سنگر گزارشگران آزادیخواه
دُر دانه ها
شنیدن و بکار بستن دُر دانه های پیران خردمند و گرم وسرد روزگار چشیده, مایه ثروت است
در فرهنگ قند پارسی, نمونه های بسیاری از پند ها و اندرز های رهایی بخش از بند دیو و دد را از بزرگان شعر و ادب پارسی داریم که دانستن وکاربرد هر کدام, مایه خوشبختی و بهروزی خواهد بود. _____________________________________________________________________








خرد اندوزی , خرد ورزی و خردگرایی
خرد اندوزی, خرد ورزی, خردگرایی, خرد بینی, خرد گویی و خرد سنجی چشم و گوش ودهن از دیدگاه حکیم فرزانه ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه جهانتابش.
حکیم فرزانه ابوالقاسم فردوسی, بهترین آفریده خدا را خرد میداند و شاهنامه جهان آشنا را با نام خدایی شروع می کند که خرد را آفریده است و خرد بهترین آفریدۀ اوست:
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خرد بهتر از هر چه ایزد بداد
ستایش خرد را به از راهِ داد
خرد را با چشم و گوش و زبان بازتاب داد
از دیدگاه حکیم فرزانه ابوالقاسم فردوسی, خرد است که هم نگهبان زندگی ماست و هم نگهبان سه پاسبان وجود که عبارتند از چشم و گوش و زبان. حکیم فرزانه فردوسی باور دارد که خرد با پاسبانی و نگهبانی از واردات و صادراتِ چشم و گوش و زبان، موجب خوشبختی انسان می شود:
نخست آفرینش، خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است وگوش و زبان
کزین سه رسد نیک و بد بیگمان
خردمند باش و بی آزار باش
همیشه زبان را نگهدار باش
خرد پیش حکیم فرزانه فردوسی از عقل جزیی متمایز است و بنابراین فرمانبر اهریمن و نفسانیت نیست:
به نیکی خرد رهنمای تو باد
زمین و زمان خاکپای تو باد
کسی کو خرد جوید و ایمنی
نیاید سوی کیش اهریمنی
خردمند سخن سنجیده می گوید و بادبان خرد را به کار می گیرد تا راه درست را بیابد و در عین حال به موقع هم از لنگر سخن استفاده می کندو هر چه را به ذهنش می رسد، بر زبان نمی راند:سخن لنگر و بادبان با خردبه دریا خردمند چو بگذرد دانش و قدرت:فردوسی دانش را با قدرت پیوند می که نگاه فردوسی مثبت است:
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
خرد و نیکبختی
خوشبختی هر دو دنیای ما, در گرو حسن استفاده از خرد است:
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
ازو شادمانی وَزویت غمیست
وزویت فزونی، وزویت کمیست
انسان بی خرد، کور است و راهش را گم می کند:
خرد چشمِ جانست چون بنگری
تو بیچشم، شادان جهان نسپری
خرد و صلح طلبی
حکیم فرزانه فردوسی بر آن است که به راه انداختنِ جنگ و کین توزی از سر بی خردی است و جنگ طلبی، آبروی انسان را بر باد می دهد. جنگ طلبی به کین توزی آغشته است و خردمندی بر اراده نیک:
به دانش نیاید سر جنگجوی
نباید به جنگ اندرون، آبروی
سر مرد جنگی، خرد نسپرد
که هرگز نیامیخت کین با خرد
کینه از جنس آتش است و خرداز جنس آب و ابلیس هم بی خرد است و فرمانروای خوب, به آشتی تمایل دارد نه به جنگ:
یکی پر ز آتش، یکی پر خرد
خرد با سرِ دیو کی برخورد
خرد باید اندر سر شهریار
که تندی و تیزی نیاید به کار
تو را خشم با آشتی گر یکیست
خرد بی گمان نزدِ تو، اندکیست
خرد و افزون خواهی
دشمن خرد، طمع و زیاده خواهی و به قول حکیم فرزانه فردوسی(آز) است و آزِ تاج و تخت هم خرد را نابود می کند و هم دادگستری را پایمال می کند. نمونه دارندگان این آز در شاهنامه، برادران ایرج(سلم و تور) و اسفندیار هستند:
پزشک تو پندست و داد و خرد
مگر آزِ تاج، از دلت بستُرَد
خردمند می داند که دنیا فانی است لذا فزون خواهی پیشه نمی کند:
فزونی نجست آن که بودش خرد
که برما بد و نیک هم بگذرد
حکیم فرزانه فردوسی می گوید نیاکان مانیزبرخردورزی تاکید موکد داشتند:
کسی را که کوتاه باشد خرد
به دین نیاکان خود ننگرد
فرمانروای ستمگر، پاس خردمندی و خردمندان را نمی دارد:
به شهری که بیداد شد پادشا
ندارد خردمند بودن روا
غرور و خردمندی
و اما خودرایی غیر از خردمندی است و مغرور شدن به خرد، عین بی خردی است و خردمند حقیقی کسی است که خرد دیگران را به خرد خود می افزاید. اگر گمان کنی داد و وام خرد را گزارده یی و همه چیز می دانی، روزگار بلایی به سرت می آورد که دوباره به جای اول بودی:
