سنگر گزارشگران آزادیخواه

ددر درسرمقاله های بنیاد ژورنالیستان آریانا, به آهنگ پویا و رشد بی ایست دنیای عاشقانه خبرنگاری پرداخته خواهد شد تا این گفتمان را برای شما خوبان خود برسانیم وآنگاه شما را پا به پای رویدادهای تأثیر گزار, در بخش های گوناگون دنیای عاشقانه ژورنالیزم قرار بدهیم. 

____________________________________________________________________________

ژورنالیزم چیست و ژورنالیست کیست؟!

   تا هنوز که هنوز است, گاهگاهی باین پرسش برمی خوریم که معنی و مفهوم ژورنالیزم چیست و به کی ها میتوان ژورنالیست گفت؟

   بیایید که پیش از ورود باین بحث, اندکی از سلسله مراتب کارهای رسانه یی بگوییم. هر رسانه که خواه دیداری, خواه شنوایی وخواه خواندنی باشد, دارای یک بنیانگزار یا رئیس, یک یا چند ویراستار یا مدیر در بخش های سرمقاله نویسی, ویراستاری مقاله هاو دیدگاه ها, ویراستاری مصاحبه های سیاسی, ورزشی, سینمایی ودیگرمصاحبه ها, ویراستاری گزارش ها, خبرنگاران یا گزارشگران, مدیران آگهی ها ودر بخش نشرات چاپی, مدیران توزیع برای مشترکان وتکفروشی, همه با همآهنگی همدیگر, کار وتلاش روزنامه نگاری را پیش میبرند تا رسانه های شان, نردبان پیشرفت ونوسازی وبازسازی را, بصورت دوامدار بپیماید, در غیر آن از نفس خواهد افتاد. باین میتوان ژورنالیزم پویا و پیشرونده گفت.

  و اندر معنای ژورنالیست یا خبرنگار یا گزارشگر, به آن عده سرتیرهای میتوان گفت که اگر ایجاب نماید حتی خود شان را در خط اول خطر قرارمیدهند تا از رخدادهای جاری وچه بسا آتش زا , برای آگاهی کتله های بشری, تازه به تازه, گزارش های دیدنی یا شنیدنی یا خواندنی, تهیه نمایند واین کتله های بشری را در جریان همان رویدادها, قراربدهند و حتی با سروجان شان بازی میکنند و گاهی هم جان های شیرین شان در جریان تهیه گزارش, از دست میدهند.

  گزارشگران, همیشه با خطرهای حتی جانی, روبرو اند, نه تنها در هنگام تهیه گزارش از جنگهای گرم, بلکه چون خبرنگار یک رسالت انسانی حقیقت گویی وافشا گری را به دوش میکشد, همینکه دست به افشا گری وحقیقت گویی میزند, از طرف حکومات استبدادی و ستمگر ومخالف آزادی بیان, ویا هم توسط عناصر فاسد و دزد و آدمکش  ویا هم داره های تروریستی و انتحاری وانفجاری, مورد هدف قرارمیگیرند و ترور می شوند که مثالهای زیاد آن در دوره حکومت کمونیستی, حکومت حامدکرزی واشرف غنی احمدزی و حکومت مزدور طالبان به صورت آشکارا و فراوان ثبت شده است.

   دشمنان ژورنالیست ها کی ها اند؟

آنهایی که دست به دزدی وغارت و دسیسه و توطئه و دروغپراگنی و تقلب ودزدی مادی ومعنوی وتلف کردن حق انفرادی وجمعی میزنند و نمی خواهند طشت رسوایی شان از بام بیافتد ومشت خیانت شان باز شود, دشمنان قسم خورده ژورنالیزم و ژورنالیست ها اند, وچه بسا که پیدا وپنهان, دست به ترور ژورنالیست ها, بصورت زنجیره یی و هدفمند, میزنند که مثال های آن در دوران حکومت کمونیستی نثار علی فریاد, علی اصغر بشیر هروی, غلام شاه سرشار شمالی, عبدالروف ترکمنی, عبدالروف پاییز حنفی, مهدی ظفر ودیگران, بدست داره گلبدین حکمتیار: پروفیسوردکتر سید بهاوالدین مجروح, عبدالرحیم چنزایی, استاد حمیده برمکی با شوهر وهمه فرزندانش, میرویس جلیل ودیگران در دوره همین حکومت حامد کرزی و اشرف غنی احمدزی است که با همدستی طالبان دست به ترورهای هدفمند و زنجیره یی زندند و از جمله تعدادی از خبرنگاران ما را ترور کردند بمانند یما سیاوش, فرشته کوهستانی, فریدون امینی, رفیع صدیقی, ملالی میوند, الیاس داعی, رحمت الله نیکزاد ودیگران.

  بیاید از ترکیب یا عناصر یک گزارش یا خبر بگوییم:

در ترکیب یا تشکیل دهنده عناصر یک گزارش یا خبر، پایه های شناخت ترکیب یاعناصر خبر, این ها است که به آن به نام سه (ک) و سه (چ) گفته میشود، چونکه یک گزارشگر یا خبرنگار, یک پرسشگر ویا جستجوگر هدفمند وپرتلاش است, باین معنی :

1- که؟ who?

2- کجا؟where?

3- کی؟ when?

4- چه؟what?

5- چرا؟why?

6- چگونه؟how?

  برای نخستین بار, بخش روزنامه نگاری و یا ژورنالیزم در دانشکده ادبیات وعلوم بشری دانشگاه کابل در سال 1341 خورشیدی ، به همکاری ایالات متحده آمریکا تأسیس شد.

نخستین ژورنالیست و یا روزنامه نگار کارشناس در رشته ژورنالیزم , فرهنگ سالار استاد صباح الدین کشککی بود که در سال 1335 خورشیدی ( 1956 فرنگی)، به دانشگاه مشیگان آمریکا جهت آموزش روزنامه نگاری فرستاده شد و در سال 1339 خورشیدی ( 1960 فرنگی)، موفقانه به وطن برگشت که استاد صباح الدین کشککی به حیث آمر بخش ژورنالیزم دانشکده ادبیات وعلوم بشری برگزیده شد و نخستین فارغان این بخش در سال 1344 خورشیدی به جامعه تقدیم شد.

ژورنالیزم چیست؟

  در اصطلاح روزانه, ژورنال در زبان فرانسه به معنای ثبت رویدادهای روز و یادداشت روزانه ودر انگلیسی به آن Diary یعنی دفترچه خاطرات گفته می شود که در برگیرنده رخداد های روزانه میباشد و همان بود که پسانها واژه ژورنال به هر نوع نشریه هم گفته شد.

باید گفته آید که ایزم: پسوند ایزم ( ism ) در زبان انگلیسی از (isme )- در فرانسه و آن از (ismus)- در لاتین و آن از (ismos) از زبان یونانی گرفته شده است و معنای آن: رأی، باور، روش, سبک, ایمان، مذهب، مکتب، آیین و گرایش است.

بسیاری ها, ژورنالیزم را یک مکتب, یک شغل, یک وظیفه, یک راه و روش, یک پیشه و یا هم, یک مسلک میدانند, مگر من ژورنالیزم را یک صنعت عشقی وآنهم عشق مستانه میدانم.

  فشرده: ژورنالیزم یا روزنامه نگاری یا  براه اندازی رادیو  و تلویزیون چیست؟ یک صنعت عشق پاکباز و پاک سرشت و پاکنهاد است.

ژورنالیست کیست؟

  ژورنالیست آن انسان هدفمند است که با دانش جویی و تجربه رسانه یی, به کار وپیکار رسانه یی بپردازد. مگر من میگویم که یک ژورنالیست راستین, آن است که در اوقیانوس شناور رسانه یی, باشور عشق و مستی شناور باشد و همان است که من ژونالیست را یک مست عاشق پیشۀ حقیقت نگر وحقیقت نویس میدانم. یعنی یک ژورنالیست به معنی کامل کلمه, باید عاشق روزنامه نگاری خود باشد و عاشقانه درپیچ و تاب و موج خیزان اوقیانوس روزنامه نگاری شناور و شتابان باشد تا هر چه می گوید یا می نویسد باید هیچگاهی از چوکات حقیقت بینی و حقیقت گویی پا بیرون نگذارد تا امانت ورسالت ژورنالیزم خدشه دار نگردد ؛ پس باید دل شیر داشته باشد تا به سفر عشق (ژورنالیزم) پا بگذارد.

 باید گفته آید که گزارش نویسی با درنظرداشت مبدا و خبر شروع شده به شکل هرم معکوس باید نوشته شود تا بیننده, شنونده یا خواننده, گپ اصلی را در هماندم نخست دریابد و اگر دلش خواست و وقت داشت, تفصیل و معلومات بیشتر را بدنبال آن دریابد وهمانگونه که دربالا گفته شد, از چوکات راست گویی وراست نگری و عدالت پسندی , دوری نجوید. و همان است که یک ژورنالیست حتی مرز نمی شناسد وچون پزشکان بدون مرز, گزارشگران بدون مرز هم, جایگاه شان را در مناسبات وشناخت های جهانی باز کرده اند. چه خوش گفت استاد سخن حکیم سعدی شیرازی نابغه پند و اندرز در زبان قند پارسی: 

بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی‌غمی
نشاید که نامت نهند آدمی

    فشرده: ژورنالیست یا روزنامه نگار یا خبرنگار یا گزارشگر کیست؟ یک عاشق پاکباز و پاک سرشت و پاکنهاد است که همیشه با پرسشگری وجستجوگری, دنبال یافتن حقایق و راستی و درستی و انتقال آن به مردم است.

بنگرید که حکیم حافظ شیرازی نابغه غزل سرای قندپارسی چه خوش گفته است:

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن                   منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن

  وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم           که در طریقت ما کافریست رنجیدن

وبازهم سخنان بزرگان ادب قندپارسی در باره عشق:

آن روح را که عشق حقیقی شعار نیست
نابوده به که بودن او غیر عار نیست

در عشق باش که مست عشقست هر چه هست
بی کار و بار عشق بر دوست بار نیست

گویند عشق چیست بگو ترک اختیار
هر کو ز اختیار نرست اختیار نیست

عاشق شهنشهیست دو عالم بر او نثار
هیچ التفات شاه به سوی نثار نیست

عشقست و عاشقست که باقیست تا ابد
دل بر جز این منه که به جز مستعار نیست

خانه پر بود از متاع صبر این دیوانه را
سوخت عشق خانه سوز اول متاع خانه را

خواه آتش گوی و خواهی قرب، معنی واحد است
قرب شمع است آنکه خاکستر کند پروانه را

هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق
کاینهمه گفتند و آخر نیست این افسانه را

گرد ننشیند به طرف دامن آزادگان
گر براندازد فلک بنیاد این ویرانه را

می ز رطل عشق خوردن کار هر بی ظرف نیست
وحشیی باید که بر لب گیرد این پیمانه را

از مولانای بلخی رومی

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد

جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد

حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد

از حکیم حافظ شیرازی نابغه غزل سرای زبان قندپارسی

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

فرهاد را چو بر رخ شیرین نظر فتاد
دودش به سر درآمد و از پای درفتاد

مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد
فارغ ز مادر و پدر و سیم و زر فتاد

رامین چو اختیار غم عشق ویس کرد
یک بارگی جدا ز کلاه و کمر فتاد

وامق چو کارش از غم عذرا به جان رسید
کارش مدام با غم و آه سحر فتاد

زین گونه صد هزار کس از پیر و از جوان
مست از شراب عشق چو من بی‌خبر فتاد

بسیار کس شدند اسیر کمند عشق
تنها نه از برای من این شور و شر فتاد

روزی به دلبری نظری کرد چشم من
زان یک نظر مرا دو جهان از نظر فتاد

عشق آمد آن چنان به دلم در زد آتشی
کز وی هزار سوز مرا در جگر فتاد

بر من مگیر اگر شدم آشفته دل ز عشق
مانند این بسی ز قضا و قدر فتاد

سعدی ز خلق چند نهان راز دل کنی
چون ماجرای عشق تو یک یک به درفتاد

از استاد سخن حکیم سعدی شیرازی نابغه سخنسرای زبان قندپارسی

پس عشق چیست؟

   هر انسانی, عشق را از نگاه خود, کشش درونی میداند که خودش به آن باور دارد و می تواند گونه های بسیاری داشته باشد که یگانی آن را مترادف به شهوت هم میداند, مگر من, عشق را خروش عاطفی وحتی ملکوتی میدانم که از هر پلیدی و کژی , پاک ومنزه میباشد؛ پس من, ژورنالیزم را یک عشق میدانم و ژورنالیست را یک عاشق وهم عاشق پیشه میدانم که با خروش عشق ومستی به کار روزنامه نگاری میپردازد, وچیزی رابه نام ترس و بیم و هراس نمی شناسد و در زمینه دریافت درستی رویدادها, چند گام باید از پاسبان(پولیس) جلو ترباشد.

دوستان ژورنالیست ها کی ها اند؟

     این بحث نیز همیشه بالا گرفته است که پس دوستان دنیای ژورنالیزم کی ها اند: فشرده , آنهای که دوستان وهوا خواهان عدل و داد ومساوات وبرابری و انسان دوستی وهمزیستی ومسالمت آمیز وحسن تفاهم و رفع و دفع برخوردهای ویرانگر اند, همه دوستان روزنامه نگاران اند.

چه خوش گقت حکیم صائب تبریزی ما:

هر که پا کج می‌گذارد، ما دل خود می‌خوریم            شیشهٔ ناموس عالم در بغل داریم ما

(یا می نهد ما خون دل می خوریم)

دشمنان ژورنالیست ها کی ها اند؟

   و آنهایی که دست به دزدی وغارت و دسیسه و توطئه و دروغپراگنی و تقلب ودزدی مادی ومعنوی وتلف کردن حق انفرادی وجمعی میزنند و نمی خواهند طشت رسوایی شان از بام بیافتد ومشت خیانت شان باز شود, دشمنان قسم خورده ژورنالیزم و ژورنالیست ها اند, وچه بسا که پیدا وپنهان, دست به ترور ژورنالیست ها, بصورت زنجیره یی و هدفمند, میزنند که مثال آن هم همین داره حامد کرزی مداری و شیادی بنام اشرف غنی احمدزی است که در دوره حکوت شان دست به ترورهای هدفمند و زنجیره یی زندند و از جمله تعدادی از خبرنگاران ما را ترور کردند بمانئد یما سیاوش ودیگران.

