سنگر گزارشگران آزادیخواه
یاد باد آن روزگاران یاد باد
درس آموز گار وتجارب روزگار , هردو دست بدست هم داده بن مایه های زندگی هر انسان را رقم میزند. چه خوب است که همیشه درس بشر دوستی و راستی و درستی نهادینه شود
رویداد ها وکنش ها و واکنش های گذشتۀ هرجامعه بشری, خشت های اساسی زندگی آینده آنها را می سازد که از زشتی ها وپلیدی هایش دوری باید جست و از خوبی ها و زیبایی هایش باید آموخت وبرای زندگی بهتر وخوش آیند تری, بهره برد ؛ ورنه همان آش خواهد بود وهمان کاسه که از یک جا چند بار گزیده خواهند شد._______________________________________________________________________________________
شاد بودن یک حق بشری هر انسان روی کرده زمین است که حکومات مردمی وانتخابی هر کشور مجبور است تا زمینه شاد بودن وآسایش و آرامش مردمش را مهیا بسازد
دانشگاه کابل بحیث کانون پیشرونده پرورش و رویش دانش وفرهنگ میهن عزیزما (سال 1932 ترسایی) بنام دانشگاه کابل گشایش یافت درقلب شهر زیبا ودوست داشتنی مان یعنی کابل عزیزدل ما موقعیت دارد و اینک بیش از نیم قرن سال می شود که زیر اسارت استبداد واختناقِ حکومات دانش وفرهنگ ستیز وخودکامه, سخت گیر افتاده است.
دانشگاهیان که اکثرا از شهر زیبا وقشنگ و جنت نشان کابل ما بوده اند, اکثرا از صفات نیکویی برخوردار بوده اند که می توان از جوان مردی, کاکه گی, عیاری , وطن دوستی وانسان دوستی و همچنان مدارا وشکیبایی وهم گرایی و مهمان نوازی و احترام به حقوق شهروندی شان یاد کرد. باشندگان اصلی کابل همانا مردمان تورکمن, تاجیک وهزاره ها اند وهنگامی که از تبارهای دیگری بمانند افغانان ونورستانی ها وبلوچ ها که به شهرجوانمردان کابل ما برای آموزش ویا سوداگری آمده اند آن ها نیز در فرهنگ زبان قند پارسی مزج شده اند واکثرا خصایل وصفات وزبان گفتاری کابلیان جوان مرد رابه خود گرفته اند وهیچ شاعری نبوده که به وصف کابل قلم نزده باشد, چنان چه صایب تبریزی بمجرد رسیدن به کابل سرود:
خوشا عشرت سرای کابل ودامان کهسارش
که ناخن بردل گل میزند مژگان هرخارش
واقبال لاهوری:
هزارمرتبه کابل نکوتر از دهلی است
که آن عجوزه عروس هزارداماد است
از همان هنگامی که درکابل برای اولین بار دانشگاه گشایش یافت, استادان ودانشجویان از احترام وعزت خاصی درجامعه برخورداربودند واین عزت واحترام تا کودتای قلابی جمهوری داودخان در 26 سرطان 1352 ادامه داشت مگر داود خان با کودتای شوم خود آن عزت واحترام دانشگاه کابل را برهم زد و بامداخلات بیجای ضد اکادمیک خود, دانشگاه کابل را بمانند یک دفتر زیر دست خود تنزیل رتبه داد.
درسال 1348 که جرقه های آزادی اکادمیک در دانشگاه کابل شروع شد , استادان ودانشجویان دانشگاه کابل در پهلوی (منار یادگار حقوق بشر) دربخش شرقی ادیتوریم دانشگاه کابل گرد آمدند و صدای پرطنین شان را برای آزادی اکادمیک دانشگاه کابل بلند نمودند. گرچه دانشگاهیان جسته وگریخته در سال های پیشین نیز برای آزادی اکا دمیک کوشش های فراوانی بکار برده بودند مگر در فقدان یک قانون اساسی مردم سالاری ویا نیمه مردم سالاری, به صدای آزادی خواهانه اکادمیک شان کسی نه تنها گوش نمی داد بلکه حکومات استبدادی به خفه کردن چنان صداهایی نیز دست میزد.
دانشگاهیان دانشگاه کابل در روشنایی قانون اساسی 1343 که در فصل حقوق و وظایف اساسی مردم ودر ماه 31 آن گفته شده بود:( آزادی بیان از تعرض مصؤن است) و در ماده 32 گفته شده بود:( اتباع افغانستان حق دارندبرای تامین مقاصد جایز وصلح آمیز, بدون حمل سلاح, مطابق به احکام قانون وبدون اجازه قبلی دولت, اجتماع نمایند). در دانشگاه کابل برای تامین حقوق اکادمیک شان گردهمآیی های لازم را براه انداختند. چون قانون اساسی نو, شرایط بهتر سیاسی واجتماعی را برای مردم تامین کرده بود, دولت شاهی مشروطه با جبین فراخ و به احترام دانشگاهیان, به آن ها اجازه داد تا مطابق ارزش های اکادمیک, محیط دانشگاه را نوسازی نموده واز حقوق وآزادی های اکادمیک شان بهره مند شوند.
خشونت گرایی ونفرت پراگنی جریان های سیاسی
شهروندان افغانستان اگر تاجیک اند ویاهم هزاره وافغان ویاهم اوربیک وتورکمن و بلوچ ونورستانی وایماق وغیره, با اینکه دوره های استبداد, اختناق, خشن وکشتار عبدالرحمان خانی وهاشم خانی وداودخانی (صدراعظم و رییس جمهورکودتایی وخودساخته) را سپری کرده اند, مگر بصور عموم شهروندان سرزمین ما مردمان با ترحم, همدیگر پذیر, مهربان ودلسور اند و به جز (پشتونستانخواهان) که با زبان ها و تبارهای باشندگان اصلی میهن مان, سر سازگاری نداشته اند, دیگر شهروندان کشور ما, مردمان باهم دوست ومساوی ودلسوزبه هم بوده اند و بویژه با ازدواج های بیرون تباری, یک امتزاج اجتماعی خوبی را تشکیل داده اند, مگر جریان های تندرو سیاسی آنوقت بمانند اخوانی ها, شعله یی ها, اوغان ملتی ها, خلقی ها وپرچمی ها, چه پیشگامان شان در دانشگاه کابل وچه هم رهبران بیرون دانشگاهی شان, درک وشناخت درست از بافت اجتماعی وتمایلات وخواسته های همگانی شهروندان شان نداشته اند وفقط هرکدام بصورت جداگانه می گفتند و می خواستند تا قدرت سیاسی ونظامی واجتماعی واقتصادی وباقی قدرت های لشکری وکشوری را به تنهایی بدست بگیرند واسپ سرکش شان را به تنهایی قمچین بزنند ودیگران هیچ درهیچ, که کودتای ننگین 7 ثور 1357 به همین شیوه براه افتاد ونتیحه آن بربادی وتباهی کامل شیرازه کشور وبویژه قتل بیش از دومیلیون مردم بیگناه وبیچاره ما بدست خونین خلقی ها وپرچمی ها وهمچنان مهاجرت 5 میلیون باشندگان وطن درخون انداخته ما به کشورهای همجوار ودور ونزدیک بود.
