سنگر گزارشگران آزادیخواه
نقد کتاب
نقد کتاب به معنی بهترسازی و بهترنویسی است
بارور سازی فرهنگ کتاب خوانی میان همه مردم به ویژه میان جوانان , کاری است درخور ستایش و شادباش که تا کتاب نباشد وبه خوانش گرفته نشود, آگاهی اجتماعی و رشد وپیشرفت جامعه میسر نگردد. کتاب نویسان و کتابهای آموزنده آنها , سرمایه های گرانبهای معنوی ما اند.
______________________________________________________________________________________________________
استاد دانشگاه, پروفیسوردکترعبدالواسع لطیفی
ماهنامه کاروان, چاپ آمریکا, شماره 91, دلو 1380 خورشیدی
خاطرات دردناک زندانهای ظلم و وحشت و استبداد
درهمین ماه پرسروصدای که گذشت دوکتاب پرمحتوا وحسرتبار وپرانتباه اثر دو هموطن عزیز, دو محبوس فرزانه وجان نثاری که در راه عقیده راستین ومساعی پاکیزه انسانی وتلاش برای آزادی واستقلال فکر وبیان, پرمشقت ترین و فاجعه ناکترین روزهای زندگی را درمخوف ترین زندانهای ظلم و شقاوت واختناق سپری کرده اند, بدست رسید که مطالعه آن هریک ان خواننده را با انواع جفاکاری وشکنجه وستم انسان برانسان وپامال شدن عدالت وکرامت بشری آشنا میسازد.
در نوشته فعلی ام مطلب مختصری درخصوص کتاب دومی که همین هفته تحت عنوان (افغانستان در چنگال خونین کمونیزم) اثر دوست مشفق وگرامی استاد شکرالله کهگدای به مطالعه ام رسید, ارائه میدارم.
مولف ارجمند دراین کتاب مستند خویش علاوه بر گزارش چشمدید از روزهای سیاه زندان (به فحوای شعر فردوسی :( خرد گر سخن برگزیند همی – همان گزیند که بیند همی), در صفحات و فصول اول کتاب تاریخچه جنبش های نوخیز به اصطلاح انقلابی و جوشش های دانشگاه کابل و اتحادیه محصلان ومظاهرات گوناگون وجراید آزاد و احزاب سیاسی وبرخورد حکومتهای وقت را با بسا وقایع مهم وعناصر و فعالین چپ وراست آن دوره خاصتا ماجراجویی ها, تخریبات وفعالیت های بدفرجام خلق وپرچم و امثال آنرا بطور مستند برشته تحریر در آورده است. همچنان در اخیر کتاب رویداد دهه دموکراسی و قانون اساسی را با همه متون و مواد آن یاد آور شده است.
همانطوری که مولف عزیز استاد شکرالله کهگدای در پیشگفتار خود تذکر داده است (دراین کتاب چنان رویدادها پیگیری شده که خواننده خودش را در برهه های زمانی گوناگون درهمان صحنه ها احساس خواهد کرد...) واقعا انسان با مطالعه هر صحنه آن به رقت میاید و درد دل زندانیان مظلوم را با دل وجان احساس میکند.