اندرین باب سخن بسیار است قربان شما

به سلامت

____________________________________________________________________________________________

                       آزادی بیان چیست؟:  حق انکار ناپذیر هر شهروند  

   در کشورهای مدنی که آزادی فکر وبیان در قوانین اساسی شان به رسمیت شناخته شده، قوای ثلاثه دولت به ویژه حکومت, مجبور به رعایت و حمایت از آزادی فکر وبیان دانسته شده, چنانچه در اصل 61 قانون اساسی دهه دموکراسی دوران پادشاهی اعلیحضرت محمدظاهرشاه,  آزادی فکر و بیان از تعرض مصؤن دانسته شده بود و به همان اصل بود که پس از انفاذ قانون اساسی در میزان سال 1343 خورشیدی, مردم ازاین حق قانونی شان استفاده کرده, نه تنها شروع به نشر وپخش نشریه های آزاد وحتی حزبی در راست ترین گوشه آن ودر چپ ترین کنج آن, نمودند, بلکه دست به تظاهرات خیابانی وگردهمآیی های سیاسی در قلب شهر کابل زدند. سخن را درهمین راستا دنبال میکنیم که آزادی فکر وبیان با آزادی مطبوعات یعنی رسانه ها, پیوند تنگاتنگ دارد وبهم گره خورده است واگر آزادی مطبوعات(رسانه ها) وجود نداشته باشد و شهروندان نتوانند اندیشه و طرح و برنامه خودرا با یک دیگر شریک نسازند وانتقال ندهند, پس آزادی بیان مفهمومش را از دست میدهد ویک سخن بی پایه وبی مایه پنداشته میشود.  باید این نکته را نیز نباید از یاد برد که نشر وپخش نشرات آزاد و همچنان براه اندازی اجتماعات و تظاهرات سیاسی هم, تنها درپایتخت یعنی شهر کابل صورت میگرفت ودر ولایات از چنین آزادی فکر و بیان ونشرات آزاد, وهمچنان تظاهرات خیابانی, چندان خبری نبود.   با اینکه حکومات دهه قانون اساسی پابندی خود شانرا از آزادی فکر وبیان, اظهار میداشتند مگر باین آزادیهای سیاسی چنان روی خوش نداشتند چونکه بیشترین سود را,  احزاب چپی, با چاپ وپخش جراید حزبی وتظاهرات حزبی, می بردند ودرد سر آور تر اینکه, تظاهرات وهیاهوی سیاسی وزنده باد ومرده بادگفتن ها و بردولت وحکومت ناسزا و بد وبیراه گفتن ها همه, در بیخ گوش ارگ شاهی, در باغ زرنگار (بوستان سرای سابق. مهراب شاه کابل, باغ زرنگار را برای دختر ناز خود رودابه, خانم رستم دستان مادر سهراب ساخته بود) صورت میگرفت وهیچ شکی وجود نداشت که صدای بلندگو های مظاهره چی ها, به گوش پادشاه واراکین دولت به آسانی میرسید, مگر شکیبایی شخص پادشاه, درآن هنگام, بسیار تحسین برانگیز بود.  بنده که تظاهرات شهر کابل را در دهه قانون اساسی برای روزنامه کاروان پوشش میدادم, شاهدم که حتی محمدهاشم میوندوال رئیس حزب مساوات که درسابق از طرف پادشاه بحیث سفیر افغانستان در آمریکا, وزیر مطبوعات و دومین صدراعظم دهه قانون اساسی تعیین شده بود درهمان باغ زرنگار به شدت علیه نظام پادشاهی می تاخت وحتی روبه طرف ارگ پادشاهی کرده دربلندگو میکفت:( ما این کاخ ظلم را سرنگونی می کنیم),  گفتنی است که در دهه قانون اساسی, سه نشریه چپگرا, سه نشریه پشتونستانخواه, یک نشریه اسلام گرا, دونشریه حزبی معتدل وباقی اکثرا نشریه های معتدل و غیرحزبی بودند. نشریه های خلق, شعله جاوید وپرچم, چپگرا بودند, نشریه گهیز اسلام گرا وبر ضد کمونیست ها داد سخن میزد  که گفته شد مهاج الدین گهیز ناشر آن به نقشه سفارت شوروی در مقابل خانه اش درسال 1350 خورشیدی ترور شد, نشریه های مساوات از حزب مساوات (دموکرات مترقی) و صدای عوام از نشریه های حزبی معتدل بودند, نشریه های افغان ملت , افغان و ملت پشتونستانخواه, ونشریه های کاروان, روزگار, وحدت, اتحاد ملی, جبهه ملی, ترجمان, شوخک, پیام امروز, سبا, افکار نو, وارسته وچند تای دیگر آزاد وغیرحزبی بودند.   جراید خلق وشعله جاوید پس از چند شمارۀ انگشت شمار, توقیف شدند, مگر به جریده چپگرای پرچم که از حمایت محمودحبیبی وزیر اطلاعا ت وفرهنگ آنوقت برخورداربود, فرصت فراوان برای چاپ ونشر داده شد.  درهمان وقت دو مسأله پیش آمد که مجلس نمایندگان به شور افتاد واز محمود حبیبی سلب اعتماد کرد, یکی نشریه پرچم به لینین درود گفت و حکومت مجبور شد نشریه پرچم را مصارده نماید ودیگری در روزنامه حکومتی اصلاح, سراج الدین وهاج, درضمن ترجمه یک مقاله, کاریکاتور یک مرد چندین زنه را چاپ کرد که مستقیما به پیامبر اکرم اسلام (ص) توهین شده بود و همین سبب شد که مجلس نمایندگان از محمود حبیبی سلب اعتماد نماید وخواهان به محاکمه کشانیدن سراج الدین وهاج شد, مگر حکومت پیش دستی نمود و نه تنها سراج الین وهاج را , بلکه سیدفقیرعلوی رئیس روزنامه اصلاح را که از سابقه داران مطبوعات بود ودر این ماجرا گناهی نداشت, از کار برکنار نمود, یعنی گنه کرد دربلخ آهنگری  -  در شوستر زدند گردن مسگری. فشرده,جریده کمک از یک شماره پیش نرفت, مگر جراید معتدل وغیر حزبی برای چندین سال به نشرات شان ادامه دادند تا اینکه بلای کودتای 26 سرطان 1352 خورشیدی داود خان مستبد و خودرای وخود خواه, در رسید وهمه آزادی ها وحقوق مدنی مردم را به شمول نشر وپخش  جراید آزاد و اجتماعات اعتراضی و انتخابات شوری را در بندکشید ویک حکومت استبدادی وخودکامۀ خودش را برمردم تحمیل کرد.  آیا نشریه های چپی و پشتونستانخواه, نفرت گرایی و خشونت گرایی را تبلیغ میکردند؟ بلی, همین گونه بود, نشریه های چپی سخن از به قدرت رسیدن حکومت پرولیتاریای کمونیستی با پشتوانه کارگران ودهقانان میزدند وبرعلیه سرمایه داران و زمین داران داد سخن می زدنند درحالی که درکشور, رقم کارگران شاید از 1% هم کمتر بود و اکثر دهقانان هم مردمان مسلمان و نه تنها با چپ گرایان سرموافقت نداشتند بلکه از نظام کمونیستی به شدت تنفر هم داشتند چونکه تعدادی از بخارایی ها وسمرقندی ها ودیگر مسلمانان آسیای میانه, پس از یورش قشون سرخ شوروی و تسلط نظام کمونیستی بر سرزمین های شان, به افغانستان/خراسان, پناهنده شده بودند وداستانهای هولناک وظلم وستم بیرحمانۀ از روس ها برمسلمانان آسیای میانه, بیان میکردند که مردم نفرت زیادی در دلهای شان نسبت به روس ها, داشتند وهیچگاهی به نظام همانند  نظام روسیه شوروی راضی نبودند وهمان بود که پس از کودتای کمونیستی 7 ثور 1357 خورشیدی, کمر جهاد بربستند تا اینکه آن نظام را سرنگون کردند  .  درحکومت کمونیستی تره کی ها وامینی ها و کارملی ها و نجیبی ها, اصلا  مردم را از حق طبیعی اظهار وجود وگپ زدن آزاد, محروم ساخته بودند و هر نوع مخالفت با حکومت, به معنی زندان واعدام بود, چه رسد به نشر وپخش مطبوعات آزاد ویا هم گردهمآیی های اعتراضی, یعنی چیزی که خود شان در دهه قانون اساسی, کاملا از آن برخوردار بودند, پس از کودتای 7 ثور 1357 خورشیدی تا فروپاشی حکومت کمونیستی دکتر نجیب,قطعا به مردم چنین حقی را قایل نبودند. درحکومت 20 ساله حامدکرزی مداری واشرف غنی شیاد, بخاطر رعایت خاطر امدادگران غربی, به همه انواع رسانه های آزاد, امکان آن داده شد تا سر بلند نمایند و میتوان گفت که یک نوع درخشش رسانه یی براه افتاده بود, مگر درپهلوی آن, حکومت درخفا, دست به تشکیل داره ترور زده بود و گزارشگرانی را که دست به افشای دزدان بیت المال ودیگر فاسدان حکومتی میزنند, آنها را ترور میکردند که مثال های زنده آن را در همین ویب سایت میتوانید دریابید.  پس منظور از آزادی بیان چیست؟       دیدگاه ها و برداشت های گوناگونی از آزادی بیان ارائه شده است. به‌صورت کل این آزادی به‌معنای حق قانونی شهروندان برای ابراز اندیشه ها و باورهای خود و دریافت آزادانه اطلاعات و دیدگاه های گونگون بدون هراس از مصادره یا برخورد قانونی است. بر اساس اسناد قانونی مهم بین‌المللی، آزادی بیان عبارت است از حق جستجو، دریافت و انتشار اطلاعات و اندیشه ‌ها از هر نوعی و با هر وسیلۀ که باشد.   بر  مبنای همین سنجش، به‌نظر کارشناسان حقوقی، باورهای شهروندان بخشی از حریم خصوصی آنهاست و تا زمانی که آن را ابراز نکرده‌اند، کسی حق تفتیش آن را ندارد. آیا آزادی بیان بخشی از حقوق بشر است؟   اعلامیه جهانی حقوق بشر در سال 1948 ترسایی توسط نمایندگان 50 کشور تصویب شد. آنها این اقدام را در واکنش به جنگ جهانی دوم انجام دادند تا از وقوع مجدد چنین درگیری‌های گسترده‌ در سطح جهان جلوگیری کنند. در این اعلامیه، 30 حق بشری تعیین شد. این حقوق به‌گونه‌ وضع شده‌اند که متعلق به تمام مردم جهان باشد و حق هیچ انسانی ضایع نشود. ماده 18 و 10 این اعلامیه بیش از همه با آزادی بیان وابسته اند. در ماده 18 این اعلامیه می‌خوانیم: هر کسی آزاد است تا به هرآنچه می‌خواهد معتقد باشد و به باورهای خود (از جمله باور دینی) عمل کند. ماده 19 این اعلامیه هم مقرر کرده است: هر کسی حق دارد آزادانه باورهای خود را به هر شکلی که می‌خواهد بیان کند. عناصر متشکله حق آزادی بیان:   آزادی بیان مفهومی کلی است که از آزادی‌های کوچک‌تر دیگر تشکیل شده است. به‌اعتقاد کارشناسان حقوق ارتباطات، با بررسی این عناصر یا آزادی‌ها می‌توان گفت که در یک جامعه آزادی بیان وجود دارد یا نه. آزادی تشکیل باورها و اندیشه ها این آزادی مقدمه حق بیان شهروندان است. شهروندان باید بتوانند آزادانه فکر کنند تا در مراحل بعدی باورها و اندیشه های خود را ابراز کنند. همان‌طور که در اصل 61 قانون اساسی دهه دموکراسی هم نوشته شده بود، در این مرحله نمی‌توان متعرض هیچ‌ کسی شد. آزادی ابراز اندیشه ها وباور ها:   هنگامی که نتوانیم نتیجه را به کسی ابراز کنیم، اندیشیدن به چه دردی می خورد,شهروندان یک جامعه در صورتی آزادی عقیده و بیان دارند که بتوانند نتیجه اندیشه ها و نظریه‌پردازی‌های خود را در اختیار دیگران قرار دهند. این اندیشه ها و تفکرات تا زمانی که ابراز و نقد سازنده نشوند، مؤثر نخواهند بود. آزادی انتقال اندیشه ها به دیگران:   شهروندان همیشه فقط اندیشه های خود را تبلیغ نمی‌کنند بلکه ممکن است شما آن شخصی نباشید که یک اندیشه  را بیان کرده است، اما علاقمند به پخش آن باشید. آزادی انتقال اندیشه ها به دیگران از این حق شما حمایت می‌کند. آزادی تعیین مفاد بیان  شهروندان یک جامعه باید بتوانند آزادانه مضمون و مفاد آنچه را می‌خواهند بیان کنند، برگزینند. آزادی تعیین نوع بیان یعنی بتوانید انتخاب کنید که سخنان یا مطالب شما جنبه سیاسی دارند یا ادبی، هنری، تجاری یا مذهبی. نتیجه این انتخاب این است که در برخی از جوامع مثلا از بیان‌های سیاسی بیشتر از سایر بیان‌ها حمایت می‌شود. آزادی تعیین مخاطب:   بطور مثال اگر شما در صفحه شخصی خود در رسانه های اجتماعی مطلبی را منتشر کنید، مشمول قاعده حریم خصوصی می‌شود و اصل بر این است که مخاطبان بدون اجازه شما آن را جایی منتشر نکنند. بنابراین همه آزادند که مخاطب خود را انتخاب کنند، حقی که معمولا در شبکه‌های اجتماعی بیشتر به رسمیت شناخته می‌شود.  آزادی انتخاب وسیله بیان کسی که مطلبی را بیان می‌کند، حق دارد وسیله بیان خود را انتخاب کند. ابزارهای بیان عبارت‌اند از رسانه‌های: چاپی ,صوتی , صوتی‌تصویری و چندرسانه‌ای. در صورت انتخاب یکی از آنها توسط بیان‌کننده، کسی حق ندارد بدون اجازه آن را در جایی دیگر منتشر کند. آزادی دریافت بیان برای شناسایی جوامع آزاد باید این نوع آزادی را بررسی کنیم. در جوامعی که  ساطور سانسور شدید وجود دارد، این نوع آزادی نقض می‌شود. آزادی جست‌وجوی اطلاعات: برای آنکه بیانی سازنده و آزادانه داشته باشیم، باید به منابع اطلاعات با اعتبار دسترسی پیدا کنیم. محدودیت‌های آزادی بیان چیست؟    با اینکه آزادی عقیده و بیان در بیشتر کشورهای جهان بر اساس اصول حقوقی پذیرفته‌شده‌اند، در هر کشوری محدودیت‌های خاصی دارند. در کل هر قاعده‌ چه حقوقی و چه غیرحقوقی استثناهایی دارد و آزادی بیان هم همین‌طور است. مثلا در بند دوم ماده 19 میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی برای این آزادی محدودیت‌هایی وضع شده است که البته تنها به حکم قانون و در صورت ضرورت تجویز می‌شوند. این محدودیت‌ها برای حمایت از این مواردند: حقوق یا حیثیت و اعتبار دیگران با رعایت موارد مذکور, امنیت ملی یا نظم عمومی,بهداشت جامعه ,اخلاق عمومی. ماده 20 این میثاق هم تبلیغ برای جنگ یا دعوت به تنفر ملی، نژادی یا مذهبی را که محرک تبعیض، خشونت یا اعمال زور باشد، ممنوع اعلام کرده است, چیزی که درافغانستان درگذشته وحال, به شدت تبلیغ میشود. اوج آزادی بیان : دراین ماه های اخیر (می 2024) که نسل کشی فلسطینی ها درغزه, توسط اسراییل به شدت جریان دارد, در کشورهای آزاد, مدنی و دموکرات غربی بمانند اروپا و آمریکا و آسترالیا, آزادی بیان به اوج خود رسیده,  مثلا هیچگاهی در گذشته دیده نشده که خود آمریکایی ها به ویژه نسل جوان آن, سخنرانی رئیس جمهور آمریکا را مختل نمایند وشعارهای برضد حمایت حکومت آمریکا از اسراییل را در مجالس ونشست های مهم, برهم بزنند وداد وفریاد سر بدهند. این تنها نیست بلکه امروز تقریبا همه دانشجویان دانشگاه ها و دانش آموزان آموزشگاه های آمریکا برضد اسراییل وحامیان اسراییل و به طرفداری از فلسطینی ها, به پا برخاسته اند و گردهمآیی ها و راهپیمایی های میلیونی را درهمه کشورهای آزاد براه انداخته اند و مهمتر اینکه در خود انگلستان که تشکیل دهنده اسراییل (وپاکستان) است, اعتراضات میلیونی به حمایت از فلسطین و برضد اسراییل, بار بار براه افتاده است.     چرا آزادی بیان مهم است؟     البته که  آزادی بیان به دلایل فراوانی مهم است. بزرگ‌ترین دلیل وجود این حق بشری این است که دموکراسی بر هر چیز دیگری اولویت دارد. اگر نتوانیم آزادانه صحبت و گفت‌وگو کنیم، سایر آزادی‌هایمان هم محدود می‌شوند. همه انسان‌ها اشتباه می‌کنند و همه در مسیر زندگی یاد می‌گیریم که اشتباه های خود را اصلاح یا جبران کنیم. برای غنی‌ترکردن باورها و اندیشه های خودمان نیاز داریم که به اندیشه ها و دلایل مخالف و متناقض با هم گوش بدهیم. مباحث انتقادی بخشی اساسی از تجربه یادگیری انسان‌اند. چنین مباحثی بدون آزادی مردم برای بیان اندیشه های مخالف خود اصلا به وجود نخواهند آمد. بنابراین اختلاف‌ طرز دیدها می‌توانند سازنده باشند. بسیاری از اندیشه های تاریخ‌ساز در زمان خود با مخالفت‌های بسیار روبه‌رو شده‌اند. دانشمندان و متفکران بسیاری مثل گالیله در زمانه خود درک نشدند، اما امروزه آنها را مهم و تحول‌آفرین می‌دانیم.      اضافه بر این، در صورتی که استدلال‌های مخالف یا نگرش‌های مختلف کنار گذاشته شوند، البته که به این معنی نیست که از بین رفته‌اند. این کار باعث می‌شود شهروندان یک جامعه به دنبال هم‌ باوران خود بروند و کسانی را پیدا کنند که اندیشه های همگون به آنها دارند. برخوردهای بازدارنده با نظرات مخالف سبب می‌شود که مراجع بالاتر دچار نوعی سردرگمی شوند. در این حالت، آنها تنها اندیشه های را می‌شنوند که همسو باطرز تفکر خودشان است و گفتمان انتقادی شکل نمی‌گیرد. از سوی دیگر، بیان آزاد اجازه می‌دهد تا اندیشه ‌ها به چالش کشیده شوند، تغییر کنند و بهتر درک شوند.   چگونگی آزادی بیان در اینترنت و شبکه‌های اجتماعی     بسیاری وقت ها, ما اندیشه ها و گفتنی های بحث‌برانگیز شهروندان را از طریق فضای مجازی می‌شنویم. به همین دلیل ارزیابی نقش اینترنت و شبکه‌های اجتماعی در موضوع آزادی بیان اهمیت دارد. برخی ها بمانند حکومت طالبان معتقدند که اینترنت نقش مخربی در جامعه دارد و شبکه‌های اجتماعی همچون توییتر به فراهم‌کردن بستری برای ترویج دیدگاه‌های مخرب و حتی برنامه‌ریزی برای حمله به مقامات حکومتی و کوبنده برضد طالبان, عمل میکنند.   البته که رسانه‌های دیجیتال در آزادی فکر و بیان نقش مهمی دارند و باید تلاش کنند تا فعالیت‌های خطرآفرین روی  صفحات‌ شان انجام نشوند. برخی از شبکه‌های اجتماعی هم این کار را انجام داده‌اند. مثلا در فیس‌بوک و توییتر گزارش های جعلی بررسی می‌شوند. فیس‌بوک برای حفظ امنیت کاربران و محافظت از آنها در برابر اطلاعات نادرست تدابیری دارد. این شرکت راه هایی را برای جستجوی ادعاهای نادرست یا اغراق‌آمیز در تبلیغات به کار گرفته است.    البته که یکی از مشکلات پیش روی قانون‌گزاران فضای مجازی در سراسر جهان این است که اینترنت شبکه عمومی است. فضای مجازی برای کسانی که نمی‌توانند صدای خود را به گوش جهانیان برسانند، بستری مناسب فراهم می‌کند. امروزه به‌جای اینکه فقط رسانه‌ها و روزنامه‌نگاران اطلاعات را مخابره کنند، شهروندان عادی هم تریبون پیدا کرده‌اند. این مسأله در موارد خاص، مثلا زمانی که مقامات از قدرت خود سوءاستفاده می‌کنند، بسیار تأثیرگذار است و قدرت شرح ماجرا از طریق فضای مجازی را نمی‌توان دست کم گرفت. بااین‌حال، اینترنت فضایی برای به‌اشتراک‌گذاری رایگان اطلاعات و اندیشه ‌ها در شرایط عادی‌تر هم است. مثلا ویکی‌پدیا سایتی است که هر کسی از هر جای جهان می‌تواند در نوشتن، ویرایش و راستی‌آزمایی اطلاعاتش مشارکت کند.    پس باین نتیجه میرسیم که آزادی بیان یکی از حقوق بشری در جوامع و دنیای امروز است. درک مفهوم و محدودیت‌های این آزادی به ما کمک می‌کند که در احیای حقوق بشری خود موفق باشیم. وجود آزادی بیان در جامعه نشانگر برقراری دموکراسی در آن است و به مردم کمک می‌کند مسائل و علم روز را بهتر بیاموزند. اطلاع از نظرات موافق و مخالف لازمه یادگیری است. این سخن را نیز نباید از یاد برد که آزادی بیان هرگز به معنی تجاوز به حریم خصوصی, هتک حرمت به دیگران, فحش وناسزا گویی, تهمت بستن و دسیسه سازی, تاخت وتاز به ارزشهای دینی وفرهنگی دیگران, تحمیل واژگان یا اصطلاحات ناخواسته بردیگران, تفوق طلبی و تمامیت خواهی وبی بها شمردن دیگران نیست.  به سلامت                                                                                                                                                                  ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پیرامون حوزه تمدنی خراسان که یگانی از شنیدن نام آن می

ترسندو یا اینکه چشم را به نابینایی و گوش را به کر کری میزند

یادت بخیر ای خراسان من

   نام یا واژه خراسان به معنی طلوع خورشید است که پیشینه نام خراسان تا بیش از هزار سال قبل از امروز فراخنا دارد. بخشهای عمده خراسان عبارت بوده است از باختر(بلخ , تخار ومرو), آریا (هرات), خوارزمیش (خوارزم), اپارتیا( طوس و نیشاپور), کارامانیا (کرمان), سکاستین (سیستان), اراکوزیا (قندهار), گدروسیا (بلوچستان), پاکتیا (خوست تا سند), گندهارا( پشاورتاکابل), پاروپامیس (غوروهزاره جات).