جریان های سیاسی شعله جاوید, خلق, پرچم , اخوانی ها واوغان ملت, از جریان های شورشگری و غوغاگر در دانشگاه کابل بودند که در سخنرانی های پیشگامان شان از گسترش دوستی ومحبت وتفاهم وهمدیگر پذیری و عشق به همه انسان ها و مهربانی وتعاون به همه بدون درنظرداشت هرنوع تعلقات اندیشه یی وقومی وقبیله یی وزبانی وفرهنگی, خبری نبود, وهرچه بود, نفرت پراگنی وخشونت گرایی و رسیدن به قدرت کشوری از راه های غیر مسالمت آمیز وخشونت بار بود.
دوجریان سیاسی که بیشتر متکی به راه های مسالمت آمیز و تفاهم بودند همان جریان های مساوات وصدای عوام بودند که از نفوذ وتعداد نفرات لازم برخوردار نبودند واز حرف وسخن رهبران شان, بوی گند خشونت گرایی ونفرت پراگنی هم به مشام نمی رسید مگر جایی را نمی گرفت. آقای محمدهاشم میوندوال دومین صدراعظم دهه قانون اساسی که سازمان دموکرات مترقی را با نشر جریده مساوات براه انداخت, نتوانست جمعیت بیشتر مردم را دور خود جمع نماید وسرانجام به دستور داودخان در سال 1353 با اتهام دروغین طرح کودتا, توسط عبدالصمدازهر قوماندان پولیس کابل به نام مستعار (فتح) ثبت شده در سازمان ک ژ ب روسیه بلشویک, درتهکاوی وزارت داخله زیر شکنجه به قتل رسانیده شد. جریان صدای عوام که داکترکریم فرزان وذبیح الله عصمتی آن را رهبری می کردند, هم نتوانست درجامعه متشنج سیاسی آن روز جای پای لازم بخود باز نماید.َ
جریانهای شعله جاوید, خلق و پرچم, جریان های مارکسیستی لینینستی بودند که شعله جاوید یک جریان ماویستی متمایل به چین نیزبود وخلق وپرچم از کرملین دستور می گرفت وهرسه شان , سخن از انقلاب وگرفتن قدرت بوسیله گارگران ودهقانان می زدند, مگر شعله یی ها پا را فرا تر گذاشته می گفتند که قدرت از دهن تفنگ بیرون می شود. درمیان هرسه جریان خبری از موجودیت ونفوس ونفوذ کارگران ویا دهقانان هم نبود.
مارکسیست ها ولینیست ها, مردمان ماتریالیست وخدا ناشناس بودند و استند که به خدا و ادیان آسمانی ایمان ندارند وانسان را بمانند گیاهی می دانند که روزی می روید وروز دیگر هم خشک می شود ومی رود پشت کارش ودیگر هیچ اندرهیچ. 99.9% شهروندان وطن درخون انداخته مان باین گونه اندیشه های, انسان کشی, غیردوستانه وتندروانه سر سازشگاری نداشته اند وندارند. شهروندان ما مردمان ایماندار ومعتدل بوده و حالا هم تقریبا استند وبا تندروی اسلامی به شویه طالبان وافراط گرایی انسان ستیزانه هم سر سازگاری نداشته اند و ندارند.
درافغانستان نه کارگران به مفهومی که مارکسیست ها ادعا می کردند وجود داشت ونه هم دهقانان وهیچ کدام از کارگران ویا دهقانان از این سه جریان سیاسی کمونیستی پیروی نمی کردند. دهقانان وکارگران وطن ما مردمان ایماندار وخدا شناس بودند و کارگران هم پشت این جریان های سیاسی نمی رفتند. کمونیست ها فقط از نام این ها بهره برداری سیاسی وتبلیغاتی می کردند وبس. هنگامی که مارکسیست ها ولینیست های خلقی وپرچمی با کودتای خونین خود قدرت کشور با بدست گرفتند, درهیچ رده قدرت حکومتی کدام دهقان ویا کارگر بیچاره نه تنها وجود نداشت, بلکه تا توانستند همین کارگران ودهقانان را هم بمانند سایر شهروندان کشور گرفتند وشکنجه کردند و کشتند. برای آن ها (کالا, خانه ونان) وعده دادند مگر آن را هم از آن ها گرفتند.
بنده تنها با سخنرانان جریان های سیاسی در دانشگاه کابل آشنایی داشتم و در احوال بیرون از دانشگاه آن ها دخیل نبودم وبه همین دلیل بود که سخنرانان شان در دانشگاه کابل با بنده مناسبات نیک داشتند چون که گردهمایی ها وسخنرانی ها واجتماعات شان را در روزنامه کاروان و جراید روزگار , افکار نو و اتحادملی وخیبر پوشش می دادم ودرآن سال ها, من یگانه خبرنگارمطبوعات آزاد بودم که پا با پای تظاهرات از دانشگاه کابل تا پارک زرنگار( بوستان سرای) می رفتم وفردایش گزارش آن را بویژه در روزنامه کاروان چاپ می کردم و به همین دلیل آن ها به بنده احترام زیادی قایل بودند. سیف الدین نصرتیار دانشجوی دانشکده انجنیری از اخوانی ها, حیدرعلی لهیب دانشجوی دانشکده ادبیات از شعله یی ها, خلیل زمر دانشجوی دانشکده اقتصاد از پرچمی ها, امان الله استوار دانشجوی دانشکده پولی تخنیک از خلقی ها و ذبیح الله عصمتی دانشجوی دانشکده حقوق از صدای عوام, اشخاص ارتباطی مطبوعاتی با بنده بودند که هرکدام شان بصورت مسلسل در دفتر روزنامه کاروان واقع شهرنوکابل در رفت وآمد بودند و با بنده با احترام سخن می زدند تا گزارش شان را در کاروان پوشش بدهم. جراید خلق, شعله جاوید وپرچم بوسیله حکومات دهه قانون اساسی به دلیل مغایرت نشرات شان با ارزش های اسلامی وقانون اساسی توقیف شده بود و هرکدام شان پشت بهانه می گشتند تا دست به تظاهرات وگردهمایی بزنند و صدای اعتراض, شورشگری وغوغای شان را بلندنمایند. از جمله, ذکر این سخن دراین جا بیجا نخواهد بود که از آقای خلیل زمر که به مارکس پرچم شهرت داشت و در دهه قانون اساسی (1343-1352) که بنده مظاهره نویس روزنامه کاروان بودم (1348-1352), همه وقته با بنده در دانشگاه کابل می دید ویاهم به دفتر کاروان به نزد بنده می آمد تا تظاهرات پرچمی ها را نیز پوشش بدهم. روزگاری آمد که کودتای خونین 7 ثور 1357 به طرح روسیه بلشویک براه افتاد وخلقی ها وپرچمی ها قدرت حکومتی را اشغال کردند وبدنبال آن قشون سرخ روسیه بلشوک به کشور ما در 6 جدی 1358 حمله کردوپرچمی ها به قدرت حکومتی برگشته و بیشتر جابجا شدند وسلسله گرفتاری ها وشکنجه واعدام های نیز ادامه داشت. بنده فکر می کرد که حالا دیگر بخت با خلیل زمر است که شاید دست کم یک وزیر حکومت پرچمیان خواهدشد مگر از وی خبری نشد تا که درحمل سال 1361 حکومت ببرک کارمل ونجیب گاو, بنده را حین تدریس در دانشگاه کابل به اتهام تبلیغ ودعوت دانشگاهیان به قیام برضد حکومت کمونیستی وتشکیل اتحادیه استادان دانشگاه کابل, به زندان پلچرخی انداختند و5 سال را درآن جا با شکنجه ومشقت های فراوانی سپری کردم و درآن مدت, با کمال تعجب در زندان پلچرخی دیدم که خلیل زمر هم زندانی است. این برای بنده بسیار شگفت انگیز بود, چرا که دریک حکومت کودتایی مارکسیستی لینیستی همان خلیل زمر پرچمی که مشهور به مارکس پرچم بود هم زندانی است وبنده که یک استاد دانشگاهی معتدل وآزادی خواه وبدون هیچ وابستگی به هیچ یک از سازمان های سیاسی بودم, هم زندانی استم. با آقای خلیل زمر در بلاک های اول ودوم رندان پلچرخی چند بار هم اتقای بودم, از آقای خلیل زمر پرسیدم که چه مدت است وچرا زندانی شده است؟ گفت:( از آغاز 7 ثور 1357 به دلیل نامعلومی زندانی وتابه حال که 5 سال شده بی سرنوشت استم). پرسیدم تو که از نجیب هم پیشقدم بودی وحالا نجیب رییس خاد است چرا رهایت نمی کند؟ گفت:( نجیب شب های زیادی درخانه ما خواب هم می کرد وپدرم را پدر هم خطاب می کرد وحالا که پدرم نزدش برای رهایی ام می رود بازهم اورا پدر خطاب می کند و می گوید که بزودی رهایم میکند) آقای خلیل زمر می گفت:(برپدر نجیب لعنت با این دروغگویی اش). خلیل زمر, استاد اورنگ, معلم کبیر وموسی از جمله زندانیانی بودند که از آغاز کودتای خلقی پرچمی در 7 ثور 1357 به زندان انداخته شده بودند وپس از حمله قشون سرخ در 6 جدی 1358 یک تعداد اندک پرچمی ها که زندانی بودند آزادشدند و تعداد زیادی مردمان دیگر اعدام شدند وگناه آن به گردن حفیظ الله امین انداخته شد وهمین چندنفر آزاد نشدند و شاید 10 سال تا فروپاشی حکومت نجیب, در زندان بودند. هردو حزب خلق وپرچم یعنی تره کی ها امینی ها وکارملی ها ونجیبی ها که هیچ تفاوت سیاسی واندیشه یی باهم نداشتند, دراساس ودرباطن, روش ها وکردارهای شان درخط حفیظ الله امین درگردش بود که امین گفته بود:( دومیلیون حزبی برای شان کفایت می کند) یعنی از 16 میلیون نفوس آن وقت باید 14 میلیون آن کشته ویا هم فرار داده میشد تا دو میلیون حزبی کمونیست برای پیشبرد اهداف توسعه طلبانه روسیه بلشوک در افغانستان باقی می ماند وبس.
استادان پیشگام دانشگاه کابل با تمسک به قانون اساسی 1343 خورشیدی, دست به رونوشت لایحه انتخابات آزاد دانشگاه کابل زدند که به اساس آن, نخست استادان هر دانشکده, رئیس دانشکده خود را خود انتخاب می کردند ودو استاد راهم بحیث نماینده هر دانشکده برای شورای علمی دانشگاه کابل انتخاب می کردند که می شد 3 نماینده از هر دانشکده, وهمین شورای علمی دانشگاه کابل طی یک انتخابات آزاد ومستقیم, رئیس دانشگاه کابل را انتخاب می کرد.
____________________________________________________________________________________________________
آزادی اکادمیک دانشگاه ها برگردانده شود
خداوند جان وخرد در قرآن کریم فرموده که میان هم به مشوره بپردازیدوموجودیت مجالس شوری در کشورهای اسلامی ازهمین فرمان خداوند سرچشمه میگیرد و درکشوری که خودرا اسلامی میداند ودر آن کشور مجالس شوری وجود ندارد, حکومت برسر اقتدار آن کشور, به غرض یا مرض گرفتار است ویا هم اینکه درظاهر بخاطر فریب اذعان عامه, خودرا اسلامی جا میزند و اما درباطل پیرو شیطان یا آله دست سازمان های استخباراتی اند به مانند حکومت طالبان در افغانستان/خراسان اشغالی که عقل شیطان از اعمال ضد اسلامی آنها در حیران خواهد بود.بگذریم.
سناتور عبدالهادی داوی , از چهره های نام آشنا در قرن 20 کشور افغانستان/خراسان به شمار میرود که نقش تاثیر گزار در میدان سیاست و ادبیات داشت.
درباره شناسایی او در کتاب (کاروان دانشگاهیان) که در همین ماه های گذشته منتشر کرده ام, معلومات بیشتری ارائه کرده ام مگر دراین کوتاه نوشته, چشمدید وخاطره خود را از او در هنگامی که رئیس مجلس سنا بود وبنده خبرنگار پارلمانی روزنامه کاروان در دهه قانون اساسی اعلیحضرت محمدظاهره پادشاه افغانستان/ خراسان بودم, تقدیم میکنم واینکه شما خوبان من, چگونه از این کوتاه نوشته, رمز گشایی یک پهلو یا چند پهلو مینمایید, گزینش خود شما عزیزان من خواهد بود.
من شخصا از خداوند جان وخرد, برای سناتور داوی جنت فردوس را میخواهم چونکه به بنده یک خوبی حسابی کرده است, وآن اینکه اکثر روزهای یکشنبه وچارشنبه که روزهای مجلس عمومی میبود, نشست کاری مجلس تا ساعات پس از چاشت ادامه میافت و از 12 تا یک , برای نان خوردن ونماز, وقفه داشت. سناتور داوی, برای بنده استحقاق نان چاشت حواله کرده بود. نان چاشت اعضای شورای ملی, یک غوری پلو یا چلو گوشت دار با دو نوع سالن, یک کاسه سلاد یا ترکاری و سه پارچه نان خشک, برای سه نفر, روی میزنان چیده میشد. وقت جوانی وشوخی ما بود, خواهی پرسید که نان چاشت رابا جوانی و شوخی چی؟ حوصله داشته باشید خوبان من, داستان ازاین قرار بود که دریک میز نان, بنده و آقای نجم نماینده ریاست پارلمانی صدارت می نشستیم وباید یک نفردیگر هم با ما دریک غوری شریک میشد تا سه نفر پوره میشد. می پالیدیم که کدام سناتور پیر و زهیر وحتی بی دندان است تا از او برای شریک شدن دریک غوری با ما , دعوت کنیم. همین که سناتور پیر و حتی بی دندان یا با دندان ساختگی, با ما دریک غوری شریک میشد, یکی ما اورا سر گپ میاوردیم وتا شور میخورد و یک قاشق برنج را ازیک طرف کومه اش به طرف دیگر کومه اش, لول میداد یا می چرخاند, ما هر دو جوان, غوری وسالن ها را پاک میکردیم و از سناتور بیچاره خداحافظی کرده از میز برمی خاستیم ومی خندیدیم وسناتور بیچاره می ماند وغوری وکاسه های خالی. بگذریم.
سناتور داوی آدم بسیار جالب واستثنایی بود. او سناتور انتخابی شهرکابل برای مجلس سنا درهر دوبار انتخابات بود. در دهه قانون اساسی, دوبار انتخابات شورای ملی برگزار شد یکی درسال 1344 خورشیدی ودیگری درسال 1348 خورشیدی. درمیانه سال 1352 هم باید انتخابات شورای ملی برگزار میشد مگر با تاسف که سردار سرخ با پشتیبانی پرچمی ها, در 26 سرطانی 1352 خورشیدی, دست به کودتای شوم به نام جمهوری زد, که لعنت خدا به آن جمهوری قلابی وضد حقوق مدنی و مخالف حقوق بشری که هزار بار دهه قانون اساسی شاهی مشروطه محمدظاهرشاه, بر حکومت قلابی جمهوری او شرف داشت. بگذریم.