چو گویی که وامِ خرد توختم
همه هر چه بایستم آموختم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار
به سلامت
______________________________________________________________________________________________________


برتری بادۀ بی ریا بر خرقۀ سالوس
نخست از همه باید این نکته را روشن ساخت که بسیاری از حافظ شناسان و حافظ پژوهان و حافظ خوانان و حافظ گرایان و حافظ دوستان (به مانند بنده), همینکه در سروده های ناب حکیم فرزانه لسان الغیب حافظ مستانه, به می و دختر زر و باده ومغبچۀ باده فروش و از همین دست سخنان بر می خوردند, بی هیچ تردیدی آن را به آن دنیای بالاهای الهیات و سرمدی راجع می سازند, درست وتردیدی در آن نیست, مگر نباید نعره مستانۀ حافظ خوش مشرب راکه سرمست می انگوری بود, از نظر دور داشت چونکه, دنیا را با همه زیبایی ها وزشتی هایش, به خردلی نمی خرید وتا می توانست به مانند عمرخیام نیشاپوری دنبال لذت بردن از لحظه های زودگذر دنیای بی وفا وعجوزۀ هزار داماد بود و به ویژه آنکه خرقه سالوس را به آتش می کشید و آنهایی را که با ریاکاری از دین بحیث ابزار کسب منفعت مادی ومعنوی بهره می گیرند, چوبکاری می کرد.
در حوزه تمدنی پارسی زبانان بمانند افغانستان, دیوان زربفت حافظ مستانه را بخاطر همین سروده های لاهوتی آن می خوانند و دیوان حافظ را حفظ میکنند تا به منزلگه یزدان پرستی و یزدان جویی عروج نمایند, همانگونه که شاهکار جهانی شاهنامه حکیم فرزانه ابوالقاسم فردوسی را بخاطر سروده های حماسی و رزمی و آزادیخواهی و ایرانشهر دوستی آن می خوانند و مثنوی معنوی مولوی – هست قرآن به زبان پهلوی راهم بخاطر رهایی از قید و بند دنیای دون و بسر منزل حق رسیدن آن.
بیایید سردوۀ نابی را از حکیم فرزانه لسان الغیب حافظ مستانه بخوانیم و کیف کنیم و اگر صد بار بخوانیم از لذتش نه تنها کم نمی شود بلکه افزوده هم می شود و بنگرید که چگونه در فرجام سروده اش, تیر خلاص به سوی آنهایی پرتاب میکند که از دین بحیث ابزار کسب شهرت کذایی و خودستایی, استفاده میکنند :
رونق عهد شباب است دگر بستان را
میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را
ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش
خاکروب در میخانه کنم مژگان را
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
بنگریم که حکیم فرزانه عمر خیام نیشابوری مقایسه خونخواری را چگونه با زیبایی به تصویر کشیده است:
ای صاحب فتوا ز تو پر کارتریم
با این همه مستی ز تو هُشیار تریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان
انصاف بـده کـدام خونخوار تریم؟
و اگر حکیم فرزانه لسان الغیب حافظ مستانه در عصر حاضر زنده می بود, بانگ در نی برمیاورد که آهای ای بنی آدم, یک جامعه سیکولار برگزینید تا دولت مردان راه به سوی گزینشی و خردمندی و خردگرایی و شایسته سالاری بگشایند واز دین بحیث ابزار منفعت خواهی و نام و نشان جویی استفاده نکنند و دین مداران هم با استقلال از دست بازی های حکومتی, راه مدارا و شکیبایی و پاکی و صفای باطنی و خلوص نیت را توصیه و پیشه کنند واز مداخله در امور کشورداری دست بکشند که شایسته آن نییند, یعنی:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
گوییا باور نمیدارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان
میدهند آبی که دلها را توانگر میکنند
حسن بیپایان او چندان که عاشق میکشد
زمره دیگر به عشق از غیب سر بر میکنند
بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی
کاندر آن جا طینت آدم مخمر میکنند
صبحدم از عرش میآمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند
و بنگرید که حافظ مستانه چگونه بر خرقه پوشان سالوس پیشه و ریا کاران استفاده جو می تازد:
صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم
وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم
نذر و فتوح صومعه در وجه مینهیم