اگر از یاد آوری کتابها و تاریخ نویسان وجغرافیا نگاران وگردشگران داخلی و بیرونی درباره نام خراسان بیاوریم مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد مگر موسس خورنی ارمنی (قرن 4-5 ترسایی), شمس الدین سامی مولف قاموس الاعلام,تاریخ سیستان, سترانج انگلیسی, حدودالعالم من المشرق الی المغرب, عروضی سمرقندی,فتوح البلدان از بلاذری,چچ نامه چاپ دهلی,ابن خرداد مولف المسالک والممالک, ابن الفقیه مولف البلدان, ابوالقاسم الجیهانی مولف اشکال العالم, ابن اسحق الاصطخری مولف مسالک الممالک, نرشحی مولف تاریخ بخارا, ابوریحان البیرونی, قانون مسعودی, یاقوت حموی مولف معجم البلدان, حمدالله مستوفی, قزوینی مولف جغرافیای نزهت القلوب, جرجی زیدان, تقویم البلدان, اراضی خلافت شرقیه مولف لوسترانج, ژرژی زیدان مولف تمدن اسلام, ابوالفدا مولف تقویم البلدان, رحلته مولف ابن بطوطه, جهانکشا,مرتضی حسین بلگرامی مولف حدیقه الاقالیم,ناصر خسرو مولف سفرنامه, عبدالحی گردیزی مولف زین الاخبار, عروضی سمرقندی مولف چارمقاله , بیهقی, حبیب السیر,حدیقه الاقاسیم, تاریخ سندالمعروف تالیف سیدمحمدمعصوم,ظفرنامه تالیف رنجیت امرنات و هزارها کتاب ونوشته های متاخرین ومقتدمین شاهد وگواه سرزمین خراسان متشکل از شهرهای این خطه بزرگ فرهنگی بوده است بمانند: بلخ, هرات, مرو, نیشاپور, خوارزم, تخارستان (قطغن وبدخشان), فرغانه, سیستان, بادغیس, بست, تگین اباد یا رخج(قندهار), کابل, زابلستان,بامیان,غزنه,غور وشهرهای دیگر در میان همین شهرها.

در ادبیات پارسی, سبک خراسانی از مشهور ترین سبک های ادبی وشعر سرایی است که سبک خراسانی از لحاظ تاریخی، در دورۀ سلسله‌های طاهریان، صفّاریان، سامانیان، غزنویان و بخشی از دورۀ سلجوقیان رایج بود. اشعار به جا مانده از اواخر دورۀ طاهریان و صفّاریان نشان می‌دهد. شعر این دوره از نظر معانی و اغراض شعری نیز، غنی و متنوع بوده است. به جز حماسۀ بزرگ حکیم ابوالقاسم فردوسی و هزار بیت دقیقی، قصاید مدحی در این دوره رواج داشته است، شعر عاشقانه و بزمی، زهد و اخلاق، طنز و هزل و هجو موضوعاتی است که در دوران سامانی رایج بوده است.

خراسان در آثار پیشینیان

در معنی واژه خراسان، فخرالدین اسعد گرگانی در مثنوی ویس و رامین خود چنین می‌نویسد:

خوشا جای ابرو وبوم خراسان

دروباش وجهان را می خور آسان

زبان پهلوی هرکاو شناسد

خراسان آن بود کز وی خور آسد

خور آسد پهلوی باشد خور آید

عراق وپارس را خور زو برآید

خور آسان را بود معنی خور آیان

کجا از وی خور اید سوی ایران

چو خوش نامست وچه خوش آب وخاک است

زمین وآب وخاکش هرسه پاک است

ناصر خسرو قبادیانی بلخی گوید:

مرا مکان به خراسان زمین به یمگان است

کسی چرا طلبد در سفر خراسان را

جامی گوید:

هرجا که رفت زورق حافظ به بحر شعر

جامی سفینه تو به دنباله می‌رود

نظم تو می‌رود ز خراسان به شاه فارس

گر شعر او ز فارس به بنگاله می‌رود

بابر در تزک بابری می‌گوید:

هندوستانی غیر هندوستانی را خراسانی گویند. چنانچه عرب، غیر عرب را عجم گویند، و در میان خراسان و هندوستان دو بندر است یکی کابل و دیگر قندهار…

همه خارجیان را در هندوستان خراسانی می‌خواندند.

همین مخالفت وستیزه گری هموطنان افراطی وپشتونوالی افغان(پشتون), از نام وموجودیت سرزمین خراسان سبب شده است تا همه افتخارات فرهنگی سرزمین خراسان را کشور ایران بخود بچسپاند وکشوری که فعلا بنام افغانستان یاد می شود هیچ چیزی از خود نداشته باشد وبیخ وبنیادش تهی از همه داشته های علمی وفرهنگی باشد.

پس درواقعیت امر نام خراسان با پیشینه درخشانش مورد توجه همه باشندگان این سرزمین به شمول پشتوزبانان باید باشد و همانگونه که زبان قند پارسی, متعلق به یک گروه تباری یا قومی نیست بلکه افتخار همه است واین نام به همه باشندگان این حوزه بزرگ تمدنی تعلق دارد چنانچه خوشحال ختک شاعر پیشکسوت زبان پشتو ضمن اعترافش به نادانی (ناپوهانی) افغانها وهوشیاری خراسانیان میگوید

درست جهان په ناپوهانو دک دی

ولی زیات په کشی وگوری افغانان دی

هوشیاران یگان یگان په هرمکان شته

چه کثرت یی دی په ملک د خراسان دی

نام خراسان تا حکومت امیر عبدالرحمن به این سرزمین اطلاق میشد چنانچه به دستور خود امیر این شعر توسط ملک‌الشعرای دربار، میرزا شیراحمد جلال‌آبادی ، علیه اسحاق‌خان فرزند اعظم خان (مادرش ارمنی عیسوی مذهب بود بمانند رولاغنی همسر اشرف غنی احمدزی شیاد که لبنانی الاصل و عیسوی یا موسوی مذهب بود مگر خودرا مسلمان و پشتون میگفت که اصل ونسبش چنین نبود) پسر کاکایش که پادشاهی را حق خودمیدانست و در ترکستان اعلان سلطنت کرده بود, سروده شد تا میان مردم پخش شود. جلال‌آبادی قصیده‌ای سرود که روی کاغذهای کلان چاپ شد و در سراسر کشور به خصوص در شمال کشور در مکان‌های عمومی ‌نصب گردید. قصیده‌اش را با این بیت به پایان می‌رساند:

«در خراسان دگر مجال تو نیست

ای خـر, آسـان بگـیر راه عـراق»

به سلامت

______________________________________________________________________________________________________

پروپاگند های مثبت و منفی در برهه های زمانی

پروپاگندا و جوانب مثبت و منفی آن

پروپاگندا یا تبلیغات در سرزمین خراسان/افغانستان, سابقه طولانی دارد, باین معنی که فرمانروایانی که در برهه های زمانی پیشین, باین سرزمین حکومت کرده اند, برای سفید نمایی شیوه حکومتداری وبرخورد با مردم عادی, از پروپاگندا یا به اصطلاح ما مردم کابل, (آوازه های سرچوک) کار گرفته اند ودراین یکی دو قرن پسین,هر کاری که انجام میدادند یا درنظر داشتند تا به آن دست بزنند, نخست آنرا در میان مردم یعنی در ( آوازه های سرچوک) پخش میکردند تا ببینند که واکنش مردم چگونه است وبا استفاده از آن, طرح ها واقدامات شانرا, بکار میگرفتند.

پروپاگاندا یا تبلیغات یکی از اصطلاحات عمده مکتب ژورنالیزم است که همیشه سر زبانها چرخ می خورد که درهمه موارد, واما به ویژه بیشتر در امور سیاسی به کار می‌رود، اما این پدیده به مسایل سیاسی محدود نمی‌شود. کارزار‌های بازاریابی و تبلیغات بازرگانی هم از این روش استفاده می‌کنند.

پروپاگاندا یعنی چه؟

پیش از پرداختن به مفاهیم و گوناگونی پروپاگندا ، نخست باید معنی پروپاگاندا را بازگفت. پروپاگاندا به زبان ساده یعنی تلاش‌های کم‌وبیش سازمان‌یافته برای دست‌کاری باورها، نگرش‌ها یا اعمال دیگران, ذهنیت سازی و شستشوی مغزی با استفاده از نمادها بیشتر مورد کاربرد دارد. این نمادها ممکن است با شعارها, نشان ها, پوشیدنی ها, حرکات وسکنات, بناهای یادوبود, براه اندازی ساز و آوزا, فیشن و چاپ ونشر اوراق تبلیغاتی باشند.

اصلا لفظ پروپاگاندا از عنوان و فعالیت گروهی به‌نام (جمعیت تبلیغ دین) (Congregation for Propagation of the Faith) گرفته شده است. این افراد گروهی از کاردینال‌های کاتولیک رومی بودند که در سال 1622 ترسایی برای انجام کارهای تبلیغی گرد هم آمدند. بنابراین ممکن است این اصطلاح حداقل به‌نظر برخی مبلغان آیین ترسایی مفهومی بسیار محترمانه داشته باشد، اما بسیاری از مردم جهان را به یاد ماجراهای جنگ جهانی اول و دوم و اقدامات وزارت رایش برای کشاندن مردم به هدف از قبل تعیین شده خود شان و پروپاگاندا می‌اندازد.

پروپاگاندا یا گفتمان آزادانه

براه اندازان پروپاگاندا اهادف معینی دارند. آنها برای دستیابی به این اهداف، عامدانه حقایق و استدلال‌ها و نمادهایی را انتخاب می‌کنند و آنها را به روشی ارائه می‌کنند که فکر می‌کنند بیشترین تأثیر را خواهد داشت. این افراد ممکن است برای افزایش تأثیر تبلیغات خود حقایق مربوطه را دگرگون جلوه دهند. یا اینکه به‌ دروغ متوصل شوند. این سخنسرایان بیشتر سعی می‌کنند توجه شنوندگان شان را از همه‌چیز, به سوی تبلیغات خود بکشانند.

فرق آموزش با پروپاگاندا چیست؟

بسیاری اوقات آموزش‌های عادی با پروپاگاندا اشتباه گرفته می‌شوند، اما این دو با هم تفاوت دارند. آنچه این روش تبلیغاتی را از آموزش عادی متمایز می‌کند، گزینش و دستکاری روان‌شناختی عامدانه است. در حالی که آموزگار یا مربی تلاش می‌کند تا جنبه‌های مختلف یک موضوع را توضیح بدهد و زمینه‌های شک و دلایل اعتقاد به حرف‌های خود یا مزایا و معایب یک مسأله را شرح می‌دهد. هدف از آموزش ترغیب مخاطب به جمع‌آوری و ارزیابی شواهد و یادگیری ترفندهای انجام‌دادن یک کار است.

بااین‌حال نباید این نکته را فراموش کرد که برخی از سخنپراگنان پروپاگاندا خود را مربی می‌دانند و معتقدند که ناب‌ترین حقایق را بیان می‌کنند. حتی گاهی اعتقاد دارند دلیل اینکه بر جنبه‌های خاصی از حقیقت تأکید می‌کنند یا آن را تحریف می‌کنند این است که پیامی معتبر را قانع‌کننده‌تر کنند. این افراد اعتقاد دارند توصیه‌شان بهترین کاری است که مخاطب می‌تواند انجام بدهد. به این ترتیب، مخاطب این افراد که پیام آنها را حقیقت مسلم می‌داند، ممکن است فکر کند که آموزش می‌بیند. در حقیقت، آموزش به یک فرد ممکن است برای دیگری پروپاگاندا باشد.

انواع پروپاگاندای رسانه یی

  • ‌نامه تحسین برانگیز‌: این شکل از تبلیغات از افراد مشهور یا معتبر برای تأثیرگزاری بر مخاطبان هدف استفاده می‌کند.

  • شکل گرایی تبلیغانی: از این روش از شکل دهی ‌ها کمک می‌گیرد و با برجسته‌کردن آنها پیام تبلیغاتی خود را قانع‌کننده‌تر می‌کند.

  • ایجاد ترس و واهمه: گاهی در تبلیغات مردم را می‌ترسانند تا کاری را انجام بدهند یا ندهند.

  • اکثریت گریزی: این نوع پروپاگاندا به فرد یا افراد حس گریز می‌دهد و باعث ایجاد ترس ازدست‌دادن افرادی می‌شود که او آرزو دارد بخشی از آنها باشد.

  • کشاندن مردم عام: گاهی اوقات دیدن افرادی که ظاهر معمولی دارند، یک محصول یا خدمت را بهتر تبلیغ می‌کند. مردم در برخورد با این روش تبلیغاتی سودایی می‌شوند که آن محصول را امتحان کنند یانه .

  • فریب تبلیغاتی: دستورکار این فریب, بهم پیوستن اندیشه ‌های مثبت مخاطب از یک چیز به مفهومی کاملا بی‌ربط است. در این روش از نمادها استفاده می‌شود.

تهمت ‌زنی: اساس این نوع پروپاگاندا سرکوب طرف مقابل است. این روش ممکن است با طرفه گویی یا مذاق همراه باشد اما گاهی اوقات به خصومت‌های شدید می‌انجامد.

  • گریز از اطلاعات: در این روش، سخنسرا, پروپاگاندا اطلاعات انتخابی خود را کنار هم می‌گذارد تا برای مردم روایتی ناقص و نادرست با تأثیرگزاری بیشتر بیان کند.

  • پیشکش رنگارنگ پروپاگندا: هنگام که سخنسرا, گفته هایش را رنگ و روغن داده همراه با سخنان پربار و شعارهای پرقدرت را به کار می‌برد تا بر ذهن مخاطبان اثر بگذارد.

  • پروپاگاندای خسته کننده و پشت هم: این نوع پروپاگندا از قدرت تکرار استفاده می‌کند. کارزار بازاریابی آن‌قدر چیزی را در سطح وسیع برای مخاطبان هدف تکرار می‌کنند تا در ذهن آنها نقش ببندد.

  • بهره گیری از داوری تبعیض‌آمیز: این روش از تعصبات مخاطب به نفع خود استفاده می‌کند.

پروپاگاندا در چند بخش

پروپاگاندا اصطلاحی امروزی است، اما بکارگیری هوشیاراانه افکار عمومی ریشه‌هایی تاریخی دارد. از دوره باستان تاکنون، از این روش تبلیغاتی در موارد مختلف مانند آثار ادبی، هنر و مجسمه‌سازی استفاده شده است

پروپاگاندا در دنیای باستان

آگوستوس

نمی توان تأثیرگذارتر از زندگی‌نامه‌یی در قالب کتیبه‌یی تاریخی را یافت و اولین امپراتور رومی‌ها، یعنی آگوستوس، این را فهمیده بود. کتیبه (دستاوردهای خداگونه آگوستوس) نشان می‌دهد که این فرد نه‌تنها اولین امپراتور، بلکه اولین کسی بوده که در جهان باستان ادعای خدابودن کرده است. آگوستوس در این کتیبه ۳۵ دستاورد خود را نام می‌برد و در بند بندِ آن از پروپاگاندای غالب آن زمان کمک می‌گیرد.

آگوستوس رهبر کاریزماتیک بود که فعالیت سیاسی خود را از جوانی آغاز کرد. آگوستوس در 18سالگی وارث ژولیوس سزار شد. افزایش سن هم باعث توقف او در مسیر خود نشد، بلکه آن‌قدر به مبارزه سیاسی و نظامی ادامه داد تا به رهبری جامعه روم رسید. او در طول این مسیر در دست‌کاری اطلاعات برای اطاعت مردم و مجلس سنا مهارت پیدا کرد. رفتار او با مارکوس آمیلیوس لپیدوس و مارک آنتونی، رهبران متحدش، نمونه بارزی از این رویکرد اوست. او باوجود جوان‌بودن توانست با ترفندهای تبلیغاتی از لپیدوس و آنتونی پیشی بگیرد و رهبر استان‌های غربی روم شود.

آگوستوس در کتیبه‌اش به موفقیت‌های خود افتخار کرده و مسئولیت کارها را بر عهده گرفته است. او در این کتیبه ادعا می‌کند که ارمغان‌آور صلح بوده و مرزهای روم را گسترش داده است.

پریکلس با سخنان آتشینش

در قرن پنجم پیش از میلاد مسیح، یعنی عصر طلایی دولت‌شهر، پریکلس رهبر آتن بود. در آن زمان اختراعات، فلسفه، هنر، ریاضیات و علوم یونانی پیشرفت چشمگیری کرد. این عصر زمانه جنگ، تحولات سیاسی و نزاع‌های کوچک میان دولت‌شهرهای یونان باستان هم بود. یکی از درگیری‌های این دوران جنگ پلوپونز میان دولت‌شهرهای آتن و اسپارت، دو رقیب سرسخت، بود.

در این دوران پرآشوب، پریکلس یکی از بهترین سخنرانی‌های جهان باستان را ایراد کرد. سخنرانی او ظاهرا به یاد جنگجویان آتنی کشته‌شده از آغاز جنگ و در حقیقت یک لفاظی تأثیرگذار درباره برتری شهروندان آتنی بود. سخنرانی پریکلس در تشییع جنازه کشته‌شدگان جنگ پلوپونز، وفاداری شهروندان آتنی را برانگیخت تا از ادامه جنگ حمایت کنند.

پریکلس در سخنرانی خود بر لزوم آزادی مردم و نقاط قوت ارتش خود تأکید کرد. او ادعا کرد مردانی که در جنگ جان باخته‌اند، این کار را با افتخار انجام داده‌اند. به‌گفته او، این مردان مقاومت را به زندگی ملتمسانه ترجیح داده بودند. او از بازماندگان خواست که آتنی واقعی باشند و از این مردان الگو بگیرند.

پروپاگاندا به‌مثابه قانون در دنیای باستان

لوح حمورابی یکی از نمونه‌های قدیمی پروپاگاندا در دنیاست. حمورابی ششمین پادشاه بابل بود. لوحی که او دستور ساخت آن را داد، هم ارزش هنری دارد و هم مجموعه‌ای از قوانین و مقررات تعیین‌شده توسط اوست. او ادعا می‌کرد که این قوانین را مستقیما از «شَمَش» خدای عدالت گرفته است. جالب اینکه او ادعا می‌کرد این خدا به او یک عصا و حلقه داده که نمادی از تأیید حکومت حمورابی است.

لوح حمورابی ۲ متر ارتفاع دارد و به زبان اکدی نوشته شده است که یکی از زبان‌های رایج آن زمان بوده. بنابراین بیشتر افراد باسواد می‌توانستند آن را بخوانند. این لوح طولانی ۲۸۱ قانون داشت که بسیار سخت‌گیرانه بودند. اصطلاح (چشم در برابر چشم) هم از همین قوانین گرفته شده است.