مولف گرامی, گزارش های تکاندهنده و رقتبار حیات زجرناک زندانیان مواجه به انواع شکنجه های جسمی و روحی سلولهای زندان پلچرخی وصدارت وامثال آن را زیرتسط کمونیستان خلقی وپرچمی با تفصیل تذکر داده ودر هر فرصتی نعمت بزرگ آزادی انسان را با مقایسه با روزهای سیاه اسارت وتحقیر وظلم وبیدادگری خاظرنشان ساخته وتبارز داده است. درهمین راستا در صفحه 99 می نویسد:( بدتر ین جزا برای زندانیان, نگهداری شان به مدت بیشتری در زندان صدارت بود. مرا در اطاق 14 بلاک دوم زندان مخوف صدارت, اتاق 9 و اتاق 2 پنج اتاقه, به مدت 9 ماه کوته قفلی کردند. سرگرمی من دراین اطاق باین مدت زیاد یکی صبح ها از پنجره اطاق یک جوره عکه را تماشا میکردم که بالای شاخچه های درختان بلند پنجه چنار چار راهی صدارت درشروع بهار آمدند وبرای شان آشیانه ساختند وتخم گزاری کردند, یک ماه تمام به نوبت بالای تخم ها نشستند وبالاخره دو چوچه از تخم برآمده آهسته آهسته بزرگ شدند وشروع به بازی وپریدن کردند تا اینکه سردی زمستان سر رسید وچوچه ها با مادر وپدر شان به سرزمین های آزاد دیگری پرواز کردند و رفتند و از دنیای آزاد و پرواز آزاد لذت بردند. برگ درختان در اثر خنک زمستان زرد شده بر زمین ریخت ومن هنوز در همان اتاق بصورت جزایی گاهی تنها وگاهی هم با دوسه زندانی دیگر وگاهی با دیوانه ها وجاسوس ها روز شماری میکردم. از دیدن پرواز عکه های آن درخت که درجهان آزاد رفت و آمد داشتند, دلم برای جهان آزاد سخت می تپید...).
مطالعه همین بخش پراحساس وحسرتبار کتاب از محترم استاد کهگدای که یقینا خوانندگان گرامی کاروان نسخه های مکمل آنرا بدست خواهند آورد, مرابه یاد زنداننامه شاعر شیرین کلام (بهار) انداخت. اینک چند مصرع آنرا در ختم این نوشته واین معرفی مختصر کتاب پرمحتوای ناشر ارجمند وپرکار ماهنامه کاروان یاد آور می شوم:
این چه روز است تا جایم در این زندان بود
بند وزندان کی سزاوار خردمندان بود
کار نامردان بود سرپنجه با ارباب فقر
آنکه زد سر پنجه با اهل غنا, مرد آن بود!
گر زیردستی کشد از زیردستان انتقام
سرنگون گردد ! اگر خود رستم دستان بود!
راست گر خواهی گناهم دانش وفضل منست
درقفس ماند بلی چون مرغ خوش الحان بود
چاپلوسی ودزد آزادندومن درحبس ورنج
زانکه فکرم رابه گرد معرفت جولان بود
شستشوی وخورد و خواب وجنبش وکار اگر
جمله دریک لانه کی مستوجب زندان بود
مجرمین در شب فروخسپند زیر آسمان
واین ضعیف پیر درین کلبه در بندان بود __________________________________________________________________________
استاد عبدالرشید بینش
ماهنامه کاروان , چاپ امریکا, شماره 91 دلو 1380 خورشیدی,
مروری پیرامون کتاب
(افغانستان در چنگال خونین کمونیزم)
تالیف استاد شکرالله کهگدای
فکر میکنم دو ماه پیش بود که دوست آقای شکرالله کهکدای را وقتی از فاتحه مرحوم دکترعلی رضوی غزنوی از مسجد ابوبکر صدیق خارجی می شدیم ملاقی شدم وپس از مصافحه گرم که دیربود دیدمش از موترش کتابی را به من لطف کرد که با با یک نگاه عنوان فوق را به روی جلد لاجوریدین ومصفای آن خواندم.نگاه عنوان فوق را به روی جلد لاجوریدین ومصفای آن خواندم.
وقتی به خانه برگشتم, خوشبختانه فراغت دست داد تا یک نظر اجمالی به محتویات این رساله پربار بیندازم. اما این مرور سطحی از مقدمه تا محتوا مرابه خود کشاند ودو ساعت تمام قسمتی از این کتاب را با اشتیاق خواندم وبعد صفحه آنرا نشانی گذاشته برای هفته آینده موکول ماندم, زیرا کارهای عاجل تر مرا به خود مشغول داشت.