مجلس نمایندگان دارای 216 وکیل بود که از همه شهرهای کشور برگزیده میشدند. ریاست این مجلس را نخست داکترعبدالظاهر بدوش داشت که بخوبی مجلس را اداره میکرد مگر در دوره بعدی, دکتر عمر وردگ ریاست مجلس را به دوش داشت که مجلس دچار بی نصابی و هرج ومرج شده بود.
سناتو ر داوی با هوشاری , توانایی ومراعات خاطر سناتوران, هم دل آنها را بدست گرفته بود تا همیشه حاضر باشند ومجلس از نصاب نه افتد وهم در پایان هر مجلس اعلام کرده میگفت: مجلس آینده ساعت 9 حاضری گرفته میشود و سخنش را با گفتن ( هه هه هه ) پایان میداد. با اینکه همه سناتوران, اگر انتخابی بودند یا انتصابی, مردمان پخته سن بودند ونیازی نبود تا بمانند شاگردان مکتب, به آنها گوشزد شود که سرساعت 9 حاضر باشند وحاضری هم گرفته میشود, مگر چون مورد احترام همه سناتوران بود, چیزی نمی گفتند تا خاطر نازک او آزرده نشود.
چکونگی اداره مجلس: چنان معلوم میشد که سناتور داوی, اعضای مجلس رابه دو دسته تقسیم کرده بود, یکی آنعده سناتورانی که همیشه بالای هر موضوع داخل آجندا, اظهار نظر میکردند و سخنان شانرا بی ترس وهراس, بیان میداشتند ودسته دیگر هم آنهایی که آب خودرا پف پف کرده می خوردند یا شوله خودرا می خوردند و پرده خودرا میکردند و زیاد روی مسایل داخل آجندای مجلس, نه بحث جدی میکردند ونه هم گپ میزدند, بلکه خاموشی را به معنی هزار سخن میدانستند ولب از لب نمی گشودند و اگر گپ هم میزدند, به مذاق سناتور داوی برابر گپ میزدند و به مذاق سناتور داوی برابر, رأی هم میدادند وسر می جنباندند.
خواهی پرسید که سرجنباندن یعنی چه؟ بلی خوبان من, اکثرا سناتور داوی رئیس مجلس, پس از شور وبحث روی مسایل داخل آجندا, چون همیشه, کتابی گپ زده میگفت:( من اینطور می فهمم که سناتور صاحبان به آجندای مورد بحث, نظر موافق دارند, پس این موضوع از تصویب مجلس گذشت). گاهی هم واقع میشد که یگان سناتور, اعتراض کرده میگفتند: رئیس صاحب هنوز رایگیری نشده شما آنرا تصویب شده اعلام میکنید, این سخن سر سناتور داوی سخت تمام میشد و برآن سناتور بیچاره داد میزد وسخن توهین آمیز هم برایش میگفت وگاهی هم تهدیدش میکرد.
گفتم که سناتور های سخنگو وغیر سخنگو, بلی خوبان من, مجلس سنا متشکل از دو نوع سناتور ها بود, یکی سناتورهای انتخابی از هر ولایت یک سناتور برای 4 سال که میشد 29 سناتور وسناتورهای انتصابی برای 3 سال به همان تعداد و قانون سناتورهای شورای ولایات, مرحله تصویب خودرا طی نکرده بود واین بخش مجلس سنا, خالی مانده بود.
سناتورهای که روی مسایل داخل آجندا بحث میکردند و سناتور داوی چندان روی خوش به آنها نشان نمیداد چونکه اهل دلیل ومنطق وجدل و بحث بودند بمانند : سناتور کریم کوهی, سناتور سید شمس الدین مجروح, سناتور عبدالحمید عزیز( این سناتور محترم آدم جالب بود واکثرا در چوکی های آخر مجلس می نشست, بنده با آقای نجم نماینده پارلمانی صدارت, در آخر مجلس که جای مهمانان بود می نشستیم. سناتور عزیز پس از سخنرانی روی مسایل, روی طرف بنده کرده میگفت خوب گفتم, میگفتم عالی گفتی وبسیار خوش میشد وفردایش که می دید گفتارش را در روزنامه کاروان چاپ کرده ام بازهم بسیار خوش میشد وتشکر میکرد), سناتور گل احمدملکیار, سناتورجنرال صفر وکیل غرزی ویکی دو سناتور دیگر.
سناتور داوی بسیار کتابی گپ میزد و همینکه که میدید یک سناتور زیاد گپ میزند, صدا میکرد که بی مایکرافون شنیده نمیشود وهمه سناتوران را نه به تخلص یا نام شان بلکه نظر به وظایف قبلی شان صدا میکرد مثلا به سناتور عبدالحمید عزیز مگفت, سفیر صاحب, به سناتور گل احمدملکیار میگفت والی صاحب وغیره.
سناتور داوی چون از گوشها گرنک شده بود, همیشه عبدالرحیم جان مدیر تحریرات خودرا به طرف چپ خود قرارمی داد و هنگامی که گپ کدام سناتور خوشش نمی آمد, پکه گوش چپ خودرا با دست چپ به طرف عبدالرحیم جان سیخ کرده می پرسید که مثلا وزیر صاحب چه می فرمایند, و عبدالرحیم جان به گوشش فشرده گپ سناتور را میگفت وسناتور داوی همیشه میگفت (هه هه هه) واین (هه هه هه) سناتور داوی, میان ما خبرنگاران روزنامه کاروان به یک فکاهی ولطیفه ومذاق همیشگی تبدیل شده بود .
ناگفته نباید گذشت که از زبان سناتور داوی, بسیار شنیده بودم که داود خان را هجو کرده میگفت این آدم بسیار خودخواه وبرای آینده افغانستان خطرناک است. پیش بینی سناتور داوی راست برآمد واین سردار سرخ, هم خود وخانواده خودرا تباه کرد وهم کشور زیبای مارا.
گپ دیگر اینکه بنده گاهگاهی پس از کودتای شوم 26 سرطانی 1352 خورشیدی, با دو خبرنگار دیگر روزنامه کاروان یعنی عزیزانم ظفرخان فوژان وضیا جان حیدری هروی, به دیدن سناتور داوی به خانه اش در خوابگاه کابل پهلوی حمام مندوی می رفتیم که در اتاق چپ دروازه دخولی خانه اش روی دوشک می نشست و آلماری کتابهایش به دوطرف اتاقش واقع شده بود و یکبار هم از بنده خواست تا کدام تایپست را برایش معرفی نمایم تا 16 جلد کتاب خاطرات زندگی اش را برایش تایپ نماید وبه بنده وعده سپرد که یک جلد آنرا برایم بدهد تا چاپش نمایم . بنده که در آن سالها مدیر نشرات بودم, یک تایپست دانشگاه کابل رابرایش فرستادم, مگر روی حق الزحمه ناساز شدند, درآن وقت ماشین تایپ دستی بود که درهر صفحه تنها 15 سطر را تایپ می توانست نه بیشتر را, برای هر صفحه میان شان 5 روپیه موافقه شده بود, مگر سناتور داوی پافشاری داشت که در هر صفحه باید 25 سطر تایپ شود, هرچند تایپست بیچاره میگفت که خود ماشین از 15 سطر بیشتر تایپ نمیتواند, قبول نشد که نشد و توافق شان بهم خورد و آن یک جلد وعده شده هم به بنده نرسید. سالها بعد که سناتور داوی وفات یافته بود رفتم خانه شان تا اگر از آن خاطرات چیز باقی مانده باشد مگر پسرش قوی داوی با داد وبیداد شکایت کرده گفت: همینکه داوی وفات یافت, نزدیکانش مور وملخ واری به خانه ما ریختند وهرچه درخانه بود ربودند ورفتند وکتابهای خاطراتش هم به باد فنا رفت.