مهم‌ترین نکته در لوح حمورابی به استفاده او از مذهب مربوط می‌شود. حمورابی مدبر و باهوش بود و از مذهب سومری‌ها برای تقویت حکومت خود استفاده کرد. او جنبه‌های مذهبی را ماهرانه وارد قوانین و آثار هنری مثل لوح مشهورش کرد تا به سلطنت خود مشروعیت ببخشد.

پروپاگاندای مثبت و منفی

در دهه قانون اساسی حکومت شاهی مشروطه اعلیحضرت محمدظاهرشاه (1343-1352 خورشیدی) برای آگاهی مردم از حقوق و مسؤلیت های قانونی شان, تبلیغات گستردۀ براه افتاده بود که میتوان آن را پروپاگندای مثبت تلقی کرد, مگر در دوره حکومت شورشی 26 سرطان 1352 خورشیدی وپس از آن در دوره حکومت شورشی کمونیستی وهمچنان حکومت طالبان, پروپاگندای آن دوره ها را میتوان پروپاگندای منفی ارزیابی کرد که مردم رابرای اطاعت از فیصله های حکومتی, فرا می خواندند و سرکشی از اوامر حکومتی را جرم همراه با زندان وشکنجه وحتی اعدام, اعلام میکردند.

همچنان پروپاگندا یا این روش تبلیغاتی ممکن است مثبت یا منفی باشد. تبلیغات هیتلر برای تحریک مردم علیه یکدیگر نمونه منفی و تبلیغات گسترده برای نجات محیط‌زیست و کره زمین مثال پروپاگاندای مثبت است.

مقابله با شکل منفی پروپاگندا

افزایش آگاهی در زمینه روانشناسی رسانه و سواد رسانه‌یی به ما کمک می‌کند تا ترفندهای زیرکانه تبلیغاتی را بهتر بشناسیم و با آنها مقابله کنیم.

کاربرد پروپاگاندا

سخنسرای این روش به مخاطبان خود چیز جدیدی یاد نمی‌دهد، بلکه چیزی را به آنها می‌گوید که همیشه فکر می‌کرده‌‌اند و به آن اعتقاد داشته‌اند. او از این باورها برای رسیدن به اهداف خود استفاده می‌کند.

______________________________________________________________________________________________________

شغل خبرنگاری دل شیر میخواهد

  شغل خبرنگاری, زمزمه عشق ملکوتی و پیشۀ سپاهی گری و سربازی است که تابع هیچ غل وغشی نمیشود وچون سپر تیربلا خودرابه درمقابل هر تهلکۀ قرارمیدهد تا بهترین و درست ترین گزارش را برای مردمش دستچین وآگاهی دهد تا مردم خودش ودیگران بدانند که دراین گوشه وکنار جهان چه رویدادهای به وقوع پیوسته و آبستن چه حوادث دیگری از نوع خوب وبد آن در آینده خواهد بود.

  تا یک خبرنگار اگر به شغلش ومردمش , عشق وعلاقه سرشار وبی ترس نداشته باشد, نمیتواند ورق برنده خبرنگاری را با خودش پاسداری نماید. یک خبرنگار, سرباز وسپاهی مردمش است و این سربازی وسپاهی گری را تا مرز ناکجاآباد باید بدوش بکشد ورنه این شغل برایش سنگینی خواهد کرد.

  یک خبرنگار چه در زمینه های نوشتاری وچه دیداری وچه شنیداری, با اینکه کارشناس امور اقتصادی, امنیتی ودفاعی, مناسبات بین المللی, امور کشاورزی ومالداری , سوداگری, آموزش وپرورش, کار افزایی, حمایت کودکان وبانوان, بهداشت ودیگر زمینه های مطرح اجتماعی نیست مگر میداند و پرسشهای میتوانددر بخش اقتصادی مطرح نماید که چگونه میشود رشد ومیزان اقتصادی را بالابرد , چگونه میشود از تورم پولی جلوگیری کرد, چگونه میشود صادرات را برواردات غلبه داد, چگونه میشود صنایع سنگین وسبک داخلی را در برابر واردات صنایع خارجی بویژه غول صنایع چین حمایت وتقویه کرد, چگونه میشود ارزش برابری پول داخلی را در برابرپول مروج در دادوستد جهانی بالابرد, چگونه میشود با افزایش کارخانه های صنعتی مردم را از خرید محصولات خارجی بی نیاز ساخت, چگونه میشود با ایجاد کار وشغل های پولساز مقدارخوراکه را در دسترخوان مردم بالابرد وزمینه آسایش وآرامش مردم را تأمین کرد وچگونه های دیگر. به همین ترتیب, یک خبرنگار با اینکه کارشناس امور امنیتی نیست مگر میداند ومیتواند پرسشهای را مطرح نماید که طرح امنیتی قوه اجراییه چیست؟ چگونه مردم رابه عدم خشونت گرایی وصلح وصفا و دوستی وتفاهم اجتماعی عادت داد؟ مجازات مجرمان برای پند و عبرت دیگران از چه قراراست؟ وپرسشهای دیگری, وبه همین شیوه با اینکه یک خبرنگار کارشناس امور کشاورزی نیست مگر میداند وپرسشهای میتواند مطرح نماید که رشد سالانه تولیدات کشاورزی از چه قرار است؟ حکومت برای خودکفایی مردم از فرآورده های کشاورزی چه تدابیری برای کمک به کشتکاران روی دست دارد؟ حکومت برای جلوگیری از بیماری های حیوانات کشاورزان چه تدابیری روی دست دارد؟ حکومت چگونه از آفات حشرات در موسم کشت وکار کشاورزان جلوگیری می نماید؟ وباقی پرسشهای لازم در زمینه های دیگر.

______________________________________________________________________________________________________

سرزمین جنایات بشری

سرزمین جنایات بشری

سرزمین افغانستان, سرزمین جنایات بشری است که در برهه های گوناگون تاریخ گواه جنایات مختلف بشری بوده واین جنایات تا بحال که دهه سوم قرن 21 است, به همان سنگدلی اش از طرف طالبان وارگ نشینان در دربار کابل ادامه دارد وهمی خون میخواهند وخون میریزند وقتل است وکشتار بیگناهان وناله کودکان و بانوان وجوانان و بیوه ها ویتیم ها وپیره زنان وپیرمردان؛ واین داستان را پایانی نیست که نیست.

امیرعبدالرحمن خان در قرن 19 با سنگدلی کاملی, برتری جویی قومی را دامن زد و از سربریدن هزاره های ما کله منار میساخت و چنان هزاره ستیزی را به اوجش رسانید که آنعده از بزرگان هزاره ما که از چنگ عبدالرحمن خان خودرا رهانیدند, به کویته هندوستان فرارکردند وتابحال از همان نسل, درآنجا زندگی دارند.

امیر امان الله خان که به قول خودش در قندهار, به زبان افغانی آشنایی نداشت, نظامنامه ناقلین را به وسواس محمودطرزی که او هم به زبان افغانی بلدیت نداشت, به مرحله اجرا قرارداد و هزاران پتان هندوستانی را به ترکستان وقطغن زمین انتقال داد وبهترین کشتزارهای تورکمانان واوزبیکان وتاجیکان وهزاره های مارابه پتان های هندوستان از کیسه خلیفه بخشید و موج خشونت بار فارسی ستیزی را او هم دامن زد.

نادرخان با اینکه دشمن امان الله خان بود مگر برنامه ناقل بازی پتان گرایی او را ادامه داد و در دوران حکومت هاشم جلاد وشاه محمود خان و داود خان, مردان ترکستان وقطغن را در زنجیر وزولانه بسته, بسیاری شان در مسیر راه جان دادند واگر زنده ماندند آنها را بسوی جنوبی کوچ دادند و کشتزارهای حاصل خیز شان را بازهم به پتان های پاکستانی از کیسه خلیفه بخشیدند. واین سلسله جنایات بشری تا همین قرن 21 توسط حامدکرزی واشرف غنی دلقک نیز ادامه دارد.

بیایید برویم سراغ رژیم کمونیستی خلق وپرچم که سنگ بنای رژیم خونخوارهم , به خون مصفای مردم پاکدل وپاکباز ما عجین شده وآن رژیم سفاک وضد حقوق بشری, تا توانست گرفت وشکنجه کرد وکشت تا آن پایه های خونین کمونیزم را سخت وسفت نموده پا برجا نماید, مگر غافل از آن که مردمان آزادیخواه و میهن دوست ما, مرگ رابر اسارت رجحان داده, رژیم سفاک را با قربانی های بیشمار شان, نه تنها در داخل افغانستان/خراسان, سرنگون کردند بلکه امپراتوری کمونیستی را در روسیه بلشویک پارچه پارچه و کشورهای به اسارت کشیده شدۀ اروپای شرقی وآسیای مرکزی را از نعمت آزادی وحق خود ارادیت برخوردارساختند.

از آنجایی که پایه های رژیم سفاک خلق وپرچم به زور وحمایت تا دندان مسلح روسیه بلشویک, بسته بندی شده بود, جنایتکاران خلق وپرچم از کودتای 7 ثور 1357 وبدنبال آن پس از تجاوز بیشرمانه روسیه به سرزمین عزیزما افغانستان/خراسان در 6 جدی 1358, چنان مست باده ودکای روسیه شده بودند که هی می گرفتند وتیرباران میکردند و به رگبار مسلسل می بستند که گویی اینها عوض آب ونان, بمانند حیوانات وحشی درنده خوی, از خون و گوشت و استخوان انسانهای هموطن شان, تغذیه میکنند وبه مانند طالبان امروزی, به هیچ معیار و ارزش های انسانی, اعلامیه جهانی حقوق بشر, اخلاق اجتماعی و موازین اجتماعی قبول شده جهانی, پابند نیستند وآنرا نمی شناسند.

در رژیم سفاک خلق وپرچم, همه دفتر ودیوان و ناحیه های حزبی دستگاه های لشکری وکشوری از وزرات خانه ها تا ریاست ها و ولایت ها وشهرستانها و قشلاق ها, همه وهمه به مراکز جاسوسی حزبی وبگیر وببند و شکنجه ودادگاه های صحرایی وتیرباران مردم ما تبدیل شده بود که نمونه آن یک گوسالۀ بود بنام آفت پایگیر والی بغلان که صدها بغلانی را به مقابل چشمان نزدیکان شان, زنده بگور میکرد و از این جنایت خود لذت میبرد. خلقی ها وپرچمی ها همه سادیست های بیش نبودند.

درکابل جان عزیرما, گرچه همه وزارت خانه ها وریاست ها و قوماندانی ها وهمه دستگاه های حکومتی وحزبی به مراکز جاسوسی وبگیر وببند و فرستادن به اصطلاح خودشان, ضد انقلاب واشرار به زندان های پر از شکنجه و کشتار تبدیل شده بود که کارمندان هرکدام در سنگدلی وبیرحمی و قصاوت قلب یکی از دیگری سبقت می جستند, مگر زندان پلچرخی وپولیگون پلچرخی از وحشتناک ترین مراکز شکنجه وکشتارهای گروهی هموطنان ما بود که این خلقی ها وپرچمی های سفاک از ریخاندن خون هموطنان ما هیچ سیرایی نداشتند وهی می کشتند وهی می کشتند تا فقط خودشان باقی بمانند وبس ودیگر هیچ انسان غیر حزبی, مسلمان وآزاد اندیش, حق زندگی را دراین کشور نداشته باشد.

درکابل جان عزیرز ما, در دوران حکومت وحشت وترور ببرک کارمل – دکترنجیب احمدزی زندانهای متعدد در هرگوشه وکنار شهر وجودداشت که مشهورترین آنها عبارت بود از: زندان صدارت, زندان مشهور به زندان کریم بها درخانه سید کیهان(کیان) در خیابان دارالامان و زندان شش درک.

زندان صدارت:

زندان صدارت که دربیخ گوش سلطان علی کشتمند صدراعظم رژیم سفاک ببرک – نجیب قرارداشت, متشکل از چهار بخش بود: سیاه چاه (سیاه چال) ها, کوته قفلی, پنج اتاقه و نظارت خانه. هر زندانی تازه گرفتارشده را به سیاه چاه یا به کوته قفلی باصطلاح می انداختند ویک جاسوس حکومتی نیز در اتاق منتظر تازه زندانی میبود تا از او خبرکشی نماید. جاسوس ها را زندانیان, ( گردپای وتیزپای) میگفتند. اصطلاحی که درشهر کابل جان عزیزما برای جن بکاربرده میشد. گردپای ها یا تیزپای ها با گریان و آه و ناله خودرا بی گناه معرفی کرده زندنی راتشویق به اعتراف به گناه وافشای نامها وفعالیت های به اصطلاح ضد انقلاب میکرد ومیگفت که اگر مثل او اعتراف نماید و دیگران را قلمداد نماید آزاد میشود که این یک دروغ وفریب بود وبس.

اتاقهای سیاه چاه 10 تا بود که یک اتاق کوچک با کمود و یک کلکین خورد که غذا را به زندانی میدادند وچون روی آفتاب را نمی دید وگاهی تپ (به فتح ت) وتپ (به ضم ت) وتاریک وگاهی چراغ روشن میبود وزندنی بیچاره نمیدانست که روز است ویا شب و کدام روز وکدام هفته وکدام ما. تنها باید شکنجه وتحقیق میشد و پس از ماه ها روانه زندان پلچرخی برای محاکمه واکثرا اعدام. کوته قفلی دیگر شامل 14 اتاق بود که از اتاق 9 تا 13 دومنزله بود و دراتاق 13 یک جاسوس که خودرا تورن رسول هراتی معرفی میکرد و هر تازه زندانی را نخست به آن اتاق می انداختند تا از او خبرکشی شود وبعد در اتاق های دیگر انتقال میافت. بنده را هم به مدت 4 شبانه روز به همین اتاق بردند وتورن رسول بسیار کوشید تا از بنده خبرکشی نماید مگر چیزی به او نگفتم و الحمدالله که خداوند بزرگ بمن همت داد که هیچ کسی را هم قلمداد نکردم.

داستان زندانی شدن بنده: درسال 1360 خورشیدی بنده و پروفیسور حبیب الرحمن هاله و پروفیسوردکتر پاینده محمدسرهنگ در دانشگاه کابل فیصله کردیم تا یکجایی به پاکستان فرار نماییم ودر آنجا یک دستگاه رادیویی برای آزادی افغانستان از زیر یوغ اسارت تجاوز روسیه بلشویک و برضد حکومت کارمل- نجیب براه بیاندازیم مگر شوربختانه که استاد هاله بدون آگاهی ما دو نفر عجله کرده در ماه حوت 1360 با خانواده خود راه فرار را درپیش گرفت مگر متاسفانه که در سرپل بهسود جلال آباد به چنگ خاد نجیب افتاد وبه زندان صدارت کابل انتقال یافت. شوربختانه که آقای هاله در برابر تحقیق یک مستنطق جوانک با نام مستعار محمود مقاومت نتوانست وبنده را بحیث همدست خود وضد انقلاب قلمدادکرد ومنجر به گرفتاری بنده هم شد وبدتر اینکه در ورق مقابله هم بالای بنده شهادت داد که گویا بنده هم قصد فرار وبکار انداختن رادیوی ضد حکومت ببرک – نجیب را در سر داشتم و همان بود که پنچ سال را در زندان هولناک پلچرخی سپری کردم.

بقول شاعری:

زین همرهان سست عناصر دلم گرفته است

شیرخدا و رستم دستانم آرزو است

رئیس تحقیق یک شکنجه گر وقاتلی بود بنام غنی و مدیر تحقیق هم یک شکنجه گر وقاتلی بود بنام عبدالله بیخدا. عبدالله بیخدا خودش, خودرا میگفت و زندانیان را به شدت مورد شکنجه قرارمیداد ومیگفت (مرا می شناسید یانه, مرا عبدالله بیخدا میگویند, اقرارکو ودیگرانت را نیز قلمداد کو ورنه زیر شکنجه ام می میری, برو خدایت را صدا کن که از گیرم نجاتت بدهد).

سازمان جهنمی خاد نجیب و ریاست تحقیق آن, در چهارراهی صدارت کابل یعنی در پهلوی دادگاه اختصاصی انقلابی و دادستانی اختصاصی انقلابی, در دورادور صدارت عظمی قرارداشت و متشکل از 6 قسم بود بنام های قسم اول که وابستگان شعله جاوید درآن مورد تحقیق وشکنجه قرار میگرفتند, قسم دوم که وابستگان حزب اسلامی درآن مورد تحقیق وشکنجه قرارمیگرفتند, قسم سوم که وابستگان جمعیت اسلامی درآن مورد تحقیق وشکنجه قرارمیگرفتند, قسم چهارم که وابستگان حزب وحدت اسلامی درآن مورد تحقیق وشکنجه قرارمیگرفتند, قسم پنجم که وابستگان احزاب خورد وکوچک اسلامی چون اتحاد اسلامی, نجات اسلامی وغیره مورد تحقیق وشکنجه قرارمیگرفتند وقسم ششم که اشخاص آزاد اندیش و غیر وابسته وبه اصطلاح خودشان: ضد انقلاب/اشرار/عناصر خطرناک, مورد تحقیق وشکنجه قرار میگرفتند که بنده در همین قسم ششم خاد صدارت به مدت 9 ماه از حمل تا جدی 1361 خورشیدی مورد تحقیق وشکنجه قرار گرفته بودم تا به گناه ناکرده اعتراف نمایم و زیر شکنجه اگر کسی را قلمداد نمایم که خدا را شکر به هیچکدانش موفق نشدند وهیچ دوست وعزیزی را قلمداد نکردم.

______________________________________________________________________________________________________

                                          نیاز به یک حکومت دادگستر

تشکیل حکومت دادگستر مؤقت برای افغانستان درهمه جا ل سر زبان های افتاده وبویژه برای طالبان وحواریونش به تب سوزان و لرزه کشندۀ مرگ تبدیل شده که هرلحظه به ارگ نشینان طالب نزدیک شده ودارد گلوی هرکدام را می فشارد تا نفس را از قفس شان بیرون نماید.

برویم آنجا که دکتر نجیب آخرین سردمدار حکومت دست ننشانده روسی, 20 هزار جوان کمربسته را بحیث مدافعان شخصی خودش در بالاحصار کابل با امتیازات بزرگ پولی آماده ساخته بود تا درصورت هرنوع کودتای داخلی ویا آشفتگی اوضاع برای دفاع از خودش و مهار آشفتگی به نفع خودش, داخل اقدام جدی وعاجل شوند مگر آن داره 20 هزاری هم, جان او را نجات داده نتوانست. اشرف غنی احمدزی هم, برای خودش (قطعه مرگ) 2500 نفری را با امتیازات بزرگ پولی آماده کرده تا درصورت هر نوع حادثه غیر مترقبه به شمول کودتای داخلی وهم امکان فرار آن بوسیله هلیکوپتر مخصوص در پهلوی اتاق خواب ودفتر کارش, از وی دفاع نمایند که موفق شد.