درهفته پس باز آنرا از همانجایی که نشانی مانده بودم, زیرمطالعه گرفتم وسپس در طول چند روز در ساعات فرصت, پیوسته این اثر پر از حوادث را با خود داشتم, تا اینکه به صفحه 168 کتاب رسیدم وتصویری در برابر نگاهم جلوه گر شد که در آن رئیس سازمان حقوق بشر ملل متحد درکابل پروفیسوردکترفیلکس آرماکورا را با آقای کهگدای درحال صحبت نشان میداد و مولف عزیزما درپای آن نوشته بود که این انسان بشر دوست درضمن سفرهای مکررش درکابل بالاخره وسیله رهایی وی را از قید زندان پلچرخی فراهم سازد. این صحبت نگارنده کتاب با پروفیسور آرماکورا قسمی که درپای عکس نگارش یافته درسال 1988 صورت گرفته است. با ملاحظه این تصویر اعلام آزادی آقای کهگدای از جبر زندان, من نیز شکر خدا گفتم ویقینم شد که که آخرش خوش است.
خوانندگان محترمی که این کتاب را با دقت نظر خوانده اند, این سخن مرا منصفانه تایید خواهند فرمود که این رساله هرچند یک اثر کلاسیک تاریخی نیست, اما درعین حال وقایع و حوادث تاریخی را ازیک دهه سیاه تاریخ کشور ما به شکل یک گزارش داستانگونه با خود دارد ویگانه صفت ممتاز این کتاب این است که خواننده را خسته نمی سازد وسلسله حوادث در برابرنگاه خوانندگان, هرچند دقیقه بعد صفحات تازه یی از چشمدید ها را از ژشت و زیبا به نمایش می گذارد که البته قسمت بیشتر آن وحشتبار وغم انگیز است. اما پاره مطالب وگزارش های را نیز مطالعه می کنید که شما را می خنداند, مثلا شوخی های استاد عبدالحق واله را که الحق مرد ظریف وسخندان بی نظیراست, میخوانید که وقتی آتشه مطبوعاتی در لندن بود به دختر سکرتردکترعبدالمجیدخان سفیر که آرزوی یادگرفتن یک جمله متعارف رابه زبان فارسی داشت چه جمله مقبول وهوس انگیز را یاد داده بود که سفیرصاحب دکترعبدالمجیدخان (خداش بیامرزد) نزدیک بود از ترس در کنار خانمش ضعف کند. همچنان نگارنده کتاب درجای دیگر از یک هم اطاقی دیگرش در زندان صدارت حکایت میکند بنام حاجی شیریندل باشنده کارته سخی که اصلا از مقر غزنه بود که شب ها از شدت غم وغصه به زمین وآسمان فحش میداد و میگفت که با همه خوش خدمتی های که برای تره کی کرده بود, اینک حالا به زندان کشانده شده است. این حاجی ساده لوح قسمی که نگارنده کتاب در ضمن دیگر اعمال وحرکاتش بیان میکند وانسان را به خنده می آورد این است که میگوید: بسیاربه پول عشق داشت وتا مرگ آرزو نداشت از اندوخته های نقدی اش مبلغی هم کاسته شود ومثال میداد که دریکی از هفته ها بدست پایوازش دودانه صد روپیگی رابرای خرچ محبس برای او فرستاده بودند واین کار عیالداری اش, اورا سخت ناراحت ساخته بود ومیگفت که من خوب می شناسم و میدانم از بندل کاغد پیچ کشیده وبه من فرستاده اند که خدا خیر شان ندهد وآن پول ها را پس می فرستاد تا بندل های سربسته خراب نشود وبالاخره معلوم نشد که سرنوشت این پیرمرد وبندل های سربسته او به کجا کشید؟!
