثار ضرب وشتم درجسدش بخوبی نمایان بود ومحل دفنش را نیز پنهان گذاشتند. خانمش که خواهر آقای عبدالله ملکیار بود نیز سرانجام درسال 1994 فرنگی در ایالات متحده وفات یافت وفرزندی از آنها بجا نمانده است. درسالهای پسا طالبان دوره اول, محل دفن آقای میوندوال را در گورستان شهدای صالحین درجنوب بالاحصار شهرکابل پیدا کردند.
اتحادیه دانشجویان دانشگاه کابل درسال 1349 خورشیدی
بدنبال فعالیتهای فزاینده سازمانهای چپی به ویژه مارکسیست های پرچمی به رهبری ببرک کارمل, وبا استفاده از بی تفاوتی ویا ترس مقامات کشوری از غول روس بلشویک , که به بسیار مهارت سازماندهی می شد وهمچنان خلقی ها که انضباط قومی وزبانی پشتونیزم درآن حکمفرما بود وهمچنان شعله یی های هواخواه کمونیزم چین, رویدادهای در دانشگاه کابل به میان آمد که این تضادها وخشونت ها را به مقابل نظام پادشاهی قمچین میکرد. درسال 1348 شماری از فارغان صنوف 12 آموزشگاه های کشور به دانشگاه کابل که ظرفیت بیشتری برای جذب فارغان نداشت, راه نیافتند و در آزمایش کانکور تنها شمار محدود فارغان به دانشگاه کامیاب شدند. علت این امر کمبود استاد, کمبود صنوف درسی وکتاب های درسی بود. این کانکور زدگی, برای سازمانهای سیاسی ضد حکومتی وسیله مبارزه به نام (کانکور زدگان) را فراهم آورد. عناصر مارکسیستی بمانند شعله جاوید, پرچم وخلق, که از هر حادثه یی میخواستند بهره برداری سیاسی نمایند و مردم را برضد دولت بشورانند, ازاین مساله استفاده ابزاری کرده فارغان کارنکورزده را به مظاهره وابراز شعارهای ضد حکومتی تشویق کردند. راه پیمایی کانکور زده ها همه روزه از صحن دانشگاه کابل شروع وتا ساختمان شورای ملی در جوار جاده دارالامان, ماه ها ادامه میافت.
درهمان سال 1348 انتخابات آزاد در دانشگاه کابل به میان آمد وبرای بار اول هر دانشکده, رئیس خودرا انتخاب کرد و دو نماینده به شورای عالی دانشگاه کابل که محل تصمیم گیری انتخاب رئیس دانشگاه ودیگر امور دانشگاهی وسرنوشت دانشگاه بود, برگزیده شدند ودانشگاه کابل, به آزادی اکادمیک دست یافت.
برای بار اول پروفیسور فضل الربی پژواک استاد سابقه دار دانشکده حقوق بحیث نخستین رئیس دانشگاه کابل انتخاب شد ودر همان تازگی, تظاهرات کانکور زده ها در دانشگاه کابل هیاهوی بسیاری براه انداخته بود.
حکومت نور احمداعتمادی برای مقابله با این هیاهوی کانکورزده ها, دانشگاه کابل را برای شش ماه تعطیل اعلام کرد وبه دانشجویان لیلیه نیز دستور داد تا به خانه های شان در ولایات برگردند.
با تعطیل اجباری دانشگاه کابل که نان لیله قطع گردید, دانشجویان شروع به جمع آوری اعانه برای پخت وپزغذای شبانه روزی خود کردند. دانشجویان لیلیه, بویژه چپی ها, باین منظور به دفتر های دولتی و مراکز تجارتی میرفتند وبرای پخت وپز غذای لیلیه پول جمع آوری میکردند وخود شان دیگ های بزرگی در بیرون لیلیه دانشگاه گذاشته بودند وبه پختن خوراکه وتوزیع آن برای دانشجویان لیلیه آغاز کردند.
اوضاع دانشگاه کابل , به ویژه لیلیه دانشگاه به حالت بحرانی و انفجار رسیده بود و در همان اوضاع وحالات, دانشجویان دو مرد را که دانشجو نبودند گیر کرده میگفتند که جاسوس حکومت استند و احوال شان را به حکومت میرساند وهردو را بحدی لت وکوب کردند که بحالت کوما رفته بودند و جسم شان بحدی پندیده وکبود شده بود که هرگز شناخته نمی شدند وهردو را بحالت ضعف واغماض به روی سرک بیرون ساختمان لیلیه انداختند.
درهمین حالات طغیانی ومتشنج, پروفیسور پژواک نخستین رئیس تازه انتخاب شده دانشگاه کابل, استادان ودانشجویان را در آدیتوریوم دانشگاه فراخواند. نگارنده که تازه شامل ذلنشکده ادبیات دانشگاه کابل شده بودم, با علاقمندی وکنجکاوی خبرنگاری, به سراغ دگرگونیها و چرخش های اوضاع سیاسی در دانشگاه کابل می رفتم وهمینکه ادیتوریم دانشگاه مملو از دانشگاهیان شد, پروفیسور پژواک بالای ستیژ آمده با لحن تند وتشنج ولکنت زبان حاکی از خشم, مخالفت خودرا با تعطیل ششماه دانشگاه کابل اعلام کرده گفت:حکومت اعتمادی بدون مشوره من دانشگاه (پوهنتون) را تعطیل اعلام کرده ومن نتوانستم جلو تعطیل دانشگاه را بگیرم لذا از وظیفه خودبه حیث رئیس دانشگاه کابل استعفا میدهم ونمیخواهم از من شاه شجاع ثانی ساخته شود.
پروفیسور پژواک با همین سخنرانی کوتاه وشدیدالحن خود از صحنه کنار رفت. چپی های شعله یی وپرچمی وخلقی, با استفاده از اوضاع بحرانی کانکور زده ها, همه روزه صنوف درسی دانشگاه را اخلال کرده دانشجویان را نمی گذاشتند که درس بخوانند وبا کلمات مرتجع, عمال حکومتی وغیره مانع درس و آموزش دانشجویان می شدند وبا هیاهو وزنده با ومرده باد, همه را از صنوف شان بیرون می کشیدند.
شورای عالی دانشگاه کابل, جلسه کرده وپروفیسور داکتر سید عبدالقادر بها استاد دانشکده طب را بحیث دومین رئیس دانشگاه کابل انتخاب کرد. داکتر بها مردی بود جدی وبا سنجش وبا اراده وبصورت قاطع حاضر به سازش با عناصر چپی, چه استاد وچه دانشجو, دراوضاع بحرانی وطغیانی در دانشگاه نشد. شورای ملی باثر فشار مظاهره چیان کانکور زده , مجبور شد تا مشکل کانکور زده ها را مورد بررسی قرارداده با فرا خوانی واستیضاح چندین بار داکتر بها رییس دانشگاه کابل, سرانجام نمره شمول در دانشگاه را پایین آورد تا از گسترش بیشتر تظاهرات کانکور رده ها جلوگیری شود, مگر داکتر بها رئیس دانشگاه کابل, این تصویب شورای ملی را مداخله در امور اکادمیک دانشگاه وخلاف مقررات دانشگاهی دانسته آنرا رد کرد وحاضر نشد تن به فیصله شورای ملی بدهد. مظاهره چیان که دست عناصر چپی درآن هیاهو دخیل بود, همه روزه مقابل دفتر کار داکتر بها رئیس دانشگاه کابل گردهم آمده برضد رئیس دانشگاه شعار میدادند. یکبارکه نگارنده درآنجا شاهد اوضاع بود, چنان واقع شد که مظاهره چیان به دفتر کار رئیس دانشگاه یورش بردند مگر داکتر بها زیر فشار مظاهره چیان چپی نرفته آنها را به مقابل شان(خاین وطنفروش) گفته واز اتاق کار خود اخراج شان کرد. درآن هنگام , برای حفاظت رئیس دانشگاه کابل, حتی یک سپاهی یا پاسبان یا دربان وجود نداشت. رئیس دانشگاه, تنها یک پیاده دفتر داشت وبس.
دوره دو ساله ریاست داکتر بها با همین هیاهوو شور و غوغا وتشنج ومظاهرات زنده باد ومرده باد, به پایان رسید واو را بحیث یک مرد مصمم, با اراده وتسلیم ناشدنی بمقابل فشارهای عناصر چپی و همچنان حفظ معیارهای قبول شده دانشگاهی, محبوب بسیاری ساخت.
درهمین حال که دانشجویان از منار یادگاری حقوق بشر دربخش شرقی ادیتوریم دانشگاه کابل برای گردهمایی وسخنرانی استفاده میکردند, آهسته آهسته چهره وابستگان جریانهای سیاسی نمایان می شد وهرکدام نظر به چاپ نشریه شان به همان نام یاد می شدند بمانند خلقی ها پس از نشر جریده خلق, پرچمی ها پس از نشری جریده پرچمی, مساواتی ها پس از نشر جریده مساوات, افغان ملتی ها پس از نشر جریده افغان ملت, عوامی ها پس از نشر جریده صدای عوام وپرچمی ها پس ار نشر جریده پرچم که هرکدام بصورت علنی از باور های سیاسی شان پرده برداشته و درسخنرانی های خود اندیشه های سیاسی شان را بازگو میکردند و معلوم می گشت سخنرانان جریان خلق که بیشترش از مردمان بخش جنوبی کشور وافغان(پختون) پشتو زبانان بودند بمانند علی گل پیوند, امان الله استوار, زرغون وغیره از مسکو دستور میگرفتند, سخنرانان جریان پرچم که بیشترش فارسی زبانان وشهری بودند هم از مسکو دستور میگرفتند بمانند خلیل زمر, نجیب, نجم الدین کاویانی وغیره که هردو دریک خط حرکت میکردند مگر از نگاه زبانی باهم چندان جور نمی آمدند. سخنرانان جریان شعله جاوید که بیشترش فارسی زبانان واز چین کمونیست الهام میگرفتند آتشین مزاج وتند گوی بودند بمانند عبدالالله رستاخیز, اعظم دادفر, حیدرعلی لهیب, احمدشاه ستیز وغیره , سخنرانان جریان اخوان المسلمین که از امتزاج همه گویندگان زبانها تشکیل شده بود به اندیشه های سیدقطب تمسک میکردند بمانند سیف الدین نصرتیار, محمدعمر, حبیب الرحمان, گلبدین حکمتیاروغیره. سخنرانان جریان صدای عوام بیشتر مردمان معتدل و میانه رو بودند و از شدت عمل وگفتار دوری میجستند که سخنران قوی شان ذبیح الله عصمتی بود که بیشتر در گردهمایی ها وراهپیمایی های 3 عقرب و تجاوز پولیس برحریم دانشگاه کابل و روز کارگر صورت میگرفت.
نشر مطبوعات غیر دولتی آزاد وهمچنان نشرات حزبی, بدنبال انفاذ قانون اساسی سال 1343 خورشیدی براه افتاد. جریده خلق درسال 1344 تنها 6 شماره چاپ شد که شماره اول ودوم آن یکجا نشر گردید. صاحب امتیاز آن نورمحمدتره کی ومدیرمسؤلش محمدحسن بارق شفیعی بود. نام جریده خلق به رنگ سرخ چاپ شده بود وزیرش نوشته شده بود(ناشر افکار دموکراتیک خلق). رهبر درخفا نشسته جریان خلق همانا نورمحمدتره کی بود که گفته می شد از ناوه غزنه بوده به کابل آورده شده زیرحمایت وپرورش خانواده محمدزمان تره کی قرارگرفت و دو پسر زمان ترکی را به نامهای احسان وعثمان خلقی کمونیست و ضد زبان پارسی بار آمدند تا اینکه عبدالمجید خان زابلی مؤسس بانک ملی ونساجی جبل السراج, دستش را گرفه بجاهای بلندتر از ظرفیتش بالابرد. یگان شایعه چنان بود که سالها پیش روسها, همین تره کی هارا به کشور آورده بودند تا ازاین جاسوسان روسی درمواقع لازمی از آنها کار بگیرند. همچنان گفته میشد که حسن شرق معاون ودستیار اول داوددیوانه, نیز یک فرد روسی و جاسوس روسیه بود که از ایران به فراه آورده شده بود.
عبدالمجید خان زابلی را که در حکومات قبلی در امور اقتصاد و تجارت و بانکداری سرآمد همه بود, درسال 1348 خورشیدی برای یک مصاحبه اقتصادی درمنزلش واقع دارالامان کابل ملاقات کردم. آقای زابلی را مردی زیرک ومسلط بر اوضاع اقتصادی وتجارت کشور یافتم که از نیم قرن باینسو نه تنها چرخ اقتصادی کشور را بدست داشت بلکه اوضاع اقتصادی کشور را نیز زیر نظر داشت و مصاحبه بنده با او نه تنها در روزنامه کاروان بلکه ترجمه آن به زبان انگلیسی در نشریه انگلیسی زبان Caravan Translation Service که از طرف آقایان استادکشککی و استادواله وسیدخلیل رئیس روزنامه کابل تایمز, در چوکات روزنامه کاروان درکابل چاپ میشد, نیز نشر گردید. پس از انجام مصاحبه با آقای زابلی, آشپر آقای زابلی از آماده بودن میز نان چاشت خبر داد وهر دو رفتیم به طرف اتاق نان که دریک میز بزرگ, انواع واقسام خوراک بمانند پلو وچلو وقابلی وکوفته وکباب وقورمه وقیمه وسبزی ومرغ بریان وحلویات ولبنیات وترکاری ومیوه جات تازه, چیده شده بود که آقای زابلی به یک طرف میز نشت وبنده به طرف دیگر آن نظر به تعارفش نشستم. یکی دوبار مرا باصطلاح صلا کرد تا شروع به نان خوردن نمایم. من تعلل کردم چونکه فکر کردم شاید دراین میز بزرگ وانواع واقسام خوردنی های فراوان شاید 20-30 نفر بالای میز پیدا خواهند شد وگفتم صبر میکنم تا دیگران هم بیایند, آقای زابلی گفت کسی دیگری نیست وما صرف دو نفر بالای میز استیم وبس. برای خود آقای زابلی, آشپزش تنها برنج جوشانده بی روغن وبی نمک را با یک بوتل آب نوشیدنی خارجی آورد و اول خودش شروع به خوردن کرد ومنهم چون دوران جوانی ام بود, خدمت خوردنی های مزه دارش رسیدم و آقای زابلی باصطلاح (تریت تریت) طرف خوردنی ها می دید ونسبت مشکلات صحی اش, خورده نمیتوانست وبنده ماند وهمه خوردنی های لذیذ.
درباره نان چاشت خود ما در دفتر روزنامه کاروان باید گفت که نان چاشت ما خبرنگاران روزنامه کاروان, معمولا در دفتر روزنامه کاروان, یک کاسه شوربای ترکاری بسیار لذیذ بود وپس از مدتی که هرکدام از کارمندان کاروان تپ وتلاش زیادی بر ای جلب اعلانها وتقویه بنیه مالی کاروان بخرچ دادیم, سرانجام کاسه شوربای مزه دار ما به یک بشقاب پلو مزه دار تبدیل شد که همه شایق گردآمدن درمیز نان بودیم چونکه همراه با صرف نان چاشت, استاد کشککی هم وظایف روزنامه نگاری ما را تقسیم میکرد وهم از حکایات وظنزهای استاد واله بسیار کیف میکردیم وهمه می خواستم تا هنگام نان چاشت, خود را در دفتر روزنامه کاروان رسانیده, شنیدن طنز های استاد واله را ناغه نه نماییم.
استاد کشککی بسیاری از مصاحبه ها وتهیه گزارش های مهم را برای بنده می سپرد وبنده هم نظر به عشق فراوانی که به کار روزنامه نگاری داشتم, از هیچ تلاش و کوششی دراین راستا کوتاهی نمیکردم. در مسایل اقتصادی بیشتر از پروفیسور داکتر ذبیح الله التزام استاد دانشکده اقتصاد ورئیس گمرکات و پروفیسور داکتر غنی غوثی استاد دانشکده اقتصاد ورئیس بانک ملی وهم چنان از عبدالمجید خان زابلی ومیرمحمدصدیق فرهنگ, جویای نظریات می شدم.
باید گفته آید که سردار داود پس از کودتای خاینانه خود, همانگونه که همه مظاهر دموکراسی دهه قانون اساسی را ملغی قرارداد, مطبوعات آزاد را نیز توقیف وصدای مردم را در گلو خفه نمود.
پس از توقیف مطبوعات آزاد, بنده چند ماه در روزنامه انیس بحیث خبرنگار بکار پرداختم که محمدابراهیم عباسی رئیس آن و فرهنگ سالار استاد محمود فارانی معاون روزنامه انیس ومحمد رحیم رفعت مدیر خبرنگاران وعزیزانی دیگری چون صدیق رهپو, گل محمدادبیار ودیگران نیزهمکاران روزنامه انیس بودند. پس از کودتای خاینانه داود خان, آقای رفعت بحیث مدیر تحریرات دکتر عبدالرحیم نوین وزیر اطلاعات وفرهنگ نظام کودتایی داود خان اجرای وظیفه نمود. داکترنوین متخصص نسایی و ولادی بود و در امور مطبوعات وفرهنگ, کدام تجربه و تحصیل نداشت وتنها در جریده ترجمان کارتون های خوب ترسیم می نمود وهمان گونه که دوران 5 ساله ریاست جمهوری خود خوانده داود خان, فاقد هر نوع تحرک مثبت وسازندگی بود, داکتر نوین هم در وزارت اطلاعات وفرهنگ مصدر کدام خدمت مطبوعاتی بارز نشد. پس از تجاوزبیشرمانه روسیه بلشویک به کشورما, در 6 جدی 1358 خورشیدی که روسیه بلشویک, پرچمی های پیرو خط کرملین را به قدرت بالا کرد, سلطان حسین ببرک کارمل بحیث رئیس حکومت دست نشانده کمونیستی بالای تانک های روسی نخست به فرودگاه نظامی بگرام وبعدش به قصر چهلستون برده شد ودر همان جا یک نشست مطبوعاتی برگزار کرد که آقای رفعت ترجمانی ببرک کارمل را بدوش داشت وکارمل درهمانجا با کلمات زشت به گزارشگر بی بی سی لندن تاخت. دکتر نجیب که فرد پرقدرت پرچمی ها بود, درجلسات مجمع عمومی سازمان ملل متحد در نیوریاک از طرف حکومت کمونیستی نمایندگی میکرد و آقای رفعت ترجمانی اورا نیز به دوش داشت. همین آقای رفعت برای بنده حکایت کرد که دیداری به کوشش عبدالمجیدخان زابلی, میان نجیب و نماینده اعزامی محمدظاهرشاه در نیویارک صورت گرفت وآقای زابلی که در شروع حکومت نورمحمد تره کی, کلیه جایدادهای خودرابه حکومت خلقی بخشیده بود, در کوشش نزدیک ساختن عناصر کمونیستی خلق وپرچم وطرفداران پادشاه از هیچ کوششی دریغ نمیکرد.