درسال 2001 استاد برهان الدین ربانی رئیس جمهور آنوقت بدنبال فیصله بن, باثر فشار غیراصولی زلمی خلیلزاد, دکترعبدالله, یونس قانونی ومارشال فهیم, دست به یک اشتباه بزرگ زد و قدرت را بصورت مسالمت آمیز به حامدکرزی چهره ناشناس وغیر ملی, که از 11 رأی تنها 2 رأی را درمقابل دکترعبدالستارسیرت که 9 رأی برده بود, دو دسته تسلیم کرد.

در دهه نود میلادی سده پیش, روسیه بلشویک که حکومت دست نشانده دکترنجیب را در کابل به پا ایستاده کرده بود, از داخل فروپاشید وتوانایی حمایت مالی وتسلیحاتی اش را برای حکومت دست نشانده اش درکابل از دست داد وهمان بود که گورباچوف در ولادی واستوک اعلام داشت که افغانستان برای روسیه به زخم خونین تبدیل شده و پا را ازآن کشور بیرون میکشد

بدنبال فروپاشی روسیه شوروی و دست یابی کشورهای آسیای میانه واروپای شرقی به آزادی شان, بویژه برگشت آلمان شرقی به آغوش یک جرمنی بزرگ وپرقدرت و همچنان سقوط رژیم دست نشانده آن درکابل, نیروهای مجاهدین به قدرت لشکری وکشوری دست یافتند, مگر ابرقدرت های جهانی وحتی کشورهای همجوار بویژه پاکستان, نمیخواست ونمیخواهد تا یک نظام پابرجا وقوی درافغانستان رویکار آید ونظام خودکفای سیاسی در این کشور جان بگیردتا نشود نیروهای تندرو اسلامی دراین کشور, لانه ودرکشورهای همجوار ودور ونزدیک آشوب بیافرینند و همین بود که پاکستان از گلبدین حکمتیار بحیث یک ابزار نظامی استفاده کرده هزاران راکت ودیگر سلاح های کشنده را بدسترس وی قرار داد تا شهرکابل جان زیبا را با پرتاب صدها راکت درشبانه روز, به آتش وخون بکشاند که فرآیند آن تلفات بیش از 65 هزار باشنده ملکی کابل جان ما و به خاکستر کشیدن آبادیهای کابل جان زیبای ما گردید.

دکترنجیب احمدزی که از حمایت مستقیم سپاهیان روسیه بلشویک بی بهره شده بود, بدون آگاهی رهبران لشکری کشوری وهمچنان درعدم آگاهی حزبی های خودش یعنی حزب دموکراتیک خلق, پا به فرارگذاشت تا با خانواده اش در هندوستان بپیوندند, مگر در میدان هوایی کابل, نیروهای مارشال دوستم مانع فرار او شدند وهمین بود که عوض برگشت به ارگ وادامه ریاست جمهوری اش, از بزدلی وترس, به نمایندگی سازمان ملل متحد درکابل پناه برد وپنج سال درآنجا ماند تا اینکه طالبان پاکستانی سیاه دل وسیاه کردار وسیاه رفتار, درسال 1996 به کابل هجوم بردند ودکترنجیب احمدزی فکر میکرد که او افغان(پشتون) است وطالبان هم افغان و از او حمایت خواهند کرد مگر غافل ازاینکه شهنواز تنی که با گلبدین حکمتیار قبلا دست به کودتا برضد دکترنجیب احمدزی زده بود, در جلو طالبان قراردارد و همین بود که به نمایندگی سازمان ملل متحد درکابل یورش برده ودکترنجیب را با برادرش احمدزی اول زجر کش وسپس در چارراهی ارگ کابل به دار آویختند واین یگانه کار خوب طالبان بود وبس.

همگونی های دو احمدزی:

1 – همگونی های درشتی میان هر دو احمدزی وجود دارد که نمیشود از آن گذشت . دکترنجیب احمدزی با قصاوت قلب ودرنده خویی در ریاست جهنمی خادش, تا توانست دستش را به خون مردم بیچاره رنگین کرد. از گرفتاری وشکنجه واعدام بی وقفه صدهاهزار مردم ما در پولیگون پلچرخی لذت برده هیچ باکی نداشت, گویی که او عوض آب, خون می نوشد. همچنان است اشرف غنی احمدزی, از روزی که قدم نحس خودرا بر ارگ کابل گذاشت, هیچ روزی نیست که جنازه های هموطنان ما به خانه شان برنگردد. اشرف غنی احمدزی هم از خونریزی هموطنانش لذت میبرد وخم به ابرو نمی آورد, گویی که از کشتار 75 هزار سپاهی به قول خودش ودهها هزار دیگر وقتل های مردم ما, بویژه هزاره های ما فعلا در بهسود, لذت میرد وشادمانی سرمیدهد.

2- حکومت دکترنجیب احمدزی دربرابر مجاهدین می جنگید که توسط پاکستان کمک می شدند وحالا هم طالبان پاکستانی وافغانی از همان دهلیز یعنی سازمان جاسوسی پاکستان مسلح وبرای ویرانی وتباهی کشور گسیل شده اند.

3 - دکترنجیب احمدزی یک نظام تادندان مسلح را از سلطان حسین ببرک کارمل به ارث برده بود که حزبی هایش, تاپای مرگ برای بقای نظام دکترنجیب احمدزی وخودشان می جنگیدند. اشرف غنی احمدزی نیز همان نیروهای دفاعی وامنیتی را از حامدکرزی به ارث گرفت که این بیچاره هاتنها بخاطر حدود دوصد دالر نفقه خانواده, جان های شیرین شانرا قربان میکنند.

4 – دکترنجیب احمدزی بخاطر بقای چوکی اش, بیشتر بر حزبی هایش وبعدا بر افغانها (پشتونها) تکیه کرد واشرف غنی احمدزی نخست از حزب افغان ملت بهره جست مگر آن برایش تکیه گاه پرقدرتی نبود, از افغانیزم برای حفظ قدرتش مدد جست وبرطبل پشتونیزم کوبید تا افغانها(پشتون ها) حتی پشتون های پاکستانی رابه نفع خود بچرخاند وحتی برای آزادی منظور پشاتین پاکستانی کلاه اوزبیکی به سرکرد و راهپیمایی وگردهمآیی های اعتراضی به نفع منظورپشتانین براه انداخت که درآن راهپیمایی ها, نه انتحاری وجود داشت ونه انفجاری ونه هم بم چسپکی, چونکه همه این حملات از ارگ کابل رهبری میشود.

5 – هزاران هموطن ما ونیروهای امنیتی کشور, بدست طالبان خونخوار و وحشی قتل عام شدند واشرف غنی احمدزی خم به َآبرو نمی آورد وحتی (قطعه مرگ) خودرابرای ترور شخصیت های مخالف خود وحتی موافقان خود بمانند معلم ستارغوربندی, دستور میدهد, همانگونه که دکترنجیب احمدزی در گرفتاری وشکنجه واعدام مخالفان خود, هیچ درنگ نمیکرد.

6 – دونالد ترامپ رئیس جمهو ر پیشین ایالات متحده, طالبان را سگهای کرایی خوانده بود که این سگهای کرایی فقط به استخوان انسانها چشم دوخته اند وبس واز کشتار بی دریغ مردم هیچ سیرایی ندارند. دکترنجیب احمدزی هم چشم به سوی رهبران مسکو داشت وبس واشرف غنی احمدزی هم چشم به امریکا داشت تا این سگهای کرایی را در پهلوی خود جابدهد که همه دار وندار کشور را دو دسته به طالبان تسلیم کرد وگریخت.

7 - دکترنجیب احمدزی بیشتر, روبه افغانیزم (پشتونیزم)داشت و دور وبر خودرا از افغانها پرکرده بود؛ وهمین گونه است اشرف غنی احمدزی که تلاش بی پایان به خرج داده میرود تا همه امکانات وچوکی های لشکری وکشوری از آن افغانها(پشتونها) وحتی پشاتین پاکستانی باشد ومردمان هزاره واوزبیک وتورکمن وتاجیک, محروم از آن واگرباشد هم نمایشی باشد وتشریفاتی وبی قدرت وبی صلاحیت بمانند مارشال دوستم و امرالله صالح وسروردانش ؛ همانگونه که مارشال دوستم را حتی یک روز وقت نداد تابحیث معاون اول ریاست جمهوری کار نماید. و احمدضیا مسعودرا بدون آگاهی قبلی او, برکنار کرد.

8 - دکترنجیب احمدزی دست به تشکیل و کارگیری دستگاه (مصالحه ملی) زد ودکترخلیل الله ابوی را به ریاست آن گماشت تا مخالفان را در قدرت سهیم سازد که از جمله دکترابوی به دستور دکترنجیب احمدزی از بنده که تازه پس از 5 سال زندان آزاد وبه تدریس در دانشگاه کابل برگشته بودم, دعوت کرد تا وزارت اطلاعات وفرهنگ ویا وزارت تحصیلات عالی را قبول نمایم, مگر بنده آن را نپزیرفتم.

9- همانگونه که دکترنجیب احمدزی به هیچ گونه گردهمآیی وراهپیمایی اعتراضی ومخالفت آمیز اجازه نمیداد و همه را بازداشت وزندانی وحتی اعدام میکرد, اشرف غنی احمدزی هم گردهمآیی های اعتراضی مسالمت آمیز (جنبش ضدتقلب), (جنبش روشنایی),(جنبش رستاخیرتغییر) ,( جنبش اعتراضی مردم بهسود) ودیگر جنبش های مسالمت آمیز اعتراضی را با صدور حملات انتحاری وانفجاری به همدستی طالبان, سرکوب ودست به قتل و جراحات معترضین زند.

نتیجه اینکه:

1- حکومت دادگستر مؤقت بویژه با اشتراک پرنگ جوانان وبانوان وقربانیان جنگ, باید تشکیل شود وهیچگاهی برگشت به نقطه صفر نیست, بلکه زمینه با حفظ آزادی قوای سه گانه دولتی وسیر اطلاعات و مطبوعات آزاد؛ انتخابات آزاد وشفاف رابرای همه فراهم نماید تا از راه انتخابات شفاف, سرنوشت کشور ورسیدن به قدرت رونمایی شود.

2- طرف اصلی مردم افغانستان برای تأمین صلح, پاکستان است نه طالبان. طالبان, سپاهیان بدون یونیفورم وفرمانبردار پاکستان اند. حامدکرزی واشرف غنی در سمت و سوی طالبان قراردارند , نه سوی ضد طالبان. ضد طالبان عبارتند از: جمعیت اسلامی, وحدت اسلامی وحتی جنبش ملی مارشال دوستم. اینها باید حکومت دادگستر مؤقت را نظر به یک انتخابات آزاد زیر نظارت سازمان ملل متحدتشکیل بدهند. گفتگو باید با پاکستان صورت بگیرد وبرپاکستان قبولانده شود تا دست از مداخله در امور افغانستان بردارد ودر عوض همانگونه که رهبرانی پیشین افغانستان بر خط مرزی دیورند صحه گذاشته اند, حالاهم یکبار دیگر مرز دیورند بحیث مرز رسمی وبین المللی برسمیت شناخته شود واز هرگونه مداخله درین باره در آینده جلوگیری گردد.

3 – اگر نشست ها نتیجه نداد, باید سازمان ملل متحد, افغانستان را بمدت 5 سال زیر قیمومیت خود وبا تمرکز سپاهیان صلح سازمان ملل قراربدهد تا زمینه یک انتخابات آزاد وشفاف بدون تقلب گوسفندی نوع حامد کرزی واشرف غنی برگزارشود.

______________________________________________________________________________________________________

و آن روزهای سیاه وننگین

شروع کودتا گری

کودتای شوم 26 سرطان 1352 خورشیدی که از طرف سردارداودخان صدراعظم حکومت پادشاهی محمدظاهرشاه به همدستی پرچمی های فرمانبردار حکومت بلشویکی روسیه براه افتاد, سرآغاز بدبختی های بیشماری بود که دامنگیر مردم ما شد وتا بحال که بیش از نیم سده از آن میگذرد هنوز که هنوز است, مردم ما روی آرامش , خوشبختی ویک حکومت برخاسته از بطن مردم وقانون مدار وصادق را ندیده اند.

آسیب شناسی حکومت قلابی جمهوری

سردار داود در نخستین روز کودتای شوم خود در 26 سرطان 1352 شمسی, با منسوخ کردن قانون اساسی 1343 شمسی ,اول خودرا رییس دولت نامید و همزمان با آن, همه مظاهر مردم سالاری راکه طی دهه قانون اساسی 1343-1352 شمسی جان گرفته بود ملغی کرد. شورای ملی را لغو نمود , گردهمآیی های اعتراض آمیز را غیرقانونی خواند, مطبوعات آزاد را به زنجیر کشید و صدای مردم را در گلوی شان خفه کرد ویک نظام به ظاهر جمهوری مگر در اصل یک نظام استبدادی وخود کامه خودش را برمردم تحمیل کرد.

این مرد خودخواه وخودرای ویکه تاز میدان سیاست, درسال 1355 شمسی در یک جرگه قلابی به ریاست عزیزالله واصفی, بدون رای مستقیم مردم, خود را رییس جمهور خواند ویکه تاز میدان نامید, هم رییس جمهور بود وهم صدراعظم وهم وزیر خارجه و همانگونه که خودش آدم بیکفایت وسرتبه بود, بیکفایت ترین اشخاص را تنها بخاطر وفاداری شان به خودش, درچوکی های بلند حکومتی گماشت که چیزی از آنها ساخته نبود.

وزیر دفاع اش بیکاره وبیکفایت (حیدررسولی) که از کودتای 7 ثور جلوگیری نتوانست , وزیر داخله اش بیکاره ومتهم به رشوه ستانی (قدیرنورستانی) که پاسبانان را در برابر یورش کودتاگران رهبری نتواست, وزیر اطلاعات وفرهنگ اش (عبدالرحیم نوین), داکتر نسایی و ولادی بود که با وزارت اطلاعات وفرهنگ, هیچ همخوانی نداشت و تا آخر کار.

آزادی های اکادمیک دانشگاه کابل

قانون اساسی سال 1343 شمسی که بیشترین امتیاز آن به محمدظاهر شاه آخرین پادشاه افغانستان میرسد, آزادی های فردی واجتماعی را در میزان فراگیر آن, به رسمیت شناخته بود وبا پیروی واستفاده از این امتیاز بزرگ مدنی, استادان دانشگاه کابل درسال 1348 شمسی موفق شدند تا انتخابات ریاست دانشگاه ودانشکده های دانشگاه کابل را بصورت اکادمیک وآزاد برگزار نمایند که پروفیسورفضل ربی پژواک استاد دانشکده حقوق را بحیث نخستین رییس دانشگاه کابل وبعدا پروفیسوردکترسیدعبدالقادربها استاد دانشکده طب را بحیث دومین رییس دانشگاه کابل وسپس فرهنگ سالارپروفیسوردکتراحمدجاوید استاد دانشکده ادبیات را بحیث سومین رییس انتحابی دانشگاه کابل از طرف شورای علمی دانشگاه کابل برگزیدند.

به همین ترتیب , استادان هر دانشکده نیز توانستند رییس دانشکده خودرا با رای آزاد واکادمیک خود, برگزینند که این انتخابات آزاد و اکادمیک, باعث شد تا مسؤلیت پذیری و کارشناسی و تلاش برای بهبود محیط سالم وآرام برای استادان ودانشجویان وفراگیر شدن فضای اکادمیک در محیط دانشگاه کابل رنگ و رونق دلپذیری یابد.

دوره ریاست پروفیسورپژواک همراه بود با تظاهرات کانکورزده ها درسال 1348 که حکومت نوراحمداعتمادی ضمن اتخاذ یک تصمیم نابخردانه, دانشگاه کابل را به مدت 6 ماه تعطیل کرد وپروفیسورپژواک هم به رسم اعتراض به مداخله حکومت در امور دانشگاه کابل استعفا داد. پس از آن, شورای عالی دانشگاه کابل, پروفیسوردکترسیدعبدالقادربها را بحیث دومین رییس دانشگاه کابل انتخاب کرد که دوره پروفیسوردکتربها هم با آشوب های مظاهره چیان چپی وراستی دانشگاه کابل بخاطر تجاوز پولیس برحریم دانشگاه کابل ومرده باد وزنده بادها وتعطیل 6 ماه دیگر دانشگاه کابل گذشت وشورای عالی دانشگاه کابل در جلسه انتخاباتی سوم خود , با رای آزاد واکادمیک , فرهنگ سالارپروفیسوردکتراحمدجاوید را بحیث سومین رییس دانشگاه کابل انتخاب کرد. فرهنگ سالارپروفیسوردکترجاوید چون یک شخصیت مدبر , کاردان و با سنجش بود, مظاهره چیان دانشگاه کابل را تسلیم تدبیر و زیبایی کلام خود ساخت وهمه آشوبگران چپی وراستی دانشگاه کابل را چنان بجای شان میخکوب کرد که فضای دانشگاه کابل را از هیاهوی تظاهرات چپی ها وراستی ها بکلی امن وامان ساخت ونه تنها این, بلکه فرهنگ سالاردکترجاوید, محیط دانشگاه کابل را چنان گل وگلزار ساخت که بسیاری شبها اعضای خانواده ها, برای گشت وگزار وتفریح به محیط خوشبوی وگل وگلزار دانشگاه کابل روی می آوردند.

در پهلوی انتخابات آزاد روسای دانشگاه کابل, اتحادیه استادان دانشگاه کابل واتحادیه دانشجویان دانشگاه کابل هم درسال 1349 تشکیل شدکه نخستین رییس اتحادیه استادان دانشگاه کابل همان فضل ربی پژواک ونخستین رییس اتحادیه دانشجویان دانشگاه کابل ذبیح الله عصمتی از دانشکده حقوق انتخاب شدند.

ضربات دانش ستیزی داودخان به دانشگاه کابل

سردار داود در اولین اقدامات دانش ستیزی وفارسی ستیزی خود, انتخابات آزاد واکادمیک دانشگاه کابل را ملغی وفرهنگ سالاردکترجاوید رییس انتخابی دانشگاه کابل را برکنار وعوض آن دکترحیدر را بحیث رییس انتصابی دانشگاه کابل مقرر کرد مکر چون داکترحیدر فارسی زبان بود اورا هم پس از یک سال به اتهام دروغین بی کفایتی برکنار وصدیق محبی با تحصیلات روسیه و استاد دانشکده پولی تکنیک را بحیث رییس انتصابی به دانشگاه کابل فرستاد که به همین ترتیب, دانشگاه کابل را از مسیر انتخابات آزاد واکادمیک آن منحرف ساخت وتا امروز که حدود 50 سال از آن میگذرد, ضربات دانش ستیزی وفارسی ستیزی سردارداود در دانشگاه کابل حاکم است واز انتخابات اکادمیک خبری نیست که نیست.