دلق ریا به آب خرابات برکشیم
فردا اگر نه روضه رضوان به ما دهند
غلمان ز روضه حور ز جنت به درکشیم
بیرون جهیم سرخوش و از بزم صوفیان
غارت کنیم باده و شاهد به بر کشیم
عشرت کنیم ورنه به حسرت کشندمان
روزی که رخت جان به جهانی دگر کشیم
سر خدا که در تتق غیب منزویست
مستانهاش نقاب ز رخسار برکشیم
کو جلوهای ز ابروی او تا چو ماه نو
گوی سپهر در خم چوگان زر کشیم
حافظ نه حد ماست چنین لافها زدن
پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم
واین سخن سرۀ لسان الغیب حافظ مستانه را نیز از یاد نباید برد که به نوشیدن باده ناب حتی درجمع دردکشان به خوبی اشاره دارد و همشهری هایش هم از باده نوشی و سرمستی و بی ریایی و رندپسندی حکیم فرزانه حافظ مستانه آگاهی داشتند و آنگاهی که جهان فانی را وداع گفت, خرده گیران کوتاه اندیش و سالوس پیشه, سر به شورش مخالفت برای خاکسپاری او به طریقه اسلامی برداشتند, مگر حافظ دوستان هم آرام نه نشستند تا اینکه پسر بچه یی را برگزیدند تا از دیوان خود حافظ مستانه, فال بگیرند و این سروده ناب حافظ شیرازی همه را در حیرت فرو ماند, مخالفان شرمنده شدند ودوستان سرفراز و سرانجام تابوت حکیم فرزانه حافظ مستانه را با بهترین مراسم شکوهمندی به خاک سپردند تا راهی جنت فردوس گردد:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خشت در میکدهها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت
از اصطلاح (رند) در سروده های ناب حکیم فرزانه حافظ مستانۀ شیرازی گفتیم, در اصطلاح امروزی به ما کابلیان میگویند: (رند بچۀ کابل) یعنی چالاک و هوشیار و زیرک و موقع شناس که گاهی هم چندان خوش آیند نمی افتد, مگر واژه (رند) در سروده های ناب حکیم فرزانه حافظ مستانه, به معنی بی آزاری و عدم مداخله در زندگی دیگران و بکار خود پرداختن واز روی و ریا دوری جستن و خرقه سالوس به تن نکردن و مردم فریبی و خودخواهی و خودستایی و خود بزرگ بینی نکردن آمده است.
برگردیم به اصل گپ یعنی دنبال پیرمغان ومغبچه باده فروش در گنجینۀ قند پارسی برویم:
پیر مغان یکی از اصطلاحات پرکاربرد در اشعار قندپارسی، بهویژه در غزلهای شاعران بزرگی چون حافظ مستانه شیرازی، مولانای بلخی رومی و عمرخیام نیشاپوری است. این اصطلاح معانی گوناگونی دارد که در بسترهای مختلف شعری به کار رفته است.
معانی و مفاهیم پیر مغان در شعر پارسی:
1. راهنمای معنوی و پیر طریقت
پیر مغان معمولاً به عنوان مرشد و راهنمای عرفانی معرفی میشود که اسرار حقیقت را میداند و جستوگران حقیقت را هدایت میکند. در ادبیات صوفیانه، پیر مغان نمادی از شیخ عارف و صاحبدلان است که سالکان را از ظواهر شریعت به باطن حقیقت هدایت میکند.
نمونه در شعر حکیم فرزانه حافظ مستانه:
به میفروش بگو که تو و خراباتت
به حقّپیر مغان و حقّ شرب مدام
در اینجا حافظ مستانه پیر مغان را به عنوان راهنمای معنوی و دانای اسرار معرفی میکند.
2. نماد خرد و دانایی کهن:
پیر مغان گاهی به عنوان نماد حکمت آریاییان باستان بهویژه آیین زردشتی شناخته میشود. در این معنا، او نماینده دانشی است که از گذشتههای دور به ارث رسیده و حامل اسرار جهان است.
نمونه دیگر در شعر حکیم فرزانه حافظ مستانه:
ز پیر مغان اندیشهای کن که او
به تأیید جان تو را ره نماید
در اینجا پیر مغان همان حکیمی است که به حقیقتهای عمیق هستی آگاه است.
3. نماد رندی و آزادی از قیود شرعی:
حکیم فرزانه حافظ مستانه بارها از پیر مغان به عنوان شخصیتی یاد میکند که از قیود خشک مذهبی عبور کرده و حقیقت را در رندی، عشق و شراب جسته است. این مفهوم در تقابل با زاهدان ریاکار در شعر او جلوه میکند.
نمونه دیگر در شعر حکیم فرزانه حافظ مستانه:
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
در این بیت، حکیم فرزانه حافظ مستانه برتری پیر مغان را بر شیخ نشان میدهد و او را نماد صداقت و عمل میداند.
4. ارتباط با میخانه و خرابات:
پیر مغان در برخی اشعار، به عنوان ساقی یا بزرگ خرابات به تصویر کشیده میشود، که به سالکان شراب حقیقت میدهد و آنها را از بند جهل و تزویر رها میکند.