همین لحظه که کتاب (افغانستان درچنگال خونین کمونیزم) نوشته استاد کهگدای را به انجام رسانیدم وپارچه پارچه شکنجه های موطفین زندان صدارت وپلچرخی را در حق زندانیان مظلوم که یقینا 99% این محبوسین بخاطر داشتن عقیده وایمان به اسلام ومفکوره آزادیخواهی به زنجیر کشیده شده بودند, مطالعه کردم, مو را براندامم راست کرد. لعنت خدا براین دیو صفتان آدم روی که بخاطر ترویج یک مسلک ناپاک که ناشی از احساس بیدینی وناخدایی بود, ملت مسلمان افغانستان را قسما به تیغ کشید وقسما با شکنجه های استخوان شکن در سلول های تاریک دور از نعمت سلامتی محروم ساختند ومغرهای متفکر را متلاشی نمودند.
اما خوانندگان گرامی! عدالت خداوندی را ملاحظه کنید که چسان آدمکشان وسفاکان کمونیزم را بالخاصه روسای ظالم وجنایتکار آنها را یکا یک درهمین دنیا به جزای اعمال شان رسانید وچگونه درکشور تار ومار کرد, شاگرد نابکار تره کی, حفیظ الله امین, استاد خود تره کی را, وهمینگونه حفیظ الله امین با گلوله های قشون سرخ بادارش درقصر تپه تاج بیگ سوراخ سوراخ شد وبه اسفل السافلین فرو رفت وقس علیهذا. اگر عده از این ظالمان وسرکردگان خون آشام کمونیستی درسایه لطف وبخشایش یکی از روسای دولت جهادی , اجازه خروج رابه کشورهای دیگر یافتند, روزی نه چندان دور در پیشگاه عدالت, کفاره اعمال شانرا خواهندیافت.
بهرحال برگردیم به مند رجات کتاب مورد بحث, به نظر این عاجز, این کتاب پر ماجرا از مقدمه تا انجام برای هرهموطن مهاجر ومقیم خاصتا برای نسل جوان کشورما که در سرزمین های غربت بسرمیبرند واز تاریخچه استیلای کمونیزم ومداخلات قوای شوروی درخاک شان با شرح وبسط لازم اطلاعات کافی ندارند, یکی از منابع موثق وزنده و معتبر است وبایستی خوانده شود وچون جوانهای ما متاسفانه اغلبا با خط وکتابت زبان مادری شان بنابر عللی آشنایی ندارند, اگر امکانات ترجمه آن میسرشود, البته پخش آن خدمت بزرگی است به قشرجوان ما ومضاف براین چون این اثر پرمحتوا متضمن چشمدیدها از حوادث وگزارشهای بکر, از کلیه مسایل سیاسی وحزبی ومناقشات ذات البینی بین کمونیستان خلقی وپرچمی است که کمتر آثار چاپ شده این مطالب پشت پرده را با خوددارد. یقینا خارجیان وپژوهشگران نیز با دلچسپی زیاد آنرا سراپا از نظر خواهند گذشتاند وبه ویژه رویدادهای دهه قانون اساسی که به قول حافظ یک دولت مستعجل درافغانستان عقب مانده به شمار میرفت, کنجکاوی ودلچسپی صاحب نظران ومولفان امریکایی واروپایی راجلب خواهد کرد.
این کتاب که از هر نگاه آگهی ومعلومات مردم وجوانان ما را تامین میدارد , یک ابتکار قابل تعریف میدانم وبه پشتکار وحوصله نویسنده دانشمند وپرکار آن آقای کهگدای آفرین میگویم.