سردار خودکامه ومستبد در بدل همکاری پرچمی ها در کودتای شومش, که حتی سلطان حسین ببرک کارمل را بچه خوانده بود و در گردهمآیی های اعتراضی در روز به اصطلاح پشتونستان به روز 9 سنبله هرسال در میدان باصطلاح پشتونستان, در پهلوی هم می ایستادند, تعداد از چوکی های وزارت خانه ها وهمچنان بیش از صد چوکی حاکمان شهرها را به اختیار پرچمی ها گذاشت.

کودتای شوم سردار داود در روز 26 سرطان 1352 یک روز سیاه واسارت آور برای مطبوعات آزاد نیز بود. بنده که بامداد همان روز از کودتای داود آگاه شدم, رفتم به دفتر روزنامه کاروان در شهرنو کابل که خبرنگار آن روزنامه بودم, تا گزارش دست اول را از آن کودتای شوم, برای خوانندگان روزنامه کاروان بنویسم, مگر همینکه به دفتر روزنامه کاروان رسیدم, جناب آقای عبدالحق واله مدیر روزنامه کاروان برای ما اطلاع داد که داودخان مطبوعات آزاد را مسدودکرده وحسن شرق در مطبعه دولتی که ریاست آنرا محمدابراهیم قندهاری بدوش داشت, آمده میگوید که هر مدیر نشریه آزاد که میخواهد نشریه اش را چاپ نماید, به زندان انداخته شود وهمین بود که مطبوعات آزاد به زنجیر کشیده شد و در پهلوی روزنامه های حکومتی انیس وکابل تایمز, یک روزنامه حکومتی بنام (جمهوریت) به ریاست دکترآصف سهیل شروع به مداحی سردارداود نمود.

سردارداود که دیوانه طرز دید خودش در امور لشکری وکشوری بود و از شخصیت های نامدار وسرشناس, دانشمند وخبره در ترس بود, هم محمدموسی شفیق آخرین صدراعظم دهه قانون اساسی را به زندان انداخت تا پوسیده شود وسرانجام بدست کودتا گران خلقی وپرچمی اعدام شد وهم محمدهاشم میوندوال دومین صدراعظم دهه قانون اساسی را به اتهام دروغین کودتا, به زندان انداخت و بوسیله پرچم های هواخواه مسکو, زجر کش نمود.

ضربات خوردکننده حکومت کمونیستی بر دانشگاه کابل

ضربات دانش ستیزی وخاینانه حکومت کمونیستی تره کی – امین – ببرک و نجیب چنان در دانشگاه کابل بیداد میکرد که تا توانستند استادان ودانشجویان وکارمندان دانشگاه کابل را گرفتند وشکنجه کردند وبه زندان انداختند واعدام کردند که مرتکب جنایات بیشمار بشری شدند که درنتیجه دانشگاه کابل در کمبود استادان ودانشجویان رنگ باخته بود وبه قلت شدید مدرسان مواجه شده بود, استادانی که پس از سالهای متمادی زحمت وکوشش به درجه استادی رسیده بودند.

نامهای یک عده استادانی که در حکومت تره کی – امین – کارمل ونجیب گرفتار, شکنجه واعدام شدند

استادان دانشکده‌ طب کابل
دکتر عبدالفتاح همراه
دکتر عبدالعظیم مجددی
دکترمحمد هاشم مهربان
دکترحاج علی جاغوری
دکتر عبدالغفار
دکتر عبدالظاهر رزبان
سید کاظم دادگر
داکتر عبدالاحد

استادان دانشکده‌ زبان و ادبیات فارسی
استاد زمریالی ناصری
استاد محمد علم نورستانی
استاد امیر محمد یار
استاد خان آبادی
استاد زکریا
استاد علی حیدر لهیب
استاد عبدالرزاق
استاد خانبار

استادان دانشکده‌ شرعیات
استاد غلام محمد نیازی
استاد وفیع الله سمیعی
استاد حبیب الرحمن
استاد ایاز الله مخه ور
استاد غلام فاروق
استاد نصیر احمد

استادان دانشکده‌ مهندسی
استاد محمد حسن
استاد محمد صدیق
استاد محمد محسن
استاد عبدالکریم

استادان دانشکده‌ علوم اجتماعی
استاد غلام غوث شجاعی
استاد دوست محمد کامکار
استاد عبدالسلام

استادان دانشکده‌ حقوق و علوم سیاسی
استاد عارفی
استاد نجیب الله

استادان دانشکده ساینس
استاد عبدالغفور سلطانی (شوهر سیما ثمر)

استادان دانشکده فارمسی
استاد فضل احمد احراری

استادان دانشکده اقتصاد
استاد عزیزالله

نامهای دانشجویان دانشگاه کابل را که در حکومت تره کی – امین – کارمل ونجیب اعدام شدند اگر دراین مختصر بیاورم, از حوصله این صفحه خارج میشود ودر جای دیگری ذکرخواهیم کرد. وهمچنان است آوردن نامنویس دور به دراز استادان (به شمول بنده) , دانشجویان وکارمندان زندانی دانشگاه کابل که مثنوی هفتاد من کاغد میشود. بطور مثال درباره تعداد دانشجویان باید گفت که مجموع دانشجویان دانشگاه کابل تا پیش از کودتای ننگین 7 ثور 1357 به بیش از 12 هزار میرسید, مگر به آغاز موج بگیر وببند واعدامهای بی وقفه دانشگاهیان بوسیله حکومت کمونیستی خلقی وپرچمی, این تعداد روزتا روز قوس نزولی خود را می پیمود که گروهی از استادان ودانشجویان از ترس گرفتاری وشکنجه واعدام, راه فرار ومهاجرت را در پیش گرفتند وهنگامی که بنده پس از 5 سال از زندان پلچرخی آزاد وبرای تدریس به دانشگاه کابل درسال 1366 برگشتم, تعداد کل دانشجویان دانشگاه کابل به کمتر از 3 هزار رسیده بود ومثلا در یک صنف که بنده تدریس میکردم وتعداد شاگردانم 60 نفر میبود, 55 آن دختر و 5 دیگر آن مردانی حدود 40 ساله بودند که چندین دوره نظام وظیفه یا عسکری اجباری را طی کرده بودند وبرای ادامه تحصیلات به دانشگاه کابل برگشته بودند که از شیمه وتوان هم رفته بودند. یعنی هم حکومت تره کی – امین – کارمل ونجیب از خشم ومخالفت مردم می ترسیدند ودست به گرفتاری وشکنجه واعدام بی وقفه مردم زدند وهم مردم یا به حکومت خونخوار وقاتل می پیوستند و پا برسر ایمان و وجدان شان می گذاشتند ویاهم راه دیگری به جز فرار ومهاجرت نداشتند.

حکومت تره کی – امین – ببرک و نجیب نه تنها در جبهه جنگ بلکه مخالفان سیاسی خود را در کابل و ولایات بحیث ضد انقلاب واشرار نامگزاری کرده زنده به گور می کردند مثل مرحوم طاهر بدخشی که با 5000 دانشجو و استاد دانشگاه را در پولیگون پلچرخی تیرباران و یکجایی دفن شدند.

افغانستان در قلمرو روسیه بلشویک

روسها که افغانستان را در قلمرو نفوذ شان, جا داده بودند, از مسافرت و چرخش سردارداود به ایران وعربستان وپاکستان در سال 1356, به هراس افتاده, در صدد براندازی او برآمدند وهمین بود که درسال 1356 داره های خلق وپرچم را متحد ساخت و طرح کودتای 7 ثور 1357 را ریخت.

روسها در سالهای نظام پادشاهی به خصوص به همدستی داود خان در دوره صدارت 10 ساله اش وبعدا هم در دوران ریاست جمهوری استبدادی 5 ساله او روی جوانان کشور بویژه جوانان شهرهای جنوبی (پکتیا) که زندگی ومعاشرت ابتدایی را تجربه میکردند, برای روز مبادا سرمایه گزاری کرده بود وهمین ها مثلا اسلم وطنجار, شهنواز تنی, سیدمحمدگلابزوی, شیرجان مزدوریار بودند که کودتای ننگین 7 ثور را براه انداختند وهنگامی که میخواستند حفیظ الله امین را به انتقام برکناری و قتل نورمحمدتره کی در آوایل سال 1358, از چوکی ریاست جمهوری برکنار نمایند وافشا شدند, به سفارت روسیه در خیابان دارالامان کابل پناهنده و سفارت روسیه بلشویک همین 4 مرد خبث را در تابوت مرده های قشون سرخ پنهان و به روسیه فرستاد.

ترس 7 ثوری ها و6 جدی ها از مردم

داره های خلق (بیشتر افغانها یا پشتونها) وپرچم (بیشتر فارسی زبانها) که به نقشه روسیه بلشویک درسال 1356 برای برکناری داود خان, متحد ساخته شده بودند, در کودتای مشترک ننگین شان در 7 ثور 1357 وهمچنان داره پرچم که پس از تجاوز روسیله در 6 جدی 1358

پس از کشتن حفیظ الله امین به هرم قدرت کشور بالابرده شدند, به شدت از مردم ترس داشتند وهمین کابوس ترس از مردم بود که آنها به رسم کشتار استالینی که در دوران قدرتش در روسیه که بیش از 20 میلیون مردمش را کشت, خلقی ها وپرچمی ها نیز بی درنگ شروع به گرفتاری , شکنجه واعدامهای گروهی مردم کردند که هم گورهای دستجمعی در پولیگون پلچرخی را پشت هم لبریز از اعدامی ها کردند وهم در همه اطراف ونواحی کشور دست به کشتار بی دریغ مردم ما زدند که شاهد آن پیدایش گورهای دستجمعی درگوشه وکنار کشوراست.

شما خود قضاوت نمایید که در دوران حکومت خونخوار کارمل- نجیب آنقدر زندان پلچرخی را از مرز بیش از 80 هزار زندانی مملو ساخته بودند که دریک کوته قفلی 20 نفری بیش از 200 نفر را زندانی میکردند وزندان پلچرخی بمانند (دهل ارد یا هرد) روزها مردم را می آوردند وپر میکردند وشبها صدها زندانی را برده در پولیگون پلچرخی اعدام میکردند. شما خود بنگرید که در شب 2 قوس 1362 که بنده در بلاک اول زندان پلچرخی, زندانی بودم 385 زندانی را برده اعدام کردند که درمیان آنها اشخاص معیوب وپیر ونابینا ودیوانه هم وجود داشت مثلا پکه چی کبابی دادخدای چاریکاری واقع شهر نو کابل, نیر در میان اعدامی ها بود و آن بیچاره نمیدانست که گناهش چیست واین ها همه گواه ترس و وحشت حکومت تا دندان مسلح خلقی وپرچمی بود که از حمایت کامل تسلیحاتی و مالی روسیه بلشویک به شمول پیمان نظامی وارسا هم برخورداربود وبیش از 150 هزار سپاهی روسی و هم نظامیان پیمان وارسا وهزاران جاسوس آنها برخوردارهم بود وبازهم از مردم ما به شدت درهراس بودند.

حفیظ الله امین با کشتن معلم خود یعنی نورمحمدتره کی, رهبری کشور را از آن خود کرد ونامنویس 12 هزارنفر شهدای کشور را در وزارت داخله به معرض دید مردم گذاشت وگناه آنرا به گردن تره کی (بی اصل وبی نسب که شاید ده ها سال پیش, تره کی ها , روسهای بوده باشند که روسیه برای جاسوسی به افغانستان فرستاده بودند) انداخت درحالی که همه شان در این جنایات دخیل بودند. روسها طی تجاور 6 جدی 1358 امین را در قصر تپه تاج بیگ کشتند وببرک کارمل وپرچمی های فراری را سوار برمیله های تانک شان به افغانستان بر گشتاندند وبه قدرت بالاکردند. ببرک کارمل این روباه مکار, درنخستین مصاحبه خود درقصر چهلستون, آزادی ده ها هزار زندانی را اعلام کرد که به اصطلاح خودش (از زیر ساطور امین جلاد) نجات یافته بودند. مگر او یک دروغ گوی جلادتر بود که آزادی زندانیان را تا 23 جدی 1358 معطل کرد و تعداد زیاد زندانیان را اعدام کرد و ملامتی آنرا به گردن حفیظ الله امین انداخت و تعدادی راهم هیچ گاهی آزاد نساخت و بنده که در زندان پلچرخی - 1366 شمسی زندانی بودم 1361, تعدادی را دیدم که از دوران حکومت تره کی - امین تا آن زمان زندانی بودند وهنوز آزاد نشده بودند بمانند: اورنگ, کبیر, موسی , خلیل زمر ودیگران.

حکومت کارمل – نجیب هم خانواده امین را برای حفاظت شان از انتقام مردم در منزل اول بلاک اول نگهداری میکرد وهم تعدادی از تره کی ها وامینی ها را زندانی ساخته بود که این دو گروه قاتل وجنایت پیشه گاه گاهی بجان هم می افتادند وتماشای ما هم چاق میشد و مهم اینکه همین خلقی های تره کی وامینی برضد زندانیان دیگر جاسوسی میکردند و اگر وزیر خلقی بود ویا معین و والی وریییس واستاد دانشگاه, همه وفادار به خط لنین – استالین بودند وجاسوسی وخبرکشی از زندانیان دیگر وخوش خدمتی به حکومت کارمل- نجیب را وظیفه حزبی خود میدانستند.

نتیجه

کودتای 7 ثور 1357 شمسی وبه دنبال آن تجاوز قشون سرخ روسیه بلشویک به افغانستان در 6 جدی 1358 شمسی درتضاد باهمه میثاق های بین المللی مبنی بر احترام به مرزهای شناخته شده جهانی کشورها وبرضد قراردادهای بود که میان دولت های افغانستان وروسیه بلشویک طی سالیان متمادی به امضا رسیده بود وهردو طرف را از مداخله در امور داخلی همدیگر منع میکرد. روسیه با پیشکش کردن وپشتیبانی از داره های خلق وپرچم برای انجام کودتای خونین وننگین 7 ثور1357 وبآن هم اکتفا نکرده در6 جدی 1358 دست به تجاوز ولشکر کشی بیشرمانه به افغانستان زد که همه اعلامیه ها و میثاق ها بین المللی وقراردادهای دولتین را زیرپا گذاشت که منجر به خیزش ها وجهاد سرتاسری ده ساله مردم ما برضد روسیه وداره های خلق وپرچم شد که نتیجه آن برای مردم ما , اعدام وتلفات حدود دو میلیون هموطن ما بدست روسها وفرمانبرداران خلقی وپرچمی شان, پنج میلیون آواره به پاکستان, دو میلیون به ایران و ویرانی زیرساخت های زراعتی وصناعتی وآبادانی کشور شد که با گذشت سالیان متمادی هنوز جبران نشده است.

پیشنهاد

1 - یاد آوری از جنایات بشری داره های خلق وپرچم ومعرفی چهره های مسخ شده آنها , تجاوز روسیه بلشویک وقتل دومیلیون مردم ما بوسیله آنها وهمچنان معرفی وبازشناخت جهاد مردم با شهامت ما برضد کمونیست های خونخوار وقشون سرخ روسیه, برای دانش اموزان آموزشگاه ها ودانشجویان دانشگاه های کشور که یک وجیبه انسانی همه است.

2 – دادگاهی ساختن زنده و مرده جنایات کاران خلقی وپرچمی وصدور حکم دادگاه برای زنده های شان به اشد مجازات.

3 – طلب غرامات جنگ از روسیه فعلی برای بازماندگان شهدای آن دوره وجبران خساره مالی برای زندانیان آن دوره.

4 – قطع هرگونه مناسبات و مراودات انسانی با خلقی ها وپرچمی های شناخته شده.

5 – آنگاهی که ازشخصیت های نامدار که بوسیله نظام خونخوار کمونیستی خلق وپرچم اعدم شده اند یاد آوری میشود, چون محمدموسی شفیق, محمدهاشم میوندوال, استادان ودانشجویان دانشگاه کابل, سناتوران ونمایندگان شورای ملی, افسران نظامی, روحانیون ودیگر شخصیت های محترم, باید از نام قاتلان آن ها نیز یادآوری واگر تا هنوز به جهنم نرفته اند, محاکمه ومجازات شوند بمانند:شهوازتنی, سیدمحمد گلابزوی وغیره.

______________________________________________________________________________________________________

برگردانی آزادی اکادمیک دانشگاه کابل

دانشگاه کابل بحیث کانون پیشرونده پرورش و رویش دانش وفرهنگ میهن عزیزما که 87 سال پیش (سال 1932عیسایی) بنام دانشگاه کابل گشایش یافت درقلب شهر زیبا ودوست داشتنی مان یعنی کابل عزیزدل ما موقعیت دارد و اینک بیشتر از نیم سده است که زیر اسارت استبداد واختناقِ حکومات دانش وفرهنگ ستیز وخودکامه, سخت گیر افتاده است.

دانشگاهیان که اکثرا از شهر زیبا وقشنگ و جنت نشان کابل ما بوده اند, اکثرا از صفات نیکویی برخوردار بوده اند که می توان از جوان مردی, کاکه گی, عیاری , وطن دوستی وانسان دوستی و همچنان مدارا وشکیبایی وهم گرایی و مهمان نوازی و احترام به حقوق شهروندی شان یاد کرد. باشندگان اصلی کابل همانا مردمان تورکمن, تاجیک وهزاره ها اند وهنگامی که از تبارهای دیگری بمانند افغانان ونورستانی ها وبلوچ ها که به شهرجوانمردان کابل ما برای آموزش ویا سوداگری آمده اند آن ها نیز در فرهنگ زبان قند پارسی مزج شده اند واکثرا خصایل وصفات وزبان گفتاری کابلیان جوان مرد رابه خود گرفته اند وهیچ شاعری نبوده که به وصف کابل قلم نزده باشد, چنان چه صایب تبریزی بمجرد رسیدن به کابل سرود:

خوشا عشرت سرای کابل ودامان کهسارش

که ناخن بردل گل میزند مژگان هرخارش

واقبال لاهوری:

هزارمرتبه کابل نکوتر از دهلی است

که آن عجوزه عروس هزارداماد است

از همان هنگامی که درکابل برای اولین بار دانشگاه گشایش یافت, استادان ودانشجویان از احترام وعزت خاصی درجامعه برخورداربودند واین عزت واحترام تا کودتای قلابی جمهوری داودخان در 26 سرطان 1352 ادامه داشت مگر داود خان با کودتای شوم خود آن عزت واحترام دانشگاه کابل را برهم زد و بامداخلات بیجای ضد اکادمیک خود, دانشگاه کابل را بمانند یک دفتر زیر دست خود تنزیل رتبه داد.