نمونه در شعر حکیم فرزانه حافظ مستانه:
اگر چه موی میانت به چون منی نرسد
خوش است خاطرم از فکر پیر مغان دارم
در اینجا پیر مغان همچون ساقییی دانا تصویر شده است که باده معرفت به تشنگان حقیقت میبخشد.
ویا اینکه حکیم فرزانه حافظ لسان الغیب مستانه از پرده اسرار گوید:
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
نگرش دیگر:
پیر مغان در اشعار قند پارسی ترکیبی از یک پیر راهنما، دانای اسرار، نماد عرفان، و تجلی رندی و آزادی معنوی است. این مفهوم در اشعار شاعرانی همچون حافظ مستانه، مولانای راهرو طریقت و عمرخیام نقاد به شکلهای مختلفی جلوه کرده و در ادبیات عرفانی و رندانۀ قند پارسی جایگاه برجستهای دارد.
1. پیر مغان در اشعار مولانا
مولانا به عنوان یکی از بزرگترین عارفان و شاعران قندپارسی، پیر مغان را با مفاهیمی چون معرفت حقیقی، عشق، و رهایی از قیدهای دنیوی پیوند میدهد. در برخی از اشعار، پیر مغان نماد مرشد معنوی و حقیقتجو است که انسان را از تعلقات مادی آزاد میکند.
نمونه از مثنوی معنوی مولوی:
برخیز که پیر مغان میزند بانگ
کاخر چه نشستی، تو ندانی که کجایی؟
در اینجا، پیر مغان کسی است که سالک را به بیداری و آگاهی فرا میخواند.
نمونهیی دیگر از غزلیات دیوان شمس:
پیر مغانم بگو که رطل گران آر
تا ندهد غم، مجال سوز نهانی
در اینجا، پیر مغان همان راهبر معنوی است که می معرفت و عشق را به جویندگان حقیقت میبخشد.
2. پیر مغان در اشعار خیام نیشاپوری
حکیم فرزانه عمرخیام نیشاپوری که بیشتر به عنوان شاعری فلسفی و اهل تأمل شناخته میشود، پیر مغان را در ارتباط با سرنوشت، راز هستی و شراب رهاییبخش میبیند. در شعر او، پیر مغان دانایی است که از راز آفرینش آگاه است و سالکان را دعوت به لذت از لحظه حال میکند.
نمونهای از رباعیات خیام:
پیر مغان گفت که چیست این سِرّ مست
کاین دم که فرو بَرَد برون نتواند جَست
در اینجا، پیر مغان همان حکیمی است که حقیقت فناپذیری و ناپایداری دنیا را درک کرده است.
3. پیر مغان در اشعار حکیم فرزانه استاد سخن شیخ سعدی شیرین سخن
شیخ سعدی بیشتر به اخلاق و حکمت عملی توجه دارد، اما او نیز در برخی از اشعار خود به پیر مغان اشاره کرده است. در نگاه سعدی، پیر مغان میتواند نماد یک شخصیت آگاه باشد که درک عمیقی از جهان دارد.
نمونهای از بوستان سعدی:
بپرسیدمش، گفت پیر مغان
که اندر خرابات، اسرار دان
در اینجا، پیر مغان کسی است که در میان اهل خرابات، دانای اسرار حقیقی شناخته میشود.
4. پیر مغان در اشعار دیگر شاعران
عطار نیشابوری: پیر مغان را همچون شخصیتی میشناسد که در مسیر سلوک، حقیقت را به سالکان میآموزد.
بیدل دهلوی: پیر مغان را همچون نمادی از بینش عرفانی و رهایی از قیدهای ذهنی توصیف میکند.
پیر مغان در اشعار شاعران زبان قندپارسی به معانی مختلفی به کار رفته است، اما در اغلب موارد نماد دانایی، عرفان، رهایی از قیدهای دنیوی و راهنمایی معنوی است.
این مفهوم در شعر حکیم فرزانه حافظ مستانه رنگ و بوی رندی و انتقاد از زهد ریایی را نیز به خود میگیرد.
در اشعار خیام، پیر مغان دانای رازهای آفرینش و دعوتکننده به لذت بردن از زندگی است.
در اشعار مولانا، پیر مغان راهبری است که سالک را به عشق و معرفت هدایت میکند.
حکیم فرزانه حافظ مستانه یکی از شاعرانی است که پیر مغان را بار بار در اشعار خود به کار برده و مفاهیم متعددی به آن نسبت داده است. پیر مغان در غزلهای او نمادی از رندی، خرد عرفانی، مخالفت با زهد ریایی، و راهنمایی به حقیقت است. حکیم فرزانه حافظ مستانه از این نماد برای مقابله با زاهدان ریاکار و صوفیان خشکاندیش بهره میبرد.
1. پیر مغان به عنوان مرشد و راهنمای حقیقی
حکیم فرزانه حافظ مستانه پیر مغان را شخصیتی میداند که سالکان را نه بر اساس ظواهر دین، بلکه با معرفت و درک عمیق راهنمایی میکند. این نگاه در تقابل با فقها و زاهدان نمایشی است که حافظ آنان را ریاکار و ظاهربین میداند.