در مورد آقای رحیم رفعت باید گفته شود که که پس از تجاوز روسها در 6 جدی 1358 خورشیدی نخست بحیث ترجمان انگلیسی ببرک کارمل رئیس حکومت دست نشانده کرملین درکابل, بکار گماشته شد و کارمند وزارت خارجه شد ودر سفر های خارجه نیز ترجمان ببرک کارمل بود وبعدا ترجمان نجیب نیز شد, مگر پسانها از آنها نفرت پیدا کرد و وبه سلک تصوف رو آورد و پسرش سلیم رفعت برضد حکومت کمونیستی شعر می سرود وچون خود آقای رفعت راز ها و سرهای بلندپایگان پرچمیان ر ا در مسافرتهای خارجه شان با خود داشت, به بهانه یی در دهمزنگ کابل, عمال حکومت با برچه شکمش را دریدند مگر زنده ماند. همین آقای رفعت درمحفل عرس مولانا جلال الدین بلخی رومی که به همت فرهنگ سالاردکتر احمدجاوید در منزل خود درسال 1367 خورشیدی برپا کرده بود, بمن قصه کرد که نجیب در سفری در نیویارک برای اشتراک درجلسات مجمع سازمان ملل متحد فقط در میز نان با چند رئیس جمهور هلو هلو گفت مگر در رسانه های حکومت کمونیستی کابل, چنان گزارش های انتشار یافت که گویا نجیب با روسای جمهور بسیاری از کشورهای جهان ملاقات ومصافحه داشته است. آقای رفعت بمن قول داد که تا خاطرات خود را از زد وبند ها وخیانتها وجنایات ورازهای پشت پرده پرچمیان را برای چاپ به اختیار بنده بگذارد ولی من نمیدانستم که آقای رفعت کجا شده است تا اینکه سرانجام آگاه شدم که آقای رفعت پس از فروپاشی حکومت کمونیستی نجیب و رویکار آمدن حکومت مجاهدین, با آقای عبدالرحیم غفورزی صدراعظم حکومت استاد برهان الدین ربانی, طیاره اش بهنگام فرود آمدن در بامیان درسال 1996 ترسایی, سقوط کرد ودر آن میان همین آقای رفعت بیچاره هم که از او بنام رئیس گزارشگاه باختر نام گرفته شد, درمیان کشته شدگان بود.
برویم به دنبال نورمحمدتره کی
استاد کشککی رئیس روزنامه کاروان درسال 1349 خورشیدی وظیفه یی را بمن سپرد که باید بالای فعالیتهای جنبش (جوانان بیدار) یا ویش ظلمیان کار نموده نتیجه کاوشها ومصاحبه های خودرا برای چاپ در روزنامه کاروان آماده بسازم. استاد کشککی نامهای عبدالروف بینوا, صدیق الله رشتین, نورمحمدتره کی وچندتای دیگر را برای دریافت معلومات بمن سپرده بود تا با آنها دیداروجویا معلومات شوم. که یکی هم همین نورمحمدتره کی بود که نظر به قرارقبلی به سراغش درکارته 4 کابل رفتم. همینکه داخل خانه اش شدم دیدم سرکل داشت وبسیار به خروشچف صدراعظم روسیه بلشویک همانند بود. در اتاق خود بوریا هموار کرده بود و آب نوشیدنی درکوزه گذاشته بود وخودش دریک تاقچه مانند بالای چوکی بمانند یک شادی (میمون), نشسته بود. بنده بی درنگ کارم را شروع کرده از جوانان بیدار یا ویش ظلمیان پرسیدم. او درآن روز به رادیوی صدای امریکا گوش میداد که اپولو رابه فضا پرتاب کرده بود. از نورمحمدتره کی درباره ویش زلمیان پرسیدم, مگر او نمی فهمید که درباره چه از او سوال کرده ام وچنان بی سروپا وبی معنی حرف میزد که دیدم او یک فرد بی معرفت ونافهم وکودن است وحیفم آم که وقتم را با این هرزه گویی هایش ضایع شود. بی درنگ اورا ترک کردم واز بس که او را یک فرد ابله و نا دان یافتم از خیر پژوهش بالای جنبش جوانان بیدار گذشتم وبه استاد کشککی گفتم این تره کی که چنین سفله باشد, مرا از پژوهش و نوشتن درباره دیگرانش تیر.
نورمحمدتره کی گرچه رهبری شاخه مارکسیستی خلق را بدوش داشت مگر هیچگاهی سروگردنش در تظاهرات و گردهمآیی های خیابانی خلقی ها نمایان نمیشد و چهره آشنا برای مردم نداشت. علت این گوشه خزندگی اورا , دایم الخمر بودن او میدانستند که اگر جیفه او از سفارت روسیه بلشوک دیر تر می رسید, به شرابهای پلاستیکی وجق وجیف قصابی های کارته 4 پناه می برد.
دراین جا باید اضافه نمایم که که نام میرمحمدصدیق فرهنگ نیز شامل نامنویس بنده برای کسب معلومات پیرامون ویش زلمیان بود مگر سراغ دیگرانش نرفتم. واما درسال 1348 خورشیدی مصاحبه خوبی با میرمحمدصدیق فرهنگ درباره اوضاع اقتصادی کشور در منزلش واقع شهرنو کابل داشتم که اورا یک شخصیت آگاه ومسلط بر اوضاع اقتصادی یافتم که بر اوضاع سیاسی وفرهنگ کشور نیز آگاهی کافی داشت.
واما سخنسرایان خلقی در گردهمایی ها وتظاهرات همانا امان الله استوار دانشجوی دانشکده پولیتخنیک کابل مشهوربه (خرفیلسوف) بود که در دوران کودتای خونین خلقی ها در 7 ثور 1357 تا 6 جدی 1358 خورشیدی وبعدا هم نام از او برده نشد ومعلوم نگشت که چه شده بود. سخرانان دیگر خلقی ها همانا علی گل پیوند دانشجوی دانشکده ادبیات دانشگاه کابل بود که بیشتر درگردهمایی های خلقی ها دوبیتی میخواند واکثرا خلقی هایش با کف زدن صدا میکردند( بیا وایه بیا وایه) یعنی باز بگو باز بگو وپیوند هم دوبیتی های هایش را که آگنده از نفرت فزایی وخشونت گرایی مارکسیستی وقومی بود بار بار تکرار میکرد. علی گل پیوند درهمان شب 6 جدی 1358 خورشیدی بحیث سفر در رادیو اعلان شد مگر چون تجاوز روسهای بلشویک وآوردن ببرک کارمل یعنی پرچمیها بوسیله روسیه صورت گرفت, بدبخت علی گل پیوند عوض سفارت به زندان رفت مگر پس از فروپاشی رژیم کمونیستی, گفته شد که به اروپا پناهنده شده است. داکتر زرغون واسدالله امین دست کمی از دیگر خلقی های نداشت. حفیظ الله امین فرد شماره دوی خلقی ها در موارد اندک در گردهمآیی ها وتظاهرات خلقی های پیدا میشد و یکبارهم درگردهمایی 3 عقرب سال 1351 خورشیدی درپارک زرنگار (بوستان سرای قبلی), همینکه سلطان حسین ببرک کارمل رهبر پرچمی ها جریان خودرا (حزب دموکراتیک خلق افغانستان) اعلام کرد, ساعتی نگذشته بود که سروکله حفیظ الله امین هم در تظاهرات خلقی ها پیدا شد واوهم جریانش را (حزب دموکراتیک خلق افغانستان) اعلام کرد. ما درکابل متلی داشتیم که میگفتند( خر که از خر پس ماند گوشش از بریدن است) امین از کارمل پس نماند و زودتازود جریانش را حزب اعلام کرد. باید گفته شود که قانون احزاب سیاسی به تصویب شورای ملی رسیده بود مگر از طرف پادشاه به امضا نرسیده بود. 3 قانون با اینکه از تصویب شورای ملی گذشته بود مگر پادشاه نسبت دلایلی که خودش میدانست از امضای آن خودداری کرده بود. قانون احزاب سیاسی, قانون انتخابات شهرداری ها وقانون مطبوعات آزاد.
با اینکه قوانین احزاب سیاسی ونشرات آزاد به امضای پادشاه نرسیده بود مگر عملا هم احزاب سیاسی وهم نشرات حزبی وغیر حزبی یعنی مطبوعات آزاد با استفاده از ذکر آزادی فکر وبیان در قانون اساسی 1343 خورشیدی دست به فعالیت های وسیع زده بودند و عملا احزاب سیاسی چپ وراست از همه گونه هایش شروع به فعالیت ویار گیری وسرباز گیری کرده بودند.
جریده پرچم ارگان شاخه تقریبا فارسی زبانان مارکیسیت های پیرو خط ماسکو زیر رهنمایی ودستور سازمان جاسوسی روسیه بلشویک (ک ژ ب) قرار داشت که با شیادی ومهارت از نگاه سازماندهی وفعالیت سیاسی بدرجه اول قرارداشت. سخنسرایان گردهمآیی ها وتظاهرات پرچمی ها غیر از ببرک کارمل که با زیر پوشش مصونیت پارلمانی دست به فعالیت های گسترده ومنسجم حزبی میزد و حتی از تربیون شورای ملی نیز بویژه در هنگام سخنرانی های رای اعتماد به حکومات متزلزل که پیش از پوره شدن دوره 4 ساله شان از حکومتداری کنار می رفتند, واین جریان رای اعتماد همیشه از رادیو پخش ونشر میشد و نظر به حکم قانون اساسی سال 1343 خورشیدی که دوره کاری هر حکومت 4 سال گفته شده بود, گاهی این دوره کاری به یک سال هم نمیرسید یعنی در 8 سال که دو دوره نمایندگان مردم برای عضویت در مجلس شورای ملی انتخاب شده بودند وباید دو حکومت کار میکرد, حکومات داکتر محمد یوسف خان, محمدهاشم میوندوال, نوراحمداعتمادی, داکتر عبدالظاهر ومحمدموسی شفیق یکی پی دیگری آمد ورفت داشتند که در هر مطالبه رای اعتماد حکومات یادشده, زمینه سخنپراگنی های زهر آگین مارکسیست ها بمانند حفیظ الله امین نماینده پغمان, نوراحمدنورپنجوایی نماینده قندهار, ببرک مارمل واناهیتا راتبزاد نمایندگان شهرکابل, صورت میگرفت.
درهمین گرماگرم بحث وجرهای داغ شورای ملی, یکبارهم اتفاق افتاد که مولوی محمدنبی محمدی وکیل در شورای ملی, (بعدا در دوره جهاد, رئیس (حرکت انقلاب اسلامی) ببرک کارمل را زیر مشت ولگد گرفت تا وطن را از شرش نجات بدهد مگر اناهیتا راتبزاد زن نارسمی ببرک, خودرا بالایش انداخت واو را از مرگ قطعی نجات داد. ببرک کارمل پرورده دامان داودخان وحتی بچه خوانده او بود واین نمایانگر دست داشتن مقامات بالایی کشور در پرورش, رشد وموقع دادن مارکسیست ها درافغانستان/خراسان بود. خود سلطان حسین ببرک کارمل پسر یک جنرال شاهی بنام حسین خان و از ناقلین کشمیری در شهرک کمری جنوب شرق کابل بود ودریک خاندان پولدار بزرگ شده بود. از جمله صدراعظم های دهه قانون اساسی, نوراحمد اعتمادی که نسب محمدزایی هم داشت, متمایل به پرچمی ها بود ودر دوران حکومت او که محمودحبیبی وزیر اطلاعات وفرهنگ بود, به جریده پرچم زمینه بیشتری داد تا مدت زیادی نشرات نمایند وفقط هنگامی که در سالگرد لینین درجریده پرچم به او (درود) گفته شد, مورد خشم نمایندگان شورای ملی قرار گرفت واز محمود حبیبی سلب اعتماد کردند وهمین باعث توقیف جر یده پرچم شد.
پرچمی ها اکثرا مردمان شهری اشراف زاده وزیرک وموقع شناس بودند مگر یکی شان بنام عبدالرحمن درسال 1349 خورشیدی درلغمان بوسیله مردمان خشمگین مثله شد یعنی مردم براو شوریدند وبه به جرم پرچمی بودن, بند از بندش جدا کردند.
مظاهر دموکراسی
از نگاه این نگارنده, دهه قانون اساسی ودموکراسی افغانستان/ خراسان, بهترین دوران زندگی سیاسی واجتماعی ومدنی مردم ما حتی درتمام قرن 20 و حتی همین حالا که در قرن 21 استیم, به شمار می رود. اگر ادعا نماییم که مردم کشور ما تا 95 % بیسواد نگهداشته شده ما, باید یکباره نردبان ترقی وانکشاف اجتماعی را می پیمود, حرفی است به گزاقه, چونکه درکلیه نظام های قرن 20 هیچ رهبری برای کشور ما اشک وعرق نریخت وزحمت لازم نکشید وتلاش شبانه روزی برای پاسداری از آزادی واستقلال ومسیردهی کشورما بسوی رشد اجتماعی همت بخرج نداد.
این نگارنده در هرکشوری واز جمله در کشور خودم, مظاهر دموکراسی ومردم سالاری وتامین حقوق مدنی را در موجودیت حق انتخاب آزاد مردم در تعیین سرنوشت خودشان را بدون دخالت حکومت برسراقتدار می بینم. گرچه در دهه قانون اساسی آنگونه که لازم بود, خاندان شاهی محمدزایی از دخالت در امور کشوری دست نبرداشته بودند مثلا مارشال شاه ولی خان کاکای پادشاه ( که از روی خودخواهی خودرا غازی وفاتح کابل میدانست) در حالی که کدام چوکی رسمی نداشت, درامور کشور دستش دراز بود.
موجودیت آزادی مطبوعات, موجودیت شورای ملی انتخابی, موجودیت گردهمآیی های سیاسی وتظاهرات مسالمت آمیز وحق مسافرت آزاد به خارج وتامین واحترام به حقوق مدنی شهروندان برای همه باشندگان کشور باهمه شکست وریخت آن در دهه قانون اساسی, بازهم یک غنیمت بزرگ بود. درپهلوی این ارزیابی, باید بی درنگ اضافه شود که بیشترین استفاده غیرقانونی را ازاین آزادی های مدنی با استفاده از ترس وجبن مقامات رهبری کشور از روسیه بلشویک ویاهم با رضایت وهمنوایی شان, همان مارکسیست های خط مسکو (خلقی وپرچمی) سود بردند که هم در شورای ملی از پخش و بیان اندیشه های مارکسیستی شان دریغ نکردند و هم از آزادی مطبوعات دست به نشر وپخش جراید خلق وپرچم زدند وهمچنان از آزادی گردهمایی وتظاهرات, بیشترین استفاده وشعارهای زنده باد ومرده باد رابراه انداختند که سرانجام منجربه کودتای ننگین 7 ثور 1357 خورشیدی وبدنبال آن, تجاوز بیشرمانه روسیه بلشویک در6 جدی 1358 خورشیدی به کشور ما شد.
اینک برویم به دنبال همان مظاهر مردم سالاری ودموکراسی یعنی تظاهرات خیابانی, مطبوعات آزاد وشورای ملی کشور و رویداد های جانبی آن:
مظاهرات ومظاهره چی های مشهور
در سالهای دهه دموکراسی بویژه سالهای اخیر دهه 40 ودوسال اول دهه 50 خورشیدی, مرکر ونقطه آغاز تظاهرات خیابانی سازمانهای سیاسی راستی وچپی ومیانه, صحن دانشگاه کابل بود. در روز های 3 عقرب, روز کارگر, تجاوز پولیس برحریم دانشگاه کابل, پرچمیان دربخش غربی ادیتوریم دانشگاه گرد می آمدند. خلقی ها دربخش جنوبی ودر نزدیکی پرچمی ها یعنی در نزدیکی هم جمع می شدند. شعله یی ها در پهلوی منار حقوق بشر دانشگاه کابل وجوانان مسلمان (این نام را بنده درمطبوعات آزاد بر آنها گذاشتم که عام شد خصوصا سیف الدین نصرتیار دانشجوی سال اول دانشکده انجنیری از این نام بسیار خوشش آمده بودو از بنده سپاسگزار بود) دربخش شمالی دانشگاه کابل وگاهی هم آواز جریان های کم نفر سیاسی صدای عوام ومساوات وافغان ملت دربخشهای دیگر دانشگاه کابل به گوش می رسید.
نکته جالب دراین تظاهرات این بود که همه مظاهره چی های این جریانهای سیاسی یعنی هم مارکسیست ها(خلق وپرچم وشعله جاوید) وهم اسلامگرایان (اخوانی ها) وهم میانه روان(صدای عوام ومساوات) وهم فاشیست های پشتونیزم (افغان ملت), در سردادن شعارهای ضد دولتی با هم یکسان ویک صدا بودند, باین معنی که همه شان شعار میدادند: (مرگ بردولت مرتجع, مرگ بردولت خاین, مرده باد دولت ضد ملی وضد مردمی ) وبه همین شکل صد ها مرده باد وزنده باد وبادهای دیگر.