در ردیف مطالب خواندنی این کتاب با بسا نکاتی برخوردم که مرا قلبا متحسس ساخت واز آنها انتباهاتی گرفتم که برای یادداشت های من پر ارزش است دریک قسمت نگارنده کتاب نوشته اندکه یک روز یک پارچه یک روزنامه را دربیرل کثافات درحیاط زندان صدارت یافتم واز خوشی زیاد در پیراهن نگنجیدم, زیرا در طول ششماه تمام این خبرنگار مطبوعاتی که پیوسته با جراید و روزنامه ها سروکارداشته وبا عطر دلآویز کاغذ وبوی رنگ و خطوط نشرات ورقص کلمات در برابرنگاهش عادت کرده بود, این پارچه روزنامه را مثل یک شیشه نازک کریستال با احتیاط دربین دسترخوان پیچانده دراطاق زندان آورد و روزها وشب های پارچه مچاله شده را دور از چشم سپاهیان زندان, درمقابل دیدگان مهجور خود صاف وهموار می ساخت وبا عشق وعلاقمندی مثلی که قد واندام معشوقی را ور انداز نماید و زیبایی های بدنش را لمس کند, با خطوط رعنای این بریده روزنامه به مغازله میپرداخت وبا عطر ورایجه رامشگر آن کاغذک ومطبوع تقلای عاطفی اش را تسلی میداد. درا ین مورد خاص که آقای کهگدای به شکل رومانتیک آنرا به قلم آورده, یک مثال دیگر را من نیز می افزایم وا« این است که این یک پارچه کاغذ اخباری حکم یک ماش تریاک خالص را داشت که برای یک معتاد به گرفتن افیون پس از ماه های انتظار میسر شده باشد.
یک قصه از قصه های دیگر نویسنده درقطار قصه های دیگرش مرا متاثر ساخت که نوشته است:
یک روز آقا رضا صفرپور ایرانی که دریک اتاق تجرید متصل اطاق ما به زندان انداخته شده بود, فریاد کشید, فریاد بلندی که همه ما زندانیان صدایش را شنیدیم, وچیغ زدکه (برژنیف مرد) ما همه تعجب کردیم که این خبر خطیر وغریو مترقبه را از کجا فهمیده است. آقارضاصفرپور ایرانی جوان کوته قد وگوشتی بود که در شانه چپ او نشان صلیب شکسته نازی ها خالکوبی شده بود وطرفه اینکه برژنف واقعا در آن روز مرده بود. یک روز دیگر همه همین آقارضاصفرپور با صدای بلند آواز می کشید که خانم کشتمند را برایش به زندان بفرستند تا مهمان نوازی کند ومی گفت که برای پرچمی ها ناموس اهمیتی ندارد و آرزو دارد تا با وی معامله نماید. این صداهای آقا رضاصفرپور در گوش زندانیان صدارت که عقده های زیادی در دلهای شان گره بسته بود, یک چاشنی جالب بود. روز دیگر از سوراخ های دروازه مشاهده کردیم که این ایرانی بخت برگشته را چار دست وپا کشان کشان بسوی اطاق استنطاق کتک زنان می بردند.
داستان عجیب دیگری که دراین کتاب به سلسله استنطاق های موحش درصفحه 108 نوشته آمده این است که: یک روز یک جوان پنجشیری را بنام احمدشاه که مقداری ریش در زنخ داشت به اطاق زندان آقای کهگدای وهم اطاقی هایش آوردند وپس از ساعتی می دیدیم که خادی ها اورا برای تحقیق بردند. وقتی پس آوردند سر و رویش مجروح شده بود فردا باز اورا بردند وبا ضرب کیبل وچماق اورابه قدری شکنجه دادند که دیگر جسمش خورد و خمیر شده بود. دربرگشت بازهم فریاد می کشید و می گفت این ظالم های خداناشناس مرا زیر تازیانه گرفته اند ومی گویند که تو احمدشاه مسعود استی وباید اقرار کنی وگرنه تاپای مرگ ترابه اعتراف خواهیم آورد. هرچند فریاد میکشم که احمدشاه نام دارم واز پنجشیر استم اما احمدشاه مسعود نمی باشم, حرف مرا نمی شنوند. فردای آن باز وقتی اورابرای تحقیق می بردند از هم اطاق ها یک دهن نصوار گرفت وزیر زبان خود انداخت ومی گفت که نصوار اورا بیهوش می سازد وشکنجه را کمتر احساس میکند. این که فرمانروایان بجای انسان های دیگر, آدم های بیگناه را بخاطر تشابه نام ویا قرین بودن کسب وکارشان ویا هم محل تولد شان جزا داده ویا درقدیم الایام کشته اند, جای تعجب نیست واین حقیقت از نظر شعرای کنجاو دور نمانده است چنانچه شاعری میگوید:
گنه کرد در بلخ آهنگری – به شوشتر زدند گردن مسگری
خوب برویم به مطلب دیگری که از نگاه من تازه وستایش برانگیز است:
درصفحه 122 این کتاب, آقای کهگدای خاطره دیگری را از بیادمانده های دوره زندان شان درپلچرخی به نگارش آورده اند که نمایانگر احساس مقاومت وشهامت زندانیان سر سپرده هموطنان ما است, نوشته اند که درعقب دروازه آهنگی اعدام ها که خود شان نیز مدتی درآنجا توقیف بودند, این جمله از طرف دختری که شاید اعدام شده باشد, حک شده بود که نامش را نه نوشته بود وفقط نوشته بود:
(اگر من زندانی نشوم, اگر تو زندانی نشوی, اگر من در راه آزادی وطن شهید نشوم واگر تو در راه وطن به شهادت نرسی, پس ای هموطن, این کشور را کی آزاد سازد؟!!)