نمونه:
به میفروش بگو که تو و خراباتت
به حق پیر مغان و حق شرب مدام
در این بیت، پیر مغان به عنوان راهنمای معنوی واقعی معرفی میشود که حقیقت را میداند و سالکان را به سمت آن هدایت میکند.
نمونه دیگر:
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
اینجا حکیم فرزانه حافظ مستانه نشان میدهد که شیخ (زاهد ریاکار) وعدههایی میدهد که به آن عمل نمیکند، اما پیر مغان حقیقت را به جا میآورد.
2. پیر مغان در برابر زهد ریایی و تصوف ظاهری
حکیم فرزانه حافظ مستانه به شدت از تصوف ریایی و زهد خشک انتقاد میکند و در مقابل، پیر مغان را نمادی از صداقت و آزادی معنوی میداند.
نمونه:
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد
که می حرام، ولی به ز مُفتیان مغان
اینجا، حکیم فرزانه حافظ مستانه با طنز و تیزبینی به زاهدانی که در ظاهر شراب را حرام میدانند اما خود در خلوت آن را مینوشند، کنایه میزند.
نمونه دیگر:
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
در این بیت، حکیم فرزانه حافظ مستانه باز هم از ریاکاری زاهدان انتقاد کرده و شیوه رندی و صداقت پیر مغان را ترجیح میدهد.
3. پیر مغان و ارتباط با میخانه و شراب
حکیم فرزانه حافظ مستانه بارها پیر مغان را با میخانه و باده پیوند داده است، اما منظور او از باده تنها نوشیدنی مستکننده و رسیدن به حقیقت نیست، بلکه شراب معرفت و عشق الهی هم است که انسان را از قیود دنیوی آزاد میکند.
نمونه:
مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند
که اعتراض بر اسرار علم غیب کند
کسی که پیر مغانش مریدی خود کرد
چرا نه در پی تعلیم عشق و طرب رود؟
اینجا، حکیم فرزانه حافظ مستانه پیر مغان را کسی میداند که به حقیقتهای غیبی و معرفتی آگاه است و عاشق را به سوی عشق و سرور هدایت میکند.
نمونه دیگر:
خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود
به هر درش که بخوانند بیخبر نرود
طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد
که آن ز پیر مغانم به هیچ در نرود
در این بیت، حکیم فرزانه حافظ مستانه پیر مغان را نمادی از رندی آگاهانه میداند که عاشقان را به راه درست هدایت میکند.
4. پیر مغان به عنوان نماد حکمت ایرانشهر
برخی پژوهشگران معتقدند که حکیم فرزانه حافظ مستانه پیر مغان را نماینده حکمت آریایی های باستان و آیین زردشتی میداند. مغان در دین زردشتی همان روحانیان و دانایان بودند که حکیم فرزانه حافظ مستانه آنها را نماد خرد و دانایی میبیند.
نمونه:
ز پیر مغان اندیشهای کن که او
به تأیید جان تو را ره نماید
در اینجا، پیر مغان همچون یک حکیم معرفی میشود که انسان را به درک حقیقت میرساند.
نمونه دیگر:
دردی کشان صومعه صنعِ مدامِ مغان
به یاد روی تو بر جامِ میکَنند نگاه
اینجا هم پیر مغان به عنوان کسی که از حقیقت هستی آگاه است مطرح میشود.
نگاه دیگر
پیر مغان در شعر حکیم فرزانه حافظ مستانه ، ترکیبی از چند مفهوم گوناگون هم است:
راهنمای حقیقی که عاشقان و سالکان را به حقیقت نزدیک میکند.
منتقد زهد و تصوف ریایی که در برابر زاهدان ریاکار قرار میگیرد.
نماد رندی و آزادی از قیود خشک مذهبی که به دنبال معرفت واقعی است.
نماینده حکمت ایرانشهری و دانش معنوی که ریشه در عرفان و معرفت باطنی دارد.
در مقابل زاهدان که بیشتر به ظاهر دین پایبندند، حکیم فرزانه حافظ مستانه پیر مغان را به عنوان منبع حقیقی معرفت و عشق الهی معرفی میکند.
مغ و مغبچه باده فروش
در اشعار قندپارسی، «مغ» و «مغ بچه بادهفروش» دو اصطلاح نمادین هستند که در ادبیات عرفانی و شاعران بزرگ بهویژه حکیم فرزانه حافظ مستانه جایگاه ویژهای دارند.
1. مغ در اشعار قندپارسی
مغ بهطور کلی به کاهنان و روحانیان آیین زردشتی گفته میشود که در معابد زردشتیان وظایف دینی را بر عهده داشتند. در شعر قندپارسی، مغان نماد دانش، خرد، اسرار معنوی و آگاهی بر رموز هستی هستند. در برخی موارد نیز مغ به پیر مغان که مرشد و راهنمای معنوی است، اشاره دارد.
