سنگر گزارشگران آزادیخواه

                                    هنر از حس زیبایی‌شناسی انسان‌ها سرچشمه می‌گیرد

هنر تعریف عرفانی‌ , معرفتی داشته و بیشتر به معنای نیک‌مردی بکار می‌رفته است. در زبان فارسی قدیم فضایل چهارگانه شجاعت، عدالت، عفت و حکمت عملی به معنی هنر گرفته شده و هرکه این چهار خصلت و فضیلت را داشت، هنرمند نامیده می‌شد. معنی دیگر هنر، دانستن چیزی توأم با ظرافت و ریزه‌کاری است و برخی شاعران هنر را در دو معنای کمال اخلاقی و توانایی جسمی گرفته‌اند

هنر در شعر دانای فرزانه حافظ مستانه

گر در سرت هوای وصال است حافظا
باید که خاک درگه اهل هنر شوی

تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش

کمال سر محبت ببین نه نقص گناه
که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند

روی خوب است و کمال هنر و دامن پاک
لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست

اگر چه عرض هنر پیش یار بی‌ادبیست
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست

روز در کسب هنر کوش که می‌خوردن روز
دل چون آینه در زنگ ظلام اندازد

هنر بی‌عیب حرمان نیست لیکن
ز من محروم‌تر کی سائلی بود

شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم

عاشق و رند و نظربازم و می‌گویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته‌ام

آسمان کشتی ارباب هنر می‌شکند
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم

ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق؟
برو ای خواجه عاقل هنری بهتر از این؟!

شعر خداوندگار بلخ مولانا جلال الدین محمدبلخی رومی در مورد نقاشی

قلم بگرفته نقاشان که جانم مست کف‌هاشان
که تصویرات زیباشان جمال شاخسار آمد

هر آن نقشی که پیش آید در او نقاش می بینم
برای عشق لیلی دان که مجنون وار می گردم

صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم
وانگه همه بت‌ها را در پیش تو بگدازم

صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم
چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم

شعر در مورد هنر از استاد سخن دانای فرزانه سعدی شیرازی

هنر باید و فضل و دین و کمال
که گاه آید و گه رود جاه و مال

سعدی هنر نه پنجه مردم شکستن است
مردی درست باشی، اگر نفس بشکنی

گر بی‌هنرم وگر هنرمند
لطف است امیدم از خداوند

خردمند مردم هنر پرورند
که تن‌پروران از هنر لاغرند

گر فریدون شود به نعمت و ملک
بی‌هنر را به هیچ‌کس مشمار

صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه

شعر در مورد هنر از دیگر شاعران

هنر مردمی باشد و راستی
ز کژّی بود کمّی و کاستی

هنر نزد ایرانیان است و بس
ندادند شیر ژیان را به کس

از دانای فرزانه فردوسی طوسی

✦✦✦

هر هنری کان ز دل آموختند
بر زه منسوج وفا دوختند

گر هنری در تن مردم بود
چون نپسندی گهری گم بود

گر بپسندیش دگر سان شود
چشمه آن آب دو چندان شود

مردم پرورده به جان پرورند
گر هنری در طرفی بنگرند

خاک زمین جز به هنر پاک نیست
وین هنر امروز درین خاک نیست

گر هنری سر ز میان برزند
بی‌هنری دست بدان درزند

کار هنرمند به جان آورند
تا هنرش را به زبان آورند

خاک زمین جز به هنر پاک نیست
و این هنر امروز در این خاک نیست

در همه چیزی هنر و عیب هست
عیب مبین تا هنر آری به دست

از دانای فرزنه نظامی گنجوی

✦✦✦

مردم آن است که دین است و هنر جامه او
نه یکی بی هنر و فضل که دیباش قباست

فرزند هنرهای خویشتن شو
تا همچو تو کس را پسر نباشد

وانگه که هنر یافتی، بشاید
گر جز هنرت خود پدر نباشد

ای شهره درختی، بکوش تا بر
یکسر به تو جز کز هنر نباشد

از دانای فرزانه ناصرخسرو بلخی

✦✦✦

ز کمال نظم فسون اثر، بگداخت بیدل بیخبر
چه قیامت است بر آن هنر که به همچو بی‌هنری رسد

از دانای فرزانه بیدل دهلوی

✦✦✦

جهان هنر دایم آباد باد
از آن معدن فضل و کان هنر

از دانای فرزانه فخرالدین عراقی

✦✦✦

گهر داری، هنر داری به هرکار
بزرگی را چنین باشد دلایل

از دانای فرزانه منوچهری دامغانی

✦✦✦

بود به قدر هنر داغ‌های محرومی
فریب شهرت بی حاصل هنر نخوری

از قبول نظر عشق شود عیب هنر
ورنه جز بی هنری هیچ هنر نیست مرا

امیدها به هنر داشتم، ندانستم
که بخت سبز بر آیینه هنر زنگ است

ستم به قدر هنر می‌کشند اهل هنر
به شاخ، سنگ به اندازه ثمر ریزد

صائب فکند اگر چه هنر نان من به خون
رغبت همان به کسب هنر می‌شود مرا

زخم از هنر همیشه به صاحب هنر رسد
چون خانه صدف که به آب از گهر رسد

هیچ کس نیست که بر داغ هنر ناخن نیست
چه ضرورست که ما داغ هنر تازه کنیم

از دانای فرزانه صائب تبریزی

✦✦✦

تا دامن دل به دست عشق تست
صد گونه هنر در آستین دارد

از دانای فرزانه انوری ابیوردی

✦✦✦

در کشتن ما عیب کنندش همه، لیکن
گر عیب نگیری، چه خوش است این هنر از وی

گر هنر داری مرنج، ار کم نشینی بر ستور
زیر عیسی خر نگر، زیر خزان یکران تور

از دانای فرزانه امیرخسرو بلخی

✦✦✦

با اهل وفا و هنر افزون شود و کم
مهر تو و بی‌مهری گردون نه و هرگز

از دانای فرزانه هاتف اصفهانی

✦✦✦

تا زدم لاف هنر خواجه به هیچم نخرید
بی هنر شو که هنرهاست در این بی هنری

از دانای فرزانه فروغی بسطامی

______________________________