3 عقرب 1343خورشیدی
این روز که مصادف با هجوم مردم و بویژه دانشجویان دانشگاه کابل به ساختمان شورای ملی بخاطر استماع سخنرانی مطالبه رای اعتماد از طرف داکترمحمدیوسف صدراعظم موظف, از شورای ملی بود که چنین گردش دموکراسی ومطالبه رای اعتماد حکومت از نمایندگان مردم در شورای ملی یک حرکت نوپای مردم سالاری به شمار میرفت و مردم از چنین گردش روزگارسیاسی, بسیار استقبال کردند.
علاقمندان درشهر کابل, از اول صبح به جمع وجوش آمده به سوی ساختمان شورای ملی در جوار خیابان دارالامان حرکت کردند وخواهان شرکت در تالار مجلس شورای ملی بخاطر استماع سخنرانی داکتر محمد یوسف صدراعظم موظف که قبلا وزیر معادن وصنایع بود وهمچنان سخنان نمایندگان مردم در مجلس و مطالبه رای اعتماد حکومت از نمایندگان بودند, مگر دستگاه حاکم آنروز به رهبری سردار عبدالولی داماد وپسرکاکای پادشاه که قوماندان قوای مرکز بود, از هجوم مردم بسوی ساختمان شورای ملی, به هراس افتاده فرمان شلیک هوایی دا د که باثر آن سه نفر به نامهای شکرالله و حسن خیاط که بالای درختان بالا شده بودند به قتل رسیدند.
این حادثه سبب شد که داکتر محمدیوسف پس از سه روز استعفا بدهد وپادشاه بجای او, محمدهاشم میوندوال وزیر مطبوعات را موظف به تشکیل حکومت ساخت. دانشگاهیان دانشگاه کابل برای کشته شدگان حادثه 3 عقرب 1343 خورشیدی مراسم فاتحه در داخل دانشگاه برگزار کردند و همن بود که محمدهاشم میوندوال بخاطر غمشریکی با دانشجویان دانشگاه کابل, دستمال سفید به گردن کرده در مراسم فاتحه خوانی اشتراک و وعده داد تا حادثه را تحقیق نماید.
پس از آن همه ساله 3 عقرب 1343 خورشیدی بحیث یک روز سیاه, از طرف جریان های سیاسی با براه اندازی گردهمایی ها وراهپیمایهای اعتراضی درشهر کابل یادآوری میگردید. جریان های سیاسی از این روز بیشتر بخاطر نمایش قدرت وایراد سخنرانی های انتقاد آمیز برضد حکومت وهمچنان سخنان پر آب وتاب وجلب وجذب اعضای نو, مبدل ساخته بودند. عکاسی شکرالله کهگدای خبرنگار روزنامه کاروان از جلسه اعضای رهبری اتحادیه دانشجویان دانشگاه کابل درسال 1349 خورشیدی,در دانشگاه کابل, از راست: حیدرعلی لهیب دانشجوی دانشکده ادبیات که پس از کودتای کمونیستی گرفتار وبا بریدن زبان وسوختاندن بدنش توسط اتوی برقی بوسیله اسدالله سروری واسدالله امین, زجرکش شد, عبدالالله رستاخیر دانشجوی دانشکده ادبیات که توسط حکومت خلق وپرچم در پلچرخی اعدام شد, دکترشاکر, خلیل, دکترمحمدعمر که توسط حکومت خلق وپرچم اعدام شد و خلیل زمر مشهور به مارکس پرچمی ها که بیش از 10 سال از آغاز تا آخر حکومت کمونیستی در پلچرخی زندانی بود.
همه اعتراضات 3 عقرب از دانشگاه کابل شروع میشد و اول صبح, جریان های سیاسی اخوانی و شعله جاوید وپرچمی وخلقی واندکی هم صدای عوام ومساوات, بیرق ها و شعارهای شانرا در صحن دانشگاه کابل بلند میکردند وهواخواهان هرکدام زیر بیرق دلخواه خود, گرد می آمدند و پس از ساعتی شروع به راهپیمایی کرده از راه کارته 4 و دهمزنگ, خودشان رابه داخل ویا هم اطراف پارک زرنگار(بوستان سرای) می رسانیدند تا هرکدام جا های بهتری برای شان قوروغ نمایند.
شعله یی ها و اخوانی ها بیشتر در اطراف پل باغ عمومی تجمع میکردند, پرچمی ها وخلقی ها بیشتر در داخل پارک زرنگار جمع می شدند و اکثرا مساواتی ها وصدای عوامی ها افغان ملتی ها یکجایی در مقابل سینمای پامیر وگاهی هم مساواتی ها به تنهایی در یک بخش پارک زرنگار جمع می شدند.
در گردهمآیی پرچمی ها اکثرا ببرک کارمل رهبر پرچم که عضنو شورای ملی بوده از مصونیت پارلمانی برخوردار بود, حاضر شده وسخنرانی میکرد وبرحکومت ونظام پادشاهی مرگ می فرستاد مگر آوازه بود که شبانه به حضور پادشاه وخانواده شاهی شرفیاب می شد وبه هدایت روسیه بلشویک رابطه دوستی میان مسکو وارگ را برقرارمیساخت. آقای ذبیح الله عصمتی رئیس اتحادیه دانشجویان داشگاه کابل (درسال 1352 خورشیدی) برای بنده حکایت کرد که یکبار خلیل زمر مارکس پرچمی ها از داکتر سید عبدالقادر بها دومین رئیس انتخابی دانشگاه کابل درسال 1349 خورشیدی پرسیده بود که شب گذشته که به حضور پادشاه رفته بودید, چه گفت؟ داکتربهار برایش گفته بود که (پیش از من خودت رفته بودی بگو که به تو چه گفت؟).
از نزدیکی پرچمیان با خانواده محمدزایی, روایات زیادی درشهر وجود داشت که از آن جمله اناهیتا راتبزاد پیشروترین خانم پرچمی نزدیک به ببرک کارمل, چون مادرش قمری خدمه خاندان شاهی بود, در ارگ بزرگ شده بود. از ارتباط سردارمحمدداود پسرکاکای پادشاه که والی وقوماندان قندهار, وزیر دفاع وبعدا صدراعظم بود وپس از 10 سال در26 سرطان 1352 خورشیدی دست به کودتای ننگین زده خودرا رئیس دولت ورئیس جمهور خواند, با پرچمیان مناسبات نزدیک داشت که همه آگاه بودند, چنانچه در روز باصطلاح پشتونستان در 9 سنبله هرسال که در میدان آریانای کابل برگزار میشد, ببرک کارمل وسردارداود درپهلوی هم می ایستادند. همچنان گفته می شد که داودخان عاید باغ جهلتن خودرا درپغمان که سالانه تا 10 لک روپیه میشد اکثرا به پرچمیان میداد واین به اضافه پولی بود که روسیه بلشویک برای حمایت پرچم وخلق می پرداخت.
روز کارگر
این روز که مصادف با اول ماه می هرسال می شود, مظاهره چیان چپی وراستی ومیانه هرکدام درصحن دانشگاه کابل گرد می آمدند و بیرق های شان را بلند میکردند تا هواداران هرکدام زیر بیرق شان جمع شده برای جلب وجذب وبراه اندازی تظاهرات خیابانی دست به سخنرانی وتپ وتلاش گسترده میزدند. تلاش وکوشش جریان های شعله جاوید وپرچم وخلق دراین روز بیشتر نمایان بود بخاطری که این 3 جریان سیاسی هرکدام به همبستگی کارگران افغانستان برای سرنگونی دولت پادشاهی واستقرار حکومت کارگری مارکسیستی باورمند بودند. کارگرانی که در افغانستان حتی درفیصدی نفوس غیرقابل محاسبه بود واگر تعداد بسیار اندک کارگران در کارخانجات جنگلک ویا شمال کشور وجود داشت هیچگاهی به اندیشه های مارکسیستی باورمند نبودند وبا جریان های کمونیستی سرسازگاری هم نداشتند. شعله یی ها وپرچمی ها وخلقی ها فقط به طبل میان تهی می کوبیدند.
این نکته را نیز باید اضافه کرد که نوراحمداعتمادی سومین صدراعظم دهه قانون که از نگاه خونی محمد زایی هم بود با طرفداران روسیه بلشویک میانه خوبی هم داشت واز جانب دیگر نظر مساعدی با حنبش های اسلامگرا وملی گرا نداشت. ودرهمین مسیرفکری بود که در دوران حکومت خود به پرچمیان اجازه داد تا بیش از یک ونیم سال به نشر وپخش جریده پرچم دست آزاد داشته باشند. گرچه شورای ملی, دستور داد تا جریده پرچم به بخاطر دورد گفتن به لینین, توقیف شودع مگر پرچمیان درسالهای بعدش هم از دفتر چریده پرچم که درساختمان افضل مارکیت مقابل شهرداری کابل بود, آزادانه فعالیت های سیاسی شانرا دنبال میکردند ودر آن جا پرچم هاشعارهای سرخ تظاهرات شان را نیز نگهداری وهنگام تظاهرات بیرون می بردندو بویژه در پارک زرنگار به شور وغوغا وزنده باد ومرده باد دست میزند وهیچ مانع حکومتی وقضایی درمقابل این فعالیت های غیرقانونی وضد فرهنگی و ضد اسلامی شان از طرف حکومت اعتمادی اتخاذ نمی شد.
روزهای تجاور پولیس برحریم دانشگاه کابل که در 25 ثور 1349 خورشیدی اتفاق افتاده بود وچند روز پیش از آن اصیل محمد دانش آموز آموزشگاه ابن سینا در اثر برخورد با پولیس کشته شده بود, نیز با تظاهرات بزرگی یاد آوری می شد.
نگرش وموقف بنده در قبال سازمانهای سیاسی
بنده نظر به مسلک مقدس امانتداری وآزاد اندیشی روزنامه نگاری, نه تنها نمیتوانستم به یکی از این سازمان های سیاسی شامل شوم که اکثر جوانان به یکی از آنها وابستگی وعلاقمندی نشان میدادند, بلکه هیچ کدام از اینها مورد علاقه بنده قرارنگرفت و موقف مستقل وآزاد خودرا حفظ کردم, چونکه همه اینها برای پیشرفت کشوربرمبنای پایه های اعتقادی وامکانات بستر مساعد, همگرایی واحترام متقابل وتساوی حقوق همگانی برمبنای قانون با درنظرداشت اعلامیه جهانی حقوق بشر سازمان ملل متحد و زمینه های انکشافی و رفاه اجتماعی را برای همه, پیشنهاد نمیکردند. همه این جریان های سیاسی مرگ بردولت ومرگ برامریکا و زنده باد ومرده بادهای هوایی سر میدادند وکمتر یک نسخه کار آمد برای رفاه وانکشاف همگانی مردم ما نظر به شرایط اجتماعی واقتصادی کشور, بیان نمیکردند, هرچه می گفتند تنها راه و رسم اندیشه ورزی خودشان بود وبس ودیگران را از نظر انداخته بودند ویا اینکه می خواستند همه به راه ورسم خودشان تابع و تسلیم باشند ویا هم باید نابود شوند که حکومت کمونیستی دومیلیون مردم ما را به نام اشرار و ضد انقلاب و عناصر خطرناک, گرفتند وشکنجه کردند و گورهای دستجمعی وگمنام را از اجساد مردم بخون خفته مان پر و پر کردند .
سخنرانان جوانان مسلمان بمانند محمدعمر , گلبدین حکمتیار ناقل جنوبی در قندر, حبیب الرحمن وسیف الدین نصرتیار که بیشتر از شهرهای دور دوست بوده از همه زبانها ومحلات نقش ایفا میکردند , موقف خشن وتند داشتند و از تطبیق بی چون وچرای شریعت اسلام از نگاه خودشان, درهمه امور سخن میراندند وبر جریان های سیاسی دیگر سخت می تاختند وهمچنان که بر دولت انتقاد میکردند بر امریکا وروسیه بلشویک نیز به شدت انتقاد داشتند. سخنرانان جریان شعله جاوید بمانند حیدرعلی لهیب, احمدشاه ستیز, اعظم دادفر,عبدالالله رستاخیز, که به آنها ماویست یعنی پیروان چین کمونیست میگفتند, بیشتر مردمان شهری بودندکه به نام جریده شان شعله جاوید (دموکراتیک نوین) نامیده می شدند , اینها بیشتر تاجیک ها وهزاره های فارسی زبان بودند وهمانگونه که بردولت می تاختند بر روسیه بلشویک وامریکا یکسان انتقاد میکردند ونظام همانند چین کمونیست را خواهان بودند, روسیه را سوسیال امپریالیزم و امریکا را کاپیتال امپریالیزم خوانده برهر دو می تاختند. سخنرانان پرچم بمانند خلیل زمر ونجم الدین کاویانی که بیشتر فارسی زبانهای شهری بودند وهمچنان خلقی ها بمانند امان الله استور و علی گل پیوند که بیشتر افغان(پشتون) های جنوبی (پکتیا) بودند در سخنرانی وشعار شان یکسان بودند وبردولت وامریکا تاخت وتاز کرده از اتحاد کارگران ودهقانان سخن می راندند تا رهبری دولت را بمانند روسیه بلشویک دریک انقلاب خشن بدست بگیرند ونظام کمونیستی را برپا دارند, مگر در افغانستان نه رقم کارگران قابل محاسبه بود ونه هم دهقانان به حرف آنها گوش نمیدادند. جریان افغان ملت پس از نشر جریده افغان ملت به رهبری غلام محمدفرهاد (سوسیال دموکرات) که به آنها فاشیست های قوم افغان میگفتند, حرف وسخن شان اکثرا به زبان پشتو وخواهان تسلط بی قید وشرط افغانها(پشتونها) برکشور بودند. سخنران جریان صدای عوام بمانند ذبیح الله عصمتی که از نام جریده صدای عوام گرفته شده بود, یک جریان ملی گرا وهمه شمول مگر با کمیت اندک بود. سخنرانان جریان مساوات (دموکرات مترقی) که از نام جریده مساوات به آنها مساواتی میگفتند برپایه تساوی حقوق همگانی تبلیغ میکردند که سخنران عمده آنها محمدهاشم میوندوال دومین صدراعظم دهه قانون اساسی بود. خلاصه درحالی که بنده بحیث یک روزنامه نگار مسلکی و دانشجوی دانشگاه کابل با اکثر این جریان های سیاسی رابطه مطبوعاتی داشتم وهر کدام بمانند حیدرعلی لهیب از شعله جاوید, سیف الدین نصرتیار از جوانان مسلمان, خلیل زمر از پرچم, امان الله استوار از خلق وذبیح الله عصمتی از صدای عوام, جهت مصاحبه وچاپ گزارش های تظاهرات شان, با بنده در دفتر روزنامه کاروان رفت وآمد داشتند و دیدگاه ها وگزارش های شان را در روزنامه کاروان وجراید روزگار وافکار نو واتحاد ملی وخیبر بازتاب میدادم مگر هیچ یک مورد علاقه بنده نبود تا بمانند اکثر دانشجویان که به یکی از این جریان های سیاسی وابسته وعلاقمند بودند, بنده هم علاقه میداشتم واماکه نداشتم. بنده یک دانشجوی مسلمانِ دموکرات بودم که به آزادی های مدنی وشهروندی بمانند آزادی های فرهنگی وزبانی و آزادی اندیشه وبیان وانتخابات آزاد ومطبوعات آزاد وآزادی سیروگردشگری, سخت دلبستگی داشتم که چنین باورهمگانی وهمه شمول را درمیان هیچ یک از جریان های سیاسی آنروز دیده نمی توانستم وبه همین بسنده کردم که یک روزنامه نگار آزاد بودن برایم بهتر از هرچیز دیگر است.
این نکته نیز قابل یاد آوری است که در دهه قانون اساسی 1343-1352 خورشیدی چون آزادی فکر وبیان نظر به حکم قانون اساسی, تضمین شده بود ونشرات ومبارزات سیاسی در همه ابعاد چپ و راست و میانه آن به فعالیت آغازکرده بودند, همه رهبران سازمان های سیاسی, بخوبی با چهره های پیشگام دانشگاهی ولابد از حامیان غیر دانشگاهی آنها آگاهی یافته بودند وهمینکه کودتای 7 ثور 1357 خورشیدی براه افتاد, حکومت کودتایی خلق وپرچم, نظر به شناخت که از چهره های سایر سازمان ها داشتند, بی درنگ دست به گرفتاری واعدام آنها زدند. جوانان مسلمان
نام (جوانان مسلمان) را بنده برای بار نخست در روزنامه کاروان برای جنبش اخوان المسلمین گذاشتم که مورد پسند آن جنبش قرارگرفت وبویژه سیف الدین نصرتیار با بسیار شور وشعف وخوشی از این نام نو استقبال وسپاسگرازی کرد واین نام برای شان عام شد.
جنبش اخوانی ها بحیث یک حرکت اسلامی ضد کمونیستی ددر آغاز سال 1349 خورشیدی در دانشگاه کابل سر بلند کرد ودرمدت کوتاهی بیشترین تعداد را پیرو خود ساخت که تقریبا از نگاه کمیت با جریان شعله جاوید همسری میکرد.
سخنرانان اینها بیشتر به آیات قرآن کریم واحادیث نبوی (ص) استناد میکردند وخواهان برپایی یک حکومت اسلامی درکشور بودند. دانشجویان دانشکده شرعیات دانشگاه کابل رقم بیشتر این جریان را نشان میداد ودربین شان از حضور دختران وخانمها خبری نبود و اکثر سخنرانان شان از شهرهای دور دست بودند. اینها نیز بمانند همه جریان های سیاسی آنروز, مرگ ومرده باد نثار دولت شاهی میکردند.