نمونهای از کاربرد مغ در شعر حکیم فرزانه حافظ مستانه:
"مرا پیرِ مغان این گونه تعلیم فرمود
کهدَر خُمخانه با خوبان زِ دنیا بگذری!"
در اینجا پیر مغان به عنوان راهنمای عرفانی و کسی که اسرار حقیقت را میداند، مطرح شده است.
2. مغ بچه بادهفروش
(مغبچه) به فرزند یا شاگرد مغان گفته میشود و در اشعار عرفانی اغلب به ساقی، بادهفروش، یا کسی که اسرار شراب عرفانی را میداند تعبیر میشود. در اشعار حکیم فرزانه حافظ مستانه ، «مغبچه بادهفروش» معمولاً اشاره به ساقی و فردی که اهل راز و معرفت است دارد.
نمونهای از کاربرد مغبچه در شعر حکیم فرزانه حافظ مستانه:
"مغبچهای ز خُمارِ صدساله مست شد
کاین خُم هنوز یک سَرِ جوش و خروش داشت"
در این بیت، مغبچه نماد کسی است که در اثر معرفت و شراب عرفانی ویاهم می خمخانه یا دختر رز مست شده است، حتی اگر ظرف حقیقت هنوز بهطور کامل جوش و خروش داشته باشد.
نمونه دیگر:
"مغبچهای ز باده فروشندهای بخواه
تا بادهی صبوحیِ صافی دهد تو را"
اینجا «مغبچه بادهفروش» کسی است که شراب حقیقت و یا هم جام بلورین دختر رز را پیشکش میکند و به سالک می نوشاند تا به روشنایی برسد.
ویاهم:
گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش ش
خاکروب در میخانه کنم مژگان را
3. ارتباط این مفاهیم با عرفان و رازگشایی
در ادبیات عرفانی، باده و مستی اغلب نماد معرفت، عشق الهی و فنا در حق است. مغبچه بادهفروش در این زمینه هم کسی است که سالک را از باده عرفانی بهرهمند میسازد و راه حقیقت را نشان میدهد ویاهم می انگوری می نوشاند. این تعبیرها نشان میدهد که حکیم فرزانه حافظ مستانه و سایر شاعران قند پارسی از زبان رمزی برای انتقال مفاهیم عمیق معنوی استفاده کردهاند.
1. مولانا و مغبچه
مولانا کمتر از تعبیر «مغبچه» استفاده کرده، اما مفهوم «مغ» در اشعارش جایگاهی خاص دارد. او مغان را گاه به عنوان رمزی از حقیقت و گاه به عنوان اشارهیی به آگاهی غیررسمی از حقایق هستی به کار برده است.
نمونهای از اشعار مولانا:
"ای مغ که شراب لعل داری
برخیز و بده به ما پیاله"
اینجا «مغ» همان کسی است که شراب حقیقت را در اختیار دارد، یعنی کسی که عرفان و آگاهی معنوی را در اختیار طالبان حقیقت قرار میدهد.
2. خیام و نگاه فلسفی به مغ و بادهفروشی
خیام بهعنوان شاعری که نگاه فلسفی ونقاد دارد، از این نمادها برای بیان بیاعتباری دنیا و دعوت به شادی استفاده کرده است. او «مغان» را نماد دانایان و رازدانان میداند و «بادهفروش» را به عنوان کسی که لذتهای زندگی را عرضه میکند، میستاید.
نمونهای از رباعیات خیام:
"مغبچهی بادهفروش گرمیدار
کاین خرقهی سالوس به می باید شست!"
در اینجا خیام از مغبچه (ساقی) میخواهد که باده بدهد تا از ریا و سالوس پاک شود، که این تفکر نوعی اعتراض به ریاکاری مذهبی نیز هست.
3. سعدی شیرین سخن و استفاده از مفاهیم میفروشی و مغان
شیخ سعدی نیز گاه از این مفاهیم برای اشاره به آزادی از قید و بندهای تصنعی و ریایی استفاده کرده است.
نمونهای از شعر سعدی:
"به مغبچه بادهفروش ار بگویی
که ما را بهجز وصل جانان دوایی"
اینجا سعدی همان نگاه رایج به مغبچه به عنوان ساقی و راهنمای معنوی را حفظ میکند، اما بیشتر به جنبه عاشقانه و میخوارگی توجه دارد.
4. کاربردهای دیگر در ادبیات قند پارسی
در آثار دیگر شاعران مانند عطار و سنایی نیز مفاهیم مرتبط با مغان و مغبچه دیده میشود. این نمادها معمولاً در اشاره به راهنمایان معنوی، ساقیان شراب حقیقت، و دانایان اسرار هستی به کار میروند.
نگاه بیشتر:
· حافظ: مغبچه بادهفروش را نماد ساقی معرفت و راهنمای معنوی و همچنان باده فروش میداند.