(شب به آخر رسید واین داستان باقی هنور)
درعکس بالا محمدظاهرشاه با جان کندی رئیس جمهور امریکا, با ملکه الیزابت انگلیس, با محمدرضا شاه ایران, با پادگورنی وخروشچف رهبران شوروی, با رهبر چین وبا رهبران هندوستان دیده میشود ودرعکس پایین با خانمهای خدمتگار معارف
آنکه گفته اند (یوم البدتر) بحق که درست گفته اند. انتقاد کردن وبد و رد گفتن کاری است بسیار آسان و بویژه آنهایی که بد زبان اند و فحاش بهر که بخواهند فحش وناسزا نثار میکنند. مرد آن است که از صفات وخوبی ها بگوید و خوشی و خوش بینی بیافریند. از کمی وکاستی و فروگذاشتی های محمدظاهرشاه پادشاه خیراندیش افغانستان/خراسان, نمی گویم, از خوبی های آن دوره شگوفان میگویم که هرچه گذشت زمان دیرتر میشود قدر وقیمت وبهای بویژه دوران دهه قانون اساسی یعنی ده سال اخیر پادشاهی محمدظاهرشاه ارزشمند تر وپربها تر میگردد. درآن دوره طلایی وشگوفان, جوانان ما اگر استعداد و وتوانایی میداشتند خودشان را میتوانستد به مدارج عالی کار وشغل وزندگی برسانند. گرفتن گذرنامه وسفر به خارج بیخی آسان بود. از دزادزی چندان خبری نبود بخاطری که دزد حتی یک چاقو هم به جیب نداشت. رشوه یک عیب و ناروا بود. به جز کم کمکی چرس که بوته فقیرای بابه قوی مستان بود, از دیگر مخدرات خبری نبود وچرسی سری نه سری بود وهرکس اورا چرسی وبنگی صدا کرده دیوانه میساختند, مردم آهسته آهسته پاک ومنزه شده می رفتند ولباس های خوب می پوشیدند, هیچ کس بی نان وبی خانه نبود وزیر پل وپلچک خواب نمی شد و بیخانمان نبود, احترام به بزرگان و خانمها بسیار بود وکسی به کسی نه کار داشت ونه موجب آزار کسی میشد, نظام وظیفه عسکری جبری بود و بسیاری ها تا عسکری تیر نمیکردند ازدواح نمی کردند و از دل وجان برای وطن شان آماده خدمت بودند, مطبوعات آزاد بود و انتقاد وچاپ کاریکاتور صدراعظم و وزرا یک امر معمولی بود, اجتماعات, راهپیمایی ها وتظاهرات اعتراض آمیز بویژه در روزهای 3 عقرب و روزکارگر وتجاوز پولیس بر حریم دانشگاه کابل همه ساله برگزار میشد, اخوانی وپرجمی وخلقی وشعله یی براه خود روان بودند وکسی بکارشان کار نداشت, انتخابات شورای ملی برپا میشد واز چپ ترین کمونیست ها بمانند ببرک کارمل واناهیتا ونور احمدنور پنجوایی وحفیظ الله امین تا راست ترین ومیانه روان, وارد شورای ملی می شدند وبه روز معرفی ورای دهی به صدراعظم و حکومت نو, هرچه دل تنگ این چپ روان رواست روان ودیگران میخواستند می گفتند که از رادیو مستقیما پخش میشد وهمه به آن گوش میدادند. قوای سه گانه قضاییه و مقننه واجراییه هرکدام بکار شان بخوبی می رسیدند و در راس هرکدام بهترین کارشناسان مشهور جای داشتند بمانند پروفیسوردکترعبدالحکیم ضیایی در راس قوه قضاییه, دکترعبدالظاهر وسناتور عبدالهادی داوی در راس قوه مقننه و دکترمحمدیوسف, محمدهاشم میوندوال, نوراحمداعتمادی, دکتر عبدالظاهر ومحمدموسی شفیق در راس قوه اجراییه. دانشگاه کابل از آزادی اکادمیک خود کاملا برخورداربود وبهترین استادان دانشگاه چون پروفیسوردکترسیدعبدالقادربها, پروفیسور فضل الربی پژواک وپروفیسوردکتر احمدجاوید بحیث روسای انتخابی دانشگاه کابل وهمچنان روسای انتخابی دانشکده ها مشغول خدمات علمی شان بودند. شور شعف جوانان در امور موسیقی و ورزشی ودیگر فعالیت های اجتماعی چشمگیر بود. اسطوره موسیقی کشور یعنی احمدظاهر, سرسلسله جوش وخروش ومستی جوانان در موسیقی تازه و نو آور بود. کلب های ورزشی ومسابقات ورزشی در همه شهرها شگوفان شده میرفت. خلاصه شما عزیزان را چه دردسر بدهم که اینک تقریبا نیم سده از فروپاشی نظام پادشاهی وخلع محمدظاهرشاه میگذرد وآنهایی که درآن زمان انتقادگر پادشاه بودند, حالاسخت پشت همان دوره طلایی وشگوفان حسرت می خورند, چونکه بعد از آن مردم ما روی خوبی و آرامی را نه دیده اند. در26 سرطان 1352 داودخان مستبد ودیوانه کودتا کرد ونظام شاهی و محمدظاهرشاه را برهم زد. کمونیست ها به کمک روسیه در 7 ثور 1357 کودتای خونینی را براه انداختند وشروع به قتل عام مردم کردند و در6 جدی 1358 روسها مستقیما به کشورما تجاوز کردند وجوی های خون را از کشتار مردم ما جاری ساختند و6 میلیون را مجبور به ترک خانه وکاشانه شان ساختند. با گریز وپناهندگی دکترنجیب به دفتر سازمان ملل در کابل, حکومت مجاهدین هم نتوانستند آرامش و آسایش رابر کشور برگردانند. حکومت حمارات طالبان درسال 1996 تا 2001 ترسایی هم تا توانستند مردم را به شلاق کوبیدند و با لشکرکشی سازمان ناتو از 2001 تا 20021 ترسایی, حامدکرزی مداری واشرف غنی دلقک دغلباز تا توانستند به حمایت طالبان پاکستانی کوشیدند و تا توانستند سرشناسان هزاره واوزبیک وتورکمن وتاجیک را ترور کردند وآخرش هم باز هم کشور را به همدستی زلمی خلیلرزاد به همان طالبان تروریست پاکستانی تسلیم کردند تا فاشیزم اوغانی را بیشتر گسترش بدهند و کشور ما ومنطقه وجهان را نا امن بسازند.
پس عزیزان من, پشت همان دوره شگوفان وطلایی محمدظاهرشان دق شده ایم که میگوییم خدا مغفرتش کند که چه غنیمتی بود.