سیف الدین نصرتیار
دانشجوی سال اول دانشکده انجنیری دانشگاه کابل درسال 1351 خورشیدی , سخنگوی درجه یک جوانان مسلمان, جوان خوش صحبت, لاغر اندام وصمیمی. بدنبال قتل سیدال سخندان شعله یی دانشجوی دانشکده ساینس دانشگاه کابل بدست گلبدین حکمتیار اخوانی, مخفی شد ودرسال دیگر شامل دارالمعلمین کابل درجوار آرامگاه شاه دو شمشیره شد و در اجتماعات جوانان مسلمان همیشه سرسخن با او بود. گفته شد که به دنبال کودتای ننگین 7 ثور 1357خورشیدی , نصرتیار را در هرات گرفتار وبه شهادت رسانیدند, آوازه بود که گلبدین حکمتیار در قتل نصرتیار دست داشت چونکه او را حریف رهبری خود میدانست.
گلبدین حکمتیار
دانشجوی سال دوم دانشکده انجنیری دانشگاه کابل, سخنگوی خشن وخود خواه و مغرور که متهم به قتل سیدال سخندان شد و با ترک دانشجویی به پاکستان پناه برد وبحیث امیر حزب اسلامی که یک حزب خشن بود دست یافت. در دوران فرمانروایی داکتر نجیب درسال 1371 خورشیدی با شهنواز تنی خلقی آدمکش دست یکی کرد ویک کودتای ناکام را براه انداخت. با سقوط حکومت داکتر نجیب ودست یافتن مجاهدین به حکومتداری درکابل, گلبدین حکمتیار به دستور پاکستان درجنوب کابل درمحله چهارآسیاب و لوگر سنگر گرفت وکابل را زیر ضربات راکت وتوپ خود, به آتش کشید واز شهر زیبای کابل جنت نشان, یک شهر ویرانه با هزاران بیوه ویتیم بجا گذاشت. قوماندانان گلبدین بمانند زرداد وچند تای دیگر به دستور گلبدین در شاهراه های مشرقی وجنوبی دست به برپایی پاتک ها زدند که کار شان شناسایی و تلاشی مسافران بویژه آنهایی بود که از چنگ حکومت جنایتکار ببرک- نجیب بسوی پاکستان مهاجر می شدند. این پاتک داران اول مسافران را تلاشی کرده دار وندار شانرا چور میکردند وبعدا خصوصا مردمان تحصیل یافته وشهری وفارسی زبان را اکثر به گلوله می بستند ومیگفتند برو اگر مسلمان بود به جنت میرود واگر کافر بود به دوزخ. مردم بیچاره ما زیر دوسنگ یعنی حکومت جنایتکار ببرک- نجیب وراهگیر های گلبدین گیرمانده بودند. آنهایی که با بسیار مشقت و پرداخت دار وندار شان خودرا به پاکستان می رسانیدند بازهم بوسیله داره دزدان گلبدین به همکاری پولیس پاکستان به چنگ گلبدین می افتادند ودر زندانهای گلبدین برای سالها شکنجه وبسیاری شان با ریسمان خفک وکشته شده در نهرها انداخته می شدند. گلبدین درقصاوت وبیرحمی وسنگدلی شهره عام وخاص شده بود. بعدا از طرف استاد برهان الدین ربانی دومین رئیس جمهور مجاهدین, به حیث صدراعظم مقرر شد وبه شهر کابل که خودش آنرا به گورستانی تبدیل کرده بود, پا گذاشت وبدنبال هجوم طالبان به کابل در سپتامبر سال 1996 خورشیدی نزد احمدشاه مسعود در پنجشیر پناه برد واورابه ایران فرستاد واز آن جا بازهم به پاکستان پناه برد و برضد حکومت کابل که قبلا صدراعظم آن بود, به دستور سازمان جاسوسی آی اس آی بازهم شورید و آنگاهی که به حکومت تقلبی اشرف غنی احمدزی درسال 1396 خورشیدی (2017) تسلیم شد, از ادعای اسلامی گذشت و شروع به نفاق افگنی وپاشیدن تخم نفرت فزایی وزبانی بازی کرده پشتون ها را برضد فارسی زبانها تحر یک میکرد.
محمدعمر
دانشجوی دانشکده طب, لهجه بدخشی وصدای خفیف داشت, مگر جدی وقاطع صحبت میکرد. اورا نیز کمونیستها بدنبال کودتای 7 ثور 1357 خورشیدی گرفتار وبه قتل رسانیدند.
حبیب الرحمن
دانشجوی دانشکده پولی تکنیک, فعال پرتلاش بود وگفته شد که اورا به قتل رسانیدند.
همچنان غلام ربانی,گل محمد, عبدالحبیب, قادر توانا, عبدالرحمن وعبدالرحیم نیازی که همگی دانشجو بودند درهمان سالهای پرآشوب وفات یافتند.
شعله جاوید
این سازمان مارکسیستی افراطی, بدنبال نشروپخش جریده (شعله جاوید) درسال 1346 خورشیدی وارد میدان مبارزات سیاسی شد وخودش را (دموکراتیک نوین) مینامید. اینها کمونیستهای طرفدار خط چین یعنی ماویزم بودند. سخنرانی وتحلیل های شعله یی ها را اکثر مردم به شمول بنده بخوبی نمیدانستیم چونکه بیشتر به مسایل تیوری ونامهای استناد میکردند که برای مردم عامه غیرقابل فهم بود بمانند تیوری های تروتوتسکی وبه همین شیوه از نامه وتیوری های یاد میکردند واندیشه ها و کردارهای شانرا یا انتقاد میکردند ویا هم تایید که اکثریت شنوندگان نمی دانستند که اینها از کجا گز وپل میکنند واین نامهای نا آشنا چه به درد مردم کشور می خورد؟ این سازمان نسبت به سازمان های دیگر به سرعت گسترش یافت وپهنا گرفته وبرتعداد طرفدارانش افزوده گشت مگر اکثریت آنها از طرز تفکر وآخر کار شان آگاهی نداشتند بمانند دانش آموزان صنوف ابتدایی آموزشگاه های شهرکابل که بوسیله مدرسان شعله یی شان به خیابان ها کشانیده میشدند, وبه همان سرعت طی 3 سال یعنی از 1349 خورشیدی که به سرعت گسترش یافت وبیشترین تعداد را از خود ساخته بود, درسال 1351 خورشیدی بدنبال کشته شدن سیدال سخندان شعله یی دانشجوی دانشکده ساینس دانشگاه کابل بدست گلبدین حکمتیار, این سازمان کثیرالتعداد بمانند یک ظرف چینی بشکست و پاشان شد. یک امتیازی که این سازمان داشت این بود که اکثر سخنگویان شان جوانانی بودند با معاشرت, با نزاکت, از نگاه زبان گفتاری خوش لهجه وامتیاز دیگر شان این بود که این ها خلقی ها وپرچمی ها را سخت انتقاد میکردند وهمچنان روسیه بلشویک را (سوسیال امپریالیزم) میگفتند ومی کوفتند ومردم را از نفوذ وتجاوز روسها هشدار میدادند. اینها در تظاهرات شان میگفتند( پرچم پر از چم منحوس سرتاسر سیاه ..) وهمین ضدیت وبدگویی شان از پرچم وخلق, تا حدی گوش مردم را باز میکرد. حیدر علی لهیب
دانشجوی ممتاز دانشکده ادبیات دانشگاه کابل بود چون زبان فارسی را به شایستگی میدانست, سخنران پرشور و ماهر بود. عضو اتحادیه دانشجویان دانشگاه کابل, بعدا در دانشکده ادبیات سمت استادی یافت مگر به دنبال کودتای ننگین 7 ثور 1357 خورشیدی اورا گرفتار و به قول یک هم اتاق زندانی بنده در زندان صدارت درسال 1361 خورشیدی که با حیدرعلی لهیب هم در دوران حکومت خلقی ها هم زندانی بود وبعدا رها ودر دوران پرچمی ها بازهم زندانی شد, بدست اسدالله امین واسدالله سروری جلادان سازمان آدمکشان اگسا به سختی شکنجه شد و با اتوی برقی جانش را سوختاندند وچون میگفت بروید باداران روسی تان را برای تحقیق من بیاورید وبه روی شکنجه گران تف کرده بود, زبانش را بریدند و همان بود که باثر خونریزی زیاد درهمان شکنجه گاه صدارت در اخیر سال 1357 خورشیدی جان به جان آفرین سپرد.
عبدالالله رستاخیر
دانشجوی دانشکده ادبیات, باریک اندام وبلندقامت, بزرگ سبیل هراتی خوش لهجه وسخنران پیشگام. گفته شد که رژیم خلقی پرچمی اورا از هرات گرفتار و کشتند.
داکترشاکر
دانشجوی دانشکده طب, سخنران نظریه پرداز, عضو اتحادیه دانشجویان دانشگاه کابل, حریف مقابله واستدلال گویی با داکترنجیب پرچمی دانشجوی دانشکده طب (رئیس سازمان جهنمی خاد وسپس رئیس جمهور دست نشانده روسیه بلشویک وبالاخره هنگامی که میخواست به هندوستان نزد خانواده خود فرار نماید, بوسیله افراد جنرال دوستم در میدان هوایی کابل مانع شد وبه دفتر سازمان ملل متحد درکابل برای پنج سال پناهنده شده بود و همینکه طالبان درسال 1996 ترسایی به کابل یورش آوردند اورا در دفتر سازمان ملل به شدت شکنجه وجسدش را با برادرش احمدزی در چارراهی آریانا به دار آویختند ).
داکتر اعظم دادفر
دانشجوی دانشکده طب, سخنران درجه یک شعله یی ها وبا معاشرت ولایق (درحکومت اول حامدکرزی درسال 2002 خورشیدی به وزارت تحصیلات عالی رسید).احمدشاه ستیز
دانشجوی دانشکده ساینس, سخنران شعله یی, با نزاکت و خودمانی.
از هم پاشیدن شعله جاوید
سازمان ماویستی شعله جاوید با همان سرعتی که در میدان مبارزات سیاسی (زنده باد ومرده باد) درشهرکابل پدیدار شده بود با همان سرعت بدنبال قتل سیدال سخندان دانشجوی دانشکده ساینس دانشگاه کابل به گمان اغلب بدست گلبدین حکمتیار, که گفته میشد یگانه سخنران پشتوی سازمان شعله جاوید بود, از هم پاشید واز میدان مبارزات سیاسی ناپدید شد. درماه جدی 1351 خورشیدی جنگ سختی میان شعله یی ها واخوانی ها در فاصله میان ادیتوریم وجمنازیوم دانشگاه کابل درگرفت که منتج به قتل سیدال سخندان گردید. از همان حادثه به بعد, پیشگامان دانشگاهی هردو سازمان یعنی اخوانی وشعله یی مخفی واز انظار ناپدید شدند. اینکه درپشت یا عقب جنگ این دو جریان چه کسانی قرار داشتند, به بنده معلوم نبود چونکه من, ظاهر صحنه مبارزات سیاسی را به حیث یک روزنامه نگار ودانشجوی دانشگاه کابل, در روزنامه کاروان وجراید روزگار وافکار نو بازتاب میدادم. ناپدید شدن شعله یی ها واخوانی ها از میدان سیاسی دانشگاه کابل وهمچنان ازتظاهرات خیابانی درشهرکابل, برای سازمان های خلق وپرچم یک فرصت طلایی را رقم زد وحتی گفته می شد که آن جنگ اخوانی ها وشعله یی ها باثر طرح روسها صورت گرفته بود تا دو رقیب بزرگ خلق وپرچم را از میدان سیاسی ناپدید نماید. بعدا شعله یی ها به بخشها ویا نامهای گوناگونی چهره تبدیل کردند بمانند ساما وسازا وساجا وساقا وشاید نامهای دیگری.
این نگارنده بحیث خبرنگار روزنامه کاروان که درهنگام بحث وجر بالای اساسنامه اتحادیه دانشجویان دانشگاه کابل درلیلیه دانشگاه کابل میرفتم, گاهی هم به اتاق های دانشجویان در لیلیه سری میزدم وبه وضاحت می دیدم که چپرکت های اخوانی ها وشعله یی ها از دانگ وسوته چوب پر می بود واین نشاندهنده از قبل آمادگی آنها به یک جنگ تمام عیار بود.
صدای عوام
سازمان صدای عوام به دنبال نشر وپخش جریده (صدای عوام) درکابل درسال 1348 خورشیدی وارد میدان مبارزات سیاسی وخیابانی شد که یک سازمان سیاسی میانه رو ومعتدل بود. این سازمان گرچه از نگاه تعداد اندک بود مگر به دموکراسی وآزادی های انسانی باورمند بود. ذبیح الله عصمتی
چهره مشهور سازمان صدای عوام ذبیح الله عصمتی بود. او دانشجوی دانشکده حقوق, ملی گرا, وطنخواه وسخنران برازنده بود. یاد فراهی دانشجوی سال چهارم دانشکده حقوق بحیث رئیس مجلس موسسان اتحادیه دانشجویان دانشگاه کابل انتخاب شد مگر آقای عصمتی بحیث نخستین رئیس اتحادیه دانشجویان دانشگاه کابل برگزیده شد. کمونیست های خلقی وپرچمی پس از کودتای 7 ثور 1357 خورشیدی آقای عصمتی را به زندان انداخته شکنجه کردند مگر بخت باو یاری کرده زنده از زندان آزاد شده و به ایالات متحده مهاجر وپس از فروپاشی طالبان درحکومت حامد کرزی بحیث رئیس شرکت هوانوردی آریانا بکار گماشته شد مگر عمر باو وفا نکرده داعی اجل را لبیک گفت.
از چهره های دیگر سازمان صدای عوام میتوان از خانم معصومه عصمتی, داکتر عبدالکریم فرزام وگل محمدزرن نام برد.
افغان ملت
سازمان افغان ملت با نشروپخش جریده (افغان ملت) درکابل به رهبری غلام محمدفرهاد مشهور به پاپا که اصلا از شهرک میدان درغرب شهر کابل بود, پا به فعالیت های سیاسی زد. گفته می شد که این سازمان سیاسی همچنان از حمایت داود خان صدراعظم خاندان محمدزایی نیز برخوردار بود چونکه افغان ملت نزد مردم بحیث یک سازمان افغانگرای فاشیست (پشتونیست) شناخته می شد که در مخیله آنها برتری تبار افغان=پشتون برسایر تبارهای ساکن درافغانستان/ خراسان سایه افگنده بود واینها خودشار نزدیکتر با پشتون های پاکستان میدانستند تابه هموطنان دیگر افغانستان/ خراسان بمانند تاجیکها, هزاره ها, تورکمن ها, اوزبیک ها وغیره. گفته می شد که افغان ملتی ها به گونه هیتلر در جرمنی می اندیشند یعنی همانگونه که هیتلر نژاد جرمن را برتر از سایر نژاد ها میدانستد و قتل ونابودی دیگران را سرمشق خود قرارداده بود, افغان ملتی ها نیز همین مفکوره برتری جویی افغانها=پشتون ها را درذهن شان پرورش میدادند که خلقی های کمونیست وطالبان تروریست درهنگام قدرت شان به همین شیوه دست به کشتار ونابودی سایر تبارهای نژادی درافغانستان/ خراسان زدند. افغان ملتی ها از نگاه تعداد, اندک بودند وبیشتر به زبان افغانی =پشتو حرف می زدند واکثرا درمقابل دفتر جریده افغان ملت واقع چنداول کابل اجتماع میکردند. یقین یوسفزی, ملتیار, قدرت الله حداد برادر غلام محمدفرهاد, فدا محمدفدایی, رحیم پشتونیار وداکتر رحمت الله ظفر سخنگویان این سازمان بودند که بعدا فدا محمدفدایی از آنها جدا وجریده (ملت) را با شیوه ونگارش تند وچپگونه براه انداخت.
مساوات
آقای محمدهاشم میوندوال رهبر سازمان مساوات بود که جریده مساوات را به همین نام نشر وپخش کرد. آقای میوندوال در دوران صدارت خود کوشید تا از بالا حزب خودش را پایه گزاری کرده تقویت نماید مگر گفته شد که با مخالفت ارکان شاهی مواجه شد و همینکه از صدارت فارغ شد حزب (دموکرات مترقی) را براه انداخت مگر تمایل وسخنان چپگرایی او نتوانست درمیان مردم طرفدارانی بخود جلب نماید چونکه سازمان های چپی بمانند خلق وپرچم که از طرف روسیه بلشویک حمایت میشد وسازمان شعله جاوید که یک سازمان ماویستی درخط چین کمونیست بود, راهش را درمیان جوانان باز کرده بود وجایی برای گرایش های چپگونه آقای میوندوال باقی نگذاشته بود. اگر آقای میوندوال با کمال آزادی وصراحت لهجه برچپی های طرفدار روسیه وچین انتقاد میکرد وازتشکیل یک نظام انتخابی ودموکراسی واقعی طرفداری میکرد, شاید هواخواهانی به خود دست وپا میکرد. آقای میوندوال همیشه در گردهمآیی مساوات حاضر وبه سخنرانی میپرداخت وبرضد رژیمی شعار میداد که چندسال پیش خودش صدراعظم آن بود. اگر آقای میوندوال در زمان صدارت خود دست به دگرگونیهای بنیادی سیاسی واجتماعی ودوری از نفوذ روسیه میزد, شاید محبوب همگان میشد. آقایان نجیم آریا ورحیم الهام نیز از پیشگامان مساوت بودند.
غیروابسته ها
گروه غیروابسته ها که بیشتر متمایل به یک حکومت انتخابی ونظام مردم سالاری بودند, درسالهای دهه 40 واوایل دهه 50 خورشیدی در دانشگاه کابل به نمایش قدرت دست زدند که به سازمان های آنروز وابستگی نداشتند. اینها کدام شعار ودرفش خاصی نداشتند مگر گاهگاهی دربخش شمالغربی دانشگاه کابل گردهم می آمدند وبا شعارهای چون زنده باد آزادی وعدالتخواهی, سخن میزدند وبا استفاده از آزادهای مدنی وشهروندی آنروز, اظهار وجود میکردند. درمیان اینها یادفراهی دانشجوی دانشکده حقوق دانشگاه کابل که بعدا بحیث رئیس مجلس موسسان اتحادیه دانشجویان دانشگاه کابل انتخاب شد, وجود داشت که جوانی بود با استعداد ولایق, خوش لباس و سخنگوی که هم درس میخواند وهم در گزارشگاه باختر کار میکرد. هنگامی که محمدموسی شفیق به صدارت کشور در سال 1351 خورشیدی رسید, یادفراهی را برای تحصیلات بیشتر به ایالات متحده فرستاد مگر پس از آن دیگر از یادفراهی خبری نشد. گل محمدمشهوربه کندی دانشجوی دانشکده ادبیات هم از سخنسرایان این گردهمایی بود.(اورابخاطری کندی میگفتند که کُت ومُت چهره جان کندی رئیس جمهور امریکا را داشت).