· مولوی: مغان را رمز حقیقت و معرفت درونی معرفی میکند.
· خیام: این نمادها را در نگاه فلسفی خود به دنیا و لذتهای آن به کار میبرد.
· سعدی: بیشتر بر جنبههای عاشقانه و میگساری تأکید دارد.
· بررسی مفاهیم «مغ» و «مغبچه بادهفروش» در آثار دیگر شاعران فارسی:
علاوه بر حافظ، مولوی، خیام و سعدی، بسیاری از شاعران دیگر از مفاهیم «مغ» و «مغبچه بادهفروش» برای بیان عرفان، حکمت، حقیقت و اعتراض به ریاکاری بهره گرفتهاند. در ادامه، نگاهی به آثار سنایی، عطار، جامی و برخی شاعران کمتر شناختهشده میاندازیم.
1. سنایی و نگاه حکمی به مغ و مغان
سنایی، که از نخستین شاعران عارف است، بهویژه در حدیقةالحقیقه و دیوان خود، از این مفاهیم برای اشاره به حقیقت و خرد استفاده میکند. او گاه مغان را نماد دانایی میداند و گاه در نقد باده خواری از این تصاویر استفاده میکند.
نمونهای از شعر سنایی:
"رو سوی مغ بادهفروش آور، کاین مغ
صد نکتهی عرفان به صراحی بفروشد!"
در اینجا «مغ بادهفروش» همان راهنمای معنوی است که با شراب (معرفت) حقایق را به سالکان عرضه میکند.
2. عطار و مغ به عنوان رمز اسرار الهی
عطار در منطقالطیر و مصیبتنامه بارها از مغ و مغان برای اشاره به دانایان اسرار هستی استفاده کرده است. در آثار او، مغان نماد کسانی هستند که به حقیقت پی بردهاند و با شراب معرفت، دیگران را نیز به این مسیر دعوت میکنند.
بیتی از عطار:
"مغبچهای به دست صراحی فتاده بود
زان باده هر که خورد، ز غم جان رها شود!"
اینجا مغبچه همان ساقی است که باده عرفانی (معرفت و عشق الهی) را عرضه میکند و کسی که از آن بنوشد، از غمها و قیود دنیوی رهایی مییابد.
3. جامی و نگاه صوفیانه به مغبچه بادهفروش
عبدالرحمن جامی، که از پیروان سبک حکیم فرزانه حافظ مستانه در غزل و مثنوی بود، به شدت از نمادهای عرفانی باده و مغان استفاده میکرد. او مغبچه را به عنوان ساقی و هدایتکننده در مسیر عشق الهی معرفی میکند.
بیتی از جامی:
"مغبچهای ز میکده ما را خبر کند
تا بادهی صبوح ز دستش به سر کشیم!"
در اینجا، مغبچه همان ساقی است که میتواند سالک را به نور حقیقت نزدیک کند.
4. خاقانی و انتقاد از مغان و میفروشان
خاقانی برخلاف حکیم فرزانه حافظ مستانه و عمرخیام نیشاپوری، بیشتر نگاه انتقادی به مفاهیم باده و میخانه دارد. او از مغان و مغبچه گاه به عنوان نماد دنیاپرستی یاد میکند و گاه آنها را در مسیر نقد تصوف انحرافی به کار میبرد.
بیتی از خاقانی:
"بگریز از آن مغبچهی بادهفروش
کاین باده ندارد اثری جز خروش!"
اینجا خاقانی نگاه محتاطانهتری دارد و باده را نه به عنوان معرفت، بلکه به عنوان چیزی که میتواند سالک را از مسیر دور کند، معرفی میکند.
5. رودکی و اولین اشارهها به میفروشان و مغبچه
عبدالله جعفر بن محمد رودکی سمرقندی، پدر شعر قندپارسی، در قرن چهارم هجری از این مفاهیم استفاده کرده است، اما بیشتر در معنای میخوارگی و شادی دنیوی.
بیتی از رودکی:
"برخیز و بده جامی از آن مغبچهی مست
تا جان شود آگاه ز هر راز نهان!"
در اینجا باده، وسیلهیی برای بیداری ذهن و آگاهی از رازهای هستی معرفی شده است.
بررسی دقیقتر مفاهیم «مغ» و «مغبچه بادهفروش» در سبکهای مختلف شعر فارسی
در بررسی دقیقتر این مفاهیم در سبکهای مختلف شعری، باید به سبک خراسانی، عراقی، هندی و بازگشت ادبی نگاهی انداخته شود که چگونه شاعران هر دوره از این نمادها برای بیان مفاهیم عرفانی، فلسفی و اجتماعی استفاده کردهاند.
1. سبک خراسانی (قرن 4 تا 6 هجری) – رویکرد حکمی و حماسی
در این دوره، شعر فارسی هنوز تحت تأثیر اندیشههای حماسی و حکمت عملی بود. در سبک خراسانی، اشاره به مغ و مغبچه بیشتر در زمینههای شادی، خردورزی و بهرهگیری از لذتهای زندگی به کار میرفت.