درسال 1348 که جرقه های آزادی اکادمیک در دانشگاه کابل شروع شد , استادان ودانشجویان دانشگاه کابل در پهلوی (منار یادگار حقوق بشر) دربخش شرقی ادیتوریم دانشگاه کابل گرد آمدند و صدای پرطنین شان را برای آزادی اکادمیک دانشگاه کابل بلند نمودند. گرچه دانشگاهیان جسته وگریخته در سال های پیشین نیز برای آزادی اکا دمیک کوشش های فراوانی بکار برده بودند مگر در فقدان یک قانون اساسی مردم سالاری ویا نیمه مردم سالاری, به صدای آزادی خواهانه اکادمیک شان کسی نه تنها گوش نمی داد بلکه حکومات استبدادی به خفه کردن چنان صداهایی نیز دست میزد.

دانشگاهیان دانشگاه کابل در روشنایی قانون اساسی 1343 که در فصل حقوق و وظایف اساسی مردم ودر ماه 31 آن گفته شده بود:( آزادی بیان از تعرض مصؤن است) و در ماده 32 گفته شده بود:( اتباع افغانستان حق دارندبرای تامین مقاصد جایز وصلح آمیز, بدون حمل سلاح, مطابق به احکام قانون وبدون اجازه قبلی دولت, اجتماع نمایند). در دانشگاه کابل برای تامین حقوق اکادمیک شان گردهمآیی های لازم را براه انداختند. چون قانون اساسی نو, شرایط بهتر سیاسی واجتماعی را برای مردم تامین کرده بود, دولت شاهی مشروطه با جبین فراخ و به احترام دانشگاهیان, به آن ها اجازه داد تا مطابق ارزش های اکادمیک, محیط دانشگاه را نوسازی نموده واز حقوق وآزادی های اکادمیک شان بهره مند شوند.

خشونت گرایی ونفرت پراگنی جریان های سیاسی

شهروندان افغانستان اگر تاجیک اند ویاهم هزاره وافغان ویاهم اوربیک وتورکمن و بلوچ ونورستانی وایماق وغیره, با اینکه دوره های استبداد, اختناق, خشن وکشتار عبدالرحمان خانی وهاشم خانی وداودخانی (صدراعظم و رئیس جمهورکودتایی وخودساخته) را سپری کرده اند, مگر بصور عموم شهروندان سرزمین ما مردمان با ترحم, همدیگر پذیر, مهربان ودلسور اند و به جز پشتونستانخواهان هندوستانی و فعلا پاکستانی که با زبان ها و تبارهای باشندگان اصلی میهن مان, سر سازگاری نداشته اند, دیگر شهروندان کشور ما, مردمان باهم دوست ومساوی ودلسوزبه هم بوده اند و بویژه با ازدواج های بیرون تباری, یک امتزاج اجتماعی خوبی را تشکیل داده اند, مگر جریان های تندرو سیاسی آنوقت بمانند اخوانی ها, شعله یی ها, اوغان ملتی ها, خلقی ها وپرچمی ها, چه پیشگامان شان در دانشگاه کابل وچه هم رهبران بیرون دانشگاهی شان, درک وشناخت درست از بافت اجتماعی وتمایلات وخواسته های همگانی شهروندان شان نداشته اند وفقط هرکدام بصورت جداگانه می گفتند و می خواستند تا قدرت سیاسی ونظامی واجتماعی واقتصادی وباقی قدرت های لشکری وکشوری را به تنهایی بدست بگیرند واسپ سرکش شان را به تنهایی قمچین بزنند ودیگران هیچ درهیچ, که کودتای های ننگین 26 سرطان 1252 و 7 ثور 1357 خورشیدی به همین شیوه براه افتاد ونتیحه آن بربادی وتباهی کامل شیرازه کشور وبویژه قتل بیش از دومیلیون مردم بیگناه وبیچاره ما بدست خونین خلقی ها وپرچمی ها وهمچنان مهاجرت 5 میلیون باشندگان وطن درخون انداخته ما به کشورهای همجوار ودور ونزدیک بود.

جریان های سیاسی شعله جاوید, خلق, پرچم , اخوانی ها واوغان ملت, از جریان های شورشگری و غوغاگر در دانشگاه کابل بودند که در سخنرانی های پیشگامان شان از گسترش دوستی ومحبت وتفاهم وهمدیگر پذیری و عشق به همه انسان ها و مهربانی وتعاون به همه, بدون درنظرداشت هرنوع تعلقات اندیشه یی وقومی وقبیله یی وزبانی وفرهنگی, خبری نبود, وهرچه بود, نفرت پراگنی وخشونت گرایی و رسیدن به قدرت کشوری از راه های غیر مسالمت آمیز وخشونت بار بود.

دوجریان سیاسی که بیشتر متکی به راه های مسالمت آمیز و تفاهم بودند همان جریان های مساوات وصدای عوام بودند که از نفوذ وتعداد نفرات لازم برخوردار نبودند واز حرف وسخن رهبران شان, بوی گند خشونت گرایی ونفرت پراگنی هم به مشام نمی رسید مگر جایی را نمی گرفت. آقای محمدهاشم میوندوال دومین صدراعظم دهه قانون اساسی (1343-1352 خورشیدی) که سازمان دموکرات مترقی را با نشر جریده مساوات براه انداخت, نتوانست جمعیت بیشتر مردم را دور خود جمع نماید وسرانجام به دستور داودخان در سال 1353 خورشدی با اتهام دروغین طرح کودتا, توسط فیض محمدپرچمی وزیر داخله و عبدالصمدازهر قوماندان پولیس کابل به نام مستعار (فتح) ثبت شده در سازمان ک ژ ب روسیه بلشویک, درتهکاوی وزارت داخله زیر شکنجه به قتل رسانیده شد. جریان صدای عوام که داکترکریم فرزان وذبیح الله عصمتی آن را رهبری می کردند, هم نتوانست درجامعه متشنج سیاسی آن روز جای پای لازم بخود باز نماید.

جریانهای شعله جاوید, خلق و پرچم, جریان های مارکسیستی لینینستی بودند که شعله جاوید یک جریان ماویستی متمایل به چین بود وخلق وپرچم از کرملین دستور می گرفت وهرسه شان , سخن از انقلاب وگرفتن قدرت بوسیله گارگران ودهقانان می زدند, مگر شعله یی ها پا را فرا تر گذاشته می گفتند که قدرت از دهن تفنگ بیرون می شود. درمیان هرسه جریان خبری از موجودیت ونفوس ونفوذ کارگران ویا دهقانان هم نبود.

مارکسیست ها ولینیست ها, مردمان ماتریالیست وخدا ناشناس بودند و استند که به خدا و ادیان آسمانی ایمان ندارند وانسان را بمانند گیاهی می دانند که روزی می روید وروز دیگر هم خشک می شود ومی رود پشت کارش ودیگر هیچ اندرهیچ. 99.9% شهروندان وطن درخون انداخته مان باین گونه اندیشه های, انسان کشی, غیردوستانه وتندروانه, سر سازشگاری نداشته اند وندارند. شهروندان ما مردمان ایماندار ومعتدل بوده و حالا هم تقریبا استند وبا تندروی اسلامی به شویه طالبان وافراط گرایی انسان ستیزانه هم سر سازگاری نداشته اند و ندارند.

درافغانستان نه کارگران به مفهومی که مارکسیست ها ادعا می کردند وجود داشت ونه هم دهقانان وهیچ کدام از کارگران ویا دهقانان از این سه جریان سیاسی کمونیستی پیروی نمی کردند. دهقانان وکارگران وطن ما مردمان ایماندار وخدا شناس بودند و کارگران هم پشت این جریان های سیاسی نمی رفتند. کمونیست ها فقط از نام این ها بهره برداری سیاسی وتبلیغاتی می کردند وبس. هنگامی که مارکسیست ها ولینیست های خلقی وپرچمی با کودتای خونین خود قدرت کشور با بدست گرفتند, درهیچ رده قدرت حکومتی کدام دهقان ویا کارگر بیچاره نه تنها وجود نداشت, بلکه تا توانستند همین کارگران ودهقانان را هم بمانند سایر شهروندان کشور گرفتند وشکنجه کردند و کشتند. برای آن ها (کالا, خانه ونان) وعده دادند مگر آن را هم از آن ها گرفتند.

بنده بحیث خبرنگار ومظاهره نویس در روزنامه کاروان, تنها با سخنرانان جریان های سیاسی در دانشگاه کابل آشنایی داشتم و از احوال بیرون از دانشگاه اگاه نبودم وبه همین دلیل بود که سخنرانان شان در دانشگاه کابل با بنده مناسبات نیک داشتند چون که گردهمایی ها وسخنرانی ها واجتماعات شان را در روزنامه کاروان و جراید روزگار , افکار نو و اتحادملی وخیبر پوشش می دادم ودرآن سال ها, من یگانه خبرنگارمطبوعات آزاد بودم که پا با پای تظاهرات از دانشگاه کابل تا باغ زرنگار( بوستان سرای, سیندخت شهبانوی مهراب شاه کابلی وخود مهراب شاه, باغر زرنگار رابر ای ,) می رفتم وفردایش گزارش آن را بویژه در روزنامه کاروان چاپ می کردم و به همین دلیل آن ها به بنده احترام زیادی قایل بودند. سیف الدین نصرتیار دانشجوی دانشکده انجنیری از اخوانی ها, حیدرعلی لهیب دانشجوی دانشکده ادبیات از شعله یی ها, خلیل زمر دانشجوی دانشکده اقتصاد از پرچمی ها, امان الله استوار دانشجوی دانشکده پولی تخنیک از خلقی ها و ذبیح الله عصمتی دانشجوی دانشکده حقوق از صدای عوام, اشخاص ارتباطی مطبوعاتی با بنده بودند که هرکدام شان بصورت مسلسل در دفتر روزنامه کاروان واقع شهرنوکابل در رفت وآمد بودند و با بنده با احترام سخن می زدند تا گزارش شان را در کاروان پوشش بدهم. جراید خلق, شعله جاوید وپرچم بوسیله حکومات دهه قانون اساسی به دلیل مغایرت نشرات شان با ارزش های اسلامی وقانون اساسی توقیف شده بود و هرکدام شان پشت بهانه می گشتند تا دست به تظاهرات وگردهمایی بزنند و صدای اعتراض, شورشگری وغوغای شان را بلندنمایند. از جمله, ذکر این سخن دراین جا بیجا نخواهد بود که از آقای خلیل زمر که به مارکس پرچم شهرت داشت و در دهه قانون اساسی (1343-1352) که بنده مظاهره نویس روزنامه کاروان بودم (1348-1352), همه وقته با بنده در دانشگاه کابل می دید ویاهم به دفتر کاروان به نزد بنده می آمد تا تظاهرات پرچمی ها را نیز پوشش بدهم. روزگاری آمد که کودتای خونین 7 ثور 1357 به طرح روسیه بلشویک براه افتاد وخلقی ها وپرچمی ها قدرت حکومتی را اشغال کردند وبدنبال آن قشون سرخ روسیه بلشوک به کشور ما در 6 جدی 1358 حمله کردوپرچمی ها به قدرت حکومتی برگشته و بیشتر جابجا شدند وسلسله گرفتاری ها وشکنجه واعدام های نیز ادامه داشت. بنده فکر می کرد که حالا دیگر بخت با خلیل زمر است که شاید دست کم یک وزیر حکومت پرچمیان خواهدشد مگر از وی خبری نشد تا که درحمل سال 1361 حکومت ببرک کارمل ونجیب گاو, بنده را حین تدریس در دانشگاه کابل به اتهام تبلیغ ودعوت دانشگاهیان به قیام برضد حکومت کمونیستی وتشکیل اتحادیه استادان دانشگاه کابل, به زندان پلچرخی انداختند و5 سال را درآن جا با شکنجه ومشقت های فراوانی سپری کردم و درآن مدت, با کمال تعجب در زندان پلچرخی دیدم که خلیل زمر هم زندانی است. این برای بنده بسیار شگفت انگیز بود, چرا که دریک حکومت کودتایی مارکسیستی لینیستی همان خلیل زمر پرچمی که مشهور به مارکس پرچم بود هم زندانی است وبنده که یک استاد دانشگاهی معتدل وآزادی خواه وبدون هیچ وابستگی به هیچ یک از سازمان های سیاسی بودم, هم زندانی استم. با آقای خلیل زمر در بلاک های اول ودوم رندان پلچرخی چند بار هم اتقای بودم, از آقای خلیل زمر پرسیدم که چه مدت است وچرا زندانی شده است؟ گفت:( از آغاز 7 ثور 1357 به دلیل نامعلومی زندانی وتابه حال که 5 سال شده بی سرنوشت استم). پرسیدم تو که از نجیب هم پیشقدم بودی وحالا نجیب رییس خاد است چرا رهایت نمی کند؟ گفت:( نجیب شب های زیادی درخانه ما خواب هم می کرد وپدرم را پدر هم خطاب می کرد وحالا که پدرم نزدش برای رهایی ام می رود بازهم اورا پدر خطاب می کند و می گوید که بزودی رهایم میکند) آقای خلیل زمر می گفت:(برپدر نجیب لعنت با این دروغگویی اش). خلیل زمر, استاد اورنگ, معلم کبیر وموسی از جمله زندانیانی بودند که از آغاز کودتای خلقی پرچمی در 7 ثور 1357 به زندان انداخته شده بودند وپس از حمله قشون سرخ در 6 جدی 1358 یک تعداد اندک پرچمی ها که زندانی بودند آزادشدند و تعداد زیادی مردمان دیگر اعدام شدند وگناه آن به گردن حفیظ الله امین انداخته شد وهمین چندنفر آزاد نشدند و شاید 10 سال تا فروپاشی حکومت نجیب, در زندان بودند. هردو حزب خلق وپرچم یعنی تره کی ها امینی ها وکارملی ها ونجیبی ها که هیچ تفاوت سیاسی واندیشه یی باهم نداشتند, دراساس ودرباطن, روش ها وکردارهای شان درخط حفیظ الله امین درگردش بود که امین گفته بود:( دومیلیون حزبی برای شان کفایت می کند) یعنی از 16 میلیون نفوس آن وقت باید 14 میلیون آن کشته ویا هم فرار داده میشد تا دو میلیون حزبی کمونیست برای پیشبرد اهداف توسعه طلبانه روسیه بلشوک در افغانستان باقی می ماند وبس.

استادان پیشگام دانشگاه کابل با تمسک به قانون اساسی 1343 , دست به رونوشت لایحه انتخابات آزاد دانشگاه کابل زدند که به اساس آن, نخست استادان هر دانشکده, رییس دانشکده خود را خود انتخاب می کردند ودو استاد راهم بحیث نماینده هر دانشکده برای شورای علمی دانشگاه کابل انتخاب می کردند که می شد 3 نماینده از هر دانشکده, وهمین شورای علمی دانشگاه کابل طی یک انتخابات آزاد ومستقیم, رییس دانشگاه کابل را انتخاب می کرد.

پروفیسورفضل الربی پژواک نخستین رئیس انتخابی دانشگاه کابل

نخستین رییس انتخابی دانشگاه کابل درسال 1348خورشیدی, پروفیسور فضل الربی پژواک استاد دانشکده حقوق بود. دانشگاه کابل در آغازین کار استاد پژواک, باثر آشوب وتظاهرات کانکور زده ها واستفاده سیاسی سازمان های مارکسیستی لینیستی بمانند شعله جاوید , خلق وپرچم, شیرازه آن از هم گسیخت.

بنده که درآن سال, تازه از آموزشگاه حبیبیه به دانشکده ادبیات وعلوم بشری دانشگاه کابل کامیاب شده بودم و درهمان سال هم از طرف دو استاد دانشمند مان یعنی پروفیسور صباح الدین کشککی رییس واستاد عبدالحق واله مدیر روزنامه کاروان بحیث خبرنگار روزنامه کاروان مقرر شده بودم. بنده که شوق و علاقه فراوانی به بودن درصنف وکسب دانش در دانشگاه کابل داشتم مگر متأسفانه دانشگاه کابل با موج بیقرار استفاده های سیاسی و خشونت های چپی های افراطی مارکسیست لینینست (شعله جاوید, خلق وپرچم) به خشونت گرایده بودکه حکومت نوراحمداعتمادی ضمن انتشار یک اعلامیه یکجانبه رادیویی, دانشگاه کابل را برای مدت 6 ماه تعطیل اعلام نمود. استاد پژواک که تازه به کرسی ریاست دانشگاه کابل انتخاب شده بود, استادان و ما دانشجویان دانشگاه کابل را در ادیتوریم دانشگاه فرا خواند وضمن اعتراض به تعطیل دانشگاه از طرف حکومت, با همان لکنت زبان که داشت گفت:(من نمیخواهم که حکومت از من شاه شجاع ثانی بسازد) و همانجا برسم اعتراض به تعطیل دانشگاه کابل, از کرسی ریاست دانشگاه کابل, استعفای خود را اعلام نمود.

پروفیسورداکترسیدعبدالقادربها دومین رئیس انتخابی دانشگاه کابل

شورای علمی دانشگاه کابل پس از استعفای پروفیسور پژواک, ضمن رای گیری آزاد ومستقیم بعدی اش, پروفیسورداکترسیدعبدالقادربها استاد دانشکده طب دانشگاه کابل را بحیث دومین رییس دانشگاه کابل انتخاب کرد. با انتخاب پروفیسورداکتربها, بازهم دانشگاه کابل درموج های دیگر آشوب وهیاهو دچار شده می رفت. تجاوز پولیس به حریم دانشگاه کابل درسال 1359 خورشیدی, برخورد شدید میان اجتماعات اخوانی ها وشعله یی ها درهمان سال که منجربه قتل سیدال سخندان دانشجوی دانشکده ساینس بدست کلبدین حکمتیار( به قول داکتر صادق فطرت ناشناس که در زبان عربی حرف گ وجود ندارد وگلبدین از نگاه نوشتاری عربی درست نیست پس کلبدین است یعنی سگ دین وکلبدین سگ دین است, نه یک انسان ) دانشجوی صنف دوم دانشکده انجنیری شد, اوضاع دانشگاه کابل را بحرانی تر ساخته بود. کلبدین حکمتیار با قتل سیدال سخندان دانشجوی دانشکده ساینس درهمان سال به پاکستان فراری وبه دامن سازمان جاسوسی آی اس آی پاکستان پناه برد ودرهمان جا سنگر گرفت که در دوران جهاد مردم افغانستان برضد حکومت کمونیستی خلق وپرچم و تجاوز روسیه بلشویک به کشورما, کلبدین درپاکستان زیر حمایه و دستور آی اس آی با فرومایگی تمام نوکری میکرد و با برپایی 3 زندان هولناک در بخش های جنوبی وشرقی پاکستان تا توانست هموطنان شهری و درس خوانده و همچنان فارسی زبان های ما راکه از دست بگیروببند وبکش حکومت کمونیستی تره کی , امین, کارمل ونجیب به پاکستان مهاجر میشدند, گرفتار کرده زندانی می ساخت وزیر شکنجه وبا ریسمان خفک وبه نهرها می انداخت ومی کشت.