محمدنسیم خان رئیس پیشآهنگان با دختران پیشآهنگ دانشگاه کابل
______________________________________________________________________
عکاسی شکرالله کهگدای خبرنگار روزنامه کاروان سال 1348 خورشیدی
طرف راست نفر اول دکترمحمدحیدر استاد دانشکده حقوق, عضو مستقل و فعال اتحادیه استادان که پس از کودتای شوم 26 سرطان 1352 خورشیدی, سردارسرخ اورا بحیث رئیس دانشگاه کابل مقرر کرد مگر چون متمایل به پرچمی ها نبود وفارسی زبان هم بود, پس از یک سال, از ریاست دانشگاه کابل عزل وبه عوض وی, صدیق محبی آموزش دیده روسیه , پشتو زبان ومتمایل به خلقی ها را بحیث رئیس دانشگاه کابل مقرر کرد؛ دکتر حیدر فعلا (سال 2024 ترسایی) در کالیفورنیا زندگی دارد, طرف چپ نفر اول استادفضل الربی پژواک استاد دانشکده حقوق که نخستین رئیس انتخابی دانشگاه کابل درسال 1348 خورشیدی بود, مگر بدنبال تعطیل شش ماهه دانشگاه کابل بخاطر اعتراضات دنباله دار کانکورزدگان , از ریاست دانشگاه کابل استعفا داد وسپس بحیث رئیس اتحادیه استادان برگزیده شد ودر دوران حکومت پرچمی ها, گفته شد که بوسیله کدام پرچمی نزدیک خانوادگی خود با ضربات تیشه بر فرقش کشته شد و آوازه انداختند که از درخت پایین افتاد وتیشه برفرقش خورد و مرد.
اساسنامه اتحادیه استادان دانشگاه کابل با اشتراک 92 استاد دانشگاه کابل و در9 فصل و 76 جز در ماه دلو 1348 به تصویب رسیده بود.
خبرنگار روزنامه کاروان (شکرالله کهگدای) که درهمه نشست های اتحادیه استادان واتحادیه دانشجویان وجرو وبحث های شان چه در کتابخانه دانشگاه کابل چه در جمنازیم دانشگاه کابل وچه در نانخوری لیلیه دانشگاه کابل حاضر می بود وعکس وگزارش آنرا را در روزنامه کاروان به چاپ می رسانید, چشم دید وخاطرات زیادی از آن نشست ها دارد که یکی آن این است: در جمع استادان یکی هم به نام سعید افغانی بود که اورا شیخ کته میگفتند و متمایل به پرچمی ها بود وبعدا گفتند که یک پسرش به نام سمیع هم در جنگ با مجاهدین کشته شد. سعید افغانی که سخن میزد یک نوع تفریح و سرگرمی برای دیگران می بود, روزی درهمان سال 1348 خورشیدی, در همین نشست های اتحادیه استادان دانشگاه کابل که در کتابخانه دانشگاه کابل برپا شده بود گفت: آهسته گپ بزنید که دیگران نه فهمند که ما کافر استیم.
______________________________________________________________________________________________________
بنده در 5 سال نشرات روزنامه کاروان (1347-1352) در کابل جان زیبای ما, بحیث متصدی (کاروان جوانان), (خبرنگار پارلمانی روزنامه کاروان) و(مظاهره نویس) در روزنامه کاروان, ایفای وظیفه میکردم و همچنان در سال 1351 خورشیدی (سازمان اعلانات آسیا) را با همکاری دوست عزیزم هنرسالار اسراییل رویا درکابل جان عزیزم براه انداختیم.
درسال نخست دانشجویی ام در دانشگاه کابل , دو استاد عزیزم دانشمندصباح الدین کشککی و دانشمندعبدالحق واله , بنده را رسما بحیث خبرنگار در روزنامه کاروان بکار گماشتند و تا روز آخر نشرات روزنامه کاروان یعنی 26 سرطان 1352 خورشیدی که باثر کودتای شرارتبار سردارداود مشهور به سرداردیوانه, با روزنامه دوست داشتنی ام کاروان, همگام بودم وتلخ ترین خاطره و نکبتبارترین روز در زندگی بنده, همانا به اسارت کشیدن مطبوعات آزاد بوسیله سردار دیوانه بود که از جمله روزنامه کاروان پس از 5 سال نشرات درکابل جان زیبای ما, به اسارت کشیده شد.
اول صبح 26 سرطان 1352 که به دفتر روزنامه کاروان (خانه کرایی سیدظاهرشاه وکیل شکردره) در مقابل مسجد شاه بوبو جان واقع شهرنو کابل جان زیبای ما رفتم, استاد واله مدیرروزنامه کاروان بما گفت:( بچه ها بروید پناه تان به خدا روزنامه کاروان توقیف شد ودیگر چاپ نمیشود.) همان روز 26 سرطان 52 , یک روز شوم و شرارت بار بود. بما احوال رسید که حسن شرق بچه خوانده ودستیار سردارداود نظر به دستور وی به مطبعه دولتی که یگانه مطبعه بزرگ برای چاپ روزنامه ها بود, آمده ودستور داده بود که هرمدیرهرنشریه آزاد اگر خواستار چاپ نشریه اش شد بیدرنگ دستگیر وبه زندان انداخته شود.
اعلام نظام جمهوری به عوض نظام پادشاهی, معمولا نوید بخش آزادی بیشتر وتامین حقوق انسانی ومدنی را برای شهروندانش همراه میداشته باشد, مگرنظام کودتایی باصطلاح جمهوری داودخان از نوع کودتاهای استبدادی بود که نظیرش را در کشورهای کم رشد بمانند یوگوسلاویا (مارشال تیتو), کوبا (فیلد کاسترو), وهمچنان درمصر (جمال ناصر), درعراق (صدام حسین), درسوریه (حافظ اسد), ودر لیبیا (معمرقذافی) دیده بودیم که ظاهرش جمهوری مگر باطنش استبدادی واختناق آور بود.
آزادی بیان و موجودیت رسانه های آزاد بحیث رکن چارم دولت در یک نظام مردم سالاری یک نیاز اساسی برای مردم است وداشتن حق مدنی اعتراضات , تظاهرات واجتماعات وهمچنان انتخاب آزاد ریاست جمهوری, انتخاب آزاد والی ها, انتخاب آزاد شهردارها, انتخاب آزاد اعضای شورای ملی وبسیاری بلندپایگان ملکی بخش از حقوق غیرقابل چانه زنی, مردم است.
داودخان با کودتای شرارتبار خود به همدستی پرچمی ها, همه آزادی های مدنی شهروندان کشور را به زنجیرکشید وقفل بردهن مردم زد. آزادی مطبوعات را فسخ کرد, درب شورای ملی را بست, حق اعتراضات وتظاهرات را از مردم سلب کرد. خودرا هم رییس جمهور ساخت وهم صدراعظم وهم وزیر خارجه, یعنی یکه تاز میدان که غیراز خودش به هیچ کس دیگر حق نمیداد. درسال دوم کودتای شرارتبار خود, محمدهاشم میوندوال دومین صدراعظم دهه دموکراسی وقانون اساسی را که رییس حزب دموکرات مترقی با نشریه مساوات بود, به اتهام دروغین دست زدن به کودتا, به زندان انداخت وبه اثر شکنجه های جان فرسای صمد اظهر قوماندان ژاندارم وزارت داخله که وابسته به سازمان جاسوسی (ک ج ب) روسیه بلشویک به نام مستعار (فتح) بود, کشته شد ونامش را گذاشتند (خودکشی). همچنان سردارداود , پنجمین وآخرین صدراعظم دهه قانون اساسی یعنی محمدموسی شفیق را که یک شخصیت بسیار دانا وتوانا بود, به زندان انداخت وبه تحلیلش برد تا اینکه کودتاچیان جنایتکار خلق وپرچم, پس از کودتای خاینامه 7 ثور1357 , محمدموسی شفیق را نیز در جمع هزاران هزار هموطن ما اعدام کردند.