خلق
خلقی های دانشگاه کابل را که من می شناختم برای شان (تره کی) گفته می شد یعنی همان نامی که از طرف عامه مردم به آنها گداشته شده بود وخودشان ازاین نام راضی نبودند وتقاضا داشتند که برای شان (سره خلقی) گفته شود. خلقی ها بیشتر از مردمان جنوبی کشور بودند واکثرا از تربیه وآداب معاشرت به دور و بدبین با مردمان شهرنشین وفارسی زبان. خلقی ها شاخه جدا شده از سازمان خلق بودند که به دور نورمحمد تره کی وحفیظ الله امین می چرخیدند. اینها مارکسیت های طرفدار روسیه بلشویک بودند که پس از کودتای جنایتکارانه 7 ثور 1357 خورشیدی رو به وحشت وآدمکشی آوردند وآنچه توانستند گرفتند وبردند وشکنجه کردند وکشتند.
نورمحمدتره کی
بدرستی معلوم نیست که این تره کی ها واز جمله نورمحمدتره کی از کجا شده اند. چونکه اصل ونسب شان نا معلوم است. گفته میشد که روسها تره کی ها سالها پیش از خاک خود برای انجام خدمات جاسوسی به افغانستان جابجا کرده بودند. نورمحمدتره کی به خانواده محمدزمان تره کی سپرده شده بود تا تعلیمات مارکسیستی را فرا بگیرد ویک کمونیست تمام عیار بزرگ شود و دو فرزند محمدزمان تره کی یعنی محمداحسان تره کی ومحمدعثمان تره کی را کمونیست های دو آتشه وهمچنان فاشیست های پشتونیست وجاسوس روسیه وپاکستان تربیه نماید. نورمحمدتره کی که برایش شجره ناوه غزنه را تراشیده بودند, از ناوه غزنه باشد, بیخی چهره نیکیتاخروشچف صدراعظم وقت روسیه بلشویک را داشت. سرکل و طاس مسی وقیافه سرخه روسی ودایم الخمر. درکارته چار زندگی میکرد و فرزندی نداشت و چون از آداب معاشرت شهرنشینان کابل نا آگاه بود, گاهی هم مورد ریشخند وآزار کودکان محله قرارمیگرفت. درسال 1344 خورشیدی از ناوه غزنه نامزد وکالت در مجلس نمایندگان شد مگر نسبت اینکه نام و چهره اش برای مردم آنجا نا آشنا بود رای آورده نتوانست وبه مجلس راه نیافت. گرچه خلقی های اورا رهبر خود می دانستند که این فرمایش روسها بود, مگر این خروشچف مانند هیچگاهی در ملای عام ظاهر نمیشد وهیچگاهی در تظاهرات خلقی ها سخنرانی نمیکرد وبه جز خود خلقی ها, دیگران چهره اورا نمی شناختند. نورمحمدتره کی بدنبال کودتای ویرانگر 7 ثور 1357 خورشیدی ازطرف روسها بحیث رهبر کودتاچیان به چوکی رهبری کشور تکیه زد وهمان بود که سلسله بی توقف گرفتاریها وشکنجه ها واعدام های دستجمعی هموطنان ما به دستور همین گروه نابکار خلق وپرچم آغاز یافت که تا توانستند ودست شان رسید, گرفتند وشکنجه کردند وکشتند.
عبدالمجید خان زابلی که بنیانگزار بانک ملی ونساجی در کشور بود, در دفتر کار خودبه نورمحمد تره کی درکابل کار داده بود وهمچنان اورابرای مدتی به امریکا نیز فرستاده بود. هنگامی که نورمحمد تره کی باثر کودتای خونین 7 ثور 1357 خورشیدی بحیث رئیس دولت به چوکی ارگ کابل تکیه کرد, عبدالمجیدخان زابلی همه جایداد های شخصی خودرا درکابل به حکومت خلقی بخشید.
خلقی ها برای سالگره نورمحمدتره کی یک محفل بزرگی را در ارگ کابل برپا کردند که به دستور شورای انقلابی شان که میگفتند از 15 میلیون نفوس کشور تنها 1-2 میلیون کمونیست برای شان کفایت میکند, مردم را جوقه جوقه گرفته درهمه شهرهای کشور اعدام میکردند مگر رهبران از ریختن خون مردم شادی سر میدادند. هنگامی که در همان سال 1357 خورشیدی, باشندگان محله چنداول کابل قیام کردند وصدها تن شان را حکومت خلقی گرفتار کرد, برای تره کی احوال دادند که برای نگهدای این همه گرفتار شدگان زندانی وجود ندارد, دستور داد تا همه را به گلوله ببندند. نورمحمدتره کی پس از یک سال به دستور حفیظ الله امین خفک وکشته شد ولاشش را در بخش پایینی قبرستان قول آبچکان کابل , زیر خاک کردند مگر مردم آگاه شدن و3 بار قبرش را به آتش کشیدند. حفیظ الله امین بیشتر به حیث سرکرده خلقی ها تبارز کرده بود تا نورمحمدتره کی. امین در شهرک پغمان درغرب کابل به دنیا آمده و مدتی برای تحصیل به آمریکا رفته بود وپس از آن مدیر دارالمعلمین کابل مقرر گشت. امین جلاد در دوره 12 شورای ملی از پغمان بحیث وکیل در مجلس نمایندگان راه یافت واز آنجا با استفاده از مصونیت پارلمانی, برضد حکومت آنوقت فعالیت میکرد. چهره آشنای سخنران در تظاهرات خلقی ها همین حفیظ الله امین بود که درهمه تظاهرات خلقی ها ظاهر شده سخن میگفت و شعار میداد. داکتر پاینده محمدسرهنگ استاد دانشگاه کابل که با حفیظ الله امین در امریکا آشنا ودر دارالمعلمین کابل با او یکجا تدریس میکرد, از روحیه آرام وشکیبا وپرحوصله حفیظ الله حکایت میکرد مگر همینکه که امین به قدرت تکیه زد بمانند یک حیوان درنده تبدیل گشت وفقط دستور میداد تا اسدالله سروری و عبدالرحمن امین و عبدالله قندهاری قوماندانان اگستا و زندان پلچرخی وخلقی های گردپایش تا میتوانند مردم را بگیرند وشکنجه کنند وبه قتل برسانند. امین پس از کودتای ویرانگر 7 ثور 1357 خورشیدی نخست به چوکی وزارت خارجه تکیه زد وبعد صدراعظم شد وپس از کشتن تره کی به چوکی رئیس دولت بالا رفت. امین در هنگامی که به چوکی اول کشور دست یافت روزهای یکشنبه در قصر ستاره وزارت خارجه دربار میکرد و از مردم میخواست تا به ملاقات او بیایند وعرایض ومشکلات شان را با او درمیان بگذارند. امین عرایض مردم را شنیده دستور میداد. مثلا یک هموطن ما بنام انجنیر خیرزاد سالها بعد حکایت کرد هنگامی که میخواست از راه هرات به ایران مهاجر شود در مرز اورا گرفتار کرده ده ها هزار دالرپولهایش را به جیب زدند واو را به کابل آورده در توقیف خانه کابل زندانی کردند. انجنیر خیرزاد میگفت که یک شخص در آن توقیف خانه یک تجارت پرمنفعتی را با مادرش براه انداخته بود. این زندانی که مدت قیدش پوره شده بود از زندانی بیرون نمی رفت چونکه به یک تجارت پردرآمدی دست یافته بود. او در بدل ده هزار روپیه , به حفیظ الله امین عریضه میکردو درآن می نوشت که پسرش مثلا احمدیا محمود که یک فرزند وفادار خلق است در کیسه بری زندانی شده تقاضا دارد تا امر رهایی اش را بدهد. عریضه را بدست مادرش میداد وچون مادرش چادری پوش بود, حفیظ الله امین نمیدانست که همین خانم همه وقته چنین عریضه را میاورد. حفیظ الله امین در عریضه امر میداد تا هرچه زود تر این زندانی که به اتهام یا جرم کیسه بری زندانی شده رها شود و بسیاری از زندانیان پیش از اینکه بدست جلادان خلقی کشته شوند, به همین شیوه خودرا از زندان آزاد میکردند.
حفیظ الله امین پس ار خفک کردن تره کی و قاپیدن قدرت, در وزارت داخله نامنویس 12 هزار شهید هموطن ما را به نمایش گذاشت و ملامتی آنرا به کردن تره کی انداخت درحالی که همه خلقی ها وپرچمی ها در قتل وکشتار هموطنان ما مسولیت مشترک داشتند. روس ها که از کشتن تره کی ناراض بودند, در صدد نابودی امین وآوردن مجدد ببرک کارمل شدند وبرای سهولت کشتن امین او را از ارگ کابل به قصر تپه تاج بیگ در جنوب شهر کابل کوچ دادند ودر شب 6 جدی 1358 خورشیدی سربازان روسی را فرستادند تا او را کشتند و زن ودخترانش را با یک تعداد خلقی های دیگر را بمانند داکترشاه ولی, فقیرمحمدفقیر, محمود سوما, سرسام, مالیار, بشریار,عثمان تره کی, محمدخان آفت پایگیر, در زندان پلچرخی برای سالها نگهداشتند که هرکدام شان در جاسوسی وبه اعدام برابرکردن هموطنان زندانی مان از دل وجان با سازمان جهمنی خاد همکاری میکردند.
زرغون
از جمله مظاهره چی وشعار گوی همیشگی خلقی ها بود.
امان الله استوار
دانشجوی پولیتکنیک وعضو اتحادیه دانشجویان دانشگاه کابل مشوربه (خرفیلسوف) ومظاهره چی وشعارگوی خلقی ها. مگر بدنبال کودتای ویرانگر کمونیست ها در7 ثور 1357 غیب وغرپ شد واز او نامی برده نشد.
علی گل پیوند
دانشجوی دانشکده ادبیات, شاعر خلقی ها که هرباری برای خلقی ها شعر نوی می سرود و با خوانش دوبیتی هایش, خلق یها میگفتند بیا وایه بیا وایه باز شعرش را به تکرار می خواند. بدنبال کوتای ویرانگر 7 ثور 1357 خورشیدی کدام کار مهمی نیافت مگر در یک شب پیش از تجاوز قشون سرخ روسیه بلشویک, رادیوی کابل خبر تقرر اورا بحیث سفیر نشر کرد مگر بخت با او یاری نکرد وپرچمی ها اورابه زندان پلچرخی انداختند وپس از مدتی آزاد گشت.
خلیل کوهستانی
مظاهره چی وسخن گوی خلقی ها که به دنبال کودتای ویرانگر 7 ثور 1357 خورشیدی چوکی معاون وزارت مخابرات را یافت. غفور پویا فاریابی شاعر خلقی ها, سورگل داماد امین, تازه خان از جمله مظاهره چی های خلقی ها بودند.
از راست:سلطان علی کشتمند, ببرک کارمل, اناهیتا راتبزاد ومیراکبرخیبر درجلو تظاهرات پرچمی ها در دهه قانون اساسی دوران پادشاهی محمدظاهرشاه
سازمان مارکسیستی زیر حمایت روسیه بلشویک که با نشرجریده خلق علنا وارد میدان مبارزات سیاسی وجلب وجذب جوانان باین سازمان مارکسیستی شده بود, دیر نپایید که نسبت خودبزرگ بینی های درون سازمانی از هم پاشید که بیشتر افغانها(پختون ها) با همان نمای خلقی بودن دور نورمحمدتره کی وحفیظ الله امین باقی ماندند و بیشتر فارسی زبانها دور ببرک کارمل گردهم آمدند وبا نشر جریده پرچم , هم خودشان وهم مردم به این ها پرچمی خطاب میکردند. پرچمی ها اکثرا مردمان شهری ومحیل وموقع شناس بودند. گرچه رهبری پرچمی ها بدست ببرک کارمل بود مگر اناهیتا راتبزاد دختر احمدراتب وخانم قمری, نقطه نیرنگی پرچمی ها برای جلب وجذب جوانان عیاش وهم معشوقه ببرک کارمل بود. خانم قمری در دربار شاه محمودخان خدمت میکرد. پرچمیان از حمایت یگان عضو خاندان شاهی بمانند نور احمد اعتمادی سومین صدراعظم دهه دموکراسی نیز برخوردار بودند چونکه همان نوراحمد اعتمدی در دوران صدارت خود به پرچمیان اجازه داد تا بیش از یک ونیم سال جریده پرچم را چاپ ونشر نموده یک رشته تبلیغات گسترده را برای جلب وجذب جوانان براه بیاندازد.
ببرک کارمل
سلطان حسین مشهور به ببرک کارمل (درعکس با بادار اصلی اش برژنف) فرزند جنرال حسین خان از ناقلین کشمیری در شهرک کمری درجنوبشرق کابل درهمجواری چکری وخوردکابل بودو گرچه بمانند نورمحمدتره کی وحفیظ الله امین پشتونیست نبوده و زبان پشتو را نیزبلد نبود وهمه سخنرانیهایش به زبان فارسی بود مگر در فرماندنی گرفتاری وشکنجه واعدام هموطنان ما, همانند تره کی وحفیظ الله امین همچنان شهره شهر گردید وخودرا پشتون میدانست درحالی که دروغ میگفت.
ببرک کارمل در دو دوره انتخابات شورای ملی دهه قانون اساسی از شهر کابل به مجلس نمایندگان راه یافت وهمیشه از تربیون شورای ملی به پخش اندیشه های مارکسیستی وانتقاد از حکومت استفاده میکرد ودر سال 1351 خورشیدی که محلات مرکزی کشور را خشک سالی وقحطی فرا گرفته بود, همین ببرک کارمل توته های نان قاق را در مجلس شورای ملی به میز می کوبید واز حکومت نسبت عدم رسیدگی به قحطی زدگان به شدت انتقاد میکرد, مگر هنگامی که خودش به زور توپخانه وطیاره های روسیه بلشویک با کشتن حفیظ الله امین به قدرت رسانیده شد, مردم را دربدر کرده باعث مهاجرت 4 میلیون به پاکستان و2 میلیون دیگر به ایران شد وهم نان مردم را از آنها گرفت وهم خانه وکاشانه وزمین وشهر ودیار شان را. ببرک کارمل را اناهیتا راتبزاد که او هم به مجلس نمایندگان از شهر کابل راه یافته بود یاری میکرد ویکبار هم مولوی جمعه محمدمحمدی که پسان در دوران جهاد برضد تجاوز روسیه بلشویک, رهبر حزب انقلاب اسلامی افغانستان شد, زیر مشت ولگد گرفت مگر اناهیتا خودرا بالای ببرک کارمل انداخت واو را از مرگ قطعی نجات داد.
ببرک کارمل در گردهمایی روز پشتونستان که در دوران سلطنت محمد ظاهرشاه به تاریخ 9 سنبله هرسال در چارراهی آریانای کابل برپا میشد همیشه در پهلوی پدر خوانده اش, داود خان قرارداشت واین دو باهم دوست و دربسیاری موارد تشابه افکار داشتند.
پس از کودتای خاینانه محمدداود خان از 26 سرطان 1352 تا 7 ثور 1357 خورشیدی که داود خان همه حقوق مدنی شهروندان را به زنجیر کشیده بود و حق آزادی گفتار ونشر وپخش اندیشه واجتماعات مدنی را ملغی قرارداده بود, ببرک کارمل هم بصورت علنی دیده نمی شد مگرچون از حمایت داود خان برخوردار بود,مشغول جلب وجذب برای سازمان پرچم بود وپس از کودتای ویرانگر 7 ثور 1357 خورشدی بحیث نفر دوم یعنی معاون نورمحمدتره کی عرض اندام کرد وپس از افزایش قدرت خلقی ها, پرچمیان بالا رتبه از صحنه سیاست خارج وبه سفارت های افغانی در خارج گماشته شده بمانند:ببرک کارمل به چکوسلواکیا, نجیب الله احمدزی به ایران, نوراحمدنورپنجوایی به امریکا, اناهیتا به یوگوسلواکیا و عبدالوکیل به انگلیس, وهمینکه حکومت خلقی, همه شانرا از سفارت های برکنار کرد همه شان پول های سفارت ها را درجیب زده به کشور روسیه بلشویک جابجا شدن. مگر درکودتای درون حزبی که حفیظ الله دستور خفک کردن وکشتن نورمحمدتره کی را صادر کرد, رهبری روسیه بلشویک به ریاست برژنف در صدد کشتن حفیظ الله امین وسپردن قدرت به ببرک کارمل برآمد وسربازان ویژه روسیه در دمادم تجاوز روسیه در 6 جدی 1358 خورشیدی به قصر تپه تاج بیگ یورش برده حفیظ الله امین را کشتند و ببرک کارمل را به چوکی قدرت افغانستان بالاکردند.