این یکی از نوشته های ناب و برانگیزنده یی است که بایستی با خط زرین در اوراق آزادی میهن ما نقر گردد وجاودانه به یادگار بماند.
در انجام, اگر این کتاب را به صورت اجمال بررسی کنم, مجموعه پرمحتوای است که از رویدادهای یک دهه استیلای کمونیستان وتجاوز قشون روس تا متلاشی شدن وسرنگونی آنها بصورت کل واز مظالم وخشونت ها واعمال وحشتبار وددمنش خلقی ها وپرچمی ها ومقامات ضبط وربط آنها به صورت خاص, خاطرات تلخ وچندش آوری را به خوانندگان این اثر ارائه میدارد که هر یک از آنها خون را در شراین انسان به جوش می آورد.
من به سهم خود این کتاب را عبرت انگیز وانتباه آور ودرعین حال از لحاظ تاریخ و رویدادهای تاریک و مظالمی که منتج به قتل صدها هزار نفر مسلمان مومن وآزادیخواه ملت شجیع افغانستان گردیده و ده ها هزار معیوب وفلج را از تحرک وزندگانی آزاد محروم ساخت, گواه زنده ومثبتی برای پژوهشگران وآیندگان می شمارم.
در پایان جا دارد تا از زحمات خستگی ناپذیر و شهامت واستواری عقیدت استاد کهگدای نویسنده این اثر برازنده که بدیلی به این شرح ومحتوا تا هنوز نخوانده ام, ابراز قدردانی وتمجید نمایم واین ابتکار تاریخی شانرا یک غنیمت بزرگ بالخاصه در زمینه افشاسازی مطالب پشت پرده وساخت وبافت عمال حکومتی وقت ونیز بسا جنایات دستگاه خاد واگسا در زمان سیطره کمونیستان که اکثرا حاصل چشمدید های خودشان است واز واقعیت ها برخوردار میباشد, تبریک می گویم. بالخاصه مطلب دلچپسی راکه در نگاه من قبل ازاین مشکوک ومردود بود از جریان خاطرات دوران ژورنالیستی شان درکشور, دراین کتاب یافتم واز مطالعه آن تاسف عمیقی برمن دست داد این موضوع همانا تحقیق وتلاش بود که آقای کهگدای در زمینه مداخلات مستقیم دولت بالخاصه صدراعظم وقت مرحوم نوراحمداعمادی درسال 1348 شمسی درقسمت انتخاب مرحوم آقای محمدهاشم میوندوال در شورای ملی دوران پادشاه بعمل آورده بود که از نگاه عدالت و وجدان اینگونه مداخلات علنی یک تراژی ملی به حساب میرود که که حکومت سالاران آن زمان ما در اریکه قدرت شان از خود بجا مانده اند!!! ______________________________________________________________________________