بنده که متصدی (کاروان جوانان) بودم این نشریه ضمیمه ومستقل را به روزهای یکشنبه نشر میکردم ودرآن بسیاری از رویدادها وفعالیتهای جوانان را دربخشهای سیاسی واجتماعی وهنری و پیشرفتهای شان به چاپ میرسانیدم.
دربخش مظاهره نویسی که اکثر تظاهرات شهر کابل نخست از داخل دانشگاده کابل شروع میشد, بنده همه تظاهرات را در روزنامه کاروان وهمچنان در جراید روزگار به مدیرت محمدیوسف فرند, در جریده افکارنو به مدیریت ضیاجان حیدری هروی, به جریده اتحاد ملی به مدیریت عبدالحکیم مژده وهمچنان به جریده خیبر به مدیریت مجیب الرحمن هوسا, پوشش میدادم.
جریان های سیاسی دهه قانون اساسی
اخوانی ها : جریان اخوان المسلمین مخلوطی از فارسی زبانها وپشتوزبانهای ولایات بود که بنده نام ( جوانان مسلمان) را در مطبوعات آزاد برآنها گذاشته بودم. در دانشگاه کابل, بیشتر بوسیله سیف الدین نصرتیار, حبیب الرحمان, محمدعمر و گلبدین حکمتیار که همه شان دانشجویان دانشگاه کابل بودند, رهبری میشد و هدف شان ایجاد واستقرار نظام اسلامی درکشور بود. اینها از اخوان المسلمین مصر پیروی میکردند. از جمله اینها سیف الدین نصرتیار شخص ارتباطی بنده بود که عندالزوم به دفتر روزنامه کاروان برای ارایه معلومات پیرامون فعالتیهای اخوانی ها میآمد.
از جمله پیشگامان اخوانی ها, تنها گلبدین حکمتیار با قتل سیدال سخندان درسال 1351 در داخل دانشگاه کابل, به پاکستان فرار ودرخدمت سازمان جاسوسی آی اس آی درآمد وزنده ماند مگر باقی پیشگامان اخوانی ها بدنبال کودتای کمونیست های خلقی وپرچمی در 7 ثور 1357, گرفتار واعدام شدند.
شعله جاوید: جریان شعله جاوید که بیشتر از فارسی زبانهای شهر نشین ودهکده ها تشکیل شده بود, یک جریان کمونیستی ماویستی پیرو خط چین بود و خواهان تشکیل یک نظام ماویستی در کشور بودند. این جریان در دانشگاه کابل, بیشتر بوسیله حیدرعلی لهیب, داکترشاکر, داکتراعظم دادفر, احمدشاه ستیز و عبدالالله رستاخیز رهبری میشد. از جمله اینها حیدرعلی لهیب شخص ارتباطی بنده در جریان شعله جاوید بود که عندالزوم به دفتر روزنامه کاروان درشهرنو کابل برای معلومات درباره فعالیتهای شعله جاوید میامد. حیدرعلی لهیب وعبدالالله رستاخیز را کودتاچیان خلق وپرچم اعدام کردند. داکتراعظم دادفر در نخستین حکومت پسا طالبان از طرف حامدکرزی به وزارت تحصیلات عالی منصوب شد.
پرچم: جریان پرچم که بیشتر شان فارسی زبان های شهر نشین بودند, یک حرکت مارکسیستی وخواهان تشکیل یک حکومت کمونیستی درکشور بود که پس از کودتای 7 ثور 1357 وبویژه بدنبال یورش ارتش سرخ روسیه بلشویک به افغانستان, به قدرت رسیدند ونظام کمونیستی طرفدار خط کرملین را درکشور براه انداختند. پرچمی ها در دانشگاه کابل بوسیله خلیل زمر, داکتر نجیب و داود کاویان رهبری میشد. داکترنجیب درحکومت ببرک کارمل رییس خاد بود که به دستور وی هزاران هزار هموطن ما گرفتار, شکنجه واعدام شدند. پس از شکست روسیه بلشویک وفرار سپاهیان روسیه از کشور, روسیه ببرک کارمل را عزل ودر عوض داکترنجیب را بریاست دولت گماشت مگر بخت با او یاری نکرد ودرسال 1996 بدست یورشگران پاکستانی بنام طالبان بوسیله شهنوارتنی در دفتر سازمان ملل متحد شکنجه و درمقابل ارگ کابل به دار زده شد. ازجمله اینها خلیل زمر که به مارکس پرچم مشهور بود شخص ارتباطی بنده در جریان پرچم بود و عندالزوم به دفتر روزنامه کاروان برای معلومات درباره فعالیتهای پرچمی ها میامد. خلیل زمر که از رهبران نامدار پرچم بود میباید در حکومت کمونیستی خلق وپرچم ویاهم پس از یورش سپاهیان روسیه در6 جدی 1358 و گماشتن ببرک کارمل به رهبری کشور, در یک وزارت کلیدی گماشته میشد, مگر درکش معلوم نشد. از قضا که بنده درحمل سال 1361 به هنگام تدریس در دانشگاه کابل به اتهام تبلیغ برضد تهاجم روسیه بلشویک وتحریک دانشجویان برضد حکومت دست نشانده آن, گرفتار وبرای 5 سال درپلچرخی زندانی شدم. در زندان پلچرخی با تعجب خلیل زمر را یافتم واتفاقا دربلاک های اول ودوم درجمع صدها زندانی باهم, هم اتاقی هم بودیم. از خلیل زمر پرسیدم که او چرا عوض رهبری یک وزارت کلیدی, زندانی شده است. میگفت: (برپدر نجیب لعنت که بدون دلیل و اتهام از همان سال 1357 تابحال بدون تعیین سرنوشت مرا به زندان انداخته است وهیچ سند وحجت علیه من ندارند). خلیل زمر تا اخیر سال حکومت نجیب یعنی بیش از 10 سال در زندان بود وبعدا رها گردید.
خلق: جریان مارکسیستی (خلق) که نامش را پس از نشر جریده خلق درسال 1342 گرفته بود, بیشتر پشتوزبانها واز بخش جنوبی کشور بودند بویژه به فارسی زبانهای شهرنشین به نظر نامساعد میدیدند . اینها را در داخل دانشگاه کابل, امان الله استوار, علی گل پیوند وزرغون رهبری میکردند. اینها خواهان برقراری یک نظام کمونیستی طرفدار مسکو بودند واز خط کرملین پیروی میکردند. امان الله استوار شخص ارتباطی بنده برای اطلاع رسانی در روزنامه کاروان بود. بدنبال کودتای کمونیستی 7 ثور 1357 از امان الله استوار هیچ خبری نشد وتنها علی گل پیوند در روز های اخیر حکومت 90 روزه حفیظ الله امین بحیث سفیر اعلام شد.
بنده با هیچ یک از جریانهای بالا وابستگی نداشتم و هیچکدام شان برای بنده یک جریان سالم ومردمی نبود.