خلیل زمر
دانشجوی دانشکده اقتصاد دانشگاه کابل ومشهور به مارکس پرچم بود. او در سخنرانی های تظاهرات وگردهمایی های پرچمی های دانشگاه کابل در قدم اول قرار داشت وهمه پرچمی ها از او اطاعت میکردند. از پرچمی ها همین خلیل زمر شخص ازتباطی مطبوعاتی پرچم با بنده بود وهرگاهی که اورا می خواستم به دفتر روزنامه کاروان در شهر نو کابل می آمد و مصاحبه ها ونظرات پرچمی ها را او بیان می داشت. پس از فراغت از دانشگاه کابل وبرچیدن مطبوعات آزاد از طرف داود خان, یکبار هم اورا دیدم که در گمرک کابل کار میکرد و چون قد کوتاه داشت, زود فربه شده بود. پس از کودتای ویرانگر 7 ثور 1357 خورشیدی خصوصا پس از کشتن حفیظ الله امین بوسیله ارتش سرخ روسیه بلشویک و آوردن وگماشتن ببرک کارمل به حیث رییس جمهور و در قدرت قرار دادن دوباره پرچمی ها, فکر میکردم که خلیل زمر شاید وزیر اقتصاد یا تجارت ویا مالیه ویاهم بلند تر از آن خواهد شد مگر از او هیچ خبری نشد که نشد وسرانجام که بنده در 10 ماه حمل سال 1361 خورشیدی حین تدریس شاگردانم در دانشگاه کابل به اتهام دعوت مردم بویژه دانشگاهیان به قیام برضد حکومت دست نشانده ببرک کارمل, زندانی شدم, خلیل زمر را در زندان پلچرخی دیدم, چون با او از دوران روزنامه نگاری ودانشجویی آشنایی داشتم خیلی تعجب کردم که چگونه یک پرچمی دو آتشه درجه یک وبا آنهمه منزلت واحترامی که در سازمان کمونیستی پرچم داشت وخودش هم به نام مارکس پرچم مشهور بود, از همان آغاز کودتای ویرانگر 7 ثور 1357 خورشیدی تا حالا در کنج زندان پلچرخی در مشقت وشکنجه رنج میبرد. بنده با خلیل زمر, اول در بلاک دوم زندان پلچرخی وسرانجام تا آخرین روزهای زندانم با او در بلاک دوم هم اتاقی بودم. خلیل زمر با همان شیوه ادب وتربیه دوران دانشگاهی که باهم همدوره بودیم, احترام زیادی در زندان هم به بنده قایل بود مثلا در ماه رمضان که بنده روزه می داشتم, گرچه هیچ مجبور نبود که از بنده معذرت بخواهد مگر با همان شیوه ادب وتربیه اش از بنده معذرت می خواست که نان میخورد. خلیل زمر حکایت میکرد که داکتر نجیب که آن وقت رئیس نیرومند سازمان جهنمی خاد بود, چون هردو در دوران جوانی, رفیق جانجانی و همدوره دانشگاهی وهردو از پرچمی های مشهور بودند, بسیاری وقت در خانه شان می آمد ونان می خورد وحتی شبها هم همانجا خواب می شد وحتی پدر خلیل زمر را پدر گفته خطاب واحترام میکرد, مگر حالا که پدر خلیل زمر نزدش میرود وتقاضا میکند که یا سرنوشت خلیل زمر را روشن بسازد ویا رهایش نماید با آنکه بازهم پدر گفته خطابش میکند مگر هیچ توجهی به تقاضای پدر خلیل زمر نه می نماید. خلیل زمر, داکتر نجیب را میگفت( بر پدرت لعنت که چقدر دروغ میگویی). وحالا شنیدم که خلیل زمر پس از آزادی از زندان وگذشتاندن سالهای زیادی, با اشرف غنی احمدزی رئیس حکومت وحدت ملی یکجا شد وبه کدام چوکی ریاست هم دست یافته است. نجیب الله احمدزی
نجیب الله احمدزی پکتیایی دانشجوی دانشکده طب دانشگاه کابل بود وچون چارشانه بااندام کلان وخشن بود مشهور به (نجیب گاو) شده بود. داکتر نجیب از جذبی های غلام مجددسلیمان لایق بود. نجیب پس از خلیل زمر از سخنگویان برجسته پرچم بود ودر اکثر جر وبحث های سازمان های سیاسی داخل دانشگاه کابل, به جدل و جدال سیاسی با شعله یی ها واخوانی ها می پرداخت. پس از کودتای جنایتکارانه 7 ثور 1357 خورشیدی بحیث معاون وزارت خارجه گماشته شد و همینکه خلقی ها توانستند پرچمی ها را از بدنه حکمومتداری بیرون نمایند, مگر دیری نپایید که حکومت خلقی شاخه باقی مانده پرچمی ها در کابل را به شمول سلطان علی کشتمند را متهم به براه اندازی کودتا کرده خود سلطان علی کشتنمد وخانمش وچندتا پرچمی را به زندان انداختند وپرچمی های دیگر را که درخارج بحیث سفیر فرستاده بودند بمانند سلطان حسین ببرک کارمل سفیر در جمهوری چکوسلواکیا, اناهیتا سفیر در یوگوسلاویا, نوراحمدنور پنجوایی سفیر در امریکا, عبدالوکیل سفیر در انگلیس ونجیب سفیر در ایران را از وظایف شان سبکدوش اعلام کردند. پرچمی های برکنار شده از سفارت ها به شمول نجیب, پول های سفارت ها را به جیب زده به داخل خاک روسیه نزد سازمان استخبارات ک ژ ب پناهنده شده بودند تا اینکه پس از تجاوز قشون سرخ روسیه بلشویک در 6 جدی 1358 خورشیدی دوباره سوار برتانک های روسیه به قدرت برگشتانده شدند. گرچه پرچمی ها همیشه ادعا کرده اند که خلقی ها تعدادی از پرچمی ها را اعدام کرده بودند مگر این ادعای دروغ بود چونکه زمام امور بدست روس ها بود و روس ها همانگونه که به پرچمی ها پس از یورش ارتش سرخ در 6 جدی 1358 خورشیدی وکشتن حفیظ الله امین وبه قدرت بالا کردن ببرک کارمل وپرچمی ها, به پرچمی ها اجازه ندادند تا خلقی ها را اعدام نمایند, به خلقی ها نیز اجازه ندادند که پرچمی ها را اعدام نمایند. هر دو گروه از سر سپردگان سازمان جاسوسی ک ژ ب روسیه و وفادار به دستور وفرمان کرملین بودند.
نجیب پس از تجاوز روسیه بلشویک در 6 جدی 1358 سوار برتانک ها روسیه, به کشور برگشت واز طرف روسیه بحیث رئیس سازمان جهنمی جاسوسی نوع روسی بنام خاد گماشته شد ودرمدت 8 سال ریاست خاد تا توانست مردم وبه ویژه فارسی زبانها وبخصوص پنجشیری ها را گرفت وشکنجه کرد و بدست جلادانش سپرد ودر پولیگون پلچرخی صدها هزار هموطن مظلوم ما را تیرباران وحتی زنده به گور کرد.
زندان پلچرخی که یگانه دست آورد دوران 5 ساله ریاست جمهوری قلابی داود خان بود, بمانند (دوهل ارد) پر وخالی میشد یعنی از یکطرف روزانه صدها نفر را گرفتار میکردند واز طرف دیگر صدهای دیگر را شبانگاه به پولیگون پلچرخی برده تیربارن ودر گورها دستجمعی زیر انبار خاکتوده ها مدفون میکردند.
درسال 1366 اوضاع سیاسی روسیه آبستن حوادث غیر قابل پیشبینی شد. برژنف که حامی درجه یک ببرک کارمل بود درگذشت و پس از یالتسین و تحولات دیگری, گورباچوف رهبری روسیه را بدست گرفت و در بندر ولادیواستوک ضمن سخنرانی اش افغانستان را زخم خونین خواند و برای بیرون سازی ارتش سرخ از افغانستان اظهار آمادگی کرد. بیرون رفتن ارتش سرخ از افغانستان به معنی مرگ نظام کمونیستی خلق وپرچم بود و همان گونه هم شد یعنی روسیه تصمیم گرفت تا ببرک کارمل را از قدرت برکنار وعوضش نجیب را در رهبری افغانستان بگمارد. نجیب چون زوال نظام کمونیستی وپیروزی مجاهدین را به چشم سر می دید, چهره عوض کرد وسیاست (آشتی ملی) را اعلام کرد و دستور داد تا دروازه های زندان پلچرخی به روی زندانیان باز شود وهمه زندانیان ( به شمول بنده) را آزاد ساخت. نه تنها این, بلکه لنگی به سر کرد ودرحالی که به دین مقدس اسلام نه تنها هیچ عقیده نداشت بلکه صدها هزار مسلمان رافقط به جرم مسلمان وروحانی بودن به نام اشرار و ضد انقلاب, گرفتار وشکنجه واعدام میکرد مگر حالا از روی مکر وحیله وسالوس در مساجد می رفت وبرای اغوای مردم به بیان آیت وحدیث پناه میبرد. مگر این شعبده بازی نجیب کارساز نه افتاد وبا داخل شدن مجاهدین به کابل در 8 ثور 1392خورشیدی , بدون آگاهی وهمراهی پرچمی هایش راه گریز در پیش گرفت وهمینکه میخواست از میدان هوایی کابل به سوی دهلی فرار وبا فتانه جان خانم وفرزندانش یکجا شود, افراد جنرال عبدالرشید دوستم که میدان هوایی کابل را بدست داشتند, از فرار او جلوگیری کردند و نجیب مستقیما به دفتر سازمان ملل متحد درکابل رفت ودر آنجا با برادرش احمدزی پناهنده شد و 5 سال درآنجا ماند تا اینکه طالبان پاکستانی به کشور یورش برده در 1996 خورشیدی برکابل هجوم آوردند وشهواز تنی وزیر دفاع حکومت نجیب که با همدستی گلبدین حکمتیار که دست به کودتای ناکام زده قصر دارالامان را بمباران وتخریب کرد وبا تسلیمی طیاره های وزارت دفاع به سازمان استخبارات پاکستان بنام آی اس آی, همرکاب طالبان به کابل برگشت ومستقیما به دفتر ملل متحد درکابل رفت وبا شکنجه های زیاد خود نجیب وبرادرش احمدز ی را عذاب کش کرده اجساد شانرا در چارراهی جنوب ارگ کابل به دار آویخت که تا چند روز درآنجا چرخک میخورد.
نجم الدین کاویانی (رئیس دادستیزی اختصاصی انقلابی حکومت ببرک-نجیب که صدها هزار هموطن ما را به اعدامگاه فرستاد) , فاروق دانشجوی دانشکده طب, داود کاویان دانشجوی دانشکده ادبیات, ظاهره (مشهوربه سخیداد) وخواهرش طاهره دانشجویان دانشگاه کابل هم از پرچمی های طراز اول بودند.
ستمی ها
گردهمآیی ستمی ها تنها یک بار درهمان پولیس دانی پل باغ عمومی قلب شهر کابل در 3 عقر ب 1349 خورشیدی براه افتاد که هیچ نوع شعار ودرفش و کدام نام و نشان مشخص که نمایانگر طرز اندیشه وراه ورسم سیاسی شان باشد برافراشته نشده بود وآنهم یکبار اظهار وجود کردند و دیگر از آنها هیچ خبری نشد. گفته می شد که اینها بیشتر بدخشی های چپگرا بودند وچنان می پنداشتند که درافغانستان قوم افغان (پشتون) بر اقوام دیگر کشور مانند تاجیک ها وهزاره ها واوبیک ها وتورکمن ها ودیگران ستم روا داشته وحقوق انسانی شانرا تلف کرده اند. ستمی ها درآن دوران درجامعه دانشگاهی نه نفوذ داشتند ونه هم نفوس. طاهر بدخشی, عبدالله باحث, محبوب الله کوشانی ازاین جمع بودند که دوی اول را خلقی ها اعدام کردند وسومی با پرچمی ها یکجا شد.
قتل سیدال سخندان
اخوانی ها وشعله یی ها که در بخش غربی صحن دانشگاه کابل دست به گردهمآیی زده بودند دراخیر سال 1351 خورشیدی میان شان برخورد شدیدی صورت گرفت که از جمله سیدال سخندان شعله یی دانشجوی دانشکده ساینس دانشگاه کابل بوسیله اخوانی ها که گفته شد بدست گلبدین حکمتیار اخوانی کشته شد وتعداد زیادی از هردو طرف نیز زخمی شدند. شایعه شده بود که این جنگ بوسیله پرچمی ها طراحی شده بود تا این دو حریف سیاسی خودرا از میدان سیاسی دانشگاه کابل بیرون نماید وهمین طور هم شد چنانچه پس از این جنگ پیشگامان هردو سازمان نه تنها از صحنه مبارزات سیاسی دانشگاه کابل ناپدید شدند بلکه خودشان نیز مخفی واز انظار عامه هم گم ودود شدند ومیدان شغالی ماند به پرچمی ها وخلقی ها که در انتخابات اتحادیه دانشجویان دانشگاه کابل درآغاز سال 1352 خورشیدی اکثریت نماینده ها از جانب پرچمی ها بود چونکه دیگر بمقابل شان اخوانی وشعله یی وجود نداشت.
دانشکده پولی تکنیک کابل بحیث مرکز جاسوسی روسیه بلشویک
دانشکده پولی تخنیک کابل ودانشسرای تکنیکم جنگلک درزیر کوه شیردروازه کابل از ساختمانهای است که بوسیله روس ها ساخته شده است و از آنها بحیث مراکز جاسوس سازی وآموزش تعلیمات مارکسیستی بیشترین استفاده سیاسی صورت میگرفت. جواسیس روسی در این آموزشگاه بحیث مشاوران ومدرسین حضور گسترده داشتند واین مراکز علمی را به مراکز استخدام جواسیس و کمونیست سازی وهمچنان برای گردهمآیی های حزبی استفاده میکردند وچون در احاطه داخل پولی تکنیک بود, برای رفت وآمد وتماس ونشست وبرخاست پرچمی ها وخلقی ها با روس ها هیچنوع ممانعتی وجود نداشت. چهره های همکار روس ها درآنجا بیشتر اینها بودند: برهان غیاثی, اسماعیل دانش, داکتر یعقوبی , داکتر رسول ودیگران.
چند چهره بارز دانشگاه کابل
تنها سخنرانان سازمان های سیاسی در داخل دانشگاه کابل نبودند که چهره شان بهمه آشنا بود بلکه اشخاص بارز دیگری غیر از اینها در داخل دانشگاه کابل ار چهره های برجسته به شمار میرفتند که دراین جا از چند چهره بارز دانشگاه کابل در دهه قانون اساسی یاد آوری باید نمود که هم چهره های آشنای دانشگاه کابل بودند وهم مورد احترام همگانی قرار داشتند.
داکترضیامولایی
استاد دانشکده طب دانشگاه کابل که در همان وقت آمر مرکز صحی دانشگاه بود و دانشجویان تازه وارد باید تصدیق صحت وسلامتی خودرا از آمریت صحی دانشگاه کابل حاصل میکردند تا بحیث دانشجوی تازه وارد به صنوف دانشگاه اجازه تحصیل میافتند. او مرد شوخ طبع وبذله گوی وسخن پرداز ودشمن کمونیست ها بود.
سردار آغا (فاروق سراج)
فاروق سراج مشهور به سردار آغا رییس المپیک یک چهره قابل احترام ومشهور در شهرکابل بود که دربسیاری از مسابقات ورزشی دانشگاه کابل جهت تشویق ورزشکاران درجمنازیوم دانشگاه کابل اشتراک میکرد. مگر جالب کار این بود که صرف نظر ازاین که کدام تیم ورزشی برنده یا بازنده میشد,همینکه مسابقات پایان میافت, بچه های شوخ وپرجمع وجوش دانشگاه کابل بی درنگ سردار آغا را بالای شانه های خود بالا میکردند ودورادور جمنازیوم می گشتاندن وپیوسته شعار میدادند( واه واه سردارآغا, غا, زنده باد سردار آغا, زنده باد سردار آغا). سردار آغا هرچند عذر کرده میگفت:(بچه هایم مرا آزار ندهید من ریش سفید شما استم), بچه های شوخ ومست وسرشار دانشگاه کابل هی اورا سرشانه هایشان دورادور جمنازیوم می گشتاندند و همان شعار زنده باد سردار آغا را سر میدادند.
عبدالحکیم خان وردگ
آمر ورزشی دانشگاه کابل که مرد زحمتکش و مهربان ومربی لایق همه ورزش های دانشگاه کابل بود.
اسماعیل جان حسینی
جوان صمیمی ومربی دختران والیبال باز وباستکبال باز دانشگاه کابل که ریش جالب می گذاشت ودرهر مسابقه ورزشی که در جمنازیم دانشگاه کابل صورت میگرفت, صرف نظر از این که کدام طرف برنده یا بازنده میشد, یک دانشجو با صدای بلند فریاد کشیده میگفت(ریش اسماعیل) دیگران با صدای بلند وبصورت یکجایی فریاد میزدند( تار تار) واین صداها از روی دوستی وصمیمیت ومهربانی واحترام بود. برادرش که شفیع حسینی نام داشت نیز مورد احترام دانشجویان بود وریش اورا نیز با صدای بلند تار تار میگفتند.
احمدشاه بیتل
احمدشاه فوتبال باز برجسته دانشگاه کابل که چون سر طاس داشت اورا همه با شوخی بیتل صدا میکردند و اوهم چون سرشوخ وخوش طبیعت وبذله گوی بود ازاین صدا بدش نمی آمد وبا همه شوخی و طبع خوشی میکرد که همه اورا دوست داشتند ومورد احترام همه دانشجویان بود مگر خصوصیت شخصی او این بود که هیچکس اورا در شوخی ومزاح مات نمیتوانست. بار آخر او را در سال 1357 خورشیدی در آغاز کودتای جنایتکارانه 7 ثور 1357 درکابل دیدم وبعدا آگاه شدم که در راه بغلان کشته شده بود. خداش بیامرزد که جوان پرشور ومهربان وخوش طبع بی مانند در دانشگاه کابل بود.
سردار اوتار سنگ (بچه حاجی)
سردار اوتار سنگ مشهور به (بچه حاجی) از دانشجویان دانشکده انجنیری دانشگاه کابل بود که مناسبات بسیار دوستانه وبی آلایشانه متقابل با همه دانشجویان داشت وبحدی با همه ایل وغیل بود ودر شوخی وبذله گویی سرآمد همه بود که اگر لنگی سرداری اش نمی بود هیچکس فکر نمیکرد که او سردار (سنگه) است. سردار اوتار سنگ برای تاکید سخنانش همیشه قسم خورده میگفت(به قرآن که چنین است وچنان) رفقایش می گفتند ( اوتار توخو قرآن را قبول نداری چرا به قرآن قسم میخوری؟) میگفت:( تو خو قرآن را قبول داری گپ مه را قبول کن). در زمستان سال 1354 خورشیدی اورا در جلال آباد دیدم که موقع برپایی میله ویساک سردار ها وهندوباوران بود و او از روی دوستی دوران دانشگاهی مرا به میله ویساک برد و همه جاهای میله رابرای بنده معرفی کرد. بار اخیر اورا درسال 1990 فرنگی در دفتر پناهندگی سازمان ملل متحد در دهلی نو دیدم.