نمونهای از رودکی (قرن 4 هجری):
"برخیز و بده جامی از آن مغبچهی مست
تا جان شود آگاه ز هر راز نهان!"
بررسی: رودکی شراب و مستی را وسیلهای برای آگاهی از رازهای نهفته جهان معرفی میکند که شباهتی به نگاه خیام دارد.
نمونهای از عنصری (قرن ۵ هجری):
"زان می که مغان زو بگشایند راز
بر گیر و مکن به زاهدان هیچ نیاز!"
بررسی: در این بیت، مغان دانایانی معرفی شدهاند که رموز حقیقت را میدانند و شراب نماد آگاهی است.
2. سبک عراقی (قرن 6 تا 9 هجری) – رویکرد عرفانی و عاشقانه
در دوره سبک عراقی، که شامل شاعران بزرگی مانند سنایی، عطار، مولوی، سعدی و حافظ است، مفهوم مغبچه بادهفروش و پیر مغان بهطور گسترده در اشعار عرفانی رایج شد. این دوره، اوج تأویل عرفانی از شراب و مستی بود.
نمونهای از سنایی (قرن 6 هجری):
"رو سوی مغ بادهفروش آور، کاین مغ
صد نکتهی عرفان به صراحی بفروشد!"
بررسی: باده در اینجا نماد معرفت است و مغ کسی است که اسرار حقیقت را میداند.
نمونهای از مولانا (قرن 7 هجری):
"مغبچهای است ساقی، کو از شراب وحدت
هر لحظهای دهد جام، سرمست کن جهانی!"
بررسی: مولوی «مغبچه» را کسی میداند که شراب وحدت (عشق الهی) را در اختیار سالکان قرار میدهد.
نمونهای از حکیم فرزانه حافظ مستانه (قرن 8 هجری):
"مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
صفا از نقش بندان خط بگرفت و زنگ از دل
مغبچه بادهفروش از خم طلب کرد این هنر دارم!"
بررسی: حکیم فرزانه حافظ مستانه به «مغبچه» به عنوان ساقیای که باده معرفت میدهد اشاره دارد و او را واسطهای برای زدودن زنگار دل میداند.
3. سبک هندی (قرن 10 تا 12 هجری) – بازی با تصاویر و استعارات پیچیده
در سبک هندی، که در قرون 10 تا 12 رایج شد، مفاهیم عرفانی همچنان وجود داشت اما شعرها بیشتر به تصویرسازیهای پیچیده و بازیهای لفظی گرایش پیدا کردند. در این سبک، مغ و مغبچه گاه به عنوان نمادی برای رندی، نیرنگ یا آزادی از قید و بندهای تصنعی استفاده شدهاند.
نمونهای از صائب تبریزی (قرن 11 هجری):
"چون مغبچهی بادهفروش از پی سود است
از ساغر ما بادهی بیغش نرود!"
بررسی در اینجا، ساقی نماد کسی است که به دنبال منفعت است و خلوص در این جهان نادر است.
نمونهای از بیدل دهلوی (قرن 12 هجری:
"مغبچهی بادهفروش آن می صافی
کاندیشه برون برد ز بند خم و پیمانه!"
بررسی: بیدل نیز همانند عرفای گذشته، باده و مغبچه را نشانهیی از رهیدن از قیود مادی و درک حقیقت میداند.
4. دوره بازگشت ادبی (قرن 13 هجری به بعد) – احیای سبکهای گذشته
در دوره بازگشت ادبی، شاعران به سبکهای خراسانی و عراقی بازگشتند، اما دیگر آن تأویلهای عمیق عرفانی را کمتر میتوان در این دوره دید. در این دوره، مغبچه بادهفروش بیشتر به همان معنی ساقی یا فروشنده شراب به کار میرفت.
نمونهای از قاآنی ,قرن 13 هجری:
"می ده به من از دست مغبچهای شاد
کز رنج و غم ایام بگریزم آزاد!"
بررسی: در اینجا، باده وسیلهیی برای رهایی از رنجهای زندگی دنیوی است.
پیگیری نهایی:
در شعر عرفانی (به ویژه سبک عراقی)، مغبچه معمولاً نماد کسی است که سالک را با شراب حقیقت سیراب میکند.
در شعر فلسفی (خیام، رودکی)، مغبچه نشانهای از شادی و رهایی از غمهای دنیوی است.
در سبک هندی، مفهوم مغبچه پیچیدهتر شده و بیشتر در تصاویر خیالی و تعابیر انتقادی به کار رفته است.
در بازگشت ادبی، مغبچه دیگر آن تأویلهای عرفانی قوی را ندارد و بیشتر به همان معنی ساده ساقی یا فروشنده می انگوری برمیگردد.
به سلامت
______________________________________________________________________________________________________