خبرنگار پارلمانی روزنامه کاروان
بنده همچنان خبرنگار پارلمانی روزنامه کاروان بودم که نه تنها رویدادهای شورای ملی را برای کاروان می نوشتم بلکه گزارش های َآنرا برای نشرات آزاد دیگر چون روزگار و افکار نو واتحادملی وخیبر نیز می نوشتم و پول کافی از هرکدام دریافت میکردم که درآمد ماهانه بنده ازاین گزارش نویسی جلسات شورای ملی حتی بیشتر از معاش ماهانه یک وزیر میشد.
تعداد اعضای مجلس نمایندگان دردهه قانون اساسی به 216 نماینده میرسید که از همه ولایات کشور با رای آزاد مردم انتخاب میگردیدند. رییس مجلس , نایب رییس , منشی و روسای انجمن ها در مجلس عمومی با رای آزاد وسری نمایندگان در روزهای نخستین گشایش شورای ملی انتخاب میگردیدند. یگانه جلسه مجلس نمایندگان که از نصاب کافی برخوردارمیبود همانا جلسات سخنرانی نمایندگان در روزهای رای اعتماد به صدراعظم نو واعضای کابینه او میبود ودرغیر آن مجلس نمایندگان اکثرا از نصاب لازم برخوردارنبود و تنها انجمن های مربوطه گاه گاهی جلسه میکردند وبس. ریاست مجلس نمایندگان در دوره 12 به عهده داکتر عبدالظاهر بود که با تدبیر ودرایت خود توانسته بود قسما این مجلس را اداره نماید مگر ریاست دوره 13 آنرا داکتر عمر وردک به دوش داشت که بیشتر با نابسامانی وغیبت نمایندگان در مجالس عمومی همراه بود.
مجلس سنا یا اعیان بوسیله سناتورعبدالهادی داوی که درجوانی خود پریشان تخلص میکرد اداره میشد. رییس مجلس سنا از طرف پادشاه انتصاب میشد مگر نایب رییس, منشی وروسای انجمن ها از درمجلس عمومی سنا از طرف سناتوران برگزیده میشدند. اعضای مجلس سنا سه نوع بودند. از هرولایت یک سناتور به مدت 4 سال انتخاب میشد, از شورای ولایتی هر ولایت یک سناتور به مدت 3 سال برگزیده میشد واز طرف پادشاه هم به تعداد هرولایت یک سناتور انتصاب میگردید.
______________________________________________________________________________________________________
نشست متشرک اتحادیه استادان واتحادیه دانشجویان دانشگاه کابل در ماه جدی 1350 خورشیدی در کتابخانه دانشگاه کابل برگزار شده بود تا روی همکاری های دوجانبه ومشکل تعطیل دانشگاه کابل به مدت 6 ماه , به بحث وشور بپردازند.
چون خوابگاه (لیلیه) دانشجویان هم تعطیل شده بود, استادان موافقه کردند تا مقدار 10 % ازتنخواه ماهانه شانرا برای اعاشه دانشجویان کمک نمایند.
ریاست اتحادیه استادان را پروفیسورفضل الربی پژواک استاد دانشکده حقوق (درعکس طرف راست درحال سخنرانی) و ریاست اتحادیه دانشجویان را ذبیح الله عصمتی دانشجوی دانشکده حقوق به دوش داشت.
باید گفته شود درپهلوی اینکه دانشگاه کابل, کانون رویش وپرورش دانش بود, کانون فعالیت های سیاسی هم به شمار میرفت که گروه های سیاسی چپ وراست ومیانه هر کدام, برای برآوردن اهداف شان , در دانشگاه کابل مبارزه میکردند که بسیار به خوبی و آسانی همدیگر را می شناختند وحتی در جمنازیوم وخوابگاه پسران دانشگاه کابل, به جر وبحث های سیاسی می پرداختند. آنگاهی که کمونیست های خلقی وپرچمی در شورش نظامی 7 ثور 1357 خورشیدی, نظام جمهوری قلابی سردار سرخ را به زانو در آورده حکومت کمونیستی زیر فرمان مسکو را تشکیل دادند, نخستین اقدامات شانرا بر گرفتاری وشکنجه واعدام پیروان جریان های دیگر, بنا نهادند وتا توانستند گرفتند وشکنجه کردند و گروه گروه مخالفان خود رابه اعدامگاه پلچرخی فرستادند وبه اصطلاح خودشان (اشرار, ضد انقلاب وعناصر خطرناک) را یا تیرباران ویاهم زنده بگور کردند که دراین میان, تعداد زیاد استادان, دانشجویان وکارمندان دانشگاه کابل را اعدام کردند. کابلیان عزیزما, اسدالله سروری, گلبدین راکتیار ونجیب را قصاب مردم کابل میدانند ودانشگاهیان هم, محمودسوما خلقی وزیر تحصیلات عالی, برهان الدین غیاثی خلقی وزیرتحصیلات عالی, عبدالرشید جلیلی خلقی رئیس دانشگاه کابل, احسان یا عثمان تره کی خلقی معاون وزارت عدلیه و چندخلقی دیگر , بحیث قصابان دانشگاه کابل شناخته می شوند که هزاران استاد, دانشجو وکارمند دانشگاه کابل را روانه جوقه های اعدام کردند.
قابل یادآوری است که درسال 1359 خورشیدی فعالان سیاسی به ویژه جریان های سیاسی در دانشگاه کابل, تصمیم گرفتند تا اتحادیه دانشجویان را سربراه بسازند که داود یاد فراهی دانشجوی دانشکده حقوق به حیث رئیس مجلس مؤسسان اتحادیه برگزیده شد وپس از تصویب اساسنامه اتحادیه دانشجویان دانشگاه کابل, ذبیح الله عصمتی دانشجوی دانشکده حقوق درسال 1350 خورشیدی به حیث نخستین رئیس اتحادیه دانشجویان برگزیده شد.
با شورش نظامی 26 سرطان 1352 خورشیدی, به همدستی گروه کمونیستی پرچم که منجر به سقوط نظام شاهی مشروطه و به قدرت رسیدن داود خان و جریان پرچم شد, تمام فعالیت های سیاسی به جز خلقی ها وپرچمی ها, ممنوع شد وبه همین ترتیب, اتحادیه استادان واتحادیه دانشجویان دانشگاه کابل هم, ممنوع واز فعالیت بازماند.
این نکته باید یاد آوری گردد که در خانواده پروفیسور پژواک, تعداد پرچمی ها هم کم نبود بمانند نعمت الله پژواک وزیر داخله رژیم شورشی 26 سرطان 1352 خورشیدی, که گفته شد استاد پژواک را با تبرچه به فرقش کوبیدند وکشتند وآوازه انداختند که از درخت پایین افتاد وتبرچه برفرقش خورد ومرد. بدنبال شورش نظامی 7 ثور 1357 خورشیدی که منجربه کشتن 17 تن از خانواده داودخان واعدام تعداد زیاد کارشناسان حکومات شاهی مشروطه بمانند محمدموسی شفیق آخرین نخست وزیر نظام شاهی مشروط شد, ذبیح الله عصمتی راهم چند سال در زندان انداختند و آنگاهی که آزاد شد, به ایالات متحده پناهنده شد و درکالیفورنیا زندگی میکرد تا اینکه در حکومت حامد کرزی, بحیث وزیرهوانوردی مقرر شد مگر دیری نپایید که باثر بیماری شکر, وفات یافت.
_____________________________________________________________________________________________________