احمدشاه های Hi
احمدشاه مشهور به (های) یعنی سلام, دانشجوی دانشکده زراعت دانشگاه کابل بود که یک جوان محبوب وقابل احترام بود که بهمه به رسم هیتلر های میگفت ودست راست خودرا هم به رسم هیتلر به مقابل خود بلند میکرد ودیگران نیز برایش های میگفتند تا دلش خوش شود.
اعتصاب ملا ها
دهه بی همتای قانون اساسی و تضمین آزادی گفتار درقانون اساسی سبب شده بود تا بیشترین نفع را سازمان های چپی از آن خود سازند ودست به تبلیغات گسترده هم در هنگام سخنرانی رای اعتماد در مجلس شورای ملی وهم در جریان گردهمایی ها وتظاهرات خیابانی بزنند که دست باز این در جلب وحذب برای سازمان های شان سبب شده بود تا مردم از گسترش نفوذ کمونیست ها نگران شوند. پیدایش وگسترش سازمان اخوانی ها درهمین راستا آغاز یافت وگرچه اینها برضد سازمان های چپی سنگر گرفته بودند مگر بی تفاوتی حکومت در برابر فعالیت گسترده کمونیست ها باعث ان شدتا یک گروه حدود 400 نفری ملاهای کشور درمسجد پل خشتی درسال 1349 خورشیدی در هنگام صدارت نوراحمداعتمادی گردهم آمدند وبه انتقاد از بی تفاوتی حکومت درقبال آزادی عمل کمونیست ها اعتراض نمایند. این ملا ها که روزتاروز برتعداد شان افزوده میگشت, دست به سخنرانی های انتقاد آمیزی زدند ویک خطر جدی را متوجه حاکمیت حکومتی بوجود آوردند. آقای اعتمادی که گفته میشد متمایل به پرچمی ها بود دستور داد تا ملاها را از مسجد پل خشتی بیرون وبه شهرهای شان بفرستد درحالی حکومت درمقابل تظاهرات وشعارهای زنده باد ومرده باد چپی ها خاموش وخم به ابرو نمی آورد.
تشکیل جبهه متحد ملی
آنگاهی که محمدموسی شفیق درسال 1351 خورشیدی بحیث صدراعظم کشور از شورای ملی رای اعتماد گرفت , دریک مصاحبه اختصاصی با این نگارنده (خبرنگارپارلمانی روزنامه کاروان) درتالار شورای ملی گفته بود که در سرخط سیاسی خارجی وی, حل وفصل اختلاف بالای آب هیرمند با ایران خواهد بود ودرقدم دوم حل دایمی مساله پشتونستان با پاکستان خواهد بود تا با این دوکشور همسایه وهمکیش دریک فضای همکاری متقابل وحسن همجواری بسر برند واکثر امدادهاکشورهای غربی به افغانستان که به دلیل منازعات با این دوکشور معطل قرارداده شده, بدست ببیاید وبا این کشورها که وجوه مشترک بسیار دارند, درفضای اعتماد و مسالمت آمیز بسر برند. قرار داد آب هیرمند که با زحمات پیگیر انجنیر حسین مسا سربراه شده بود با مسافرت امیرعباس هویدا نخست وزیر ایران به کابل با محمدموسی شفیق صدراعظم کشور به امضا رسید وشورای هردوکشورهم آنرا به تصویب رسانیدند. روسیه بلشویک که متوجه شد حل اختلافات با ایران وپاکستان سبب دوری افغانستان از دایره نفوذش میشود, دست بکار شده خلقی ها وپرچمی ها را به شورش وتظاهرات واداشت تا علیه قراردادآب هیرمند غوغا وآشوب برپا نمایند.
جبهه متحدملی
درهمین وقت ببرک کارمل به دستور روسیه بلشویک, (جبهه متحدملی) را اعلام کرد وبا نیرنگ خاصی سازمان های سیاسی فعال آنروز را گرد خود جمع ونامش را گذاشت (جبهه متحدملی). درماه دول 1351 این به اصطلاح (جبهه متحدملی) به رهبری ببرک کارمل یک تظاهرات خیابانی بزرگی را درَشهر کابل براه انداخت که هدف آن مخالفت با قرار داد آب هیرمند با ایران بود وهمه شور و غوغا برضد موسی شفیق صدراعظم آغاز یافت که با امیرعباس هویدا نخست وزیر ایران دست به امضای قرار داد آب هیرمند زده بود. اینها در تظاهرات شان موسی شفیق را (آب فروش) خطاب کرده برعلیه وی شعار می دادند . دراین به اصطلاح جبهه متحد ملی, سازمان های پرچم, خلق, افغان ملت, صدای عوام ومساوات برای بار اول در کنار هم قرار گرفتند, مگر از دانشجویان پیشگام سازمان های شعله جاوید واخوانی ها خبر ی نبود. برای این نگارنده (گزارشگر تظاهرات در روزنامه کاروان) که همیشه با تظاهرات همراه بوده وگزارش آنرا در روزنامه کاروان وگاهی هم در جراید روزگار و اتحاد ملی وافکار نو وخیبر به چاپ میرسانیدم, جای تعجب آن بود که آقای میوندوال صدراعظم قبلی ورهبر سازمان دموکرات مترقی (مساوات) که با مارکسیست های خلقی وپرچمی نه تنها همگونی نداشت بلکه درتضاد کلی قرارداشت, با آنها یکجا شده بود. قرار گرفتن افغان ملتی های فاشیست درپهلوی خلقی ها چندان تعجب آور نبود چونکه هردو در روشهای فاشیستی وضد فارسی زبانها باهم همگونی داشتند.
شورای ملی افغانستان
شورای ملی, دو اتاقه بود یعنی متشکل از دو مجلس یکی, مجلس نمایندگان ودیگری مجلس سنا یا اعیان. مجلس شورای ملی که قبال به همین نام یاد میشئد در قانون اساسی سال 1343 خورشیدی که بیشتر بر محور گرایش های(پشتونستان خواهی) ومهره سیاسی آن یعنی سردار داود, می چرخید بنام (ولسی چرگه) و( مشرانوچرگه) یعنی جرگه های ولسی وبزرگان که برگرفته از گردهمآیی ریش سفیدان شرقی وجنوبی کشور است که درمواقع سرنوشت ساز وحساس خصوصا قتل های قومی , همین ریش سفیدان قومی بشکل دایروی در زمین یا خانه دورهم می نشینند وفیصله نهایی را صادر میکنند. این نوع جرگه ها ماهیت وشکل دموکراسی ومدنی ندارد وغیر از پشتون ها برای مردم دیگر نا آشنا است.
ساختمان هر دو مجلس در خیابان دارالامان ودرپهلوی هم قرارداشت. بنده چندسال خبرنگار پارلمانی روزنامه کاروان بودم وبصورت مسلسل ار جریان شورای کشور گزارش تهیه کرده همه روزه در روزنامه کاروان به چاپ میرسید وبرعلاوه نظر به خواهش محمدیوسف فرند ناشر جریده روزگار که یک نشریه آزاد بود وهمچنان برای نشریه اتحاد ملی وخیبر و جریده افکار نو که ناشر آن دوست محترم بنده ضیاجان حیدری هروی بود, گزارش شورای ملی را می نوشتم که بویژه آقای فرند یک حق الزحمه خوب میداد.
تعداد نمایندگان شورای ملی در دهه قانون اساسی براساس تقسیمات ناحیه ها درشهرهای بزرگ وشهرستان های کشور به 216 نماینده میرسید که با رای مستقیم سری وآزاد مردم انتخاب می شدند. مجلس سنا یا اعیان متشکل از 3 نوع سناتور ها بود. 29 سناتور انتخابی از 29 ولایت, 29 سناتور انتصابی از طرف پادشاه و29 سناتور هم از مجالس ولایتی که مجالس ولایتی نه تشکیل شد ونه هم سناتوری به مجلس فرستاد.
انتخابات شواری ملی درهر4 سال تجدید میشد وهر دوره شوری بنام دوره تقنینیه یاد میگردید که با نو شدن انتخابات شورای ملی, حکومت نو تشکیل میشد و صدراعظم با معرفی اعضا وخط مشی حکومت, از شورا ی ملی, رای اعتماد مطالبه میکرد. رای اعتماد مجلس شورای ملی به حکومت قاطع وسرنوشت ساز بود مگر معرفی خط مشی واعضای حکومت به مجلس سنا (اعیان) شکل تشریفاتی داشت ومجلس سنا فاقد حق رای اعتماد یا عدم آن بود. روز های سخنرانی نمایندگان شورای ملی درهنگام مطالبه رای اعتماد حکومت که از طریق رادیوی کابل نشروپحش میشد, برای مردم روزهای جالب وپرخاطره بود که اکثرت مردم به این سخنرانی ها گوش میدادند.
محمدظاهرشاه پادشاه کشور نظر به حکم قانون اساس 1343 خورشیدی شخص مورد اعتبارش را بحیث (صدراعظم موظف) مامور تشکیل حکومت نو میساخت. صدراعظم موظف برای حکومتش, وزرای نو را برمی گزید وبرای معرفی خط مشی واعضای کابینه به مجلس شورای ملی میرفت ورای اعتماد مطالبه میکرد. هنگامی که صدراعظم خط مشی واعضای حکومت خودرا درشورای ملی معرفی میکرد به هر نماینده شورای ملی حق داده میشد تا ضمن سخنرانی, نظریات خودرا در باره خط مشی واعضای حکومت نو وهمچنان درباره مشکلات وخواستهای محلات شان مطرح نماید که ا ین سخنرانی ها روزهای زیادی را در برمیگرفت تا جایی که اکثریت نمایندگان, پول میپرداختند تا متن سخنرانی شان را دیگران بنویسند.
نظر به حکم قانون اساسی,درشورای ملی مساله انتخاب رئیس, نایب رئیس, منشی ونایب منشی در اولین نشست مجلس مطرح میشد وآنکه بیشترین رای را برده بود به همان وظایف انتخاب میشد مگر درمجلس سنا یا اعیان شکل دیگری بود. رئیس مجلس سنا را پادشاه انتصاب میکرد ولیکن نایب رئیس ومنشی ونایب منشی را خود اعضای مجلس انتخاب میکردند. مجلس سنا متشکل از سه نوع اعضا بود. هر ولایت یک سناتور انتخاب میکرد ویک ثلث دیگرش از طرف پادشاه انتصاب میشد وثلث دیگرش باید از طرف مجالس ولایتی انتخاب میشد که چوکی های این ثلث آخری تا آخر خالی ماند چونکه قانون مجالس ولایتی از طرف شورای ملی بمانند قانون احزاب وقانون شهردارهای انتخابی ولایات تصویب مگر به امضای پادشاه نرسیده بود. هر دو مجلس, دوبار درهفته, مجالس عمومی میداشتند وروز های دیگر انجمن های مجالس به رسیدگی امور محوله میپرداختند. روسای واعضای انجمن های خارجه, داخله, معارف, دفاع, زراعت, معادن وصنایع وغیهر را خود مجلس با رای اکثریت انتخاب میکرد .نظر به ضرورت مجلس عمومی ویا هم انجمن مربوطه میتوانست وزیر مربوطه را برای توضیح به مجلس ویاهم به انجمن فرا بخواند.
قوانین ومقررات ومسایل قابل بحث, نخست درانجمن مربوطه محول میشد وپس از بررسی وتعدیلات لازمه به مجلس عمومی رویت داده میشد ودرآنجا هم روی آن بحث صورت گرفته بصورت کل یا تصویب ویا هم رد میشد وپس از آن به مجلس سنا راجع میگردید واگر تصویب شد خوب ودرغیر آن انجمن مختلط از اعضای هر دو مجلس تشکیل وروی آن بحث وپس از تعدیل بصورت کل تصویب ویا هم رد میگردید. امکان رد قوانین ومقررات کمتر بود واکثرا از تصویب مجلس میگذشت.
هنگامی که داکتر عبدالظاهر رئیس مجلس نمایندگان بود, مجلس از آرامش ونصاب بهتر برخوردار بود ولیکن زمانی که در دوره بعدی داکتر عمر وردگ بحیث رییس مجلس نمایندگان انتخاب شد, مجلس همیشه متشنج وبی نصاب گردید.داکتر ظاهر یک شخصیت با سنجش ومدبر بود درحالی که داکتر عمر وردک یک رئیس بلدیه کارکن وپرتلاش بود مگر به درد ریاست مجلس نمایندگان نمی خورد.
در دوره 12 شورای ملی که تعداد اعضای آن به 214 نفر رسیده بود, 4 عضو کمونیست وجود داشت بمانند ببرک کارمل واناهیتا پرچمی که از شهرکابل انتخاب شده بودند, حفیظ الله امین خلقی از پغمان و نوراحمدنورپنجوایی پرچمی از قندهار. نورمحمدتره کی درسال 1344 از ناوه غزنه برای دستیابی به چوکی مجلس نمایندگان نامزد شده بود مگر مردم آنجا با او سابقه شناسایی نداشتند ونه هم قبرستان بابا واجدادش درآنجا بود وبحیث یک شخص بیگانه شناخته شده بود که هیچ رای نبرد وبه مجلس راه نیافت. در دوره 13 شورای ملی تنها 2 کمونیست پرچمی راه یافته یعنی ببرک کارمل واناهیتا از شهرکابل. درهمان دوره 13 یکبار هم مولوی محمدنبی محمدی نماینده شهر لوگر وچند نماینده دیگر بالای ببرک کارمل حمله کردند مگر اناهیتا خودرا بالای ببرک انداخت وباعث نجات او از مرگ قطعی شد.
در دوره ریاست عمر وردک , نمایندگان پشتو زبان (پتان-افغان=پختون) درهر مورد ودر لابای هر قانون ومقررات خواهان امتیازات بیشتر برای زبان پشتو وپشتو زبانان بودند که قبلا غلام محمدفرهاد بنیانگزار حزب وجریده (افغان ملت) میخواست تا زبان پشتو بحیث یگانه زبان رسمی دفتر ودیوانی کشور شناخته شود وزبان فارسی رد مرز شود واین امتیاز طلبی باعث تشنج واز نصاب افتادن مجلس نمایندگان شده بود که رد شد.
ریاست مجلس سنا به دوش سناتور عبدالهادی داوی بود که از طرف مردم کابل بحیث سناتور انتخاب شده بود وچون مورد اعتماد پادشاه هم بود اورا بحیث رئیس مجلس سنا انتصاب کرده بود. ونایب رئیس سناتور غلام نبی ناشر بود. سناتور داوی یک شخص اداره چی لایق وحاکم بر امور بود ومجلس سنا به دلیل درایت وکاردانی او همیشه از نصاب لازم برخودار بود که هم سناتورهای انتخابی وهم سناتور های انتصابی به حرف و تصمیم سناتور داوی ارج می گذاشتند. همه میدانستند که قدرت وصلاحیت کاملا بدست سناتور داوری رئیس سنا بود وبا وجودی که سناتور داوی به سن کهولت رسیده از صحت کامل برخوردار نبود ومیباید غذای مخصوص (پریزانه) میخورد و اکثرا مجلس عمومی رادرساعت 2 ختم اعلام میکرد, بازهم کمتر غیرحاضری میداشت وشخصا اداره مجلس سنا را بدست داشت وکمتر فرصت تبارز و ریاست مجلس سنا را بدست سناتور نبی ناشر نایب رئیس مجلس سنا میرسید.
مدیر تحریرات سناتور داوی, یک محترمی بود بنام عبدالرحیم جان که درمجالس عمومی همیشه بجانب چپ بغل گوش سناتور داوی می نشست وچون سناتور داوی از گوش گرنگ شده بود, همیشه پگه گوش خودرا با دست چپ به طرف عبدالرحیم جان دور میداد ومی پرسید که مثلا والی صاحب چه میگوید. سناتور داوی تمام سناتور ها رابه بنام ویا تخلص صدا نمی زد بلکه نظربه وظایف قبلی شان خطاب میکرد, مثلا به سناتور حمید عزیز میگفت سفیرصاحب, به سناتور سید شمس الدین مجروح میگفت پاچا صاحب, یا وزیر صاحب, به سناتور گل احمد ملکیار میگفت نایب الحکومه صاحب, به سناتور محمدصفر وکیل غرزی میگفت جنرال صاحب ودیگر سناتوران رابه بنام ولایت شان خطاب میکرد مثلا به سناتور محمدکریم کوهی میگفت سناتور صاحب بادغیس چیزی گفتنی دارد؟ وبعدش عبدالرحیم جان خلاصه گفتار هرسناتور را برایش بازگو میکرد واگر سخن همان سناتور به طبیعت سناتور داوی سازگار بود خوب و الی گپ را ناشنیده میگرفت واگر سناتوری اعتراض میکرد با واکنش ناخوش آیند سناتور داوی مواجه میشد, مثلا دریکی از مجالس عمومی یک سناتور انتخابی اعتراض کرده گفت:( رئیس صاحب مارابه گپ زدن نمی مانی, هنوز رای گیری نشده میگویید که به اتفاق آرا گذشت). سناتور داوی براین سناتور انتخابی خشمگین شده دادزده گفت:(خاموش ای رشوتخوار) وهمین سناتور بیچاره که یک آدم سرسفید بود دیگر صدایش خشک شد وتا یادم بود دیگر حرفی از زبانش بیرون نشدکه نشد وبراستی که ببیخی خاموش ماند. این (خاموش ای رشوتخوار) ورد زبان ما چند خبرنگاران روزنامه کاروان (آقایان ظفر فوژان, ضیاجان حیدری وبنده) شد وبه شکل شوخی یکی به دیگری میگفتیم(خاموش ای رشوتخوار).