حکومت نوراحمداعتمادی که برای بار دوم, 6 ماه دیگر دانشگاه کابل را درسال 1349 بخاطر افزایش بحران تظاهرات و شعارهای (زنده باد ومرده باد) در دانشگاه کابل, تعطیل اعلام کرده بود, پروفیسور داکتر بها دومین رییس انتخابی دانشگاه کابل, مرد تسلیم شدنی نبود وبا اراده قوی , اداره دانشگاه کابل را بدست گرفته بود. چپی های مارکسیست لینینست یعنی شعله یی ها وخلقی ها وپرچمی ها که حتی در مقابل دفتر وی گردهمایی کرده به او دشنام میدادند, پروفیسورداکتربها آنها را (خاین و وطنفروش) خطاب میکرد وهیچ بهایی به آنها قایل نمی شد. خلاصه دوره دوساله ریاست پروفیسورداکتر بها با همین تشنج وتنش وزنده باد ها ومرده بادهای مظاهره چیان افراطی خاتمه یافت.

فرهنگ سالارپروفیسورداکتراحمدجاوید سومین رئیس انتخابی دانشگاه کابل

شورای علمی دانشگاه کابل با رای اکثریت, فرهنگ سالار پروفیسورداکتراحمدجاوید استاد دانشکده ادبیات وعلوم بشری را بحیث سومین رییس دانشگاه کابل انتخاب کرد. فرهنگ سالار پروفیسور داکتر احمدجاوید یک شخصیت بی همتا در گستره دانش وفر هنگ ویک عیار تمام عیار در حوزه فرهنگ وتمدن پارسی ویک ادیب فرهیخته و منحصر به فرد بود. او یگانه مردی بود که با روش های سیاسی مدبرانه خودش, با بسیار موفقیت توانست, موج های خشونت بار دانشگاهیان افراطی راستی وچپی را فرو بنشاند و آن ها را زیر فرمان خودش بیاورد که چنین تدبیری از دست هیچ سیاستمداری در آن سالها ساخته نبود. فرهنگ سالار پروفیسورداکتر احمدجاوید رییس دانشگاه کابل در مدت ریاست شگوفایش نه تنها سطح علمی دانشگاه کابل را بلندبرد بلکه محیط دانشگاه کابل را به یک محیط سرسبز وگل وگلزار که پر از درخت ها وگل های رنگارنگ بود, تبدیل کرد. شهروندان کابل (مثل بنده), که مردم خوش طبع ومیله دوست استند, برای میله وگشت وگزار بویژه درشب های مهتابی وتابستان به باغستان دانشگاه کابل می رفتند و از بوی عطر گل های رنگارنگ وزیبایی درختان سرسبز وزیبای آن لذت میبردند. محبوبیت واحترام به شخصیت والای فرهنگ سالارپروفیسورداکتراحمدجاوید در دل های همه دانشگاهیان روز افزون بود. فرهنگ سالارپروفیسورداکتراحمدجاوید رییس دانشگاه کابل دریک نشست مطبوعاتی که بنده هم بحیث خبرنگار روزنامه کاروان درآن جا حضورداشتم, گفته بود که در دشت علی آباد (پهلوی باغ علی آباد همان جا که دانشگاه کابل از طرف امریکا ساخته شده است) یک استادیوم بزرگ ورزشی رابه امداد یکی از سوداگران کابل اعمار می کند. دوره ریاست فرهنگ سالارپروفیسورداکتراحمدجاوید سومین رییس انتخابی دانشگاه کابل با موفقیت و شگوفایی فراوانی پیش می رفت که بلای کودتای شوم داودخان در26 سرطان 1352 گریبانگیر مردم ما شد که همه حقوق و آزادی های اکادمیک ومدنی شهروندان را ظالمانه در بند کشید و با الغای انتخابات آزاد اکادمیک, هم دانشگاه کابل را ضربه زد وهم فرهنگ سالارپروفیسورداکتر احمدجاوید را از ریاست دانشگاه کابل برکنار کرد.

دیکتاتورداودخان دشمن دانش وفرهنگ قند فارسی

داودخان که یک آدم خودکامه, مستبد, فاشیست و فارسی ستیز بود, نخسین اقدامش, برکناری وبه محاکمه سوق دادن فرهنگ سالار پروفیسور داکتر احمدجاوید رییس انتخابی دانشگاه کابل بود. داستان از این قراربود که درسال 1351 بلای خشک سالی و عدم موجودیت مواد خوراکه, کشور را فراگرفته بود و دانشجویان دانشگاه کابل در لیلیه نیز به چنین مشکلاتی مواجه شده بودند. فرهنگ سالار پروفیسورداکتر احمدجاوید بحیث رییس دانشگاه کابل با مسؤلیتی که داشت, امر داد تا مواد خوراکه بصورت فوق العاده, برای دانشجویان لیلیه خریداری شود. دیکتاتورداودخان, همین که با کودتای شومش خودرا رییس دولت اعلام کرد, نخست لایحه اکادمیک وانتخابات آزاد دانشگاه کابل را لغو کرد وبدنبال آن, فرهنگ سالار پروفیسورداکتراحمدجاوید را که یک استاد نامدار زبان قند فارسی در دانشگاه کابل بود, از ریاست دانشگاه کابل برکنار وبه همان بهانه دروغین, به محکمه سوق داد که چون یک اتهام کاملا سیاسی و دروغ وبی پایه وبی مایه بود, فرهنگ سالارپروفیسورداکتر احمدجاوید از محکمه با سرفرازی زیادی, براءت گرفت و دیکتاتور داودخان وفاشیست هایش سیاه روی شدند.

اسارت اکادمیک در دانشگاه کابل

صدیق محبی رئیس انتصابی دیکتاتورداودخان در دانشگاه کابل

دیکتاتور داود خان که لایحه آزادی اکادمیک دانشگاه کابل را زیرپا کرده بود, دریک اقدام استبدادی بعدی اش, به عوض فرهنگ سالارپروفیسورداکتراحمدجاوید سومین رییس انتخابی دانشگاه کابل, صدیق محبی استاد دانشکده پولی تخنیک راکه تحصیلات روسی داشت وپختوزبان وخلقی وبه مذاق دیکتاتور داودخان برابر بود, بحیث رییس دانشگاه کابل فرستاد.

دوره 5 ساله حکومتداری دیکتاتور داودخان با همین ضدیت او با آزادی اکادمیک در دانشگاه کابل باثر کودتای خونین 7 ثور 1357 به پایان رسید ودوره زشت تر وبدتر واختناق واستبداد واسارت دانشگاه کابل وارد مرحله خشن تر شد.

آغاز دوره جنایتکارانۀ بگیر و شکنجه وبکش در دانشگاه کابل

بدنبال کودتای خاینانه و کشتار بیرحمانه مردم بوسیله کودتاچیان وحشی خلقی وپرچمی در 7 ثور 1357 و اشغال کشور بوسیله قشون سرخ روسیه بلشویک در6 جدی 1358 سلسله گرفتاری وشکنجه واعدام های دسته جمعی مردم ما به شمول دانشگاهیان, وارد مرحله نوین شد . محمود سوما وبرهان الدین غیاثی وزیران تحصیلات عالی و همچنان عبدالرشید جلیلی, عزیرالرحمن سعیدی واسدالله حبیب روسای مارکسیست لینینست انتصابی دانشگاه کابل وهمچنان روسای فرمایشی وحزبی دانشکده ها همراه با منشی های حزبی دانشکده ها, همچون حیوانات وحشی بجان استادان, دانشجویان وکارمندان دانشگاه کابل افتادند و عوض ارتقای سطح دانش وبهبودی اوضاع دانشگاه کابل, همه فکر وهوش شان برای گرفتاری وشکنجه و کشتار استادان, دانشجویان وکارمندان دانشگاه کابل بکارافتاده بود. خلقی ها وپرچمی های شرف باخته و وجدان فروخته که بمانند حیوانات وحشی بجان تمام مردم کشور افتاده بودند و دست به کشتار همه اقشار وگروه های کشور میزدند که نتیجه آن قتل 2 میلیون شهروندان بیگناه مان و مهاجرت و فرار بیش از 5 میلیون شهروندان ما به کشورهای همسایه ودور ونزدیک بود ودانشگاه کابل نسبت همین جنایات نابخشودنی حکومت خلقی ها وپرچمی ها, شدیدترین آسیب اکادمیک وبشری را متحمل شد ونوبت که به دوره جنگهای داخلی وطالبان رسید, دانشگاه کابل, یامسدود شد و یاهم نمی شد به آن به مفهوم واقعی کلمه, دانشگاه گفت.

ادامه اسارت دانشگاه کابل درحکومت مافیایی حامدکرزی واشرف غنی احمدزی

دوره پسا طالبان که با حکومت دست نشانده امریکایی حامدکرزی واشرف غنی احمدزی رقم خورد, امید می رفت که آزادی اکادمیک به دانشگاه کابل برگردانده شود وپس از سال های سال, استادان دانشگاه کابل, سرنوشت اکادمیک شان را بدست خود بگیرند وبا برگزاری انتخابات آزاد بتوانند رییس دانشگاه وروسای دانشکده های خود را خود انتخاب نمایند مگر ای بسا آرزو ها که خاک شده.

اشرف غنی احمدزی که با حامدکرزی باصطلاح (قان وقرت) است, درهمان دمادم فرارطالبان به وطن اصلی شان یعنی پاکستان وتشکیل حکومت انتقالی وموقت, وانتخابات پراز تقلب, بدون هیچ رتبه علمی ولیاقت وکفایت وداشتن سابقه شناخت وکار در دانشگاه کابل, به دانشگاه کابل حمله کرد وخودرا رییس دانشگاه کابل ساخت. باید وشاید که همه امور دانشگاه کابل مطابق معیارهای قبول شده جهانی وبا پول های گزافی که به کشور سرازیرشده بود, بازسازی و نوسازی می شد, مگر اشرف غنی احمدزی بهدف پختونیزه کردن ودامن زدن به نفاق وشقاق تباری , دانشگاه کابل را به لجن کشانیدو چنان به تفوق خواهی اوغانی دامن زد که بوی گند این تفوق خواهی روزتا روز تار وپود کشور را به خطر انداخته حتی در ارکان لشکری وکشوری ورسانه ها وانتخابات رخته کرده است تا جایی که حامدکرزی واشرف غنی احمدزی از برنده شدن فارسی زبانها در انتخابات شورای ملی از کابل, بلخ, هرات و از غزنه, ودیگر شهرها جنون به سر شان زد و حیوانات وحشی پاکستان یعنی طالبان را بجان غرنویان انداختند تا این (مرکز فرهنگ وتمدن اسلامی) رابمانند علا الدین جهانسوز دوباره به آتش جهل وبربریت خود بکشانند.

حالا که سرنوشت دانشگاه کابل طی 45 سال اخیر به بازی گرفته شده وبه اسارت کشانیده شده است واز یک دست اختناق واستبداد به دست دیگر استبداد واختناق انتقال می یابد,

بنده بحیث یک استاد سابق دانشگاه کابل,

از همه استادان ودانشجویان همه دانشگاه های کشور

ازهمه جوامع مدنی ومدافعان حقوق شهروندی

ازهمه سازمان های حقوق بشر

از همه رسانه های آزاد وطرفدار آزادی های اکادمیک

ازهمه طرفداران دانش وفرهنگ بالنده وپیشرونده

درهمه شهرها, تقاضا دارم تا دست بدست هم بدهند وبه پا برخیزند و دست حکومت لجن زده را از یخن دانشگاه های کشور کوتاه نمایند و از راه های مسالمت آمیز وقانونی , آزادیهای های اکادمیک وازجمله بصورت حتمی, آزادی انتخابات روسای دانشگاه ها ودانشکده ها را به محیط اکادمیک دانشگاه ها برگردانند. بدون تامین و داشتن آزادی اکادمیک به دانشگاه ها, دانشگاه از مفهوم اصلی خود بیرون میباشد.

_________________________________________________________________________________________________________________________________________

                                       17 نوامبر روز دانشجو

                            دانشجویان افغانستان در بدترین شرایط

همه ساله روز 17 نوامبر بحیث روز جهانی دانشجو در همه کشورهایی که به دانش ودانشجو ارزش قایل استند تجلیل میگردد, مگر با دریغ وافسوس که درکشور دانش ستیز ما, باین روز خجسته, ارزش و بهای که مستحق آن است, قایل نبوده وآنگونه که باید وشاید تجلیل نمیگردد.

نبود یا کمبود ویا هم بی بهایی به دانش ودانشجو, مصیبتی است که شوربختانه چند دهه است گریبانگیر خراسان زمین (افغانستان موجوده) شده و از همه بدتر که طالبان شیطان پرست, دشمن سرسخت وآشتی ناپذیر دانش ودانشجو استند چونکه دل سیاه وموهای اشپشی وچاکری آنها به آس اس آی, جایی در دل سیاه شان برای دانش آموزی نگذاشته است.

دانشجویان دانشگاه ها ودانش آموزشگاه ها از شرایط در خور منزلت شان بی بهر مانده اند. در 20 سال پسا طالبان که بیش از 72 کشور نظر به دل سوزی خودشان بحال زار مردم این سرزمین بلادیده, سیل امداد های بشری شان را از جمله امداد به ساخت وساز آموزشگاه ها برای دانش آموزان در سرتاسرکشور, براه انداختند مگر بدبختانه که این امدادها بدست دزدان پشتاره به پشت افتاد و طرفه سالوس های را بکاربستند تا خاک به چشم امدادگران زدند وآموزشگاه ها, آموزگاران ودانش آموزان خیالی وهوایی را بکار بستند وبوجی های دزدی شان را پرکردند و از یک چوکی وزارت به چوکی وزارت دیگر در گردش افتادند وهیچ مرجع ومقام ودادگاهی نبوده که یخن آنها را بگیرد.

بسیاری از دانشجویان ودانش آموزان , با چالش های فراوانی روبرواند از جمله: کیفیت پایین تدریس نسبت نبود استادان کارشناس, نبود صنف و وسایل درسی, نبود کتابخانه های بدردبخور, نبود سرپناه درخور زندگی و ناتوانی اقتصادی خانوادگی, آنها را زیر فشار روانی قرارداده است.

برعلاوه چالش های بالا, پایین بودن سطح امنیت دانشگاه ها و آموزشگاه ها, سلامتی روانی جوانان را مختل ساخته است که مثال زنده آن, حمله تروریستی همین ماه به دانشگاه کابل است که دانشگاه کابل را سخت نا امن ساخت و درنتیجه آن, جان 10 دختر وپسر دانشجوی امیدواربه زندگی ودانش آموزی را گرفته بدون هیچ دلیلی گلهای زندگی شآن پرپرشد ودههای دیگر را زخمی ساخت وگفته شدکه تروریستها هم زنده وسلامت فرارکردند.

گفته شده که دانشکده شرعیات حالا دیگر آن دانشکده شرعیات دهها سال پیش نیست که حرف از محبت واخوت انسانی و اسلامی زده میشد بلکه حالا به کانون تدریس خشونت گرایی وترویج بدبینی و نفرت گرایی تبدیل شده است که عدمش به ز وجود.

از حمله بردانشگاه کابل, سال ها میگذرد مگر با اندوه وافسوس بسیارکه گویی آب از آب شور نخورده است ونه تنها خود دانشگاهیان بلکه مقامات امنیتی هم با خیال راحت از این حادثه دردناک وفراموش ناشدنی, میخواهند گریزنمایند وفراموشش نمایند.

اعلان گرفتاری یک مشکوک واعتراف وی به حمله تروریستی بردانشگاه کابل یک صحنه سازی بود. سازمان های استخباراتی همیشه برای گم کردن ردپای وگریز از مسؤلیت, به چنین ترفندهای دست میزنند.

درسال 1361 که بنده در کوته قفلی های صدارت زندان صدارت, زندانی بودم, سازمان جهنمی خاد نجیب جلاد, یک ریش سفید پنجشیری را بنام عبدالرشید خان زندانی ساخته بود که به قول خودش که هم اتاقی بنده بود, با وعده های شیرین و وعید آزادی از طرف وکیل وزیرخارجه, وی را وادار ساختند تا به گناه های ناکرده اعتراف نماید وزبان به فحش وناسزا و تهمت برضد احمدشاه مسعود سپهسالار آزادی کشور درمقابل تلویزیون های داخلی وخارجی باز نماید, سرانجام آن بیچاره را بردند ودر شب 2 قوس 1362 در پولیگون پلچرخی درجمع 385 زندانی دیگر اعدامش کردند تا صدایش خاموش گردد.

دردناکتر ازهمه, خاموشی وبی تفاوتی خود دانشجویان دانشگاه کابل و دانشجویان دانشگاه های دیگر ودانش آموزان آموزشگاه های پایتخت وکلان شهرها نیز قابل یادآوری است. باید همه با برپایی گردهمآیی ها واعتراضات دانشجویی, خواهان رسیدگی زودتازود , جدی و مجازات عاملان آن جنایت میشدند که ریشه در ستون پنج داخل حکومت داشته است.

_____________________________________________________________________________________________________

آزادی مطبوعات

(Freedom of the Press)


در دنیای تاریک، صدای ما بیدار است،
حقیقت را می‌گوییم، با دلی پر از احساس،
گزارشگران شجاع، در پی روشنی،
برای آزادی بیان، همیشه پا بر جا هستیم.


آزادی مطبوعات، نور امید در دل،
با هر کلمه‌ای، می‌سازیم دنیای خوب و دل‌نشین،
صداها بلند، در هر جا و هر زمان،
برای حقایق و عدالت، با هم یک صدا، بایستیم.


چالش‌ها را پشت سر می‌گذاریم،
با شجاعت و عشق، راه خود را می‌سازیم،
حقیقت را فاش کنیم، در هر خط و کلمه،
آزادی مطبوعات، زندگی‌امان را معنا می‌دهد.


آزادی مطبوعات، نور امید در دل،
با هر کلمه‌ای، می‌سازیم دنیای خوب و دل‌نشین،
صداها بلند، در هر جا و هر زمان،
برای حقایق و عدالت، با هم یک صدا، بایستیم.


بیایید دست در دست، بر این راه بایستیم،
برای آینده‌ای روشن، با هم بسازیم،
آزادی بیان، حق هر انسان است،
با صدای واحد، حقیقت را فاش کنیم.


آزادی مطبوعات، نور امید در دل،
با هر کلمه‌ای، می‌سازیم دنیای خوب و دل‌نشین،
صداها بلند، در هر جا و هر زمان،
برای حقایق و عدالت، با هم یک صدا، بایستیم.