شورای ملی همان گونه که حق رای اعتماد را به حکومت داشت, حق سلب اعتماد را از هریکی از وزرا هم داشت. درحالی که مجلس سنا (اعیان) حق رای اعتماد وپس گرفتن رای را نداشت. هردومجلس حق استجواب واستیضاح واحضار اعضای حکومت ویاهم روسای اداره ها را داشت. حق سلب اعتماد از هر وزیر را تنها مجلس نمایندگان داشت.
در رای اعتماد های که به حکومات داکتر محمدیوسف,محمدهاشم میوندوال,نوراحمداعتمادی, داکتر عبدالظاهر ومحمدموسی شفیق که به آن دوره , دهه قانون اساسی گفته میشود از 214 وکیل شورای ملی معمولا تا 20 رای عدم اعتماد وجود داشت که در دوره 12 مجلس 4 رای کمونیست ها یعنی حفیظ الله امین, نوراحمد نورپنجوایی, ببرک کارمل واناهیتا ودر دوره 13 تنها2 رای از کمونیست ها یعنی از ببرک کارمل واناهیتا بود.
درسال 1348 مجلس نمایندگان نسبت درود گفتن جریده مارکسیستی پرچم به لینین که به پول وحمایت جواسیس روسی درکابل به چاپ میرسید, از داکتر محمودحبیبی وزیر اطلاعات وفرهنگ حکومت نوراحمد اعتمادی که خوشبین به پرچمی ها بود, سلب اعتماد کرد مگر یگانه رادیوی حکومتی کابل اعلان کرد محمودحبیبی نسبت مریضی استعفاداده است.
مجلسین شورای ملی در دوره 13 تقنینیه خود توانستند قوانین احزاب سیاسی, بلدیه های (شهرداری ها) انتخابی و مجالس انتخابی ولایات رابه تصویب برسانند وآن قوانین منتظر توشیح پادشاه ماند مگر هیچ معلوم نشد که چرا پادشاه آن قوانین ضروری را برای جامعه مدنی امضا نکرد وهمین خلای قانونی باعث شده بود که کمونیست هاپرچمی وخلقی وشعله یی, بیشترین استفاده را برای فعالیت هاو تبلیغات کمونیستی شان سربراه بسازند.
وکلای شورای ملی غیر از وظایف قانونی شان که میباید همه وقته در مجلس حاضر میبودند, بیشتر اوقات خودرا در وزارت ها برای واسطه ومقرری نزدیکان شان می گذشتاندند که وزرا را پکو پکو وبیزار ساخته بودند.
مجلس سنای کشور
(ادامه دارد)
نویسنده:فرهنگ سالار پروفیسور داکترعنایت الله شهرانی
زندگینامه داکتر شکرالله کُهگدای
دراین لحظه ای که می خواستم درباره شخصیت محترم استاد شکرالله کُهگدای چند کلمه بنویسم, درحیرت شدم که درخصوص کدام یک از اوصاف این فرزانه بزرگوار تبصره نمایم. یکی از اوصاف جناب کُهگدای آن است که دوستی و رفاقتش با دوستان, بی توقع و دوامدار است وچه زیبا که دوستی هایش بی آلایشانه وصمیمی میباشد.
درجامعه ما مردم افغانستان این جمله که (هرکسی را از روی دوستانش قضاوت نمایید) خیلی معمول است. چنانچه استاد داکتر جاوید, پروفیسورداکترذبیح الله التزام, استاد عبدالحق واله, استاد صباح الدین کشککی, پروفیسورحبیب الرحمان هاله ویک تعداد دیگر دانشمندان, دوستان وضمنا استادان جناب کُهگدای اند والبته آقای کُهگدای بسیارجوان وآن بزرگان, پیران خرد و دانش ونیز کلان سالان بودند.
با ماه نشینی ماه شوی با دیگ نشینی سیاه شوی
هرکه با دونان نشیند همچو دونان دون شود
با خردمندان نشیند عقل او افزون شود
استاد کُهگدای همچنان از دو شخصیت محترم چون روانشاد استاد عبدالحمید فیاض ودانشمند بسیارگرامی مرد مبارزقلم و آزادی جناب حیدراختر به نیکویی یاد می نماید وآن دو شخص از جمله عیاران کابلستان می باشند وبه عقیده من هرسه شان به شمول استاد کُهگدای عیاران کابلی اند چنانچه گفته اند:
کند همجنس با همجنس پرواز کبوتر با کبوتر باز با باز
حیدر اختر ضرورت به معرفی ندارد , او یکی از روسای دوره کمونیست ها را که سخت بی همت وخودفروخته بود, درمحضر عام گفت( ای وطن فروش تو درجمع وطن دوستان چه میکنی؟) واو کتابی را برضد قاتلان بی شرم, تالیف نمود ودهها اثر از مردانگی هایش بهمه معلوم است.
در خصوص استاد فیاض که واقعا فیاض بود, زبان وقلم از وصف او عاجز است, تنها همینقدر میگویم که( من چه گویم وصف آن عالیجناب) خداوند اورا غریق رحمت خود سازد.
چشم ترس استاد کُهگدای را نیز کسی ندیده است. وی دانش , علمیت, مردانگی ها وبلندهمتی های زیادی را دارا میباشد. آقای کُهگدای از آنجایی که دریک خانواده نجیب وشریف چون جناب داکتر محمدایوب کُهگدای از داکتران وارسته و سخاوت پیشه, نشو و نما یافته است , جای دارد که بگوییم از جمع نجیب زادگان میباشد.
جناب آقای کُهگدای دریکی از صفحات زندگینامه شان فرموده بودندکه( از نگاه تباری تاجیک وپدر وپدرکلانهایش زاده کابل میباشند مگر دانشمندفرهنگ سالار داکتر عنایت الله شهرانی استاد دانشگاه کابل که در شجره شناسی پژوهش های وسیع داشته و کتاب های اندرین باب نگاشته اند, بنده را تورک تبار میدانند).
جواب آقای کُهگدای چنین است: بدون تردید زبان شان فارسی تاجیکی میباشد مثلی که صدها هزار تورک زبان همین حالا به فارسی تاجیکی سخن میگویند وصدها وهزاران تورک که بنام هزاره مسمی شده اند هم به فارسی دری سخن میگویند. همچنانکه میدانیم تعداد کثیری از جامعه ما درنسب تورک ویا تاجیک اند وبه زبان پشتو تکلم می نمایند. زبان نمیتواند نسب کسی را زایل بسازد.
حقیقت این است که جناب استاد کُهگدای, اصلا از قبیله لاچین های نهرین ولایت بغلان واز اخلاف نابغه موسیقی, شاعربزرگ شرق وصوفی عالیمقام امیرخسرودهلوی ثم بلخی بشمار می آید. قبیله لاچین از قبایل بسیار قدیم تورک ها می باشد که به گواهی تاریخ این قوم با فرهنگ درمقابل چین قرارداشتند وگروهی از این مردم به هزاره هم منسوب اند که آنها را هزاره لاچین گویند وقس علی هذا.
اینکه گروهی خودرا از قندهار میدانند, اگر آنها خودرا از قندهاریان فعلی که اکثرا پشتون نشینان کشور اند بشمار آورند,قابل تامل وتردید است. یک نام دیگر قندهار در تاریخ تگین آباد ونام دیگرش رخج است. لشکرگاه ودیگر وادی های آن سرزمین تختگاه های بقایای کوشانیان, یفتلیان وغیره میباشد که به اثر گذشت زمام وتغییر حکومات, به دلایل گوناگون مردم خودرا منسوب به آنان دانسته اند والبته حق مشروع هر انسان است که آنچه میخواهد باشد به شرط اینکه به همه اقوام وزبانها ومذاهب احترام نماید.
درمتن کتاب (اوستا) تالیف استاد جاوید, کتاب حدودالعالم ونوشته های استادجلال الدین صدیقی وکتاب (تاریخچه اقوام درافغانستان) اگر رجوع شود, غلزایی هاهم در نسب تورک میباشند. اکنون غلجایی های ایران همه به تورکی هزارسال پیش که توریکی مادر به شمار می آید, سخن میگویند. اما درقسمت تورک بودن جناب آقای استاد کُهگدای نزد من هیچ شک وجود ندارد واین بمعنی آن است که از تورک سازی های جعلی نفرت دارم وهمه معلومات به علم الانساب ارتباط می یابد ونه به کدام مطلب دیگر.
داکتر کُهگدای, فرزند برومند محترم داکتر محمدایوب کُهگدای درمحله اندرابی یا قلب شهر زیبای کابل دریک خانواده روحانی وعلمی درسال 1328 خورشیدی به دنیا آمد وپس از فراغت از آموزشگاه حبیبیه به دانشکده ادبیات وعلوم بشری شامل وپس از سپری کردن دوره نظامی احتیاط, درکادرعلمی همان دانشکده شامل وضمنادرکابل شامل دوره ماستری شده پس از هجرت به ایالات متحده سند ماستری ژورنالیزم و سند دکترای ژورنالیزم و سند تدریس زبان انگلیسی و سند اداره املاک را از دانشگاه های ریان وآکسفورد برکلی بدست آورده است.
آقای کُهگدای بیشرین عمر خودرا درمطبوعات سپری کرده واز آغاز تا پایان در روزنامه کاروان بریاست استاد صباح الدین کشککی واستاد عبدالحق واله چاپ کابل (1348-1352خورشیدی ) بحیث خبرنگار پارلمانی, مظاهره نویس وناشر (کاروان جوانان) کار نموده وپس از تعطیل مطبوعات آزاد از طرف داودخان کودتاچی, مدتی در روزنامه انیس بریاست محمدابراهیم عباسی و استاد محمود فارانی به کار روزنامه نویسی پرداخته بود.
با رویکار آمدن رژیم ملحد کمونیستی, از اینکه استاد کُهگدای از یک خانواده روحانی سر برآورده واز صفات آزادگی ودموکرات بودن برخورداربود, حکومت کمونیستی اورا با یک تعداد دیگر فرهنگیان ودانشمندان زندانی نمود واستاد کُهگدای پنج سال را در زندان خوفناک پلچرخی سپری کرده است.
هم زنجیر استاد کُهگدای, استاد هاله بود وصروفیت شان خواندن اشعار لسان الغیب حافظ شیرازی وشهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی بود وناگفته نماند که استاد کُهگدای شاهد اعدام هزاران هموطنان ما بود که از زندان پلچرخی کشیده شده درپولیگون پلچرخی بوسیله کمونیست های خاین تیرباران وزیر انبار خاکها پنهان ساخته می شدند.
در زمان حکومت نادرشاه وصدارت هاشم خان, زندانیان فراوانی درمحابس بسر می بردند واز آن جمله مشروطه خواهان بودند که یکی از آنان میگفت:
به شب نشینی زندانیان برم حسرت
که نقل مجلس شان دانه های زنجیر است
حکومت کمونیستی درحدود 70 استاد دانشگاه کابل را پس از شکنجه های طاقت فرستا به قتل رسانید وجمع غفیری از سرشب تابه سحر با دانه های زنجیر بنام اخلاص وخلاص ذکر می کردند.
جناب آقای استاد کُهگدای از جمله هم زنجیرانش نام, نامی داکتر پاینده محمد سرهنگ را ذکر نموده برای آنکه باور خوانندگان بیاید, نگارنده این سطور درکتاب خاطرات خود که درافغانستان وایران به چاپ رسیده است, نظرم را درباره خلد آشیان وجنت مکان استاد سرهنگ چنین آورده ام:( پاینده محمد سرهنگ استاد تاریخ, بعدها داکتر مرد بزرگ ودانشمند, اهل مطالعه, دوست ومهربان, اصلا اهل قندهار مگرباشنده چاردهی نزدیک فاضل بیگ بود) واز محترم ترین استادان دارالمعلین کابل بود. بعد ها استاد دانشکده ادبیات وعلوم اجتماعی شدومرد بی همتابود. از تصادف بد, در آوان جوانی در زیر حریقی گرفتار شد و سر ورویش در آتش سوخت. ماهها بعد اندکی شفا یافت ولی آن چهره زیبا وخوشرویی خودرا از دست داده بود.
میگویند شاه شاهان, استاد استادان, عیار عیاران را حکومت کمونیستی درسال 1989 با زهر دادن زندگی اش را خاتمه دادند. من به آن استاد وپدر معنوی خویش محبت خاص داشتم وافتخار میکردم که به سوالات من درصنف گوش فرا میداد وجواب های قناعت بخش میداد. باری استاد فرمولی برایم فرمود که استاد سرهنگ درخانه خود یک کتابخانه مجهز داشت. برادرش شیرمحمد همدوره مکتب من بود. خداوند استاد سرهنگ بزرگ را دربهشت برین جای دهد که اوشهید اعلی است. (ص 155 و156)
البته معرفی استاد سرهنگ از برکت جناب استاد کُهگدای برایم میسر شد. خداوند استاد کُهگدای را زنده وسلامت داشته باشد.
گفته آمد که استاد کُهگدای از شخصیت های عیار صفت کابلستان است ودرخصوص چوکی یافتن به مقامات حکومتی علاقه نداشت چنانچه داکترخلیل الله ابوی رییس کمیسیون مصالحه ملی بخواهش داکتر نجیب آخرین رییس جمهورحکومت کمونیستی از استاد کُهگدای خواسته بود تا بحیث اپوزیسیون چوکی وزارت اطلاعات وفرهنگ ویا تحصیلات عالی را قبول نماید مگر استاد کُهگدای به آن تقاضا جواب رد داده بود.
یکی از ارزنده ترین کا رهای فرهنگی استاد کُهگدای در امریکا چاپ ماهنامه کاروان بمدت 14 سال (1990-2005) با قطع وصحافت بین المللی بود که اکثر نویسندگان وهمکارانش به شمول من, استادان دانشگاهی ودانشمندان بودند ودرپهلوی آن نشریه (کابلستان) را نیز بار اول به نشر رسانید ودرسال 2001 درمجلس موسسان بنیاد ژورنالیستان بریاست استاد محمدموسی معروفی استاد دانشگاه کابل, استاد کُهگدای بحیث رییس بنیاد ژورنالیستان آریانا انتخاب گردید. استاد کُهگدای با استفاده از تجربه کار 4 ساله بحیث خبرنگار پارلمانی روزنامه کاروان دردهه قانون اساسی درکابل وانجام مصاحبه ها با محمدهاشم میوندوال, داکترعبدالظاهر, محمدموسی شفیق صدراعظم های دهه قانون اساسی ورهبران آن وقت سیاسی, پس از فروپاشی نظام تروریستی طالبان درسال 2001, خاکه (قانون اساسی جمهوری فدرالی آریانا/خراسان) را تهیه ودر ماهنامه کاروان به چاپ رسانید که مورد استقبال بسیاری از دانشگاهیان وفرهنگیان ما درسرتاسر جهان قرارگرفت ودر بسیاری رسانه ها بار بار تجدید چاپ شد.
استاد کُهگدای کارستانی رابا نشر کاروان انجام میداد که دیگر نشرات نمیتوانستند با وی برابری نمایند البته متن کاروان بسیار عالی وپرمفهوم وبا نوشته های پژوهشی دانشمندان سرشناس به مشاهده می رسید ولی بعضی مضامین درآن دیده می شد که چاپ ونشر آن متعلق به شجاعت وغیرت ایشان ارتباط داشت چنانچه بارها این نگارنده که از مشترکین دایمی آن بودم, مشاهده کردم که با افشای جنایتکاران, جزیی ترین تشویق را بخود راه نمیداد. در نشریه وزین کاروان, جناب کُهگدای, بسی گردن فرازان بی ماهیت و وطنفروشان حرفه یی ونابکاران را افشا و به باد انتقاد می گرفت وبخودی خود حاضر بود تابا همه بجنگد ولی دیده میشد که یک تعداد فرومایگان وطنفروش از ترس سربالا نه نمودند وکار کاروان بخوبی پیش میرفت.
هیات داور سالنامه Who’s Who in the World and Who’s who in the America چاپ امریکا از 20 سال باینسو باثر دریافت وانتخاب خود شان, زندگینامه استاد کُهگدای را همه ساله به چاپ می رساند.
استاد کُهگدای که با سخنوران صاحبدل درتماس ومحشور بود خود از وارسته سخنوران وصاحبدلان کابل اند واز روی کارهای فرهنگی شان چون نخستین جشنواره هنر وفرهنگ درتاریخ مطبوعات افغانستان درسال 1997 در امریکا ودومین جشنواره هنر وفرهنگ درتاریخ مطبوعات افغانستان درسال 2001 در امریکا و نخستین جشنواره کتاب درتاریخ مطبوعات افغانستان درسال 2005 در کشور اطریش ومعرفی وقدردانی فرهنگیان وهنرمندان با عناوین فرهنگ سالار وهنر سالار برای نخستین بار , میتوان اورا درجمع فرهنگیان بزرگ قرارداد.
اگرچه جناب آقای استاد کُهگدای را درکابل که درهمسایگی شان حیات بسر میبردم وپدر محترم شان جناب داکتر محمدایوب کُهگدای, داکتر مرحومه بی بی حاجی والده این نگارنده بود, می شناختم مگر بوقت اقامت خود درامریکا شنیدم که استاد کُهگدای با تعداد دیگر دانشمندان زندانی شده اند که خوشبختانه باثر پافشاری سازمان عفو بین المللی, ژورنالیستان جهانی وحقوق بشر سازمان ملل متحد بعد از پنج سال از زندان مدهش وخطرناک پلچرخی رهایی یافت. اما زمانی که نشریه وزین کاروان را در امریکا به پیش می برد, ارتباط ما زیاد شد ویک دیگر را بهتر شناختیم.
درخاتمه باید عرض نمود که سابقه وکارنامه های استاد کُهگدای زیاد می باشد ولی میگویم جناب استاد از نویسندگان سرشناس وسخنوران عالی, صاحبدل وبافرهنگ افغانستان می باشد.
___________________________________________________________________________



